از جنگ و صلح: مقاومت زنان علیه دیکتاتوری در شیلی، فریده ثابتی
مقدمه
دهه های 1340/1350 یا 1960/1970 قرن بیستم تجربه گر شکل جدیدی از مبارزه بود، که در آن نیروهای مذهبی و غیرمذهبی و کمونیست، تحت تاثیر شرایط حاکم در این دوران، در سراسر جهان به آن روی آوردند و آن مبارزه ی مسلحانه ی یک گروه علیه رژیم، علیه دیکتاتور، علیه سرمایه داران، علیه امپریالیسم بود، اما هیچ گاه مبارزه علیه کلیت سرمایه داری پیش نرفت. در این چند دهه جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر هیج قله ای را فتح نکرد، زیرا مبارزه از حد و حدود مذکور در بالا فراتر نرفت. اصولا چرا مبارزه ی ضد سرمایه داری طبقه کارگر، از مبارزه علیه سرمایه با تحلیل مارکسی برای رهایی از سلطه ی سرمایه برکار و کل جامعه و طبیعت و برپایی نوع تازه ای از جهان فارغ از سلطه، بر پاشنه ای دیگر چرخید و طبقه ی کارگر از بطن و متن مبارزه کنار رانده شد و اشکال غیره مارکسی مبارزه غالب شد.
در حقیقت این تغییر اما نه در این دهه ها، بلکه بعد از انترناسیونال اول شروع شد، گرچه نطفه هایش در همان انترناسیونال اول هم وجود داشت و جریاناتی آن را نمایندگی می کردند که در مقابل جلوه های ضد سرمایه داری انترناسیونال که غالب بود، توان جلوه گری نداشتند. بعد اما پر و بال گرفتند و در پوشش سوسیال دموکراسی و جنبش اتحادیه ای، مهر رفرمیسم خود را بر جنبش کارگری زدند. شکست انقلاب اکتبر، با خود سرمایه داری دولتی و مبارزه ضد امپریالیستی خلقی را به این مجموعه افزود. تشکیل اردوگاه شرق، این روند را گسترش داد و با تئوری غیر طبقاتی راه رشد غیر سرمایه داری، مبارزات توده های به پا خاسته در آسیا و آفریقا را به آن استحاله داد. احزاب برادر با نام های بی مسمای کمونیست و سوسیالیست، سفره گردان این جریان شدند و یک نقطه از سیاست های دیکته شده ی از بالا را از نظر دور نمی داشتند. در درون این دگردیسی اما نیروی های منتقد جوانی سر بلند کردند که از این احزاب بریدند اما به دلیل همین شرایط غالب، به جای برگشت به سرآغاز و حرکت از تحلیل مارکسی سرمایه داری و مبارزه ضد سرمایه داری، در اشکال موجود مدعی مارکسیسم از قبیل لنینیسم ،استالینیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم و غیره به دنبال راه خروج از بحران گشتند. به جای حرکت و عمل در مبارزه ضد سرمایه داری، که در آن شکل مبارزه تعین می شود، در جستجوی ایدئولوژی بودند تا شکل عمل را با آن منطبق کنند؛ گویی که ایده ها واقعیت را می سازند، نه واقعیت خود ایده ی مناسب خود را عرضه می کند.
در جانب دیگر اما سرمایه تاخت و تاز می کرد/ می کند(همه ی این افعال به زمان حال هم بر می گردد). جنگ های جهانی و منطقه ای راه می انداخت. شکل عوض می کرد. لیبرال، فاشیسم، نازیسم، نئولیبرال، و راست و پوپولیستی می شد تا بر تضادهای درونی خود به طور موقت هم شده غلبه کند. در برابر جنبش های به اصطلاح استقلال طلب تحت پوشش راه رشد غیر سرمایه داری دیکته شده از شرق، که آن ها را کمونیستی می خواند، آلترناتیوهای رنگارنگ خود از کودتا تا دموکراسی خواهی و گروه های مذهبی را علم می کرد. جهان از دو طرف مسلح می شد و صنایع نظامی و ایجاد جنگ یکی از منابع مهم سرمایه داری برای گسترش حوزه نفوذ، و هم چنین خروج از بحران بود.
در گیرو دار این رویارویی که جهان را در دو قطب شرق و غرب تقسیم کرده بود، یک باره کروکودیل سبز به لرزه در آمد و در بن گوش پدر خوانده ی جهان سرمایه داری، نوع دیگری از مبارزه قد علم کرد که در آغاز نه رنگ شرق را داشت و نه غرب را و نه خود را کمونیست می نامید، اما شرایط جهانی آتی، او را به دامن شرق لغزاند. پیروزی مبارزه ی مسلحانه چریکی در کوبا در ژانویه 1959 بر دیکتاتورباتیستا، که کوبا را به عشرتکده ی آمریکا تبدیل کرده بود- در حالی که نصیب توده های مردم چیزی جز فقر و بدبختی و نکبت نبود- برگ دیگری را از دفتر مبارزه باز کرد که با خود، مبارزه ی ضد سرمایه داری را بازهم عقب تر راند. تاثیر این پیروزی با توجه به این که به هیچ یک از قطب بندی های موجود وابسته نبود، چون بمبی بود که ارتعاش آن به اقصی نقاط جهان رسید و جوانان عصیان گر منتقد را به تکاپو کشاند تا به نمونه برداری از آن یا با چشمداشت به آن در کشورهایی که زندگی می کردند از جمله در ایران، که در محدوده ی جریانات سیاسی موجود در آن نمی گنجیدند، و در اعتراض به این جریانات برای مبارزه پا پیش بگذارند، تا فضای خفقان موجود را بشکنند و به عنوان موتور کوچک، جامعه را که موتور بزرگ بود، به حرکت در آورند( نقل به معنا). چه گوارا به نماد انقلاب تبدیل شد . مبارزه اما بازهم در سطح ماند و پایش به مراکز کار و فعالیت و مبارزه مستقیم با سرمایه داری کشانده نشد. از مبارزه ضد دیکتاتوری و دیکتاتوری فردی فرا تر نرفت و دیکتاتوری سرمایه را ندید؛ حتی اگر در اساسنامه ها و نوشته ها، طرح دنیای نوین بدون طبقات و بدون استثمار و رویای فرارفتن از سیستم سرمایه داری دیده می شد. سرمایه داری که از تجربه ی کوبا درس گرفته بود در همه ی این کشورها به شدت و با خشونت دست به مقابله زد و با تعقیب و زندان و اعدام به سرکوب آن ها پرداخت. از جمله این حرکت ها دو حرکت هم زمان چریکی در ایران یعنی سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریک های فدائی خلق، توپاماروها در اوروگوئه، فارک درکلمبیا، ارتش رهایی بخش ملی نیکاراگوا جنبش چپ انقلابی(میر) شیلی بود. در اروپا تاثیر این جنبش به مبارزه با افراد و ترور سرمایه داران کشانده شد که مهم ترین آن ها ارتش سرخ آلمان و ارتش سرخ ایتالیا بود. در همه این سازمان ها و گروه هایی که در نقاط مختلف جهان تشکیل شد، جوانانی دست به عمل زدند که از کارکرد احزاب کمونیست رفرمیسم در کشورهای شان که نه بر مبنای منافع طبقه ی کارگر، بلکه برمبنای دستورالعمل های کمینترن و منافع حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق که در راس هیرارشی حزبی قرار داشت عمل می کردند، بیزار بودند. جوانانی سرشار از شور انقلابی و عشق به تغییر، که متاسفانه به دلیل شرایط حاکم، این شور نه در جهت مبارزه ی طبقاتی ضد سرمایه داری، بلکه به مشی چریکی گروه های انقلابی نقب زده شد. اکثریت این گروه ها شدیدا سرکوب شدند. بخشی چون توپامارو به دام استفاده از مواد مخدر افتادند و تحلیل رفتند و بخشی دیگر به احزاب رفرمیست پارلمانتاریستی تبدیل شدند یا از هم پاشیدند. از چگونگی برآمد این شکل مبارزه، تکامل و گسترش، از هم پاشی و استحاله و تغییرات آن با دید مارکسی بسیار کم نوشته شده است، که “ از خلق گرائی میلیتانت دینی تا کمونیسم لغو کار مزدی از ناصر پایدار“ از این نوادر است که برای درک بهتر مساله شما را به خواندن آن دعوت می کنم. چنان که ذکر شد جنبش چپ انقلابی شیلی(میر) نیزدر زمره جنبش مبارزه مسلحانه چریکی قرار داشت. میر در سال 1965 با نشست کنگره ی جوانان گروه های مختلف چپ شامل مارکسیست ها، گروه های تروتسکیست، فعالین اتحادیه ای، گروه گرانماو وانگوآردیا و حزب سوسیالیت شیلی تشکیل شد. تم کنگره این بود که چگونه انقلاب پرولتری در شیلی را به بحث روز تبدیل کنند و یک استراتژی و تاکتیک جدید انتخاب نمایند تا از چپ رفرمیست پارلمانتاریست متفاوت باشند. دو جناح در میر وجود داشت. یک جناح به نقش طبقه ی کارگر در مبارزه تاکید داشت و جناح دیگر دنبال کننده ی انقلاب کوبایی و مبارزه ی سایر جنبش های انقلابی آمریکای لاتینی بود و برای دهقانان و کارگران کشاورزی نقش مهمی قایل بود و به همین سبب استراتژی خود را ( با فقرای شهری و روستایی) نام گذاشته بود. در این دید خلق هم مفهوم دیگری پیدا کرد و به موتور انقلاب تبدیل شد که نه فقط پرولتاریا، بلکه همه ی اقشار زیر پرولتری، کارگران کشاورزی و دهقانان را در بر داشت.( مصاحبه با Guillermo Rodríguez).
