جنبش چپ مستقل، شیلی (میر) و تشابهات آن با جنبش چپ مستقل ایران (چریکهای فدائی خلق ایران)، جعفر امیری
آنان به نابودی ستم برخاستند، چرا که نان و آزادی را برای همه میخواستند!ـ
جنبش چپ مستقل، شیلی (میر) و تشابهات آن با جنبش چپ مستقل ایران (چریکهای فدائی خلق ایران)
در آستانهی چهلمین سالگردِ به خون خفتنِ رفیقِ کبیر حمیدِ اشرف و هم رزمانِ دلاورش، در هجوم و یورشِ مزدورانِ رژیمِ وابسته به امپریالیزمِ شاهنشاهی به خانههای تیمی آنان از زمین و هوا، اخیرن از طرفِ رفیقِ عزیزی کتابی به نامِ: سانتیاگو، یک روزِ اکتبر. از: کارمن کاتیلو و ترجمهی شیدا نبوی؛ به دستم رسید.
بدیهی است که از طرفی هیچ کتاب، فیلم، نمایشنامه و یا نقاشی و یا هیچ اثرِ ادبی و هنری دیگری نمیتواند دلیری و حماسههای انقلابیون بخصوص کمونیستها را کامل و بینقص ترسیم و نقل کند و از طرفِ دیگر هر خواننده یا بینندهی روایتِ مبارزاتِ آن عزیزان، صرفِ نظر از نیتِ مولف میتواند برداشتِ شخصی خود را از متن و کارهای آنان داشته باشد، که با ذخیرههای ذهنی خود و افقِ انتظاراتاش آن را به حقیقت نزدیک کند. ـ
با این توضیح کتابِ نامبرده مرا از چند جنبه، بسیار تحتِ تاثیر قرار داد و مرا بُرد به سالهای پیش و پس از قیامِ بهمن ماهِ سالِ ۱٣۵۷ و مبارزاتِ دلاورانهی چریکهای فدائی خلق ایران.
اول: ایستادگی وُ مبارزه و مقاومتِ زنان وُ مردانی، که تا پای جان بر آرمانِ خود وفادار ماندند، مبارزه کردند، جنگیدند وُ به خون خفتند؛ و برگهای زرینِ دیگری بر کتابِ تاریخِ مبارزهی طبقاتی و ضدِ استعماری افزودند.
دوم: وجه تشابه این مبارزه و مقاومت و پایداری در اقصاء نقاطِ جهان بخصوص با مبارزاتِ دلاورانهی چریکهای فدائی خلق ایران در میهنِ خودمان. و نزدیکی شخصیت رفیق میگوئل با رفیقِ کبیر حمیدِ اشرف و محبوبیتِ آنان در بین همرزمان و جامعهی خویش و هم چنین حماسه آفرینیهای شگفت انگیزِ در زیرِ خوفناکترین شکنجهها و فاش نکردنِ رمز وُ رازِ هم رزمان و رفقای خود و وفادار بودن به عهد وُ پیمانی که با هم بستند. چقدر شورانگیز و انسانی و سرشار از عشق وُ عاطفه است، زمزمهی یک رفیق و پس از آن هم صدا شدن سایرِ رفقا و سر دادنِ سرودِ: انترناسیوال، در زندانِ حکومتِ کودتا در شیلی، از زبانِ زندانیانِ شکنجه شدهی میر و سرودِ: من چریک فدائی خلقام، در بیدادگاهِ رژیمِ شاهنشاهی از زبانِ زندانیانِ شکنجه شدهی چریکهای فدائی خلق ایران در روزِ محاکمهی آن دلاوران، که تبدیل به، به محاکمه کشیدنِ رژیمِ شاهنشاهی شد.
سوم: روش و اعمالِ سرکوب وُ زندان وُ شکنجه وُ کشتار و ترورِ حکومتهای سرمایهداری، دیکتاتوری و ضدِ مردمی در هر کجای جهان برای به زانو در آوردنِ انقلابیون و کمونیستها که تفاوتِ چندانی با هم ندارند؛ بلکه هدف و زبانشان هم مشترک و یکی است، آن جا که در شیلی پس از به خون خفتنِ رفیق میگوئل دژخیمان میگویند: „کشتیمش… آبکشش کردیم… با گلوله مشبک شد… میر، تمام شد…“ و این جا که مزدوران پس از به خون خفتنِ رفیقِ کبیر حمیدِ اشرف میگویند: „حمید اشرف هم کشتیم، چریکهای فدائی خلق ایران، تمام شد“.
