«بر این کرانه خوف»

«بیاد رفیق جانفشان فدایی سعید سلطانپور شاعرو هنرمند کارگران و زحمتکشان»

بر این کرانه ی خوف

برگرفته از کتاب آوازهای  بند

نه

تا ارتفاع خشم و جنون

نه

تا آخرین ستاره ی خون

نه

به اوج نفرت خواهم رسید

و از تمام ارتفاعات بردباری سقوط خواهم کرد

و روی لجه ی تاریک خون

چو نیلوفر

در انتظار خشم تو ای عشق خفته

خواهم ماند

و از بساک پریشان خویش در مرداب

هزار گرده ی طغیان خواهم افشاند

فلات را بنگر

دریای وحشت انگیز ی ست

که موج می زند از خون عاشقانه ی ما

و بادبان سیاه تمام قایق ها

صلیب سوخته ی گوره های دریائی ست

بین شهیدان روی غروب می رانند

و تور کهنه ی صیاد های جلگه ی خون

از این تلاطم مغلوب،مرده می گیرد

در این سکوت سترون

بر این کرانه ی خوف

در این فلات گل و خون و ساقه ی زنجیر

نه

ای صدای توانای من

نمی مانم

و با تمام توان به خون نشسته ی تو

چنان که «فرخی» و «عشقی»

ببین

هنوز از این قتلگاه

می خوانم

صدای خسته  ی من رنگ دیگری دارد

صدای خسته ی من سرخ و تند و توفانی است

صدای خسته ی من آن عقاب را ماند

که روی قله ی شبگیر بال می کوبد

و نیز ه های تفته ی فریادش

روی مدار آتیه و انقلاب می چرخد

کجاست قایقم ای موج

کجاست قایقم ای خون

کجاست پارو ها

کجاست پاروها

می خوام

برای ماندن، بر دریا

برای ماندن بر خون،سفر کنم تا مرگ

و هستی ام را مثل گل همیشه بهار

میان آتش و خون و گلوله و فریاد

براه خانه مردم

بباغ تند و تب آلود لاله بنشانم

و پشته های گل های بردباری را

که مثل مادیانی از راه دور آوردم

به کوهه های پریشان خون کنم پرتاب

کجاست پاروها

که خون آن همه گل

آنهمه ستاره ی خون

– بهار سوخته بر فرق ملتی مغلوب-

و یک ستاره ی نارنج

و یک دهان گل افشان

که برگ برگ گل انقلاب فردا را

نهان ببارد در کارخانه ستم

نهان ببارد در کشتزارهای سیاه

برای پویش اندیشه های تاریخی

برای پرورش عشق

برای گسترش سازمان»او»

کافی است