از سال 1967 میر مبارزه مسلحانه را بنا بر نوشته های شان، برای رسیدن به انقلاب کمونیستی انتخاب کرد. بعد از انتخابات سال 1970 که حزب سوسیالیست با اتحاد خلقی UP در انتخابات موفقیت کسب کرد و میلیون ها نفر از اقشار مختلف توده ای فعال شدند، میر که ابتدا نیرویش را دانش جویان تشکیل می دادند توانست از میان توده های فقیر مردم و کارگران کشاورزی و کم ترکارگران صنعتی نیز نیروجلب کند. میر با دید انتقادی نسبت به اتحاد خلقی و دولت آلنده در اتحاد شرکت نکرد اما با نیروهای رادیکال درون آن همکاری داشت. با تشکیل دولت آلنده، میر مدتی گارد محافظ ریاست جمهوری را به عهده گرفت. بین میر و آلنده روابط خوبی وجود داشت زیرا آلنده بعضی از صنایع ومعادن مس را دولتی کرد و رفرم ارضی را در برنامه داشت، آموزش و بهداشت را مجانی کرد؛ چیزی که بر مبنای تفکر غالب کمونیست های آن زمان و بر مبنای سیاست راه رشد غیر سرمایه داری، سوسیالیسم نام می گرفت و به این تعبیر آلنده راه گشای انقلاب سوسیالیستی دیده می شد. میر که در دوران حکومت آلنده مبارزه مسلحانه را کنار گذاشته بود، بعد از کودتای پینوشه در سال 1973، دوباره به مبارزه مسلحانه چریکی روی آورد و تا سال 80 ، بین 1500 تا 2000 نفر از اعضای آن کشته و 1000 نفر ناپدید شدند، بسیاری نیز با وجود فراخوان میر به اعضا برای ماندن در کشور و ادامه ی مبارزه ی مسلحانه، به خارج از کشور پناهنده شدند. سرکوب نظامی تا سال 1982 موفق بود و با کشتار و خفقان شرایط قبرستانی ایجاد کرد، اما در این سال با وخیم شدن شرایط اقتصادی بعد از رونق اولیه بعد کودتا، و ریختن ترس مردم، مقاومت در برابر اقدامات حکومت دوباره جان گرفت به نحوی که پینوشه در انتخابات سال 1988 با شکست مواجه شد. میر با تغییر استراتژی به مبارزه دموکراتیک ( نقل به معنی) روی آورد و اکنون حضوری کم رنگ دارد.
مطلب با جمله ی „“راه شیلی به سوسیالیسم“ هموار شد و بقیه جهان را به تحسین واداشت“ آغاز می شود. این امکان می بایستی با اصلاحات رادیکالی که آلنده در برنامه ی حزبش داشت انجام شود، اما کودتا و یک آلنده ی مرده در قصر ریاست جمهوری نشان داد که رسیدن به سوسیالیسم از راه صلح آمیز امکان پذیر نبود. یعنی با این می بایستی یک حکومت چپ رفرمیست یا سوسیال دموکراتیک یا به بیان نویسنده یا گوینده دولت رفاه، راه شیلی برای رسیدن به سوسیالیسم را هموار کند. هیچ به خاطر خطور نکرد که چرا دولت های رفاه و دولت های سوسیال دموکرات بعد از جنگ جهانی دوم که قوی تر بودند، که بدون دیکتاتوری نظامی حکومت می کردند و مورد حمایت اتحادیه های کارگری هم بودند، نتوانستند این کشورها را به سوسیالیزم رهنمون کنند، اما آلنده ی ای که حتی جرات نکرد ژنرال های هار از جمله پینوشه را از راس ارتش و نیروهای نظامی بردارد می تواند این کار را بکند. در شیلی نیز راه مقابل و آلترناتیو جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر نبود، بلکه مبارزه مسلحانه ی چریکی به شیوه ی کوبا بود، که جهان را مسحور کرده بود. شاید در دهه ی هفتاد با توجه به شرایطی که در بالا ذکر کردم، نگاهی این چنین به مساله رایج بود و طبیعی می نمود، اما در قرن بیست و یکم با توجه به فروپاشی بلوک شرق که هم چنان برای بسیاری قبله ی آمال بود و شرایط زندگی توده های مردم کارگر و زحمتکش در کوبا که اکثریت مردم را تشکیل می دادند، چنین برداشتی چشم بستن بر واقعیت و نشاختن سوسیالیسم و هم سرمایه داری بود. به هر حال مبارزه ی مسلحانه چریکی که تنها وسیله ای دیده می شد که با آن می بایستی دیکتاتوری ساقط شود و انقلاب سوسیالیستی ناموفق آلنده به انجام برسد، به یک گروه خلاصه می شود: “ چریک زندگی خود را به بازی می گیرد تا منظر گروه و کلانی را که به آن تعلق دارد افزایش دهد“. سپس از تودوروف نقل قول می آورد که معنای این امر را برای قهرمان نشان دهد: آن ها با سینه ی گشاده امکان یک مرگ افتخار آفرین را برای انجام پروژه ی مطالبات سیاسی خود پذیرفتند. این مرگ در مقابل زندگی ارزشمند است؛ زیرا ایده آل مطلق و نه افراد معین در مرکز توجه قرار می گیرند و تنها مرگ رسیدن به مطلق را امکان پذیر می سازد. چریک با قربانی کردن زندگی خود ثابت می کند که انسان ایده آل را بیش از زندگی دوست دارد“. می بینیم انقلاب سوسیالیستی که نه یک ایده آل بلکه آلترناتیو طبقه کارگر در مقابل سرمایه داری باید باشد که از تحلیل شرایط موجود در نظام سرمایه داری، یعنی از بطن و متن زندگی اجتماعی زائیده می شود و در نقطه مقابل سرمایه داری است و برای یک زندگی فارغ از استثمار، یک زندگی شایسته انسانی همراه با رفاه همگانی است، به چیزی ناسوتی، به ایده آل تبدیل می شود و هدف مبارزین قهرمان شدن و فدا کردن زندگی برای این ایده آل می شود. بدتر این که با این فداکاری می خواهد ثابت کند که ایده آل را بیش از زندگی دوست دارد. عین همین نظر و برداشت را ویدا حاجبی در کتاب داد و بیداد با مساله عشق به شهید شدن مطرح می کند.
مطلب زیر دومین بخش کتابی است که تامارا ویدورازاگا در باره ی جنبش چپ انقلابی- میر نوشته و در این بخش به نقش زنان در آن پرداخته است. این بخش از کتاب را، دوست عزیزم مشتهیلد دورتموند به آلمانی ترجمه کرد و ترجمه فارسی که در پی می آید از آن است. ژانویه 2017، فریده ثابتی
از جنگ و صلح: مقاومت زنان علیه دیکتاتوری در شیلی
در سال های دهه ی در حرکت 1970، „راه شیلی به سوسیالیسم“ هموار شد و بقیه جهان را به تحسین واداشت. در یک کشور آمریکای لاتینی، یک حکومت سوسیالیستی از طریق انتخابات بورژوائی به قدرت رسید و مصمم شد، اصلاحات رادیکال اجتماعی و اقتصادی را به انجام برساند. این واقعه ی تاریخی در همان زمانی رخ داد، که چپ انقلابی آمریکای لاتینی، وارث ارثیه ی مبارزات ضد استعماری قبلی، و انقلاب پیروزمند 1959 کوبائی، تنها امکان موجود برای پیروز شدن انقلاب سوسیالیستی مورد انتظار را، با مبارزه مسلحانه تضمین می کرد.
در شیلی سال های دهه 1970، به نظر می رسید که رئیس جمهور منتخب آلنده- که توسط ائتلاف احزاب اتحاد خلقی، که یک سلسله از احزاب چپ را گرد هم آورده بود، حمایت شده بود، و توسط یک سوم شرکت کنندگان در انتخابات، برگزیده شده بود- می خواست برعکس آن ها، امکان تغییر رادیکال جامعه و جهان را با ابزارهای صلح آمیز، اثبات کند. این رویا می بایستی بیش از حدود سه سال طول بکشد.