آری شاید این سنت و توهمِ حکومتهای ضدِ خلقی و سرمایهداری است، که با از پا در آوردنِ هر انقلابی و ضربه زدن به سازمانِ آنان و کشتارِ رهبرانشان فکر میکنند مبارزه پایان مییابد و نسلِ انقلابیون تمام میشود.
این ترفند از اسپارتاکوس تا بوگاچوف، از زاپاتا تا چگوارا، از میگوئل تا حمیدِ اشرف، از سعیدِ سلطان پور تا رهبرانِ خلقِ ترکمن صحرا، از رفیق صبوری تا رفیق حرمتیپور تا امروز ادامه دارد. رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی یکی از رسواترین رژیمهای سرمایهداری وابسطه به امپریالیزم است که طی ٣۷ سال حاکمیتِ ننگین خود بارها با قتل عام و به خون کشیدنِ انقلابیون و کمونیستها هر بار پایانِ مبارزه را اعلام داشته است؛ اما مبارزه هم چنان ادامه دارد و هم اکنون زندانها پر از انسانهای مبارز و شریفی است، که برای آزادی و سوسیالیزم مبارزه میکنند.
با این مقدمه اکنون قسمتهائی از کتابِ: سانتیاگو، یک روزِ اکتبر. را با هم مرور میکنیم.
ابتدا قطعهای کوتاه در معرفی: جنبشِ چپِ مستقلِ، شیلی (میر) از مقدمهی کتاب.
سالهای شصت و هفتادِ میلادی سالهای شکلگیری و رشدِ جنبشهای ضد استعماری، آزادیخواهانه، ترقیخواه و مستقل در این سو و آن سوی جهان بود؛ از امریکای لاتین تا آفریقا و این جا و آن جا در خاورمیانه و خاورِ دور. جنبشهائی از نوعِ دیگر و از راههای دیگر: مستقل و بدور از تبعیتِ کورکورانه از این و آن الگوی موجود و یا تجربههای پیشین.
دیگر هستی و دوامِ جهانگستران و وابستگان و خودکامگان در چالشی نوین گرفتار آمده بود. وجه شاخصِ این چپ نوین، نه تنها در شیوههای مبارزه که در استقلالِ عمل و اتکاء به خود و به نیروهای مردم خود بود و عدم وابستگی به نیروها و احزابِ سیاسیِ تابع قدرتهای بزرگ.
این جنبشها اشکالِ نوینی از مبارزه، و از جمله مشی مبارزهی مسلحانه را در پیکار علیه دیکتاتوری و سرمایهداری حاکم برگزیدند. در واقع، انقلابِ کوبا و پیروزی آن در اولِ ژانویه ۱۹۵۹، پیدایش و گسترش این شیوهی نوین مبارزه را در جوامعِ دیگر خاصه در کشورهای آمریکای لاتین و از آن جمله در شیلی به همراه آورد:
در این کشور، میگوئل انریکوئز و همفکرانش، پس از یکی دو سالی فعالیت در سازمانها و احزاب کهنسالِ چپِ سنتی شیلی (خاصه دو حزبِ سوسیالیست و کمونیست)، بالاخره در سالِ ۱۹۶٤ ازین احزاب فاصله گرفتند و در ۱۵ اوتِ سال ۱۹۶۵ در پیوند با دیگر جریانهای چپِ شیلیائی، سازمانی مستقل بنا نهادند به نامِ “ جنبش چپ مستقل“ـ
(Movimiento de Izquierda Revolucionaria) ، سازمانی که همه جا با نام اختصاری „میر“ شناخته میشود. سازمانی با پیروی از مشی مسلحانه برای رسیدن به آزادی و برابری. تاریخ تنها آشنائی با چه بود و چه شدِ گذشتهها نیست، دعوتی به پرسیدن از چرائی و اندیشیدن در بارهی آن هم هست. “ سنتیاگو، یک روزِ اکتبر“ چنین هم میکند!ـ
ناصر پاکدامن
حمله و محاصرهی یکی از خانههای تیمی رفقای مرکزیتِ میر و به خون خفتنِ رفیق میگوئل.
