یاد رفیق سربدار منصور قماشی گرامی باد،یک از رفقای همبندش
درود بر قهرمانی و دلاوری پرولتاریا
به یاد رفيق جانباخته منصور قماشي
آن دسته از مبارزين در بندي كه از زندان مخوف اوين و قتل عام زندانيان سياسي توسط رژيم ارتجاعي جمهوري اسلامي جان بدر بردند و آزاد شدند، همگي با احترام و ستايش از انقلابيون كمونيستي نام مي برند كه در سال 64 توسط عمال رژيم دستگير شده بودند. كمونيستهائي كه روحيه انقلابي نويني را به زندان منتقل كردند، محرك موج نوين مبارزاتي در اوين شدند و زندان را به سنگر درخشان نبرد تبديل كردند.
رفقائي چون خليفه مرداني، منصور قماشي (از مسئولين اتحاديه كمونيستهاي ايران) و داريوش كائيد پور (از رهبران جناح انقلابي سازمان رزمندگان كه در فروردين سال 1365 هنگام بازگشت از كردستان به اسارت دشمن درآمد و در قتل عام زندانيان سياسي در 1367 اعدام شد) از برجسته ترين و شاخص ترين چهره هاي آن دوران بودند.
آنان هرگز در مقابل صلابت و هيبت ظاهري مرتجعين اسلامي مرعوب نشدند؛ دشمن را به مصاف طلبيدند؛ و در آخرين نبرد و در اوج سلطه شوم ارتجاع بقول مائو تسه دون :“هنگاميكه آسمان را پوششي از ابرهاي تيره فراگرفته بود، ياد آور شدند كه اين فقط پديده اي موقتي است، ظلمت و تاريكي بزودي وداع خواهد گفت و سپيده صبحگاهي مژده ورود خواهد داد.“
آنان در نبردي از جان مايه گرفته و با اتكاء به آگاهي كمونيستي، ورشكستگي ايدئولوژيك ـ سياسي جمهوري اسلامي را نشان دادند. مبارزات اين رفقا در زندان ضربه محكمي بر عربده هاي پيروزي اسلام بر كمونيسم وارد آورد و نشان داد كه چه كسي فاتح است چه كسي مغلوب؛ چه كسي دوره اش بسر رسيده و بايد به زباله دان تاريخ برود و چه كسي آينده را صاحب است.
فيلسوفان و ايدئولوگهاي فرومايه نظام، زندانبانان و بازجوهاي جنايتكار كه امروزه رسما و علنا به ورشكستگي ايدئولوژي اسلامي اذعان دارند و تلاش مي كنند آنرا با عرفان و فلسفه هاي ارتجاعي ديگر وصله و پينه كنند و به خورد مردم دهند، قبلا در شكنجه گاهها و بيدادگاههاي خود توسط كمونيستهاي انقلابي شكست خورده بودند و محكوم به سرنگوني شده بودند. امروزه زمان اجراي اين حكم توسط پرولتاريا و خلق فرا رسيده است.
يكي از انقلابيون كمونيستي كه با خون سرخ خويش اين حكم را امضاء كرد رفيق منصور قماشي بود. او كه در كوران مبارزات طبقاتي آبديده و آگاه شده بود، نقش تعيين كننده اي در مبارزات درون زندان اوين طي سالهاي 65 ـ 64 ايفاء كرد.
***
منصور در سال 1333 در خانواده اي فقير در آمل بدنيا آمد. پدرش از زحمتكشاني بود كه در جواني در تلاش معاش از انزلي به آمل مهاجرت كرد؛ از شغلي به شغلي ديگر و از خانه اي به خانه ديگر. تا سرانجام توانست در هتل بنياد پهلوي آمل بعنوان آشپز كار كند. او بعدها با دائر كردن قهوه خانه اي كوچك، زندگي خود را مي چرخاند. زندگي او، سراسر دست و پنجه نرم كردن با فقر و فلاكت بود. تا زماني كه منصور شغلي بدست نياورده بود، خانواده اش حتي از داشتن يك مسكن ساده و مناسب محروم مانده بود. خانواده منصور بهمراه خانواده رفيق جانباخته فرشته ازلي (كه دختر خاله منصور بود) سالهاي طولاني در خانه اي محقر مشتركا زندگي ميكردند. آنان اگر چه فقير بودند اما از عزت نفس برخوردار بودند و حاضر نبودند در مقابل كسي سر خم كنند. پدر سختي هاي زيادي را متحمل ميشد اما اميدش را به تغيير اوضاع از دست نمي داد. انقلاب 57 و فعاليتهاي انقلابي فرزندان خانواده (اميد و منصور و فرشته) به وي شور و هيجان بخشيد.
با شروع قيام سربداران زندگي پدر بكلي دگرگون شد. خانه محقر او به يكي از مقرهاي تداركاتي سربداران تبديل شد. او از نزديك با رهبران و جنگندگان قيام سربداران آشنا شد و از روحيه انقلابي آنان الهام گرفت و در حد توانش به مبارزه مسلحانه سربداران ياري رساند. پدر تمامي آرزوهاي تحقق نيافته زحمتكشان را در پيروزي اين قيام انقلابي مي ديد. پس از شكست قيام پنج بهمن، او بدون هراس بياري رفقا شتافت. در شرايطي كه در شهر حكومت نظامي برقرار بود و تمام نقاط شديدا توسط مزدوران رژيم كنترل مي شد، او براي برخي رفقا كه در شهر مانده بودند پوشش ايجاد كرد و به آنان كمك نمود كه از شهر خارج شوند.