در 11 سپتامبر 1973، کودتای مورد حمایت آمریکا، با یک آلنده ی مرده در قصر حکومتی، به روشنی نشان داد، که راه به سمت سوسیالیسم این چنین صلح جویانه، قابل دستیابی نبود. با آن 17 سال فشار شدید، و تغییر و تبدیل های اجتماعی و اقتصادی، آغاز شد که کشور را، از یک دولت رفاه به یک بهشت لجام گسیخته ی نئولیبرالیسم تبدیل کرد.
خدمات عمومی پایه ای مثل تامین آب، برق، بهداشت، آموزش و بازنشستگی، به شکلی خشونت بار در یک دوران، که در آن کشور به خاطر دیکتاتوری خشونت پینوشه در حالت شوک قرار داشت1و2) و در آن مردم به سختی جرات می کردند، که به خیابان بروند و علیه این بی حقوقی اجتماعی دست به اعتراض بزنند، خصوصی شد. ماشین سرکوب دیکتاتوری همه نوع وحشی گری قابل تصور، یعنی شکنجه؛ زندان؛ مهاجرت؛ اعدام های بدون محاکمه، زنده زنده آتش زدن انسان، به عللاوه ناپدید ساختن انسان ها را به کار گرفت.
بعضی از زنان به خاطر چنین رفتاری منفعل شدند، و بعضی ساکت ماندند. اما با وجود ترسی که در کل کشور حاکم شده بود، زنان باز هم به شیوه های مختلف علیه دیکتاتوری دست به اقدام زدند. آن ها اکثریت اعضا را در گروه های حقوق بشری، در سازمان هایی که بازماندگان را سازمان دهی می کردند، و البته در جنبش فمینیستی، تشکیل می دادند.3) آن ها استراتژی های متنوعی را، به عنوان عکس العمل در مقابل بی عدالتی های رژیم پینوشه، تکامل دادند. بخش های دیگری وجود داشت، که در آن ها هم زنان وارد شده بودند، اما اکثریت را تشکیل نمی دادند. این مساله در رابطه با احزاب سیاسی و گروه هایی بود، که علاوه بر مبارزه سیاسی، کاربرد خشونت را مشروع می شمردند، و مبارزه ی مسلحانه را تنها وسیله ای می دیدند، که با آن دیکتاتوری را ساقط سازند، و هم زمان انقلاب سوسیالیستی نا موفق آلنده را، به انجام برسانند.
در این نوشته، در باره ی استراتژی های چند جانبه ای که زنان به کار بردند، تا در مقابل دیکتاتوری مقاومت کنند، صحبت خواهد شد. برای این منظور ما به صورت چند صدایی، خود را با دو مورد متفاوت، که در آن زمان فعال بودند، مشغول می کنیم: اول جنبش حقوق بشری و اتحاد نزدیکان افراد ناپدید شده و زندانی(AFDD) – و دیگری زنانی که در مبارزه ی مسلحانه، به ویژه فعال در جنبش انقلابی چپ (میر MIR)4) – شرکت کردند. حتی اگر اولی ها از ابزار صلح آمیز استفاده کردند، و دومی ها کاربرد خشونت را توجیه می کردند، در هردو مورد، زنان به وضوح خود را تحت سلطه ی مردانه در زمین بیگانه یافتند: با ورود به بخش سیاسی عمومی، زنان مرزهای خصوصی را در نوردیدند، زیرا برمبنای نورم های پدرمرد سالارانه ی حاکم، فضای جداگانه ی زنانه و مردانه در جامعه تعریف می شود، و به زنان بخش خصوصی اختصاص داده می شود. در هر دو مورد؛ زنان میر و زنان AFDD، محتوی و اهداف مبارزه شان، به مسائل خصوصی زنان مربوط نیست، بلکه به چیز دیگری بر می گردد. به چیزی که برای آن ها ضروری و مهم به نظر می آید. برعکس برای آن ها، توجه کردن به خود، و وضعیت محروم خود به عنوان زنان در جامعه ی زیر سلطه ی مردانه، و یا مداقه در خود، در درجه ی دوم اهمیت قرار داشت.
سخنرانی دیکتاتور در باره ی زنان
زنان در آغاز، در مقاومت علیه دیکتاتوری در شیلی، به طور فعال در سیاست شرکت نکردند. در زمان تشکیل اتحاد خلقی، بسیاری از زنان فعالانه از حکومت آلنده حمایت کردند. در طرف دیگر زنان راست سازمان داده شدند، و به طور انبوه به خیابان رفتند. 5)، تا راه به اصطلاح صلح آمیز به سوی سوسیالیسم را مسدود سازند. اینان، زنان افسران بودند که با هیاهوی دیگ های خالی، علیه کمبود وسایل زندگی تظاهرات کردند، و نیروهای اعتصابی را به کودتا فراخواندند، تا نظم سنتی را دوباره برقرار سازند. 6) وقتی پینوشه به عنوان رئیس کودتای نظامی، درقدرت قرار گرفت، به طور خاص برای زنان، با این مفهوم که زنان „طبیعتا محافظه کار“، مادر، همسر و نگهبان اجاق خانه و نظم هستند، وقهرمانان گرایش های جدید و سودمند شیلی خواهند شد، سخنرانی کرد.7)
بعد از مشارکت قوی سیاسی زنان در شیلی، در اوایل دهه ی 1970، و حضورشان در فضای سیاسی عمومی، چه به عنوان حامیان، و چه مخالفان در اتحاد خلقی، دیکتاتور زنان را به این خاطر فراخوان داد که این بخش مردانه را ترک گویند و به نقش های مناسب تعین شده برای شان، برگردند. آن ها را فراخواند که حامی او بمانند و مخالف اتحاد خلقی باشند. طبق ایدئولوژی دیکتاتوری، که توسط ارزش های کاتولیکی و تعیین نقش ها حمایت می شد، بهتر بود زنان در خانه بمانند، و به خانواده کمک کنند. این باید دل مشغولی اصلی زنان باشد؛ مثل آن چه که همسر دیکتاتور لوسیا هپریارت می گوید: „یک زن نرمال بهتر است آرزوهایش و کوشش هایش را هرگز معطوف به چیزهایی نکند که با خانواده مربوط نیستند.“8)
هپریارت کارهایی انجام داد، تا شیلیائی ها را به سمت رژیم بکشاند: به طور مثال او در سال های دهه ی 1950، مشتاقانه خود را با این هدف، که زنان را به مشاغلی بکشاند، که با نقش شان در درون جامعه ی محافظه کار مطابقت داشته باشد مثل قلاب بافی، نخ تابی، و پخت و پز ، در مرکز مادران شیلیCEMA-، سازمانی که در دهه ی 1950 تاسیس شده بود، مشغول کرده بود. تا با شعار معروف „برای خدا، برای سرزمین پدری و برای خانواده“ آن ها را موظف سازند و به حامیان اصلی دعوی و نیروهای ایجاد کننده نظم تبدیل کنند. آن ها باید نمونه ای باشند برای این امر، که چگونه یک فرد اخلاقی شده در محدوده ی نظم جدید رفتار می کند.
لوسیا هپریارت در این باره در یک سخنرانی هشدار می دهد؛ که زنان خود را در بخش های تاریخی معین شده شان، که به آن ها اختصاص یافته است، نگه دارند: „ما باید اهمیت عظیم وظایف خانه و آشپزخانه را درک کنیم و در عین حال بفهمیم، که روح این فراخوان، در خدماتی ازقبیل، کار فروتنانه در آشپزخانه، در تعویض پوشک یک بچه، قرار دارد.9)
سوا از این پیش زمینه ی ایدئولوژیک در رابطه با زنان، آن ها اشکال متفاوتی از مقاومت را علیه دیکتاتوری توسعه دادند، و خود را از فراخوانی که از زنان می خواست، به جای گاه سنتی خود برگردند، دور نگه داشتند. این امر به ویژه برای این هر دو شاخه ی زنان، هم حقوق بشری و هم مبارزه سیاسی نظامی، که به طور خاص مورد توجه ما هستند، مصداق دارد.
راه صلح آمیز: زنان در اتحاد وابستگان ناپدید شده گان و زندانیان(AFDD)
مطالبات زنان AFDD در آن سال ها، مشکل معین رایجی، یعنی دستگیری ها و در نهایت ناپدید شدن انسان ها را مطرح می کرد. برای وابستگان، امکان دفن و سوگواری برای مرده های شان( کشته شده های سیاسی.م) وجود نداشت. تاریخا این کار وظیفه زنان دیده شده بود.10) مبارزه آن ها در ابتدا، یک بعد کاملا خصوصی داشت، و خود را روی امکانات خصوصی خویش حمل می کرد. هر دو این مشخصات، با درک سنتی غالب از زنانگی، سازگار هستند. براساس ویژگی شان به عنوان مادر و انسان، که نگران دیگری است، وابستگان ناپدید شده گان سیاسی، فعال شدند. آن ها کاری سیاسی را انجام دادند، که در آن نقش قدیمی اجتماعی زنان را، بازتولید می کرد و هم چنین به اهمیت مناسبات شخصی تاکید می نمود. کارشان، بخشی از آن چیزی است که آن را سونیا مونتسینو „سیاست مادران“ در شیلی می نامد.