سرانجام کسی فریاد زد: „تمام شد… گیرش انداختیم!“ـ
مردها مسلسها را به زمین انداختند، مردهای سیاه پوش میخندیدند، لبخند پیروزی و موفقیت: „کشتیمش… آبکشش کردیم… با گلوله مشبک شد… میر، تمام شد… برویم ببینیم…“ـ
اُمِلیا چشمهایش را باز کرد، به آرامی موزیکی را زمزمه کرد. زندانیها بر پا ایستادند، یکی بعد از دیگری، کمکم صدا اوج گرفت، حلقهی دستها محکمتر شد. طنین سرودِ انترناسیونال در خانهی خوزه دومینگو کاناس پیچید. یک زمزمه، یک نجوا به گوش تکرار میشد: میگوئل نمرده است…ـ
آوای این سرودِ با شکوه پرواز کرد تا زندانهای ریتوک( Ritoque) پوشکانوی) Puchuncavi) ترز آلاموس، شاکابوکو ( Chacabuco) تجا وردِ ( Tejas Verdes). به خانهها و بازداشتگاههای سرَی پلیس نفوذ کرد. و در خانههای کولونیا دینیداد پیچید. هنوز هم در کوچههای سانتیاگو، کونسپسیون، والپارِزو، و آنتوفاگاستا (Antofagasta ) طنینانداز است. در درازای سرزمین شیلی، بین کوردیلِرا و دریا. ص ۱٠۵
خطی از خون روی کفِ چوبی و براقِ سالن کشیده شده است، بینِ اتاقِ کارِ میگوئل، در شیشهای و کمد کوتاهی که صفحههای موسیقی در آن بود. آنها در اینجا جنگیده بودند. وقتی که او گامهای میگوئل را که به طرفِ گاراژ میرفت، تعقیب میکرد. باید پانرده دقیقه بعد از شروع درگیری بوده باشد.
او فقط یک ضربه حس کرد. ضربهای تیز و دردناک. و بعد هیچ. بازوی راستش شکسته است، تا شده است، خون فوران میکند. دیدنِ این صحنه تنها یک لحظه طول کشید، سرش را برگرداند. چشمهایش را بست. کونیا مولینا که از اتاقِ رو به کوچه به طرفِ حیاط میدوید، با او روبرو شد، باید چیزی گفته باشد مثلِ این که: “ آنها… زدندت“ … و رفته باشد. این را قبل از این که ضعف او را از پا بیندازد شنیده بود، خسته وُ خوابآلود بود وُ آرام. چشمهایش را باز کرد، بیحرکت. او را میدید. میگوئل هم کاتیتا را میدید؛ او این طور فکر میکند. رگهای باریک، خیلی باریک، از خون از گونهی چپِ میگوئل میچکید. هیچ چیزِ دیگری ندید، میخواست خودش را به طرفِ میگوئل بکشاند. فقط یک قدم بینشان فاصله بود. هر دو لنگه درِ شیشهای باز بود. روی دستِ چپش تکیه کرد و بالاتنهاش را بالا آورد، دوباره افتاد، در سیاهی فرو رفت. زمانی طولانی. نمیداند.
او خشابِ مسلسل را عوض میکند، چشم بر مگسک. خم میشود. دوباره شروع میکند، هدف میگیرد و شلیک میکند. میگوئل است. او تسلیم نمیشود، او از پا در نمیآید، او مقاومت میکند. ص ۱٠۶
مردها او را روی زمین کشیدند… تا کنارِ کوچه. ص ۱٠۷
کفشهای سیاه و قنداقِ مسلسل او را احاطه کرده بود، دور، خیلی دور همسایهها را دید کسی داد زد: „یک نفر مرده است!“ همهمهی هلیکوپترها صدا را خفته کرد. دردی توأم با هراس و وحشت او را در خود گرفت. ص ۱٠۸
یاد کردنِ رفقای باز مانده از رفقای به خون خفته.
تو اشتباه میکنی سیمون. هر مرگی میتواند ما را به گریستن وا دارد. تو هم حق داری عواطفت را نشان بدهی و اشک بریزی. ما حتی نمیدانیم مزارشان کجاست. مهم نیست. تو همیشه حضور داری، با قامت بلند و با صدای پرقدرتت: “ نه، واقعیت ندارد. شما نمردهاید. و روزی که این را فراموش کنیم، نه شما، که ما مردهگانیم.“ ص ۱٣۹
در خاکِ سرد و سختِ، گوری حفر شده است؛ مایهی غرور مادرش که به او افتخار میکند: “ پسرم تو نمردهای، تو در قلبِ مردم زندگی میکنی، بین ما“. میبایست جسارت و جرات داشت و عاشق بود. سخنان سادهی او طنین سنگینی بین اونیفورم پوشهای، مردانِ سیاه وُ خاکستری، دارد. میگویند مزارِ او در تمامِ طولِ سال پوشیده از گُلِ سرخ است.