پدر، شكست قيام را نتوانست تحمل كند. او بخون غلتيدن رفقائي چون احمد سينا و بهناد گوگوشويلي كه مانند فرزند برايش عزيز بودند و دوري از اميد و منصور و دستگيري فرشته را تاب نياورد و پس از مدت كوتاهي جان سپرد. خبر مرگ او تمامي رفقاي سربدار را متاثر كرد. در يكي از شبهاي ارديبهشت 61، سربداران در جنگل، گرد آتش، مراسم ياد بودي براي اين پدر مبارز برگزار كردند و زندگي پر رنج و تلاش او را گرامي داشتند.
دوران كودكي منصور با فقر و رنج همراه بود. وي از همان نوجواني مجبور بود براي تامين معاش خانواده كار كند. منصور با مشكلات بسيار تحصيلات خود را ادامه داد و در سال 53 ديپلم گرفت و بمدت دو سال در روستاهاي گيلان بعنوان سپاهي ترويج بكار مشغول شد. طي اين دوران تجارب اجتماعي بسيار كسب نمود، با اقشار و طبقات مختلف از نزديك آشنا شد و شناختش از جامعه بالا رفت.
نوجواني و جواني منصور در دوراني گذشت كه با رشد و گسترش آرمانخواهي و انقلابيگري، فداكاري و از خودگذشتگي و روحيه خدمت به خلق در ميان جوانان، مشخص مي شد. منصور از اين دوران بسيار تاثير گرفت. او مشتاقانه مانند اغلب جوانان همدوره خود، بدنبال كسب آگاهي انقلابي بود. با شور و ولع ادبيات مترقي و اشعار انقلابي را مي خواند و پخش مي كرد. منصور كسي نبود كه كنار موج بنشيند ونظاره گر باشد. او خود را به موج مي سپرد و از موجي به موجي ديگر آگاهتر و مبارزتر بيرون مي آمد.
او بعدها از آن دوره اينگونه جمعبندي كرد: „ما متعلق به نسلي بوديم كه مرگ تختي، موجب بيداري مان شد؛ مرگ صمد بهرنگي ضد رژيم مان كرد و مرگ خسرو گلسرخي فعال مان نمود.“
منصور از اين الگوهاي مبارزاتي آموخت و تلاش كرد بسياري از خصوصيات آنان را در زندگي خود پياده كند. او تحت تاثير مرگ تختي به ورزش كشتي روي آورد. در ورزش، تقويت روحيه نبرد و حفظ انضباط را مي ديد. و بر اين باور بود كه قهرمان واقعي كسي است كه به مردم وفادار باشد، نه اينكه از صاحبان زر و زور اطاعت كند. او در صمد بهرنگي، خدمت به خلق و تلاش خستگي ناپذير براي آگاه نمودن تحتاني ترين اقشار جامعه را مي ديد. و در گلسرخي، رمانتيسم انقلابي و سازش ناپذيري با دشمن و وفا به عهد و پيمان با خلق.
سال 52 مصادف بود با شكل گيري يك جنبش انقلابي در ميان دانش آموزان آمل كه منجر به دستگيري دهها تن توسط ساواك شد. در نتيجه، مبارزه جدي تر شده و به افراد جدي تري نياز بود. مهمتر از آن، سئوالات عميقتر و گسترده تري حول اهداف و راه و روشهاي مبارزاتي مطرح شد. رفقائي چون منصور در جريان تلاش براي پاسخگوئي به اين دوران ساخته و پرداخته شدند. طي آن دوران و سالهاي بعد منصور با ماركسيسم آشنا شد. مبارزات مهم رفيق مائو تسه دون عليه رويزيونيستهاي شوروي بويژه نقد راه مسالمت آميز خروشچف و شركاء و نوكران وطني اش يعني حزب توده را شناخت؛ با محدوديتهاي مشي چريكي روبرو شد؛ و سرانجام به يكي از پيروان محكم خط 3 (كه مشخصه اش مخالفت با شوروي رويزيونيستي بعنوان كشوري سوسيال امپرياليستي و مرزبندي با مشي چريكي بود) تبديل گشت. او فهميد كه زخم چركين شرايط اجتماعي، هيچگاه با داروهاي تسكين دهنده التيام نيافته و علاج آن تنها يك وسيله دارد: جراحي راديكال توسط يك انقلاب مسلحانه توده اي.
او طي اين سالها، حتي زماني كه به سربازي رفته بود، تماس خود را با محافل انقلابي دانشجوئي حفظ كرد و مشتاقانه به مطالعه و پخش آثار زير زميني ماركسيستي پرداخت. منصور ارزش روشنفكران انقلابي را مي فهميد و بحداكثر تلاش مي كرد از توانائي آنان براي افزايش آگاهي طبقاتي خود و اطرافيانش استفاده كند.