بدین گونه و براین اساس می توانیم بگوئیم، که این جا، فرهنگ پوشیده ی شیلیایی، در اشکالی وضوح می یابد، که در آن ها سیاست مادری، خود را بیان می کند. می شود آن را، در ترکیب ضربه زنندگان به ته دیگ های خالی، در سازمان های زنان اقشار فقیر تر مردم یا در جنبش های پرو- ویدا[منظور گروه های حقوق بشری است، که مطالبه می کنند، که وابستگان ناپدید شده شان، زنده باید برگردند، و نه جنبش ضد سقط جنین]، در فعالیت های جمعی ای که با آنان، زن به عنوان جنسیت بیولوژیک و مادران به عنوان جنسیت اجتماعی، در نظم سنتی خیابان و قدرت، تعریف می شوند، دید. زنان بدین گونه، از دید درد شان و درهم شکستن شیرازه ی زندگی شان، و از دید موقعیت شان به عنوان موضوع زندگی بخش، عمل اعتراضی و مطالبات اجتماعی و…، را آغاز کردند. 11)
این امردر درک نقش ریشه دار سیاست „مادرانه“، با نقش مورد نظر تحمیل شده ی دیکتاتور از زن، یعنی با اولویت فضای خصوصی و مراقبت از خانواده، سازگاری دارد. ازآن هیچ گاه، نیروی اخلاقی زنان AFDD مورد شک قرار نگرفته، و مساله اصلی، که آن ها نسبتا در مقیاسی کم مورد فشار قرار گرفته بودند، قابل توضیح است. حتی یک بار هم دیکتاتور نتوانست، کار این زنان را مورد تردید قرار دهد، که از مردگان خود در شان و منزلت شان یاد آوری کنند و بیندیشند. این نقش ها را، راست ها و نظامیان نتوانستند از آن ها دریغ کنند، به ویژه همان گونه که کارلا پنیا لوزا نشان می دهد؛ آن ها خود هم از زنان شان در باره خود، چنین انتظاری را داشتند: به این دلیل نظامیان نتوانستند اجتماعات آن ها را به طور کامل، در هم بشکنند. با وجود این کوشیدند زنان را از نظر اخلاقی در هم بشکنند؛ به همین سبب به آن ها می گفتند که همسران شما، با زنان دیگر رابطه داشتند، یا آن ها تحقیر می کردند؛ به این ترتیب که آن ها را دیوانه می خواندند یا “ مزدوران مارکسیسم بین الملل که پول می گیرند“ می خواندند. هم زمان نظامیان می پذیرفتند، که زنان تا حدودی تحت حمایت اخلاقی قرار بگیرند.12)
حتی اگر تجربه ی درد خصوصی و فردی، انگیزه ی واقعی تاسیس این سازمان ها بود ، بازهم مسایل سیاسی برجسته، بخشی از تاریخ اش، شدند و این اما به این معنی نیست، که زنان مانند آن چه که در نگاه اول دوست دارد خود را بنمایاند، در موضوعات ناب خصوصی محبوس باقی مانده باشند. متفاوت از اکثر مطالعاتی که در باره ی زنان AFDD انجام گرفته، و این اتحاد را به عنوان گروهی تعریف می کنند، که زنان بدون تجربه ی سیاسی عضوش شدند، که مبارزه شان در ارتباط احساسی با انسان های مورد علاقه شان محدود می شد 13)، تحقیق آدلا گومز پیکرینگ نشان می دهد، که اتحاد- که در آغاز اصولا زنان با تجربه اندک در محدوده ی سیاسی ی سنتی تعلق داشتند – به طور قابل ملاحظه ای تغییر کرد، به این نحو که در سال 1976، وقتی دو کمیته مرکزی حزب کمونیست، قربانی ارگان های سرکوب دیکتاتوری شدند وکلیه اعضای این دو کمیته ی مرکزی ناپدید شدند، این امر سبب شد تعداد زیادی از زنان کمونیست یا وابستگانی از خانواده هایی، با یک تاریخ طولانی کمونیستی، به اتحاد وابستگان زندانیان ناپدید شده پیوستند. این نتیجه نه تنها سازمان های حقوق بشری را تغییر داد، بلکه هم چنین به یک رشته از تغییرات در استراتژی های مبارزهAFDD منجر شد: آن ها مرئی تر و مقابله جوتر شدند. زنان کمونیست نه فقط خود را با اتحاد مطابقت دادند، بلکه از سال 1977 رهبری آن را هم به دست گرفتند.
گرچه منشا اتحاد زنان، وابستگی خونی و مراقبت و نگرانی مادرانه هست، اما این ها تنها توضیح برای آن نیست، که تاکنون AFDD توانسته خود را به عنوان مهم ترین نمونه علاقمند ی برای حقوق بشر و برای یادآوری در شیلی حفظ کند، بلکه برعکس این باید ضرورتا به عنوان نتیجه ی یک روند بسیار مشکل مورد توجه قرار گیرد، که اتحاد زنان را در طی تاریخ اش تغییر داده است: اتحاد برخاسته از درک نقش سنتی زنانه، خود را به نهادی تکامل داد، که در آن، این زنانگی در یک فضای مقاومت سیاسی و با دلالت ضمنی مردانه، علیه دیکتاتوری عمل کرد. آن چه که در آغاز یک مطالبه ی فردی و خصوصی زنان AFDD دیده می شد، در گذر زمان به یک جمع- از طریق همکاری با دیگر وابستگان- و برای مشکل عمومی – در اندازه ای که به عنوان مشکل کل کشور مورد قبول واقع گردید، تبدیل شد. آرزوی فوری برای این که جسدهای ناپدید شده را پیدا کنند، تا بتوانند در سطح فردی به سوگواری بپردازند. 14) از نظر وزنی به یک مشکل سیاسی بدل شد، زیرا نه فقط به خاطر پیدا کردن اجساد، بلکه به این خاطر که یاد عضو ناپدید شده ی خانواده را[به عنوان موضوع سیاسی] زنده نگه دارد. و این کار به عنوان یک کار یادمانی اساسی برای جامعه به طور کلی، و نه فقط برای وابستگان آن ها درآید.
همان گونه که نگرانی و مراقبت شان، یک مفهوم معین از زنانگی را جهش داد، هم چنین آن ها به طورعمومی و هم تاریخی، شیوه های مبارزه ی زنانه درک شده را مورد استفاده قرار دادند: به عنوان صلح طلب، خشونت را، از طرف هرکس که باشد، نفی می کنند. این خصوصیت فقط برای زنان AFDD صدق نمی کند، بلکه یک نشانه ی عمومی از جنبش حقوق بشری است، که مردان هم در آن فعال بودند. گرچه زنان از نظر تعداد در آن بیش تراند و اکثر کارکردهای رهبری را به عهده دارند. AFDD هیچ گاه موافق خشونت نبود و استراتژی های عاری از خشونت را تکامل داد، تا به اهدافش دست یابد: یعنی به واقعیت در باره ی سرنوشت زندانیان ناپدید شده؛ عدالت؛ و زنده نگه داشتن یاد وابستگان شان. گرچه آن ها برمبنای این استراتژی کار می کردند، بسیاری از اعضای این گروه و دیگر سازمان های حقوق بشری، به طور همزمان در احزاب سیاسی ای فعال بودند، که مبارزه مسلحانه را علیه پینوشه پیش می بردند؛ از جمله زنان فعال وابسته به حزب کمونیست، که[ از 1979/80 ] از مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتور دفاع می کردند، و حتی به این منظور جبهه ی میهنی مانوئل رودریگز ( FPMR ) را به عنوان بازوی مسلح حزب ایجاد کردند. این سازمان ترور پینوشه را در سپتامبر 1986 تجربه کرد.