لوریتا از آنجا بیرون میآید. پائین پلهها گروهی از مامورانِ د.ی.ن.ا. (سازمان مخفی شیلی) میخواهند مزاحمش بشوند. مستقیم نگاهشان میکند و میگوید: „آیا هنوز اندکی فهم و شعور برایتان مانده؟ واقعا نمیفهمید؟ شما مردی را کشتهاید که زندگیش را فدای شما کرد. بله او فقط خواهان عدالت و آزادی بود. باید خجالت بکشید، شرم داشته باشید از کار پستی که دارید میکنید“.
سکوت. یک کلمه از دهان هیچکدامشان در نیامد. همهشان میخکوب شده بودند، هیچکس تکان نمیخورد. همهی قدرت و ابهتشان در مقابلِ این زن که از هیچ چیز نمیترسید فروریخت.
لوریتا اعتماد به نفسِ خود را به آنها تحمیل کرد. و من، حتی امروز، متاثر و منقلب میشوم. چه کسی جرأت دارد این چنین صحبت کند؟ توان شخصیت او دشمن را به لرزه درآورد. ص ۱٤۸
رهنمودهای رفیق میگوئل به رفیق لوریتا در بارهی وظایف انقلابی.
آنها یک قهوهی غلیظ نوشیدند، قهوهی واقعی، که در شیلی رایج نیست. میگوئل جدی شد و گفت: لوریتا، شما باید با چپ بحث کنید، این خیلی مهم است. میر تا حدِ مرگ میجنگد. ولی ما تنها هستیم. ما باید بتوانیم تعداد عملیات تضعیف خونت را زیاد کنیم. باید کمیتههای مقاومت را توسعه بدهیم. تبلیغاتِ مسلحانه را گستردهتر کنیم، راههای تازهای برای مبارزه پیدا کنیم، مداخلهی فعالِ احزاب ضروری است. اگر چنین نشود، د.ی.ن.ا. همهی قوای خود را روی ما متمرکز میکند، ما میشویم هدف اصلی، و در چنین موقعیتی، ابتدا به ما حمله میکند، ولی بعد نوبت به دیگران هم میرسد. ما به تنهائی موفق نمیشویم. باید سوسیالیستها، کمونیستها و همهی مخالفان را قانع کرد که حالا وقتِ حرکت است، زمانی است که باید اقدام کرد، و چنانچه در این کار تاخیر کنیم، شرایط سختتر میشود تا دهها سال دیگر. ما الان این فرصت را داریم، امکانِ واقعیِ از سر گذراندن دورِ بعدی فشار را داریم، ما قدرت داریم، کم، ولی واقعی، و باید بجنگیم، چرا که اگر این قدرت را بکار نبریم، هدر میرود، با بیحرکتی آن را تباه میکنیم. تنها مبارزه و نبرد عملی است که میتواند از هدر رفتنِ نیروی انقلابی توده جلوگیری کند. لوریتا، باید آنها را قانع کرد که حرکت کنند. شرایط خیلی حساس است. حرکت و اقدام عملی فوریت دارد. ص ۱۵۶و۱۵۷
نظرِ سالوادور آلنده در موردِ میر.
آلنده واکنشهای متفاوتِ احزاب و جریاناتِ چپ را در مقابل بحران برای لوریتا توضیح داد. یک لحظه ساکت شد و در اندیشه فرو رفت، و بعد ادامه داد: “ لوریتا، میخواهم چیزی را بهت بگویم، نه بخاطرِ این که مادر آندرس هستی. من هیچ ناراحتی از میر ندارم. آنها در بارهی اختلافاتی که با من دارند بحث میکنند، در همین جا، اختلافاتشان را بیان میکنند. چند بار میگوئل در این دفتر با من بحث کرده است! آنها هیچ وقت از پشت به من خنجر نزدهاند، هرگز پشتِ سرِ به من حمله نکردهاند، وقتی هم میخواهند بطور علنی با من برخورد کنند، قبلن میگویند. من واقعن برایشان احترام قائلم“. ص ۱۵۸و۱۵۹
آنها زندهاند و نگاهِ رفیق میگوئل به ادامهی مبارزه.