بعد از پايان سربازي، منصور بعنوان كارگر به استخدام كارخانه نوبنياد چوكا در گيلان درآمد و از طرف كارخانه براي كارآموزي به مركز آموزش حرفه اي اراك فرستاده شد. اين دوران مصادف بود با اوجگيري انقلاب و براه افتادن مبارزات توده اي گسترده عليه رژيم شاه. تابستان 57 منصور به همراه عده اي ديگر از كارآموزان، اولين تظاهرات سياسي را در اراك سازمان داد.
سال 57 براي او، سال كسب تجربه در حيطه هاي مختلف بود. منصور در جريان تبليغ و پخش آثار انقلابي، سازمان دادن تظاهراتهاي مختلف، شركت در نبردهاي خونين خياباني، اشغال كارخانه ها، دفاع از مبارزات دهقانان و گسترش فعاليتهاي متشكل انقلابي آبديده شد و به يك فعال كمونيست با تجربه بدل گشت. در همين دوره، وي از طريق محفلي كه در آمل فعاليت مي كرد با اتحاديه كمونيستهاي ايران آشنا شد و در تابستان سال 58 بمثابه يك كارگر كمونيست به عضويت آن در آمد.
رفيق منصور پس از 22 بهمن 57 در بخش كارگري اتحاديه در گيلان به فعاليت پرداخت. اما به عنوان يك كارگر مبارز هرگز افق ديدش را به چارچوب كارخانه محصور نكرد، بلكه براي شركت فعال در زندگي سياسي كوشش نمود و ديگر كارگران را نيز با چنين ديدگاهي پرورش داد. كارگران كارخانه چوكا به خاطر تلاشهاي شبانه روزي انقلابي و وفاداري بي دريغ به انقلاب و منافع كارگران، منصور را بعنوان نماينده خود در شوراي كارخانه برگزيدند. منصور نقش فعالي در رهبري و سازمان دادن مبارزات كارگران كارخانه چوكا و ديگر كارخانه هاي استان گيلان ايفاء كرد. او همراه با رفقائي چون بهزاد گيلان (1) و به ياري كارگران انقلابي ديگر توانست اتحاديه شوراهاي كارگران گيلان را بنيان گذارد. (شرح مبارزات كارگران كارخانه چوكا و اتحاديه شوراهاي كارگران گيلان در نشريه حقيقت دوره اول منعكس است.)
با شروع جنگ ايران و عراق و غلبه خط اپورتونيستي راست بر سازمان، رفقائي چون منصور و بهزاد به مخالفت با سياست سازمان در قبال اين جنگ پرداختند. بويژه آنكه، تشكيلات گيلان در همين دوره ضربه سختي خورد. تعدادي از رفقاي تشكيلات گيلان بخشي از گروه 9 نفره اي بودند كه هنگام اعزام به آبادان توسط ارتش عراق دستگير شدند و اكثر آنان در اسارتگاههاي رژيم ارتجاعي عراق جان باختند. رفقائي چون منصور و بهزاد با تلاشهاي شبانه روزي سعي كردند جاي خالي آن رفقا را پر كنند و تشكيلات گيلان را سرپا نگه دارند.
با فرارسيدن بهار 60 و حادتر شدن درگيريهاي سياسي، اوضاع جامعه بسمت يك تعيين تكليف جدي تكامل يافت. و اين همزمان بود با آغاز گسست از خط اپورتونيستي راست كه بر سازمان غلبه يافته بود. شرايط جديد و توفاني، انقلابيون را مجددا محك مي زند. برخي اين توان را در خود نمي بينند كه بتوانند در نبردهاي تعيين كننده شركت كنند و بنابراين جا مي زنند. اما برخي ديگر در چنين شرايطي شكوفا مي شوند و انرژي انقلابي شان صد چندان مي شود. همواره خط انقلابي، راه را براي شكوفائي و تكامل پيشروترين افراد مي گشايد.
طرح قيام مسلحانه عليه رژيم جمهوري اسلامي، شور و شوق رفقائي چون منصور را برانگيخت. او فعالانه در تدارك اين قيام شركت جست. منصور چهره شناخته شده اي در شهر انزلي بود و ديگر نمي توانست در آنجا به فعاليت خود ادامه دهد. او به صفوف جنگندگان قيام سربداران در جنگلهاي آمل پيوست. او از جمله كارگران مبارز و پيشروئي بود كه بقول مائوتسه دون ضروري است به صفوف جنگ انقلابي بپيوندند تا خصلت پرولتري جنگ را تقويت كنند.
منصور بدليل محلي بودن و لونرفتن در محيط آمل مسئوليت ارتباط بين تشكيلات جنگل و شهر را بر عهده گرفت و خدمات تعيين كننده اي به امر تدارك آن قيام نمود. او در آن دوران به زندگي پر مخاطره اي قدم گذاشت. اما كدام خطر است كه در برابر چشم انداز يك قيام انقلابي رنگ نبازد. او بارها، مجبور بود شبانه و به تنهائي از كوره راههاي جنگلي عبور كند، پستهاي بازرسي دشمن را پشت سر گذارد تا ارتباط بين تشكيلات جنگل و شهر را فعال نگهدارد. چند بار با گشتي هاي دشمن برخورد كرد اما توانست فريب شان دهد و از چنگشان خلاص شود. او با از خود گذشتگي و بدون ذره اي هراس، ماموريتهاي خود را با اتكاء به برخي جوانان روستاهاي اطراف به پيش مي برد. منصور بهمراه رفيق مراد (غلامعباس درخشان) نقش فعالي در شناسائي مقرات نظامي دشمن و راههاي انتقال قواي سربداران به آمل ايفاء نمود.