اگر انسان بخواهد اتحاد را در پیچیدگی اش بررسی کند و آن ها را در مقابل طبقه بندی کردن مطلق و هم بسیار ساده حفظ کند، که در ادامه شان، با آنان به عنوان زنان تنهای منطبق با نقش های مورد انتظار سنتی زنانه برخورد می شوند، چنین موقعیت هایی را باید مورد توجه قرار دهد. نقظه ی خروج منفعل و همترازی صلح جویانه ی اتحاد- چیزی که با تصویر زنانگی مطابقت دارد- به معنی این نیست که منفعل بودن نشانه ی کار AFDD است. مهم است که بین صلح طلبی و انفعال تفاوت بگذاریم. به ویژه بعد از ورود یک گروه بزرگ از زنان کمونیست، اکسیون های سازمان، بیش تر روی تقابل هدف گرفت و از منظورهای مقاومت بیش تر منفعل، که از آغاز به عنوان ویژگی برای خود معین کرده بود، دور شد. یک مثال در این رابطه، اعتصاب غذای 1977، اولین حرکتی بود که زنان AFDD در مرکز مطالعات اقتصادی برای آمریکای لاتین و کارائیب CEPAL پیش بردند. این اولین اکسیون از این نوع بود، که با مطالبه ی حقیقت یابی و عدالت، در مواجهه مستقیم، با دولت وقت بود، که توانست توجه ملی و بین المللی را به مساله جلب کند. با این اکسیون بین دو جناح درون AFDD اختلاف نظر و درگیری رخ داد و به انشقاق در هسته ی تاریخی در یک طرف و وابستگان ناپدید شده گان جدید فعالین حزب کمونیست، درطرف دیگر، منجر شد. این آخری ها نیروهای اصلی و رهبری کننده ی اعتصاب غذا بودند و فراکسیون سنتی از آن خارج ماندند که سبب درگیری بین دیدگاه های مربوطه در اتحاد شد. در نهایت هر دو جناح دوباره به توافق رسیدند و در ادامه، خط کمونیستی کار AFDD را تعیین می کرد.15)
اعتصاب غذا در CEPAL، اولین اکسیون از یک رشته اکسیون هایی بود با یک انعکاس گسترده، شکست منفعل بودن سازمان در آغاز را علامت داد. به هر حال در سال 1977، سه زن از AFDD به سازمان ملل متحد رفتند، و خواهان اقداماتی در رابطه با افراد ناپدید شده در شیلی، شدند. بعد از این دیدار، شیلی مانع بازگشت آن ها به کشور شد، تا بالاخره با وساطت آمریکا، با این شرط که دیگر، فعالیت سیاسی نکنند، اجازه سفر و بازگشت پیدا کردند. 16) در سال 1981 زنان AFDD در کاستاریکا، با دیگر سازمان های خانواده های زندانیان ناپدید شده، دیدار کردند. آن جا با شعار“ هیچ درد بی درمانی وجود ندارد“ اولین کنگره ی وابستگان زندانیان ناپدید شده را تشکیل دادند. در نوامبر 1981،انجمن وابستگان زندانیان ناپدید شده با نام فدراسیون خانواده های ناپدید شده گان امریکای لاتین و کاریبیک( FEDEFAM ) تاسیس شد، که حاصل ادغام گروه های آمریکای لاتینی و کاریبیکی بود. 17)
همه ی این مراحل برجسته، روشن می سازند، که مستقل از خصوصیات خصوصی و فردی، که در تاریخ ایجادش حضور داشتند، اتحاد وابستگان زندانیان ناپدید شده، یک مکان سیاسی است، با اختلافات داخلی و یک تاریخچه اثرگذاری پرمعنی؛ در تقابل با سیاست سنتی شیلیایی – حتی اگر بدون خشونت باشد. با شروع از تصویر سنتی هژمونیک زنانه – مادرانه و انفعال گرایی – این زنان خود را سازمان دادند. با این کار، آن ها با نقش مرسوم سنتی تبلیغ شده ی راست ها، یعنی مراقبت از خانواده و مسئولیت برای سوگواری مردگان، مطابقت می کنند. با وجود این، این نیازهای فردی آغازین، تا سطوح عمومی کشانده شد، و درد خصوصی و فردی شان، به یک امر جمعی و سیاسی تبدیل شد، به چیزی که کل جامعه را در شمول خود گرفت. این امر به طور ویژه برای هم اکنون، که آن ها به عنوان نگهبانان یادبود قربانیان سیاسی دیتکتاتوری ظاهر می شوند، هم صادق است.
راه خشونت آمیز: زنان میر- زنان جنبش انقلابی چپ
زنان میر کاملا متفاوت از تاسیس AFDD که در هماهنگی با درک سنتی از – وظایف زنانه- بود، حرکت کردند. آن ها در مبارزه ی مسلحانه ی سازمان های مقاومت علیه دیکتاتوری، شرکت کردند. آن ها در این مبارزه، از نقش سنتی تعین شده ی زنانه – مادرانه ی مراقبت از دیگران بریدند، و به کاربرد خشونت دست یازیدند. زنان میر مبارزه خود علیه دیکتاتوری را به منظر عمومی، که بر مبنای درک سنتی فضای سیاسی است، کشاندند. نقطه ی خروج عملیات آن ها، نیازهای جمعی بود، نه فردی. هرچند پیش شرط های فردی هریک از فعالین، صرفنظر از شرایط جغرافیایی و تاثیرات انقلابی آن زمان – در انتخاب این شکل از مبارزه نقش بازی کردند. با زنان میر مانند باقی اعضای چپ های انقلابی در آمریکای لاتین، بر مبنای یک اخلاق انقلابی مبارزه جویانه ویژه ای 18)، برخورد می شد، که در ملاحظات چه گوارا و ایده آل „انسان جدید“ و هم چنین مطالبات یک سازمان عمل کننده ی مخفی آمده بود. اعضای میر آرزو می کردند که „انسان های جدید“ شوند، به عنوان مثال آماده ی قربانی شدن، دارای خصوصیات قهرمانانه: آن ها همواره و در همه ی موارد، آماده بودند در محدوده ی شخصی، از راحتی ها و وابستگی های موجود – آن چه را که به اصطلاح لذت های خرده بورژوایی نامیده می شوند – صرفنظر کنند تا خود را، در اختیار مبارزه برای مسائل مطلق جمعی قرار دهند، آن گونه که چه گوارا در نوشته هایش آورده است: رهبران انقلاب کودکانی دارند، که اولین کلماتی که شروع به یادگیری می کنند، نام پدران شان نیست؛ و زنانی که بخشی از قربانیان عمومی برای پیروزی انقلاب هستند؛ دایره ی دوستان شان، با دایره ی رفقای انقلابی مطابق است و برای شان زندگی ای جز انقلاب وجود ندارد.19) درست همین تعریف که حزب بالاتر از هر چیزی در زندگی قرار دارد، زندگی زنان میر را معنا می دهد: „یک عقیده ی غیر قابل باوری در باره ی انگاره ی میر وجود داشت، اعتماد محکمی که بخاطرش بخواهند، کار کنند، کل وقت شان را به حزب هدیه کنند، من شب و روز فقط برای میر زندگی می کردم: ما در مناطق فقیر نشین، در کارخانه ها کارمی کردیم، مطالعه می کردیم و ساعت به ساعت در جلسات می آموختیم – ما زندگی مان را وقف میر کرده بودیم. 20) این آمادگی برای قربانی شدن انقلابیون واقعی، آمادگی ای را برای آن ها ایجاد می کرد که همه چیز را به آن تقدیم کنند- حتی زندگی خود را- و به خاطر آن از همه ی مواهب زندگی انسانی، از جمله خانواده، صرفنظر کنند. زندگی را ابزار انقلاب بفهمند- این مساله، یک مورد همیشگی در نوشته های چه گوار است و به طور صریح و روشن در شعارمیر „وطن[آزاد] یا مرگ“ آمده است.
در این مورد رژی دبره فرانسوی توضیح می دهد: با همه ی وجود – به این معنی است، که مبارزان از زمانی که مبارزه را در کوه ها آغاز کرده اند، جنگی را با زندگی یا مرگ پیش می برند که در آن هیچ آتش بسی وجود ندارد، هیچ زمان استراحتی در آن نیست، هیچ بازگشتی از آن نیست، و اجازه ی هیچ اعتراضی نیست. پیروز شدن یعنی این که از ابتدا بپذیریم، که زندگی مهم ترین کالای انقلاب نیست.21) یکی از دردناک ترین چیزهایی که مبارزین می باید از آن چشم می پوشیدند، چشم پوشی از خانواده و به ویژه فرزاندان بود. این امر به طور ویژه شدیدا برای زنان صادق بود، زیرا آن ها با تعریف نقش معین زن، اجتماعی شده بودند. بچه خود را داشتن و مراقبت کردن، مثل همه ی چیزهای دیگر با سبک زندگی شخصی مربوط بود، در مقابل، اولویت تداوم مبارزه، مساله اصلی را به عقب می راند، و ساقط ساختن دیکتاتوری و پیروزی انقلاب سوسیالیستی، نیازهای اصلی می شوند. در مورد زنان این سازمان، چشم پوشی از یک زندگی خصوصی و به ویژه فرزندان، در „عملیات بازگشت“ که رهبری حزب دستورش را داد، در پایان دهه ی 1970 آغاز شد. به اعضای میر که برای دیدن یک دوره ی آموزش نظامی، به کوبا فرستاده شده بودند، فراخوان داده شد که به شیلی برگردند، تا به عنوان کادرهای پرتجربه و با اراده، مبارزه ی نظامی سیاسی علیه دیکتاتور را در شیلی به پیش ببرند. این یک لحظه بود – و بعد زندگی زیر زمینی- که می بایستی در آن زنان تصمیم می گرفتند که یا از کودکان خود جدا شوند، تا به طور کامل خود را وقف انجام وظایف پرمخاطره و تمام وقت مبارزه کنند، یا شرکت در مبارزه ی مسلحانه را به نفع مراقبت از خانواده و کودکان رها نمایند.