حالا، چهگوارا، میگوئل، سانتوچو (Santucho) حمیدِ اشرف – حمیدِ اشرف از من است.- و دیگران شدهاند تاریخِ زنده، آنها در پرچمِ سرخ و سیاه ساندینیستها زنده هستند، آنها سر مشق و بویژه موتورِ حرکتِ جنبشهای مردمی و دمکراتیکِ آمریکای لاتین هستند. میگوئل میگفت: „ما میتوانیم، ما مقاومت میکنیم، ما به این مقاومت نیاز داریم، برای پرهیز از پراکندگی و هرج و مرج، سازماندهیِ عقب نشینی، توضیحِ مبارزهی تدافعی، ممانعت از تثبیتِ قدرتِ دیکتاتور. پاسخ به کودتا، پاسخ به تجاوز و تهاجماتِ نظامیها، تقویت نیرو هنگام شکست. اگر هم گاهی شکست خوردهایم، عقب نشینیمان منظم بوده است، روشمان را اصلاح کردهایم، عقب نشینی کردهایم بدون لحظهای دست کشیدن از مقاومت و درنگ در مبارزهی مداوم“. ص ۱۷۸
همین جا توجه کنید به متنِ جاویدانِ رفیقِ کبیر امیرپرویز پویان، در کتابِ: „ضرورتِ مبارزهی مسلحانه و ردِ ئتوری بقا“ که چگونه به شیوهای علمی و ئتوریک این موضوع را موردِ ارزیابی و جمعبندی قرار میدهد و مهمتر از آن با اقدامِ عملی و شرکتِ مستقیم در مبارزهای بی امان با دشمنانِ طبقاتیِ کارگران و زحمتکشانِ ایران به این نظر و ئتوری لباسِ تحقق میپوشد.
پس از تدوینِ این تئوری (رد تئوری بقا) و تئوری „مبارزهی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک“ نوشتهی رفیق کبیر مسعودِ احمد زاده و عملِ به آن و به خون خفتنِ آنان و سایر رفقایشان؛ تشکلِ انقلابیِ آنان یعنی: „چریکهای فدائی خلق ایران“ پا به عرصهی وجود میگذارد و تنها پس از چند سال به رزمندهترین، محبوبترین و اجتماعیتریم سازمانِ سیاسی – نظامی در ایران و در خاورمیانه تبدیل میگردد: (سازمان چریکهای فدائی خلق ایران).
متاسفانه با طرحِ نظرات انحرافی و رخنه و نفوذِ اپوتونیسیم راست در مرکزیت این سازمان، روز به روز از رزمندگی و جوهر انقلابی آن کاسته میشود، تا این که پس از قیامِ شکوهمند ٢٢ بهمن ماهِ سالِ ۱٣۵۷ با تسلط و قرار گرفتنِ فرصت طلبان و خرده بورژوازی در رهبری و جدائیِ معتقدینِ وفادار به خط و مشی انقلابیِ (چریکهای فدائی خلق ایران) از آنان یعنی: باورمندان به „مبارزهی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک“ نهایتن در سالِ ۱٣۵۹ بخشِ اکثریتِ کمیتهی مرکزیِ „سازمان چریکهای فدائی خلق ایران“ به یک ضد انقلابِ تمام عیار تبدیل میگردید و در رکاب ضد انقلابِ وابسته به امپریالیزمِ تازه به قدرت خزیده برای حفظ و بقای آن در کنار و همدستی با حزبِ خائن توده و پیروی وُ تبعیتِ بی چون چرا از سیاستهای حزبِ رویزیونستیِ حاکم در شوروی، به طورِ وسیع و گسترده در خدمت به رژیمِ جنایت پیشهی جمهوری اسلامی قرار گرفتند و در این راه از هیچ رذالتی فروگذاری نکردند و ننگِ ابدی در تاریخ را به نامِ خود ثبت کردند و رقم زدند.
