مرورى بر كتاب: شكوفه هاى درخت انار، يادهاى عباس مظاهرى، نوشته بهروز جلیلیان
مرورى بر كتاب: شكوفه هاى درخت انار، يادهاى ٤٧٩١ روز زندان در ديكتاتورى شاهنشاهى ١٣٥٧-١٣٤٤ ، عباس مظاهرى، انتشارات گفتگوهاى زندان، زمستان ١٣٨٥، آلمان.
بهروز جليليان
خاطرات زندان آقاى عباس مظاهرى با نام كامل، عباسعلى مظاهرى عمرانى، از تولد در سال ١٣٢٢ تا آزادى از زندان شاه توسط مردم در سال ١٣٥٧، را در برمى گيرد. ١٨٤ صفحه از اين كتاب ٣٠٦ صفحه اى را خاطرات مستقيم نويسنده از دوران ١٤ ساله زندان شاه را شامل مى شود. در حدود ١٠٠ صفحه ديگر، به خاطرات پيش از زندان و رويدادهايى كه به دستگيرى وى و يارانش منجر شد، مى پردازد و از اين بابت نمى توان اين كتاب را تنها خاطرات زندان آقاى مظاهرى دانست. كتاب با انشايى روان و خواندنى نوشته شده و خواننده مى تواند رويدادها را به راحتى دنبال كند كه با وجود گذشت زمان بازگويى اين يادها، ارزشمند است.
رويدادهاى پيش از زندان، دلايل مبارزه وى و همراهانش، دستگيرى و مجازات سنگين آنها به خاطر فعاليت هاى سياسى، توضيحات اساسى است كه نويسنده به خوبى آن را نشان داده است. مبارزه با بى عدالتى رژيم ديكتاتوری شاهنشاهى در ايران، دليل فعالیت سیاسی نويسنده بوده است و خوانندگان و بويژه نسل هاى بعدى نيازمند اين آگاهى هستند.
از پشت جلد كتاب كه توضيحات ناشر درباره آقاى مظاهرى و اين كتاب است، متوجه مى شويم كه ايشان » تا چند سال پيش با سازمان راه كارگر همكارى مى كرده است.» نويسنده از مسئولين تشکلی بوده به نام «حزب ملل اسلامى» كه در همان سال تاسيس خود توسط پليس كشف و همه اعضاى آن دستگير مى شوند. آقاى مظاهرى فردى مذهبى بوده كه با خواندن كتاب نیز به پایبندی گذشته ایشان به اعتقادات مذهبى پی می بریم. وى در طى سال هاى زندان دچار تغيير و تحولات اعتقادى شده، آن گونه كه در كتاب توضيح داده شده، ماركسيست مى گردد.
با توجه به اين تغيير و تحول فكرى، درهم شدنِ نظرات نويسنده امروز با عباس مظاهرى در دورانى كه كتاب به آن مى پردازد از مهمترين ضعف هاى كتاب است. در صفحه ١٠، نويسنده با اشتياق از پيروزى مصدق در ٣٠ تيرماه ١٣٣١ مى نويسد: «مصدق با استعفاى خود به درستى مى خواست توده هاى مردم را عليه ارتجاع بسيج كند و به ميدان آورد. ( و خوشبختانه كامياب شد.) » بدون توجه به درستى اين ادعاى نويسنده از بسيج مردم در قيام ٣٠ تير توسط مصدق، تحليل امروزين وى به اين مقوله احساساتى و سطحى است.
نويسنده در توضيح فعاليتش در انجمن حجتيه كه محفلى ضد بهايى بوده است، دچار شرمندگى شده و در صدد جبران كار نادرست خود از آن سوى پشت بام فرو مى افتد. در صفحه هاى ٣٦-٣٥، ديدگاه نويسنده در مترقى بودن جنبش بابيه و خود شخص على محمد باب، و يا كشف حجاب قرة العين اشتباه و گمراه كننده مى باشد. اساسا جنبش على محمد باب در همان محدوده ارتجاع صورت گرفت. باب همان طور كه در كتاب هم آمده است خود را امام دوازدهم خواند كه پس از هزار و چند صد سال ظهور كرده است، كه خود نشانى از فرصت طلبى، قدرت خواهى و مواضع ارتجاعى اش داشت.