بعضی از زنان تصمیم گرفتند، بچه های شان را به وابستگان فامیلی یا به اصطلاح به پروژه ی “ خانه شهری“ بسپارند، که برای این منظور در کوبا درست شده بود. 22) بعضی دیگر تصمیم گرفتند، که از بچه های خود جدا نشوند و همراه با بچه ها، صرفنظر از همه ی مخاطراتی که داشت، به طور مخفی زندگی کنند. جدایی از کودکان به طور ویژه برای زنان بسیار سخت بود. مادری یکی از نقش های مهم زنان بود، که سیستم سلطه به زنان اختصاص می داد. در رابطه با معنایی که تخطی از آن می داد، یکی از زنان سابقا وابسته به میر، این گونه توضیح می دهد: مسلم است زمانی که یک مرد به شیلی برمی گشت، تا در آن جا بماند، برای مشایعت اش، زنی لرزان و کودکی کوچک، که خود را پشت مادر محکم نگه می داشت و برای پدرش گریه می کرد، وجود داشت. اما اگر تو به عنوان یک مادر، بخواهی به طور غیر قانونی به شیلی برگردی، کسی به مشایعت تو نمی آید، تا کودک را آرام کند. تو برق را خاموش می کنی، در را می بندی و مساله تمام می شود. علاوه براین تو بایستی همیشه ثابت کنی، که برای چه می خواهی بروی. کسی به ما دستور نداد که بیش از ده کیلو( یعنی بیش تر از مردان) در کوله پشتی مان حمل کنیم، اما در عمل می بایستی این کار را می کردی تا ثابت کنی که می دانستی چرا می رفتی. 23) زنی دیگر از میر در باره ی خود به عنوان مادر، در زمان فعالیت خود، موضع گیری کرد. برحسب برخورد او، مادری به عنوان موضوع درجه دو دیده می شد، و به پیامدهایی منتج می شد که زنان تا به امروز آن را حس می کنند: “ اگر از من می پرسی که چگونه از عهده ی این کار به عنوان یک زن برآمده ام؟ الان دیگر در معرض عموم قرار گرفته است: عملا کودکان من تنها به حال خود گذاشته شدند و بزرگ شدند. آن ها این را می دانند و هر روز مرا به خاطر آن سرزنش می کنند! 24)
هیچ گاه مورد توجه قرار نمی گرفت، که اخلاق انقلابی مطرح شده توسط میر، چه معنایی برای زنان دارد، که خود را در یک حالت خنثای جنسی – اما در واقع مردانه – مبارزه جو، طراحی کنند و به چالش بکشند. هم چنین تاثیراتش روی زندگی خصوصی آن هایی، که فعال میر بودند، که به ویژه آن ها را، زنان حس می کردند، ، مورد توجه قرار نمی گرفت. چیزهایی که – برمبنای نورم وظایف اجتماعی فرهنگی- بخش بزرگی از فعالیت ها و علایق شان را می بایستی روی آن، متمرکز می کردند، تا در این بخش از زندگی شان موفق باشند، زیرا بر مبنای آن، ارزش گذاری و پذیرش اجتماعی آن ها انجام می گرفت. آن چه را که یک مبارز مورد مثال می بایستی انجام دهد، بدون توجه به جنسیت و اجتماعی کردن، از زنان و مردان به طور برابر طلب می شد: “ از همه ی ما آن چه خواسته می شد یکی بود، همه ما به یک مدرسه ی تربیت کادر می رفتیم، آموزش یکسان می دیدیم؛ زنانی بودند که همان درجات نظامی مردان را داشتند یا در این بخش خیلی بهتر از مردان بودند.25)
„انسان جدید“ گوارائی از نظر جنسیتی خنثی بود و نقطه ی مرکزی در این انسان، اخلاق مبارزاتی بود، که به وضوح دلالت ضمنی بر مردانه بودن داشت. از زنان خواسته می شد؛ خود را „مردانه سازند“ تا „مانند همه ی مبارزان دیگر“ وظایف یک چریک را به انجام برسانند. 26) از مشکلات حاصل از این گسست با تصویر ارائه شده هژمونیک از زنانگی سنتی، به طور رسمی، بحثی در سازمان انجام نمی گرفت؛ زیرا مثل قبل، و به طور عموم در میان چپ ها- می بایستی مساله به عنوان تضاد فرعی دیده می شد، که با انقلاب سوسیالیستی تدریجا حل خواهد شد. 27) مساله عاجل فعلی مبارزه ی طبقاتی بود و همه ی بقیه ی تضادهای دیگر، به ویژه تضاد جنسیتی و شرایط فمینیستی، بعد از کسب قدرت و پیروزی سوسیالیسم، مورد مذاکره واقع می شوند. به این طریق می شد از طریق شرکت فعال در مبارزه ی مسلحانه ی سیاسی، کنجکاوی موجود را به بعد موکول کرد. با وجود این، عده ای از زنان میر، در این زمان در باره ی نقش دوگانه و متضاد زن – فعالانه می پرسیدند. و زمانی که به عملیات نظامی می رسید شدت کنجکاوی بالا می رفت. 28)
این تضاد، با انتخاب اشکال خشونت آمیز مقاومت علیه دیکتاتوری، خود را نشان داد؛ زیرا خشونت سیاسی به طور تاریخی، در مبارزات زنان به ندرت، به عنوان استراتژی مطرح شده بود. اکنون این زنان بخشی از اخلاق انقلابی بودند، و در پیش برد این اخلاق، کاربرد خشونت ابزاری مشروع و ضروری بود، تا نه فقط دیکتاتوری را ساقط کند، بلکه هم چنین در نهایت، انقلاب سوسیالیستی را به انجام برساند. سوا از این که، آیا زنان میر اصلا در عملیات نظامی و تمرینات شبه نظامی، شرکت کرده بودند یا نه – تنها مساله ی اصلی، تعلق به چنین سازمانی، شکست رادیکال نقش منفعل تصور شده ی جامعه از زنان؛ با نقش مادری و مراقبت از خانواده به عنوان وظایف اصلی زنانه بود. به این گونه، زنان با تصمیم پیوستن به یک سازمان مسلح مبارز، نقش سنتی مادر به عنوان هدیه کننده ی زندگی – و حفظ کننده ی زندگی – را با نقش یک جنگنده، که تاریخا توسط مردان انجام می شد، و دارای ارزش اجتماعی بالایی بود، عوض کردند، زیرا آن گونه که سیمون دو بوار مطرح کرد، بدون این رفتار جنگجوی مرد، که قادر و آماده است، زندگی خود را، برای یک خواست بزرگ و با اهمیت بدهد، این جا فدا کردن زندگی برای چیزی است که امر بازتولید ساده ی زندگی در مقابلش، وظیفه ای ناچیز است. 29)
عمل جنگ آوران، یک بعد دیگری دارد، به آن ها ارزش بالایی اعطا می کند، اما در عین حال خطرناک است. اگر خون فراتر از یک وسیله ی تغذیه نباشد، ارزشی بالاتر از شیر نخواهد داشت، اما شکارچی قصاب نیست، او اگر علیه حیوان وحشی می جنگد، خطر را به خود می پذیرد. جنگ آور، زندگی خود را به بازی می گیرد، تا منظر گروه و کلانی را که به آن تعلق دارد، افزایش دهد. از این جهت او شواهد درخشنده ای، آماده می کند، که زندگی مهم ترین کالایی نیست که انسان دارد، بلکه برای این است، که در خدمت اهداف مهم تری قرار گیرد، یا به اهداف مهم تری خدمت کند.30) تودوروف معنایی را که این امر، برای قهرمانان دارد نشان می دهد – و این زنان، به عنوان مبارز این نقش را بازی می کردند، در این نقش آن ها با سینه ی گشاده، امکان یک مرگ افتخار آفرین را برای انجام پروژه ی مطالبات سیاسی خود پذیرفتند. این جا مرگ در مقابل زندگی، ارزشمند است؛ زیرا ایده آل مطلق و نه افراد معین، در مرکز توجه قرار دارند: “ برای قهرمانی، مرگ ارزش بالایی را نسبت به زندگی، ارائه می کند. تنها مرگ (…)، رسیدن به مطلق را، امکان پذیر می سازد: با قربانی کردن زندگی خود، اثبات می کند، که انسان ایده آل را بیش از زندگی دوست دارد. 31)
این امر هم چنین برای زنان میر هم مصداق داشت: آن ها بر زن هژمونیک، و با آن بر الگوی نقشی تقوای وابسته به آن، غلبه کردند، تا با تقوای قهرمانانه، که در زمان های جنگ خواسته می شود، منطبق شوند. بدون شک این امر، برای او نسبت به هم رزمان مذکرش، یک زورآزمایی بزرگ بود، زیرا آن ها، نقش دیگری را می باید بازی می کردند، که از زمان کودکی برای اجرایش آماده شده بودند. آن ها برای چیزی انتزاعی فعالیت می کردند، که بسیار جامع تر از خانواده ی معین بود، که مراقبت از آن به تقوای روزانه تعلق داشت، و تقسیم کار اجتماعی به آنان به عنوان فضای خصوصی، جهت انجام وظایف، محول نموده بود.