جعفر امیری – آپریل ٢٠۱۶
بعد از تحریر:ـ
خوش بود گر محکِ تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
برخی وقایع و حوادث در پروسهی حرکت و فعالیتِ هر فردی اتفاق میافتد، که جایگاه، شخصیت و موقعیت آن شخص را معین و برملا میکند. وقتی بحث در بارهی یک کمونیست مبارز با سابقهی درخشان انقلابی در گذشته و هم چنین تا اکنون از طرفی است و از طرف دیگر بحث یک ساواکی پست فترت با سابقهی آدم کشی، جنایت و رذالت در گذشته و خود فروشی و آدم فروشی تا کنون پیش میآید، آن که جانب داری از مبارزهی انقلابی و پرنسیبهای انسانی میکند و جانب فرد کمونیست را میگیرد، در واقعیتِ امر چیزی بر حقیقت شخصیت او نمیافزاید؛ همین طور وقتی کسی به دفاع و حمایت از یک ساواکی بی همه چیز برمیخیزید، چیزی از دئانت و ننگ او نمیکاهد. چنین کسانی با موضع گیری خود قبل از هر چیز جایگاه طبقاتی خود را مشخص میکنند و نشان میدهند در کجا ایستادهاند و چه وظیفهای را بعهده گرفتهاند.
به طورِ اتفاقی از طرفِ همان رفیقِ عزیزی که کتابِ „سانتیاگو، یک روزِ اکتبر“ را در اختیارم قرار داده بود؛ از طریقِ ایمیل مصاحبهی ساواکیِ „بی همه چیز“ (پرویز معتمد) را با ایرج مصداقی دریافت کردم. در دیداری که پیش آمد، این رفیق نظرم را در موردِ آن جویا شد و من در پاسخ گفتم: این گونه مصاحبهها هیچ اصالتی ندارند، جدای از این که پر از دروغ و تحریف هستند، به نظرِ من اساسن در راستای یک خطِ سیاسیِ مشخص و منافعِ طبقاتی حرکت میکنند، تا از طرفی دستگاههای سرکوب و زندان و شکنجه و کشتارِ ارزندهترین فرزندانِ آگاه و انقلابی خلق و کمونیستها را توجیح کرده و قانونی و موجه نشان دهند و از طرفِ دیگر با وارونه کردن حقایق و با توسل به شگردهای کثیف سازمانهای اطلاعاتی مثل: سیا و موساد و ساواک و ساواما، چهرهی انقلابیون را مخدوش کرده و مبارزاتِ آنان را بیهوده و انحرافی جلوه دهند.
اگر با دقت این سناریو را که به ظاهر تازه مینماید دنبال کنیم، به نخ نما بودنِ آن پی خواهیم برد؛ شاید تازهگی آن تنها در این باشد که بازیگران جدیدی را در خدمت خود گرفتهاند، بازیگرانی که ای بسا با تمامِ ادعا و خودشیفتگی و „حافظهی خوبی“ که دارند، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه در جهتِ اهداف و منافعِ طراحانِ سناریو حرکت میکنند. اگر از گذشتهی دور نخواهیم سخن بگوئیم و نمونههائی از پروپاندگاندهای دوران جنگ سرد را شاهد بیاوریم؛ نمونهی دیگر قضیهی ماجراهای جدید است. مثلِ: انتشار کتاب دشمن (چریکهای فدائی خلق ایران از نخستین کنشها تا بهمن ۱٣۵۷)، عکس گرفتن اکثریتیهای بی همه چیز با خلبانی که در حمله و محاصرهی خانهی تیمی رفیقِ کبیر حمیدِ اشرف حضور داشته است؛ حضورِ نمایندهی اقلیت و اکثریت در تلویزیون بیبیسی، حضورِ مصطفی مدنی و شاهسوندی با عناصرِ ساواکی و ساوامائی در همان تلویزیون و و و فعلن آخرین نمونه مثلن مصاحبهی ایرج مصداقی با ساواکی بی همه چیز؛ که این آخری بیشتر نشان از بیمایهگیِ مصاحبه کننده دارد تا مصاحبه شونده، چون برای مصاحبه شونده در دوران در خدمت ساواک بودن چیزی باقی نمانده بود و اکنون نیز برای گرفتنِ „حقوق“ عقب افتاده و دسترسی به خانه و هم کاری با سفارت جمهوری اسلامی و نقش محلل بازی کردن چیزی برایش باقی نمانده است؛ از همین جهت به نظرِ من انتصابِ صفتِ رفیق اشرف دهقانی برای ساواکیِ دهان گشاد „بی همه چیز“ مصداقی است، گویا برای واقعیتِ شخصیتِ چنین افرادی.