آقاى مظاهرى در مورد خمينى و رساله » ولايت فقيه» وى در صفحه ٥٩، معتقد است كه » در طول هزار و سيصد سال تاريخ شيعه در ايران هيچ يك از » علما» و » زعماى» شيعه سخنى از حكومت اسلامى و حاكميت فقيه به ميان نياورده بودند.» نويسنده باور دارد كه خمينى اولين فردى است كه چنين ادعايى كرده است. خارج از اين كه ايشان هيچ دليل و مدركى براى اين نكته نياورده است، در اين مورد مى توان به كتاب » مشروطه ايرانى» از آقاى ماشا الله آجودانى نام برد كه در فصل ولايت فقيه همين كتاب از ملا احمد نراقى در دوران سلطنت فتحعلى شاه قاجار، نزديك به دويست سال پيش از خمينى اشاره دارد.
يكى از نكته هاى مهم كه در هيچ جايى به آن اشاره نشده در صفحه ٨١، آمده است كه شهيد ناصر صادق از رهبرى سازمان مجاهدين خلق ايران سر سال های بعد، که بعدها هم به همین دلیل در بی دادگاه نظامی شاه محكوم به عدام شد، كمى پيش از لو رفتن حزب ملل اسلامى و دستگيرى اعضا آن در پاییز 1344، توسط عليرضا سپاسى آشتيانى، عضو گيرى شده بود و به علت عدم ثبت نامش در ليست اعضاى حزب، به دام ساواك نيافتاد. البته باید یادآوری كرد كه سازمان مجاهدین خلق در اواسط شهریور 1344 با حضور تعدادی نزدیك به بیست نفر هسته اولیه اش بنیان گذاشته شده بود و ناصر صادق هم جزء همان محفل اولیه بوده است.
نويسنده از صفحه ٩٢ به بعد با درج كليشه هايى از كيهان سال و كپی آنها از كتاب خاطرات كاظم بجنوردى رهبر حزب كه به خاطر بدی كیفیت قابل خواندن نيست، به جاى كليشه هايى از روزنامه هاى زمان دستگيرى ارائه داده كه متاسفانه فاقد هرگونه شناسنامه است و ما نمى دانيم در چه تاريخى منتشر شده است. هر چند كه وی منبع آنها را ذكر كرده است.
مطلبى كه باعث جلب توجه نگارنده شد، نظر آقاى مظاهرى در باره اعدام پرويز نيكخواه پس از انقلاب توسط رژيم جمهورى اسلامى بود. پرويز نيكخواه پس از چندين سال زندان، سرانجام در خود شكست و تسليم رژيم شاه شد و به همكارى با آنها پرداخت، وى البته از زندانيان مذهبى نبود. نويسنده معتقد است كه: «ارتجاع پرويز نيكخواه را اعدام كرد، نه به خاطر آن كه وى در زندان شاه اظهار ندامت كرده و عليه كمونيست ها با ساواك همكارى كرده بود، چون اين كار را اعضاى موتلفه هم به شكل مفتضحانه تر مثل دعا به جان شاهنشاه در پانزدهم بهمن ماه ١٣٥٥ كرده بودند، بلكه اين اولين انتقام ارتجاع اسلامى بود از دگرانديشان.» با توجه به اين كه رژيم جمهورى اسلامى هيچ حقى براى محاكمه و يا اعدام هيچ كس از همكاران رژيم گذشته را نداشت و متاسفانه از پرويز نيكخواه و اعدام بى دليل وى توسط جمهورى اسلامى در كمتر منبعى يادى شده است. پرويز نيكخواه يكى از ضعيف ترين و كم پشتوانه ترين افراد غير مذهبى و غير همسو با جمهورى اسلامى بود كه توسط اين رژيم اعدام شد و كمتر اعتراضى هم بدان صورت گرفت. رژیم ایران البته مرض کشتنِ «دگراندیش» ندارد. مخالف مؤثر یعنی «محارب با خدا» را از پا در می آورد و این کار را همه رژیم ها با بهانه هاى متفاوت انجام مى دهند، تنها کمی نرم تر یا خشن تر که آن هم به شرايط بستگی دارد.