این تقسیم کار هم چنین با جدایی بین فضای عمومی و خصوصی مطابقت داشت، زیرا در حینی که قهرمانی ی چریکی به طور کامل در اولی می گنجید، قهرمان مونث به دومی اختصاص داشت و در جایگاهی پایین تر قرار می گرفت.32) تعداد زنانی از میر، که تصمیم گرفتند مادر شوند، کم نبودند – علی رغم همه ی انتظارات و شرایط سخت مبارزه ی سیاسی نظامی، زندگی مخفی درجه ی بالایی از چشم پوشی، دیسیپلین و خطرات را معنی می داد. این زنان نه تنها تصویر سنتی „زن“ را شکستند، بلکه آن را هم زمان، از طریق مادر شدن با خود مطابقت دادند. گرچه آن ها تربیت کودکان را، به زمانی بعد از این فاز اضطرای منتقل نمودند، چیزی که ما آن را “ مادری در مقاومت“ نامیده بودیم. 33) در موارد بسیاری چنین زمانی هرگز پیش نیامد؛ به این خاطر که یا زنان کشته شدند، و یا کودکان به اندازه ی کافی بزرگ و مستقل شده بودند و نیاز به مراقبت آن ها نداشتند. این زنان به نوعی از „الگو“ تبدیل شدند؛ زیرا در دو جهت قدرت را، روی زندگی اعمال می کردند. از یک طرف حامله شدند و زندگی آفریدند، از طرف دیگر امکان یافتند دشمنان خود را بکشند. آن ها به دلیل این قدرت دوجانبه – روی زندگی و مرگ، کودک و مرده – مجازات وحشتناکی را، از طرف ارگان فشار تجربه کردند. آن ها نه فقط به خاطر مخالف دیکتاتوری بودن مجازات شدند، بلکه هم به خاطر این که ساختار نقش ها را، درهم شکسته بودند؛ یعنی چیزی را که جامعه به عنوان زن برای شان مقدر کرده بود، درهم شکستند مجازات شدند.
به طور تیپیک، تقریبا برای همه ی زنان دستگیر شده، همان طور که در گزارش والچ مورد تایید قرار گرفته است، شکنجه ی جنسی به کار گرفته شد.34) آن ها با شلاق، شوک الکتریکی و تجاوز جنسی مورد شکنجه قرار گرفتند. علاوه براین با عنوان „فاحشه“ و „مادران منحط“، مورد تحقیر قرار گرفتند و تهدید شدند که برای کودکان شان، چیزی اتفاق افتاده است. زنان با نا امنی عذاب داده شدند، که بچه های شان را ترک گفته بودند، تا خود به مبارزه انقلابی ملحق شوند. یک زن مبارز سابق می گفت: در این رابطه به یاد می آورم هیولائی را که من دستش را گاز گرفته بودم. او در حالی که سیگار می کشید، موی آلت تناسلی مرا دسته دسته می کند. هم چنین مردان دیگری بودند، که می خواستند فساد جنسی شان را عامل انتقام کنند- برای چه؟ این مهم نیست. من شروع به فهمیدن این کردم، که دلایل بیش از کافی برایش وجود دارد و من در جلسات شکنجه ی متعاقب آن هرچه بیشتر درکش می کردم: که زن باشی و زیر دست و پای مردان- این یکی از قابل لمس ترین دلایل برای مجازات است. 35)
شکنجه ی ویژه ی جنسی و روانی زنان، وحشتناک ترین دلیلی بود، که این زنان مورد تحریم قرار گرفتند؛ زیرا آن ها نقش سنتی محول شده به زنان را، درهم شکسته بودند؛ نقشی را که با آن رشد کرده و بزرگ شده بودند. که دیدار دوباره با کودکان شان، که آن ها به خاطر وظایف عاجل برای انقلاب ترک کرده بودند، می بایستی برای بقیه ی عمر خود به آن یاد آوری کنند که تصمیم اتخاذ شده در دوره ی جوانی، برای آن ها به نسبت همسران شان، پیامدهای جدی تری داشته است. در حالی که آن ها در مبارزه ی سیاسی نظامی مقاومت و هم چنین در درک نادرست این که با رفقای مردشان برابر باشند، زندگی می کردند؛ بعد از پایان دیکتاتوری، نابرابری بین مبارزین مذکر و مونث آشکار شد.
نتیجه گیری نهایی
در نظر اول تناقضی آشکار بین شکل مقاومت زنان اتحاد وابستگان زندانیان سیاسی ناپدید شده (AFDD ) و زنان میر وجود دارد. اولی ها، مبارزه شان را با علایق خصوصی و فردی هدایت می کردند، که مطابق مفاهیم سنتی „غیر سیاسی“ محسوب می شد 36) و سنتا با نقش های پذیرفته شده برای زنان مطابقت نشان می داد. چیزی بود که از طریق انتخاب یک استراتژی عاری از خشونت، برای رسیدن به اهداف شان، تایید می شد و این بخش برای زنان راحت تر بود؛ زیرا این نوع مبارزه، تنها شکست بسیار ناچیزی را در مناسبات جنسیتی معنا می داد. اجازه می داد که فعالینی در تعداد بالا، در گروه های حقوق بشری، به طور کلی و در AFDD به طور خاص باشند، به خصوص که این اتحاد همواره توسط زنان هدایت می شد. این افراد در اکثر موارد، زنانی در سن بالا بودند، که متوسط سنی آن ها 40 سال و یا بیش تر بود. در مقابل علایق مبارزه ی زنان میر، عمومی تر و جمعی تر بود، و خصلت خصوصی و فردی بودن، به خاطر وظایف فوری برای انقلاب به کنار زده شده، یا در انتظار قرار داده شده بود. به موجب آن، این زنان خود را در منظر به وضوح سیاسی، به حرکت در آورده بودند. علاوه براین آن ها برای واقعیت دادن به اهداف سیاسی شان، ابزار خشونت آمیز را مورد استفاده قرار می دادند. به این دلایل آن ها در زمینه ای حرکت می کردند، که شکستی رادیکال در زمینه ی نقش جنسیتی زنانه ای که جامعه برای زنان و در رابطه با زنان مقرر کرده بود، معنی می داد. همین طور ، این زنان مبارز، به خاطر بودن در سنین جوانی، از فعالین AFDD متفاوت می شدند.
با وجود این، تاریخ نشان می دهد که در هر دو مورد، فراتر رفتن از مرزها آغاز شده بود؛ زیرا هر دو طیف در نهایت در عرصه ی سیاسی فعال بودند؛ به منظر عمومی وارد شده بودند و برای مطالبات جمعی مبارزه می کردند- این ها فضاهایی هستند که تاریخا از زنان دریغ می شد، زیرا به طوری ضمنی بر بیان سلطه ی جنسیتی مردانه دلالت داشتند. علی رغم تفاوت های ذکر شده، مشابهات و همانی هایی هم، بین این دو شکل این چنین متفاوت از مقاومت علیه دیکتاتوری، وجود دارد. اولا هر دو مورد، به طور وضوع مربوط به زنان چپ بودند. همان گونه که در مقاله ذکر شد، بین زنان AFDD تاثیر عمیق حزب کمونیست وجود داشت. یا زنان خودشان عضو حرب کمونیست بودند، یا از خانواده هایی آمده بودند، که مهر کمونیست بودن را بر چهره داشتند؛ چیزی که این ایده را که آن ها غیر سیاسی دیده شده باشند، آنگونه از آغاز خوانده می شد، رد می کند. هدف مشترک – درجبهه های بسیار متفاوت – سقوط دیکتاتوری و پایان یافتن فشار ها بود، که یا به طور مستقیم، یا به نمایندگی از طرف آن ها توسط وابستگان شان اعمال می شد. دوما ضرورت مطالباتی که به خاطرش مبارزه می کردند، غیر ممکن می ساخت، که مشکل ویژه شان را به عنوان زنان در یک جامعه ی سکسیستی، در برنامه روز قرار دهند. علی رغم قابل دستیابی بودن فضاهایی که زنان در میان خود بودند، این امر برای هر دو گروه، مصداق داشت.
هم زنان میر و هم زنان AFDD، مشکل زنان را، در گفتمان و اعمال شان مخاطب قرار دادند، که در کارهای تئوریکی و بیانیه های بیرونی زنان میر وجود دارد. از این نوشته ها مشخص می شود، که در باره ی مساله ی جنسیت، در هنگامی که به عنوان مبارز عمل می کردند و بیش از همه بعد از دیکتاتوری، عکس العمل هایی وجود داشت. این تفاوت شاید به این امر مربوط بود، که زنان میر، بعد از پایان دیکتاتوری، شکل مبارزه مسلحانه را رها کردند، در حالی که زنان AFDD برخلاف آن ها، مثل همیشه با کوشش در یافتن وابستگان ناپدید شده ی خود مشغول اند. برای آن ها زمانی که به خود بپردازند هنوز فرا نرسیده است و شاهد هرگز هم فرا نرسد.