منصور با شركت در درگيري نظامي 22 آبان كه منجر به شكست مفتضحانه قواي 2000 نفره دشمن شد، تهور و شجاعت در جنگ انقلابي را آموخت و آبديده شد.
با محاصره مناطق جنگلي توسط دشمن، شرايط براي سربداران سخت تر شد و مشكلات زيادي در پيشبرد امور تداركاتي بوجود آمد. بدون تلاشهاي شبانه روزي و پيگير رفقائي چون منصور امكان حل آن مشكلات نبود. منصور ياري رسان رفقا در انتقال و پخش اطلاعيه هاي سربداران در آمل، جمع آوري كمك مالي و تهيه امور تداركاتي بود.
به خون غلتيدن هر رفيق در نبرد و دستگيري برخي ديگر، تنها بر اراده و عزم انقلابي و كينه طبقاتي منصور مي افزود. او كه طبع شعر داشت با اشعار و ترانه هاي انقلابي، گرمي بخش جمع يارانش در شبهاي سرد و طولاني زمستان 60 در جنگل بود. او در رثاي رفقاي شهيد شعر و ترانه مي سرود. اندوه سربداران را به خشم و شادي شان را به انرژي تبديل مي نمود.
نيمه شب سرد و يخبندان چهارم بهمن ماه 60، منصور همراه با رفقائي چون مراد، رحمت چمن سرا، اميد قماشي و برخي رفقاي ديگر در يكي از مسيلهاي جاده كمربندي آمل ـ بابل منتظر رسيدن قواي نظامي سربداران بودند. فضا پر شور و سرشار از هيجان و اضطراب بود. رفقا بدليل مشكلات راه، زماني به محل رسيدند كه پاسي از شب گذشته بود و امكان آغاز نبرد در آن شب وجود نداشت. خطرات زيادي قواي سربداران را تهديد مي كرد. نياز به تصميم گيري سريع و قاطع براي عقب انداختن نبرد و مهمتر از آن ارائه راه حلي براي بيرون آمدن از آن وضعيت خطرناك بود. نياز به داوطلباني بود كه بتوانند بر آن مشكلات فائق آيند. منصور جزء رفقائي بود كه با ابتكار عمل توانستند مكاني براي مخفي شدن قواي نظامي سربدار پيدا كنند و خطر را رفع كنند.
شب پنجم بهمن ماه، منصور نقش فعالي در انتقال و استقرار قواي سربداران در مناطق مختلف شهر داشت. او راهنماي محلي تيم قادي محله بود كه وظيفه اش تصرف انجمن اسلامي و محاصره و ضربه زدن به مقر روابط عمومي سپاه پاسداران آمل بود. در جريان نبرد تيم قادي محله، تعدادي از قواي دشمن نابود شدند و ماشين گشت سپاه به آتش كشيده شد. پس از اتمام عمليات رفقاي تيم با كمك منصور به محله رضوانيه منتقل شدند. منصور به دليل محاصره محله رضوانيه نتوانست خود را به ديگر رفقا برساند. او بعدها از اين مسئله اظهار تاسف مي كرد كه چرا تلاش كافي نكرده تا خود را به رفقا برساند و پابپاي آنها تا آخرين لحظه با دشمن بجنگد.
پس از شكست قيام، منصور با كمك افرادي چون پدرش به برخي رفقا كه در شهر مانده بودند ياري رساند تا بسلامت از محاصره خارج شوند. شكست قيام و از دست رفتن شمار زيادي از رهبران، كادرها و بهترين رفقاي كمونيست، خود آزمون ديگري براي رفقاي باقيمانده سازمان محسوب مي شد. پاره اي بر خطاهائي كه به شكست آن قيام منجر شد، انگشت ميگذاشتند تا اشتباه بودن مبارزه مسلحانه انقلابي را نتيجه بگيرند. در مقابل، رفقائي مثل منصور خطاهاي آن قيام را از زاويه اي كاملا متفاوت مورد بررسي قرار مي دادند. آنان مي گفتند بايد ببينيم چه اشتباهاتي كرديم كه نتوانستيم بهتر با دشمن بجنگيم. نگرش اول به معناي رها كردن امر انقلاب و انقلابيگري بود و دومي، به معناي ادامه راه و حفظ دستاوردهاي انقلابي قيام سربداران.
قطعا بدون جمعبندي از دلايل شكست قيام آمل، امكان ادامه راه نبود؛ بويژه زماني كه اقليت اپورتونيست سازمان آشكارا مبارزه مسلحانه انقلابي را مورد حمله قرار داده و بخشهائي از اكثريت سازمان نيز دچار تزلزلات جدي شده بودند.
رفيق منصور جزء رفقائي بود كه نقش فعالي در جمعبنديهاي اوليه كه در جنگل صورت گرفت، ايفاء نمود و بر ادامه مبارزه مسلحانه انقلابي پاي فشرد. در اين دوران منصور آگاهانه تلاش ميكرد جاي خالي رفقاي جانباخته را پر كند. منصور پس از قيام آمل نقش مهمي در تامين نيازهاي تداركاتي نيروهاي جنگل و سازماندهي ارتباطات توده اي داشت. محاصره نظامي دشمن در 13 خرداد 61 به همت و جسارت رفقائي چون منصور درهم شكسته شد و مزدوران رژيم با دادن چندين كشته و زخمي پا به فرار گذاشتند.