باری پس از مطالعهی متنِ منتشره شدهی رفیق اشرفِ دهقانی، علیرغم در برداشتن نکاتِ بسیار مثبت و روشن کردن حقایق، هم چنان که طی سالیانِ دراز طی شده نزدیک به نیم قرن از خط و مشی سازمان خود و از رفقای به خون خفتهاش همواره با واقع بینی و شجاعتی بی نظیر دفاع کرده است؛ اما نظرم این است که آن „مصاحبه“ و طرفین درگیر آن، ارزشِ آن را نداشتند که کسی چون او بخواهد وقتِ خود را صرفِ عکسالعمل به آن کند. شاید هم این درست باشد و من اشتباه کنم.
از این رو پس از عکس العمل نابخردانه و دیدن و شنیدن سخنان سخیف ایرج مصداقی در تلویزیون „میهن“ در کامنتی که آن جا گذاشتم تنها نوشتم:ـ
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
نکتهی آخر یا شاید نگرانی من از یک نکته: چنانچه احزاب، سازمانهای سیاسی، تشکلات و افرادِ مستقلِ چپ و انقلابی و کمونیست در مقابلِ – نه افراد – بلکه طراحانِ این سناریو که میتواند: سیا، موساد، ساواما و بازماندگان ساواک باشند سکوت کنند و قبحه قضیه بشکند، میترسم: بیبیسی، صدای امریکا، تلویزیون میهن و و و فردا پس فردا برای دسترسی به „حقایق“ به سراغ و جستجوی کسانی بروند که در ویتنام جنایاتِ ضدِ انسانیِ هولناکی را آفریدند، خلبانانی که هیروشیما و ناکازاکی را بمبارانِ شمیائی کردند و هم چنین آنان که در کردستان در حلبچه با بمباران شیمائی در عرضِ ۵ ثانیه ۵ هزار نفر را قتلِ عام کردند بروند. و از آنان علتِ کارشان و احساسشان را سئوال کنند و آنان با „خونسری“ و „اعتماد به نفس“ آن ساواکی بی همه چیز بگویند: آنان مبارزه میکردند چون وظیفهی خود میدانستند ما هم باید سرکوب و کشتار میکردیم چون وظیفهمان بود، جنگ است دیگر و هر دو طرف از همدیگر میکشند. بعد بنشینند به اشکِ تمساح ریختن که: ویتنامیها چه مردم خوب و بی دفاعی بودند، در هیروشیما خیلی دلم به حال بچههای معصوم و بیگناه که در آتش سوختند، سوخت، در حلبچه آن پدری که بچهاش را در بغلاش پنهان کرده بود که شاید زنده بماند چه آدم شریفی بود؛ من هنوز هم که عکساش را میبینم مو بر بدنام سیخ میشود!! جدن جدای از حماقت، وقاحت برخی از انسانها هم انگار هیچ حد و مرزی ندارد.
و ما هم چنان دست روی دست بنشینیم و مزمت کنیم مردمی را که در ایران پای منابر آخوندها مینشینند و به اراجیف آنان گوش میدهند؛ علیرغم این که شاید نود در صدشان به آنچه میشنود باور و اعتقاد ندارد؛ شاید سرکوب و سر نیزه و کشتار و رعب و وحشتی که در ایران حاکم هست آنان را از عمل باز میدارد. اما علت سکوت و بی عملی در خارج کشور در مقابل این جاکشان و بی همه چیزها چیست؟ آنان که اگر برایشان پا بیفتد در مقابل افشاگری و حرفهای رسوا کنندهی ما ای بسا از مشت هم استفاده کنند و بعد دست به مظلوم نمائی بزنند و بگویند: آنان (شما) خشن هستید و ما هم به ناچار باید خشنونت به کار برده و از خود دفاع میکردیم. به نظر من آنانی که از اینان (ساواکیها و ساوامائیها) در مقابل افراد انقلابی و کمونیست حمایت و طرفداری میکنند، „عزیز“ ساواکی و میهمان ساوامائی میشوند و به کمونیستها پرخاش میکنند؛ اگر آگاهانه باشد به مراتب از این بی همه چیزها بی همه چیزترند!ـ
نابود باد نظامِ امپریالیستی و رژیم سرمایه داری وابسته به امپریالیزم جمهوری اسلامی!ـ
ننگ و نفرت بر آدم کشان، مزدوران و آدم فروشان!ـ
زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیزم، زنده باد انقلاب!ـ
جعفر امیری
۱۵/۶/٢٠۱۶