„شهین با وفا. „هر شب ستاره ای بزمین می کشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره است
„هر شب ستاره ای بزمین می کشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره است „
مردم کردستان در ادامۀ انقلاب بهمن و دفاع از دستاوردهای آن در مقابل رژیم سرکوبگر مقاومت کردند. پس از فرمان جهاد خمینی در مرداد ۱۳۵۸، دور دوم حمله نظامی به شهرهای سنندج، دیواندره، سقز، بانه و مریوان آغاز گردید. مردم شهرهای کردستان نیز با کمک احزاب سیاسی خود را برای مقاومت علیه این یورش تا حدودی سازمان دادند. در اواخر فروردین رژیم قصد داست ستونی تا دندان مسلح و مجهز را به بهانه اعزام به مرز عراق در مریوان از سنندج عبور دهد که مردم با تحصن سه روزه و سنگر بندی در خیابان ششم بهمن مانع از ورود آن شدند. پس از آن مجبور شدند از کمربندی شهر عبور کنند که پس از درگیری با نیروهای مسلح مردمی آتش جنگی خانمانسوز را شعله ور کردند.
در جریان شلیک خمپاره و تانک و توپ و راکت و تیراندازی از تفنگهای دوربین دار صدها نفر کودک و جوان و پیر و زنان باردار جان خود را از دست دادند و دهها نفر نقص عضو شدند وامکان دفن کشته شدگان در گورستانها وجود نداشت، از این روی تعدادی از آنها را مردم در حیاط خانه هایشان به خاک سپردند. از مدت ها قبل، شهرهای کردستان در محاصره اقتصادی بود و با وجود آن طی 24 روز تعطیلی بازار و ادامۀ محاصرۀ اقتصادی و دارویی، مردم توانستند مواد غذایی موجود را تا حدودی در سطح شهر توزیع کنند ضمنأ کمکهای غذایی مثل نان از سوی مردم روستاهای اطراف شهر نیز به مردم سنندج بسیار یاری رساند.
مردم سنندج از طریق رادیو مکالمات خلبانان هلی کوپترها و فرمانده های سرکوبگر را میشنیدند برای مثال به خلبان با نعره دستور بمباران راکت به مناطقی چون مقر گروهها و یا حتی بیمارستان داده میشد که در جواب گفته میشد امکان پایین رفتن بیشتر را ندارند چون مورد هدف آرپی جی قرار می گرفتند و تا آنجا که ذهن من یاری میکند در این جنگ نیروهای مسلح مردمی 7هلی کوپتر را منهدم کردند.
„تنها بیمارستان شهر بنام بیمارستان „شهدا „پذیرای مجروحان بود که خود نیز بارها مورد حمله قرار گرفت نقش سرپرستار این بیمارستان شهین باوفا بسیار تعین کننده بود در همان ساعات آغازین حمله به سنندج من بهمراه تعدادی امدادگر از شورهای محلات مختلف شهر به بیمارستان رفتیم و شهین باوفا بلافاصله وظایف ما را تعین کرد، تعدادی را در همان بیمارستان و به بخش های مختلف اورژانس داخلی، جراحی، رادیولوژی، کودکان و …. فرستاد وظیفۀ تعدادی را برای جمع آوری زخمیها و ارسال کمک های دارویی و کیسه های خون به بیمارستانهای مخفی مشخص کرد و من را به اتاق عمل فرستاد. البته هر کدام از ما گاهی چندین کار را با هم انجام میدادیم……. شهین باوفا بخاطر چابکی و فرز بودنم وظیفۀ خطیر و حساسی را بەمن سپرده بود، چرا که فکر میکرد از تیم پزشکی (اعزامی از صلیب سرخ تهران) یکی دونفر خصوصأ دکتری مسن جاسوس و مزدور رژیم بودند که بعدها همان دکتر، خود شهین و بسیاری از امدادگران را لو داد که تعدادی از آنها در مدت کوتاهی اعدام شدند. شهین در مصاحبه ایی با یکی از رادیوهای خارجی گفت „مردم دنیا بەداد ما برسید ما به کمک های دارویی پزشکی و کیسه های خون نیاز فوری داریم کجای دنیا بیمارستان را مورد حمله قرار داده اند“. بنابر روایاتی یکی از اتهامات شهین باوفا در دادگاه همین بود.
ماهها پس از اعدام شهین باوفا من دستگیر شدم. یکی از همبندیهایم بنام „طوبی مولودی“ تعریف میکرد که در بازداشتگاهپادگان سنندج روز قبل از اعدام شهین باوفا از طریق یکی از روزنامه های دولتی متوجه اتهام بزرگی به خودش شد که گویا در زمان جنگ 9 پاسدار زخمی را با آمپول هوا کشته بوده! شهین از درج آن خبر دروغین برآشفته شده در بند را محکم زده و به نگهبان گفته بود „من پرستارم تعهد دارم به هر انسان بیمار و مجروحی کمک کنم چگونه توانسته ام کسی را بکشم و تقاضای دیدار با رییس بازداشتگاه را داده بود“. (مینو همیلی)
شهین باوفا فرزند ابراهیم باوفا در سال 1326 در محله جورآباد سنندج بدنیا آمد او که فرزند کوچک خانواده بود از همان دوران کودکی به دلیل خصوصیات ویژه ای که داشت مورد توجه افراد خانواده و اطرافیان قرار گرفت .