ضربه سراسري دشمن در تير ماه 61 كه موجب از هم پاشيدن شيرازه تشكيلات شد، وظايف نويني را بر دوش رفقائي چون منصور نهاد. او بدون ترديد حمايت خود را از تلاشهاي كميته موقت رهبري براي بازسازي سازمان اعلام نمود و تمام توان خود را در اختيار آن كميته قرار داد. از دست دادن رفقائي چون فرشته ازلي كه تا شب اعدام برايش نامه مي نوشت، نفرت و كينه طبقاتيش را فزونتر كرده بود.
او طي اين دوران به اشكال مختلف ارتباط خود را با كارگران انقلابي كارخانه چوكا حفظ نمود. زمانيكه از راديوهاي رژيم نام منصور قماشي بعنوان يكي از شركت كنندگان در قيام سربداران اعلام شد، كارگران كارخانه ابراز احساسات و شادماني كرده و با غرور به يكديگر تبريك گفتند. در اين دوران بسياري از كارگران تلاش خود را براي حفظ منصور از گزند دشمن بكار بردند. آنان مدتها به طرق مختلف از منصور و برادرش اميد حمايت كردند و براي يك دوره اميد را نزد خود مخفي كردند. در همين دوران منصور به بلوچستان رفت و مدتي در يك شركت بكار مشغول شد.
در بهار 62، منصور براي شركت در شوراي چهارم سازمان به كردستان رفت. شورا محل بحثهاي پر هيجان و حاد بود. شوراي چهار، نقطه عطفي مهم در بازسازي اتحاديه كمونيستهاي ايران محسوب مي شد. در شوراي چهارم با امواج انحلال طلبي مقابله شد؛ دستاوردهاي قيام سربداران تثبيت شد؛ مرزبندي روشني با خط اپورتونيستي راست غالب بر سازمان در دوران 58 و 59 صورت گرفت، با گرايشاتي كه خواهان ائتلاف با شوراي ملي مقاومت بودند، مبارزه شد و بر سازمان دادن مبارزه مسلحانه انقلابي تاكيد شد. بار تدارك شورا و بازسازي سازمان بر دوش رفقاي متهور و جسوري بود كه در كوران مبارزات حاد طبقاتي آبديده و آگاه شده بودند.
در شرايطي كه دشمن در همه جا در تعقيب منصور بود، او بدون ذره اي هراس وظايف انقلابي محوله از جانب رفقاي رهبري شوراي چهارم را انجام مي داد. او براي مدتي كوتاه براي جابجائي سلاحها به جنگل رفت و سپس به تهران بازگشت. طي همين دوران، منصور همراه با ساير رفقا براي انجام يك عمليات تبليغي مسلحانه تدارك مي ديد؛ ارتباطات سازماني را وصل مي كرد و ارتباط با رفقاي چريكهاي فدائي خلق (ارتش رهائيبخش خلقهاي ايران) را در تهران به پيش مي برد.
كمي پس از بازگشت رفقا از كردستان، رهبري منتخب شوراي چهارم سازمان ضربه خورد. دو رفيق گرانقدر بهروز فتحي و بهروز غفوري كه منصور عميقا به آنان باور و اعتماد داشت به اسارت دشمن در آمدند. رهبري سازمان مي بايست ترميم مي شد. منصور بدون ذره اي ترديد قدم پيش گذاشت و داوطلب بر عهده گرفتن اين مسئوليت خطير در آن دوران سخت شد. منصور مي دانست كه گرفتن مسئوليت رهبري، نياز به توان سياسي ــ ايدئولوژيك بالائي است. اما او اسير محدوديتهاي خود نشد و جرئت كرد و مسئوليت رهبري را بدوش گرفت. او درك كرده بود كه تكامل انقلابيون كمونيست تك خطي نيست و از دل كش و قوسهاي گوناگون گذر مي كند. مهم آنست كه فرد با اتكاء به نقاط قوت خود بر ضعفها و محدوديتهايش فائق آيد.
منصور مسئوليت كميته اجرائي سازمان را تا قبل از ضربه سال 64 دشمن به اتحاديه، به ياري رفقاي ديگري چون خليفه مرداني و حجت محمدپور به پيش برد. رفيق منصور همانند ديگر رفقاي رهبري آن دوره نشان داد كه امر رهبري را با رهبري كردن مي توان آموخت.
او در دشوارترين دوران اين مسئوليت را تقبل نمود. دوراني كه نياز به رهبراني مصمم و قاطع، از خود گذشته و فداكار و با عزم و اراده اي استوار بود؛ دوران بي امكاناتي مطلق؛ دوراني كه بندهاي تشكيلات با توده ها توسط ضربات دشمن بكلي از هم گسسته شده و ضد انقلاب و خفقان شديدي بر جامعه حاكم بود و هر خطائي به معني بازي كردن با جان رفقا بود؛ دوران انحلال طلبي و رو در رو شدن با رفيقان نيمه راه؛ دوراني كه به تفكري سخت و عميق نياز داشت. شكست انقلاب و شكست قيام سربداران و ضربات بعد از آن، دادگاه برخي از رهبران و اعضاي اتحاديه، موضوعات و سئوالات ايدئولوژيك ـ سياسي عميقي را مطرح نمود. همگي اين مسائل بهمراه معضلات عملي مبارزه در شرايط كاملا مخفي پاسخ مي طلبيد. مي بايست شانه به زير همه اين بارها داده مي شد.