نويسنده با ادعايى عجيب در صفحه ١٧٤، درباره ايدئولوژى و حكومت اسلامى كه در ايران فرمان مى راند و جنبه نكبت بار آن براى مردم، نظرى كلى گويانه ابراز مى كند كه: » ايدئولوژى در هر شكل آن وقتى كه به استيلا و حاكميت رسد، محكوم به همين سرنوشت است». اساسا از ديدگاه طبقاتى كه ماركسيسم بدان مسلح است، هر گونه تغيير و تحولات در حاكميت ها، محصول مناسبات طبقاتى در وهله اول است و ايدئولوژى و ساير روابط اجتماعى در پى آن قرار دارند. هيچگاه ايدئولوژى به تنهايى قادر به ايجاد انگيزه براى يك سيستم اجتماعى نخواهد بود. منافع طبقاتى، ستيز و آز براى چپاول هر چه بيشتر، انباشتن سرمايه، به دست آوردن قدرت عامل پيش برنده حكومت ها در جوامع طبقاتى است. در واقع اين مذهب نيست كه در ايران حكومت مى كند، بلكه اين حكومت سرمايه است. شكل ظاهرى مذهب در حكومت، رنگ و لعاب ديگرگونه اى از اين گونه حكومت هاست. آيا اغلب دولت هاى سرمايه دارى در غرب، رنگ و لعاب مذهبى ندارند. آيا آقاى مظاهرى مى تواند يك دولت در جهان نشان دهد كه خارج از سيستم سرمايه دارى و بازار و صرفا بر پايه مذهب، اداره شود.
در صفحه ٢٤٧، آقاى مظاهرى از رويدادهاى سال ١٣٥١ به ناصر جوهرى، زندانى مجاهد كه يك دستش را بر اثر بمب گذارى از دست داده اشاره مى كند كه از نظر تاريخى، نادرست است. محمد ابراهيم جوهرى كه با نام ناصر بيشتر مشهور است در پى ضربه سال ١٣٥٠ به سازمان مجاهدين، دستگير و پس از يك سال آزاد شد و مدتی بعد در حال آماده سازى بمبى كه در تابستان ١٣٥٣، در دستش منفجر مى شود، يك دستش را از دست داده مجددا دستگير و تا زمان انقلاب در زندان مى ماند. در تابستان 1353 و بعد از آن مطابق يادهاى آقاى مظاهرى، ايشان هيچگاه در زندان هاى تهران نبوده، در سال ١٣٥١ نيز ناصر جوهرى هنوز برا اثر انفجار بمب زخمى نشده بود.
در پى تغيير و تحولات ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين خلق و اعلام ماركسيست شدن آنها در مهر ١٣٥٤، نگارنده كه براى يافتن يادهايى از اين رويداد مهم در زندان، مشتاقانه كتاب را مطالعه مى كردم، با استدلالات نادرست نويسنده، نا اميد شدم. ايشان معتقد است كه كشتن مجاهد مجيد شريف واقفى و نگهدارى نام سازمان توسط اعضاى ماركسيست شده، باعث رشد، يك جريان راست ارتجاعى شد و مى نويسد؛ » پيشبينى هاى عسگر اولادى ها» به تحقق پيوست. او كه به عنوان سگ قلعه واق واق مى كرد كه » دزدها» ( كمونيست ها) دارند مى آيند، اخطارش به اثبات رسيده بود. » دزدها» آمدند و سازمان را با همه سنت ها و ارزش هاى بسيار گران بهاى مبارزاتى اش با خود بردند. اى كاش تنها به بردن اكتفا مى كردند. آن ها كشتند و بردند. آن ها كشتند و اجساد بى جان را هم حتی به آتش كشيدند. آن ها » پل پت» وار تمامى پل هاى ارتباطى با ديگر مبارزان و مبارزان ديگر انديش را ويران ساختند.» اين حرف هاى ناروا و غير منصفانه در مورد مجاهدينى است كه اين سازمان به آنها نيز تعلق داشت. آنها در بنيان گذارى اش شركت داشتند و اكثريت آنها بر اين مهم تصميم گرفتند كه با همان نام و ايدئولوژى ماركسيستى به مبارزه خود ادامه دهند و نبردى پر خون وفداكارانه اى با نزديك به پنجاه شهيد تا زمان انقلاب ١٣٥٧ از خود باقى گذاردند. از سوى ديگر به صورتى احساساتى و بدون منطق از به آتش كشيدن جسد، شهيد مجيد شريف واقفى ياد كردن، از همان حرف هاى بى سر و ته است كه پيشتر نويسنده، همانند عسگر اولادى، مجاهدين م ل را «دزد» خطاب كرده است. آتش زدن جسد به خاطر عدم شناسايى آن توسط ساواك بوده است و نه كينه ورزى به جسدى بى جان.