دوران تحصیلاتش را در دبیرستان پروین اعتصامی به پایان رساند و سپس برای ادامه تحصیل وارد مدرسه عالی پرستاری گیلان شد . پس از پایان دوران تحصیلات در سال 1352 به استخدام اداره بهداری استان کردستان در آمد و در بیمارستان پهلوی سابق سنندج مشغول به کار شد . وی بعد از مدت زمانی کوتاه به دلیل احساس مسئولیت و پشت کار زیاد در محیط بیمارستان از سوی اداره بهداری استان برای یک دوره ی تحقیقی چند ساله جهت ادامه تحصیل به صورت بورسیه به مرکز پزشکی داریوش کبیر ( محل کنونی بیمارستان شریعتی) وابسته به دانشگاه تهران فرستاده شد .
این مرکز در آن زمان که به يكي از معتبرترين مراكز تخصصي ،پزشكي درسطح ايران شناخته می شد به دلیل برگزاری کنفرانس ها و کنگره های مهم نظير“كنگره بين المللي جراحان مغز و اعصاب در خاورميانه“ و همچنین انتشار مقالات تحقيقاتي متعددي كه از اين مركز در كنگره هاي بين المللي ارائه و در مجلات معتبربه چاپ می رسيد اعتبار خاصی داشت .
شهین با وفا پس از اتمام این دوره در سال 1356 مجددا به بیمارستان پهلوی سنندج بازگشت ودر سمت سوپر وایزر و مسئول بخش مشغول به کار شد. برخورد صمیمی با اطرافیان و توجه به افراد کم بضاعت در محیط کار، از او سیمایی مردمی ساخته بود که دراولین برخورد مراجعین بیمارستان را به سوی خود می کشاند.
با شروع قیام و برخورد های خیابانی مردم با نیروهای نظامی رژیم سابق شهین باوفا از زمره کادر های بیمارستانی بود که بیشترین خدمات را به مردم سنندج نمود .
در دو یورش سبعانه رژیم جمهوری اسلامی به مردم سنندج در نوروز سال 1358 و جنگ مقاومت 24 روزه مردم سنندج در بهار سال 1359 نیز شهین باوفا نقشی اساسی و خستگی ناپذیر در مداوای آسیب دیده گان از جنگ را ایفا نمود . نام او در بیشتر بنکه ها (1) و شورای محلات نامی آشنا و مورد احترام همه بود.
در جنگ مقاومت 24 روزه سنندج بعلت بمباران و گلوله باران شهر از سوی نیروهای مهاجم بیمارستان نوساز قانع سنندج که در خارج از شهر قرار گرفته بود در اولین روزهای جنگ مقاومت تعطیل و کادر بیمارستان همراه مریض ها و مجروحان به بیمارستان پهلوی سابق انتقال داده شدند .
بیمارستان پهلوی که جزوه قدیمی ترین بیمارستان شهر بود با محیطی کوچک و امکاناتی محدود ظرفیت حضور آن همه مریض و مجروح را نداشت که لحظه به لحظه به تعدادشان هم افزوده می شد. اتاق های اداری راهروها و حیاط بیمارستان مملو از مریض و مجروحان جنگ بود . به ناچار تصمیم گرفته شد مریض های عادی را ترخیص و برای جلوگیری از ازدحام جمعیت در محلات شهر اقدام به دایر کردن بیمارستانهای سیار نمایند . ولی آیا بدون امکانات و تجهیزات و هماهنگی می شد کاری از پیش برد؟ با شدت حملات نیروهای مهاجم به قصد تسخیر شهر، بر تعداد مجروحان و جنازه های انباشته شده در بیمارستان افزوده می شد .
شهین با وفا از معدود کسانی بود که با کار خستگی ناپذر و حضور شبانه روزی در محیط بیمارستان عملا مسئولیت بیمارستان را به عهده داشت. در روزهای اواسط جنگ با ورود یک تیم امداد از پژشکان و جراحان داوطلب با کمک و راهنمایی های شهین باوفا اولین درمانگاه سیار در زیر زمین یکی از ساختمان های شهر استقرار یافت .
پزشکان بعلت گلوله باران و خمپاره باران بیمارستان پهلوی و اطراف آن به ناچار بیشتر عمل های جراحی را در همان زیر زمین انجام می دادند .
در شانزدهمین روز جنگ مقاومت سنندج سه خبرنگار خارجی برای تهیه گزارش مخفیانه وارد شهر سنندج می شوند . آنان که خود شاهد بمباران و گلوله باران شبانه روزی مناطق مسکونی شهر از سوی پاسداران و نظامیان جمهوری اسلامی بوده اند ؛ از آن به عنوان عملیات ژنوسید ارتش ایران درمخالفت با ملت كرد نام برده اند . در قسمتی از گزارش خبر نگاران فرانسوی که با شهین باوفا نیز مصاحبه ای انجام داده اند.