منصور در جمعبندي از خيانت برخي عناصر نكات عميقي طرح كرد كه نشان از پختگي تفكرش داشت. او اين واقعيت را به عينه مشاهده كرد كه تكامل انقلاب و انقلابيون با فراز و نشيب و پيشرويهاي جهش وار يا عقبگردهاي مهم همراه است و از عقبگردهاي افراد سابقا انقلابي نبايد تعجب كرد يا واهمه داشت. او در مورد خيانت فردي كه از نظر زندگي اجتماعي و سياسي موقعيت مشابهي با او داشت و او را از نزديك مي شناخت، گفت: معدود افرادي هستند كه براي گرفتن سهم خود مبارزه مي كنند، دنبال كسب شهرت و مقام اند، و سازمان و حزب انقلابي را وسيله اي براي بالا كشيدن خود مي بينند. اين افراد زماني كه انقلاب اوج مي گيرد با انقلاب همراهي مي كنند و زماني كه انقلاب دچار افت و شكست مي شود به صفوف دشمن مي پيوندند. حال آنكه يك كمونيست هرگز دنبال منافع فردي نيست و براي سهم خود نمي جنگد بلكه براي رهائي طبقه انقلابي و كل بشر مبارزه مي كند. براي جامعه اي مبارزه مي كند كه در آن، سهمي در كار نباشد. يك كمونيست تحت هر شرايطي بايد صادقانه وظيفه خود را انجام دهد؛ حتي در سخت ترين شرايط منجمله دوران اسارت. منصور بارها اين شعر فروغ فرخزاد را بر زبان مي آورد كه پرنده مردني است پرواز را بخاطر بسپار.
اگر چه شوراي چهار گامي مهم در مسير بازسازي سازمان بود اما شورا قادر نشده بود كه گسست كامل از التقاطات ايدئولوژيك ــ سياسي غالب بر اتحاديه را به ثمر برساند. هنوز مسائل مهمي مربوط به خط ايدئولوژيك ــ سياسي حل نشده باقي مانده بود كه در مركز آن مسئله ماركسيسم ــ لنينيسم ــ مائوئيسم قرار داشت. مسائل مهمي مربوط به گذشته و حال جنبش بين المللي كمونيستي مانند جمعبندي از شكست ديكتاتوري پرولتاريا در چين و تلاش براي غلبه بر بحران ايدئولوژيكي كه صفوف جنبش كمونيستي را فراگرفته بود، پاسخ مي طلبيد. بويژه آنكه در ايران به دليل شكست انقلاب 60 ــ 57 روند انحلال طلبي يعني نفي اصول پايه اي كمونيسم نيز شدت گرفته بود. پس از بازگشت رفقا از شورا، مباحث مربوط به تشكيل „جنبش انقلابي انترناسيوناليستي“ در سازمان طرح شد. مشاجرات زيادي حول پيش نويس بيانيه به راه افتاد. سرانجام در يكي از شبهاي زمستان سال 62 در اتاق محقر منصور واقع در يكي از محله هاي كارگري تهران، رهبري آن زمان سازمان پس از بحثهاي زياد تصميم مهمي گرفت و حمايت خود را از اين تلاش پرولتارياي بين المللي اعلام نمود. اين تصميم گيري، دور نويني از فعاليت اتحاديه را مشخص مي كرد؛ چرا كه رهبري گذشته سازمان به دليل انحرافات ناسيوناليستي، بعد از انقلاب 57 از ارتباط و فعاليت نزديك تئوريك و عملي با جنبش بين المللي كمونيستي سرباز زده بود. اين تصميمي تعيين كننده بود چرا كه مسير بازسازي اتحاديه كمونيستهاي ايران را رقم زد و موفقيت آنرا تضمين نمود. تصميمي كه منجر به تحكيم ماركسيسم ــ لنينيسم ــ مائوئيسم (آن زمان انديشه مائو) و احياء هويت انترناسيوناليستي سازمان شد.
منصور كسي نبود كه براحتي و بدون روشن شدن مباحث و تلاش مستقل خود، موضوعي را قبول يا رد كند. تجربه شكست انقلاب به رفقائي چون منصور صحت اين حكم لنيني را نشان داده بود كه بدون تئوري انقلابي هيچ جنبش انقلابي پايداري، نمي تواند وجود داشته باشد. و حل مسائل مربوط به تئوري انقلابي بدون احساس مسئوليت عميق پرولتري ميسر نيست. چرا كه تئوري انقلابي عصاره عمل انقلابي است؛ عملي كه محصول تلاشهاي انقلابي و خونفشاني هاي بيدريغ طبقه انقلابي و ميليونها انسان ستم ديده است. براي او قبول انتقاداتي كه در بيانيه „جنبش انقلابي انترناسيوناليستي“ به استالين صورت گرفت و بطور مشخص نقد خط رفيق استالين در مورد جبهه متحد ضد فاشيستي كه منجر به تقويت رويزيونيسم در حزب و دولت شوروي شد، راحت نبود. او تلاش كرد كه عميقا انتقادات فلسفي مائو به استالين را بفهمد؛ دلايل پايه اي بروز رويزيونيسم در حزب و دولت پرولتري و وسط راه ايستادن برخي انقلابيون را درك كند. بي جهت نبود كه بعدها مشتاقانه به مطالعه مباحث فلسفي درون جنبش مي پرداخت و به مباحث اقتصادي كه در نقد تئوريهاي غلط حاكم بر گذشته جنبش كمونيستي مطرح شده بود علاقه نشان مي داد. منصور ريسك تهيه كتابهاي گوناگون در ايران و پخش آن در بين رفقاي داخل و حتي خارج را بجان مي خريد.