نويسنده از پنهان كارى تغيير ايدئولوژى خود و چندين عضو مجاهدين در زندان به ماركسيسم، تلويحا به بهانه همبستگى با سازمان دفاع مى كند، اما به تغيير و تحولاتى درونى سازمان كه در بيرون از زندان و زير فشار بسيار شديد پليس و ساواك در سازمان مجاهدين بوجود آمده بود و متاسفانه موجب اشتباهاتى گرانبارى براى جنبش شد، انتقاد دارد. نقد ايشان ، نه بر پايه چگونگى اين تغيير و تحولات كه خود حداقل بيش از دو سال به طول كشيد، بلكه اين انتقاد، فرصت طلبانه است و تنها بر حفظ اعتبار و قدرت اجتماعى سازمان مجاهدين خلق (مسلمان) تكیه دارد. بایستی یادآوری كرد كه سازمان مجاهدين خلق سال ها با دوگانگى ايدئولوژيك دست به گريبان بود و مى بايستى سال هاى پيشتر، آن را به نفع يكى از ايدئولوژى ها حل مى كرد. متاسفانه ضربات پليسى و اختناق بزرگ پليس شاه، هيچ گاه مجال آزادانه و عادلانه اى براى اين مسئله نبود.
در صفحات پايانى كتاب كه نويسنده از رويدادهاى روزهاى پر خروش انقلاب مى نويسد، در صفحه ٢٩٢، اشاره مى كند كه: » حزب توده» خواستار احياى آزادی هاى دموكراتيك بود و » پيكار براى آزادى طبقه كارگر» ( نام جديد مجاهدين م ل) در اعلاميه اى » خمينى» را سمبل دمكراتيسم انقلابى خرده بورژوازى ناميده بود.» بدون توجه به اين كه ايشان نام «سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر» را هم اشتباه عنوان مى كند، آن را نام جديد مجاهدين م ل مى نامد. سازمان پيكار، شامل همه اعضاى مجاهدين م ل نمى شد و از سوى ديگر اين تغيير صرفا شامل تغيير نام نبود و اساسا سازمانى متفاوت با سياست و روش كارى ديگرگون به وجود آمده بود. سازمان پيكار عليرغم اشتباهاتى كه در طول دوره سه سال خود داشت، در هيچ اعلاميه اى از خمينى به دين گونه نام نبرده است. اعضاى مهم آن همچون تراب حقشناس و حسين روحانى سال ها پيشتر با خمينى ملاقات كرده بودند و او را به خوبى مى شناختند و هيچ گاه چنين توصيفى از وى نداشته اند. در تحلیل از آرایش نیروهای اجتماعی درگیر انقلاب، سازمان پيكار معتقد به مرحلهء انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی بود و در این مرحله نیروهای پشتیبان یا مؤثر در انقلاب، غیر از کارگران و دهقانان، باید خرده بورژوازی شهر و ده (یعنی خرده مالکان) و در مبارزه ضد امپریالیستی و ضد کومپرادوری، حتی بورژوازی ملی را هم به حساب آورد (حالا اینکه در ایران بورژوازی ملی هست یا نه بحث دیگری ست) جزو نخستین اعلامیه های پیکار به نظرم «حکومت ازهاری، آخرین تیر ترکش رژیم» یا یکی دیگر، عبارتی هست كه غير مستقیم درباره خمینی اشاره مى كند و از نیروهای اجتماعی نام می برد و از «دموکراتیسم ناپیگیر اقشار متوسط جامعه» سخن می گوید. دموکراتیسم در تعریف آن زمان پيكار که از آثار لنین آموخته بود از جمله مبارزه با امپریالیسم و باز بودن دست کمونیست ها برای تبلیغ و ترویج افکارشان معنا می داد. صفت «ناپیگیر» هم که اضافه کرده نشان دهنده محدود بودن افق طبقاتی خرده بورژوازی و درگیری آتی آنان با کارگران و … بوده است.
در پايان بايستى اشاره كنم كه كتاب يادهاى زندان آقاى مظاهرى عليرغم چند اشتباه تاريخى و تحليل هاى نارواى ايشان، بخشى از تاريخ سياسى ما است. با توجه به اين كه از زندان دوران شاه، خاطرات چندانى منتشر نشده، اين كتاب به تمام آرمان خواهان و آزادانديشان ايرانى و خوانندگان جوان، راه دردناك و فرسوده كننده مبارزه براى دنيايى بهتر و زيباتر را يادآورى مى كند. تحمل چهارده سال زندان در شرايط طاقت فرسا، به خاطر آزاديخواهى و برابرى طلبى تجربه سخت ايشان است.