پس از پایان درگیری ها و خروج نیروهای پیشمرگه از شهر؛ نیروهای اشغالگر به اصطلاح سپاه اسلام به مدت چند روز جرات ورود به شهر را نداشتند سپس با تفتیش خانه به خانه اقدام به غارت اموال مردم و دستگیری جوانان شهر نمودند . در یکی از شب های اواسط خرداد 1359 مزدوران سپاه و وزارت اطلاعات به قصد دستگیری شهین باوفا به منزل آنها مراجعه و او را با خود می برند .
شهین با وفا درمدت بازداشت ؛ زیر شدید ترین شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت. اما او همچنان با روحیه ای قوی وجسور در برابر شکنجه گران ایستاد و همین روحیه را تا آخرین دقایق عمرش به شهادت هم بندانش حفظ نمود .
„آنروز شهین برای استحمام آب را روی چراغ گرم گرده و از دخترجوانی بنام „حفسه“ لباس کردی مشکی با گلهای بزرگ زرد رنگی را گرفته و پوشیده بود شب هنگام او را به دادگاه „انقلاب انتقال داده بودند. .فردای آنروز طوبی و هشت زندانی دیگر را به دادگاه برده و در اتاقی حبس میکنند که با وسایل کنار دو پتوی نازک متوجه میشوند که شهین باوفا و فرشته گل عنبریان (گلی) شب قبل را در آن اتاق گذراندند.
نه زندانی را برای دیدن صحنه اعدام فرشته و شهین و غلام خاکباز فرامیخوانند کیفرخواست هر سه را خوانده „فرشته“ شعارهای زیبای سر داده بود در کیفرخواست همان اتهام شهین خوانده شده بود که شهین گفته بود: „دروغ است“. سپس از جانیان خواسته بود چشمانش را برای دیدن آسمان باز کنند. من بعنوان کسی که در جنگ 24 روزۀ سنندج در بیمارستان و در کنار شهین باوفا بودم شهادت میدهم هیچ پاسدار مجروحی را ندیدم تنها یک روز وانتی پر از اجساد پاسداران و بسیجی ها را که به بیمارستان آورده شده بودند را در حیاط زندان و کنار سردخانه مشاهده کردم که همگی در جیبهایشان مشتی خاک بود که گویا برای جنگ با „کفار“ وعده بهشت را به آنان داده بودند“. (مینو همیلی)
شهین با وفا درمدت بازداشت زیر شدید ترین شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت اما او همچنان با روحیه ای قوی .وجسور در برابر شکنجه گران ایستاد و همین روحیه را تا آخرین دقایق عمرش به شهادت هم بندانش حفظ نمود
خانم شهین با وفا که سرپرستار بخش بود ،به اعدام محکوم شد. در شهر سقز دختران کعبی ،نسرین و شهلا کعبی ،اعدام شدند ،این ها دخترانی بودند،که در لباس پرستار مشغول خدمت به مردم کردستان بودند. در حالی که در معاهده های بین المللی نیز داریم ،که پرستار و پزشک در هر شرایطی باید وظیفه خود را انجام دهند ،شهین با وفا یکی از آن زنانی بود ،که بی باکانه با روزنامه نگاران خارجی ومامورین حقوق بشری که به سنندج آمدند، سخن گفت ؛ و به آن ها یادآور شد ،که جنایت های جمهوری اسلامی را به مردم دنیا نشان دهند ،بگذارید مردم دنیا بفهمند ، که بر سر مردم کرد چه می آورند.
سرانجام در شبانگاه 24 خرداد سال 1359 شهین با وفا به همراه دو تن از فعالان سازمان چریکهای فدایی خلق جانباختگان فرشته گل عنبریان و غلام خاکباز محکومین به اعدام در محوطه دادگاه انقلاب سنندج در برابر دیدگان جمعی از زندانیان سیاسی تیرباران شدند .
شهین باوفا در مدت حیات کوتاه خود به دلیل خصوصیات بارز و خدمات ارزنده ای که به مردم سنندج نمود ؛ جایگاه ویژه ای در محافل سیاسی و اجتماعی کردستان دارد . نام نیک او در تاریخ مبارزات آزادیخوهانه مردم کردستان همچون مظهری از شجاعت و انسانیت خواهد درخشید.
جمع آوری : علی دروازه غاری دهم اکتبر 2016
بنکه به معنی محل استقرار نیروهای پیشمرگه وسایر نیروهای مسلح مردمی در محلات بود.)
:منابع
http://www.nnsroj.com/fa/Detiles.aspx?id=4952&id_map=19
http://www.ashti.se/juni10/10-06-17b.htm
2015 شقایق ها بر سنگلاخ“ (زندگی و زمانه ی یک زن کرد از کردستان ایران): گلرخ قبادی“