خط انترناسيوناليستي، احساسات انقلابي انترناسيوناليستي را شكل مي دهد و روحيه انترناسيوناليستي نهفته در بين توده هاي ستمديده را شكوفا مي كند. رفيق منصور ديگر خود را جزئي از پيكره بزرگ پرولتارياي بين المللي مي ديد. در غم و شادي آنان خود را شريك مي دانست. از پيشرفت هر يك از گردانهاي پرولتري خوشحال مي شد و از هر ضربه و شكستي اندوهگين. پاي نقشه جهان مي ايستاد و به شمارش احزاب متشكل در „جنبش انقلابي انترناسيوناليستي“ در كشورهاي مختلف مي پرداخت. او از مبارزات پرولتاريا در پرو و كلمبيا و هر نقطه ديگر جهان الهام مي گرفت و آرزو مي كرد در كليه كشورها، احزاب و سازمانهاي مائوئيستي ايجاد و تقويت شوند.
منصور تا زمان دستگيريش در ضربه شهريور ماه سال 64، با خوشبيني انقلابي وظايف خود را به پيش مي برد و صادقانه به حل مشكلات گوناگون رفقا ياري مي رساند. او اعلاميه ها و خبرنامه هائي را در دفاع از مبارزات توده اي ـ مانند اعتصاب كارگران ذوب آهن اصفهان ـ منتشر و پخش مي كرد. اعلاميه بزرگداشت شهداي اولين درگيري هاي سربداران در 18 و 22 آبان ماه سال 60 كه در نشريه „جهاني براي فتح“ شماره 2 نيز تجديد چاپ شد، يادگار اوست.
كليه تجارب انقلابي كه منصور تا آنزمان كسب كرده بود توشه آخرين نبرد او شد. زندان براي رفقائي چون منصور پايان كار نبود. زندان عرصه ديگري از مبارزه طبقاتي است كه در آنجا نيز بايد به وظيفه خود عمل كرد و ميراث انقلابي از خود بجاي گذاشت؛ هر چند كه شرايط مبارزه دشوار و نابرابر باشد. منصور در زندان نيز تلاش نمود مسئوليت خويش را در قبال مجموعه رفقا به پيش برد.
او تلاش نمود و به كليه رفقا توصيه كرد كه نبايد پاي پرونده رفقائي كه در دوره هاي قبل اسير شده اند، بوسط كشانده شود. اين امر موجب شد كه بسياري از اطلاعات مربوط به آن دسته از رفقا محفوظ بماند و به آنان صدمه اي نرسد.
او برخورد قاطع و آشتي ناپذير به خائنين را تبليغ كرد و شخصا با تهديد يكي از خائنين سازمان به مرگ، وادارش نمود كه تقاضاي انتقال از آن بند را كند و گورش را از ميان رفقا گم كند.
او جلسات باصطلاح بحثهاي ايدئولوژيكي كه دشمن در زندان براه مي انداخت را بر هم مي زد و اجازه نمي داد كه دشمن با اين روشهاي توطئه گرانه، از اختلافات ايدئولوژيك ــ سياسي براي تضعيف روحيه رفقا استفاده كند.
منصور در ضمن اينكه نسبت به رفتار دشمن با انقلابيون توهمي نداشت تلاش مي كرد تا آنجائيكه امكان پذير است تعدادي از رفقا را از مرگ نجات دهد به اميد آنكه ادامه كاري سازمان در درازمدت حفظ شود. در اين زمينه، منصور با از خودگذشتگي، مسئوليت برخي فعاليتها كه مستقيما به وي ارتباطي نداشت را بر عهده مي گرفت تا پرونده رفيق ديگري كه سابقه نظامي نداشت، سبكتر شود.
اما برجسته ترين خدمت منصور و رفقائي چون او دميدن روحيه انقلابي تازه به زندانيان سياسي اوين بود. آنان جمعبندي از انقلاب و دلايل شكست قيام سربداران، بحث تشكيل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، اخبار مبارزاتي مربوط به جنگ خلق در پرو را با خود به اوين آوردند. منصور مجدانه تلاش نمود تا كليه رفقاي زنداني از گروههاي سياسي مختلف بويژه رفقاي سازمان كه سالهاي طولاني اسير دشمن بودند را در جريان تكامل ايدئولوژيك ـ سياسي اتحاديه قرار دهد. او به اشكال گوناگون براي رفقائي چون جعفر بيات و بيژن بازرگان (كه هر دو در جريان قتل عام زندانيان سياسي در سال 67 جان بـاختند) كلاس ايدئولوژيك ــ سياسي گذاشت. و آنان را در جريان جمعبندي هاي شوراي چهار و مباحث مربوط به جنبش بين المللي كمونيستي قرار داد. برخي رفقاي زنداني سابق بخاطر مي آورند كه چگونه منصور با مهارت تلاش مي كرد با آنان در بندهاي مختلف تماس بگيرد، نامه رد و بدل كند و يا در فرصتهاي كوتاه، آنان را بطور شفاهي در جريان تكامل خطي سازمان قرار دهد. بعلاوه او تلاش داشت از تجارب خود در زمينه چگونگي فعاليت انقلابي در بين كارگران جمعبندي كند.
براي رفقائي چون منصور وفاداري به گذشته انقلابي، خود تضميني براي حفظ آينده محسوب مي شد. از همينرو آنان فعالانه به دفاع از حقانيت مبارزه مسلحانه انقلابي سربداران در زندان مي پرداختند. منصور از تجربه قيام سربداران آموخته بود كه نبايد گذاشت نسل آتي پرولتاريا از ميراث انقلابي محروم شود، هر چند شكست موقتي اجتناب ناپذير باشد. بعلاوه، او خود را بر اين درس دوران بازسازي سازمان نيز متكي كرد كه بايد تلاش كرد تا از دل شكست و دشوار ترين شرايط هر آنچه كه براي ادامه راه ضروريست را بحداكثر بيرون كشيد و توشه غني تري براي انقلاب فراهم كرد. اينكار فقط با صداقت انقلابي، وفاداري به ايدئولوژي كمونيستي، سختكوشي، شور و شوق انقلابي و عزم و اراده شگرف رفقائي مانند منصور امكان پذير بود كه از مرگ نمي هراسيدند.
منصور و رفقاي ديگر با براه انداختن مباحث ايدئولوژيك ـ سياسي گوناگون تلاش كردند كه زندان را به مدرسه انقلاب بدل كنند؛ به محلي براي مباحثه ميان مكاتب نظري گوناگون و انتقال تجارب انقلابي مختلف. در همين زمينه، اين رفقا مبارزه فعالي عليه انحلال طلبي ايدئولوژيك براه انداختند؛ سانتريسم و انحلال طلبي جرياناتي چون „حزب كمونيست ايران“ را بطور جدي نقد كردند، بي سرانجامي اين خط را نشان دادند و به دفاع از خدمات مائو پرداختند و تاكيد نمودند كه امروزه كسي ماركسيست است كه تئوريهاي انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريائي تحت رهبري مائو تسه دون را قبول داشته باشد.
منصور از مبتكرين اعتصاب غذاي بند سر موضعي ها در اسفند ماه سال 1365 در اوين بود. اعتصاب غذاي قهرمانانه اي كه دشمن زبون را بزانو در آورد. مرتجعين اسلامي ديگر حاضر به تحمل چنين روحيه تعرضي در درون دژهاي خود نبودند. از همينرو در نوروز 66 منصور را بهمراه رفقاي ديگري چون خليفه مرداني، اميد قماشي، رحمت الله چمن سرا به دار آويختند. خاوران اين ميعادگاه كينه و انتقام خلق و سمبل سرافرازي و استواري پرولتاريا، پيكر اين رفقا را در خود جاي داد. آنان در قلب توده ها جاودانه شدند.
بدينسان زندگي منصور كه سرشار از دلاوري در راه رهائي پرولتاريا و خلق بود، پايان يافت. زندگي حماسي كه از خون و غرور؛ ايمان شريف و احساسات پاك مايه گرفته بود. او كه از ميان توده هاي تحتاني برخاسته بود، تا به آخر به منافع بنيادين آنان وفادار ماند و هيچگاه بدانها پشت نكرد. چكيده زندگيش بدان گونه كه خود همواره تاكيد مي كرد، چنين بود: „يك كمونيست تحت هر شرايطي بايد آگاهانه وظيفه خود را انجام دهد.“
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ رفيق بهزاد از اعضاي فعال كنفدراسيون دانشجويان ايراني (احياء) در آلمان و عضو اتحاديه كمونيستهاي ايران بود كه پس از بازگشت به ايران نقش فعالي در سازمان دادن مبارزات كارگران بيكار رشت ايفاء نمود. او از شركت كنندگان در قيام سربداران بود و در جريان آن قيام زخمي شد. پس از ضربه سراسري تيرماه سال 61 دشمن به اتحاديه، رفيق بهزاد نقش فعالي در بازسازي سازمان ايفاء كرد. در بهمن ماه سال 61، او بخاطر اجراي ماموريتي براي آغاز مجدد مبارزه مسلحانه به جنگلهاي آمل رفت. بعلت حادثه اي كه جزئياتش هنوز روشن نيست، رفيق بهزاد بهمراه رفيق عبدالله ميرآويسي (اهل سنندج كه از جسور ترين رفقاي سربدار بود) اسير شدند. آنان زير شكنجه هاي وحشيانه دشمن حتي از ذكر نام خود خودداري كردند. به احتمال زياد اين دو رفيق زير شكنجه جان باختند. در فروردين سال 62، رژيم خبر اعدام دو تن از اعضاي سربداران را اعلام نمود.