با وجود اشکال متفاوت مبارزه، همه ی این زنان مبارزه کرده اند و زندگی شان را برای دیگری و نه برای خود، به خطر انداخته اند. زمان های سختی و اجبار و سرکوب خونبار تحت دیکتاتوری، زمان هایی نبود تا در آن به تامل بپردازند. بعد از پایان دیکتاتوری روشن شد: زنان کسانی بودند؛ که به عنوان مرد به دنیا آمده بودند، برابر مورد برخورد قرار نگرفته بودند و این تفاوت به آنان یک جایگاه اجتماعی با موقعیتی پایین تر را اختصاص داد. آن ها علیه دیکتاتوری مبارزه کردند. دیکتاتوری بلاخره سقوط کرد. اما „دموکراسی“ یا “ پست دیکتاتوری“ تغییری در موقعیت شان، موقعیتی که آن ها به عنوان زن در جامعه داشتند، ایجاد نکرد.
*- Movimiento de Izquierda Revolucionaria MIR
MIR – Die Revolutionäre Linke Chiles
ISBN:978-3-942281-80-5
Laika Verlag
Februar 2011
متن این بخش از کتاب از Tamara Vidaurrázaga Aránguiz گرفته شد است. تامارا در سال 1997 در بروکسل به دنیا آمد. مادرش زوله داد از فعالین میر بود که در مهاجرت زندگی می کرد. در سال 1981 که میر به اعضایش فراخوان داد، که برای ادامه مبارزه با دیکتاتوری پینوشه، به کشور برگردند، او به طور غیر قانونی به شیلی بازگشت. در سال 1984 دستگیر شد و تا پایان دوران حکومت پینوشه به عنوان زندانی سیاسی، در زندان بود. تامارا در غیاب مادر رشد کرد. در دانشگاه سانتیاگوی شیلی در رشته ی ارتباطات اجتماعی و سپس در دانشگاه شیلی در رشته ی مطالعات جنسیتی و فرهنگ ادامه تحصیل داد. او اکنون به عنوان روزنامه نگار با فم ترام مشغول به فعالیت است.
زیر نویس:ـ
ـ1- کلاین نااومی: „استراتژی شوک“. طلوع سرمایه داری فاجعه. فرانکفورت/ ام ماین 2007ـ
ـ2- در این سال او خشونت حکومتی را روی پاتریسیو ایلوین، که یک سال قبل ، بعد از یک موافقتنامه بین مخالفان گسترده، علیه دیکتاتور و راست های حاکم، در یک همه پرسی در سال 1988 انتخاب شده بود ، به کار بست.ـ
ـ3- این تم مورد بحث این مقاله نیست، اما بازهم مهم است ذکر شود، که زنان نه فقط در جنبش حقوق بشری در شیلی یک نقش قابل ملاحظه ای بازی کردند، بلکه هم چنین در سازمان های پایه ای، اجتماعات خیابانی “ دموکراسی در کشور و در خانه“ را پیش بردند و هم چنین مطالبات در بخش عمومی و خصوصی را به هم آمیخت.ـ
ـ4- زمان بود و زنان میر، زیرا از آن ها، اغلب گزارشات شاهد معاصر و کارهای تحقیقی وجود دارد. در باره هردو سازمان های دیگر، که هم مبارزه مسلحانه را تبلیغ می کردند. جبهه میهنی مانوئل رودریگز- ( )، که ابتدا به حزب کمونیست تعلق داشتند و سپس مستقل بود، و جنبش جوانان لوتارو/ موویمنتو خوونیل لوتارو، تقریبا هیچ بررسی ای وجود ندارد.ـ
ـ5- در آن پریود حکومت آلنده برای کمبود مواد غذایی اساسی مسئول شد. اتحاد خلقی، احتکار مواد غذایی و هم چنین یک کمبود مصنوعی را داشتند، تا حکومت را متزلزل کنند.ــ
6- Valenzuela, María Elena: “La mujer en el Chile militar. Todas íbamos a ser reinas”. Santiago, Ediciones chile y américa. cesoc, a chip, 1987.
7- Hola, Eugenia: Politización de lo privado y subversión del cotidiano en “Mundo de Mujer, Continuidad y Cambio,
Centro de Estudios de la Mujer”. Santiago, ediciones CEM, 1988.
Feijoo, Maria Carmen y Gogna, Mónica: La mujer en la transición a la democracia, en E. Jelín (ed.) “Ciudadanía e
8- identidad: Las mujeres en los movimientos sociales latinoamericanos”. Ginebra, Instituto de Investigaciones de las
Naciones Unidas para el Desarrollo Social (UNRISD), 1987, S.139.
9- Lucía Hiriart zitiert in Larraín, Cristina: “Catastro de organizaciones femeninas de gobierno”. Santiago, Instituto
Chileno de Estudios Humanísticos, 1982, S. 39.
10- Horvitz, María Eugenia: Entre lo privado y lo público: la vocación femenina de resguardar la memoria. Recordando a Sola Sierra, en Revista electrónica “Cyber humanitatis” nº 19, Winter 2001.
11- Montecino, Sonia: “Madres y Huachos, alegorías del mestizaje chileno”. Santiago, Cuarto Propio, 1991, S. 115.
12- Peñaloza, Carla: Rebeldes y santas [Rebellinnen und Heilige. Eine Analyse der politischen Rolle der AFDD-Frauen
in Chile]. Un análisis del rol político de las mujeres de la AFDD de Chile, in der Zeitschrift “Al sur de todo”,
Facultad de Ciencias Sociales, Universidad de Chile, nº 5, diciembre 2011, S. 4.
13- Diese Vorstellung von unpolitischen und politisch unerfahrenen Frauen findet sich in den Büchern von Kathya Araujo und Hernán Vidal. Siehe Araujo, Kathya: “Retos para la acción colectiva. Género y movimientos sociales en Chile”. Santiago, Programa Mujer y Democracia en el MERCOSUR, 2002 und Vidal, Hernán: “Dar la Vida por la Vida: Agrupación de Familiares de Detenidos Desaparecidos”. USA, Mosquito Editores, 1983.
14- Hervorzuheben ist, dass es der AFDD anfangs darum ging, ihre Familienangehörigen zu finden, von denen sie nicht wussten, ob sie tot oder lebendig waren. Mit der Zeit und nach Knochenfunden von einigen der Verschwundenen änderte sich ihre Zielsetzung und sie schlossen sich dem Kampf um Wahrheit und Gerechtigkeit sowie das Wachhalten der Erinnerung an ihre Verwandten an.
15- Gómez Pickering, Adela: “Mujeres contra el olvido : agrupación de familiares de detenidos desaparecidos 1973-1990”, tesis de Licenciatura en Historia, Universidad de Chile, Santiago, 2001, S. 62.
16- Gómez Pickering, Adela, Op. Cit. , S. 62.
17- Gómez Pickering, Adela, Op. Cit. , S. 65 y 66.
18- Vidaurrázaga, Tamara: ¿El hombre nuevo?: moral revolucionaria guevarista y militancia femenina. El caso del MIR, en revista “Nomadías”. Santiago, Facultad de Filosofía y Humanidades, Universidad de Chile, julio de 2012. Disponible electrónicamente en http://www.revistas.uchile.cl/index.php/NO/article/viewArticle/21142/22392
19- Guevara, Ernesto: El socialismo y el hombre en Cuba, en “Marcha”, Montevideo, 1965, versión electrónica tomada de
Ernesto Che Guevara, Escritos y discursos, Tomo 8. La Habana: Editorial de Ciencias Sociales, 1977.
20- Brito, Eugenia, entrevista de Ruiz Olga, S.2.
21- Debray, Regis: Revolución en la revolución. En Punto Final, nº 25, 2ª quincena de marzo de 1967, Santiago, Chile,
S.15 (Hervorhebung im Original).
22- Die im MIR organisierten und im Exil lebenden Mütter, die nach Chile zurückkehren wollten, um am Widerstandskampf teilzunehmen, standen vor dem Problem, was mit ihren Kindern geschehen sollte. Als Lösung wurde das Projekt “Heimstätten” – “Proyecto Hogares” auf Kuba geschaffen. Dort konnten sie ihre Kinder sozialen Müttern und Vätern überlassen, welche sich um die Kinder kümmerten, ohne dass sie verwandtschaftliche Beziehungen zu den Kinder hatten und ohne sie vorher zu kennen. Weitergehende Informationen im Dokumentarfilm “Das Haus der Chilenen” – “El edificio de los chilenos” von Macarena Aguiló, in dem diese Geschichte erzählt wird.
23- Interview mit Arinda Ojeda in Vidaurrázaga, Tamara: “Mujeres en Rojo y Negro. Reconstrucción de memoria de
tres mujeres miristas”. Santiago, Escaparate, 1996, S. 242.
24- Interview mit Arinda Ojeda in Vidaurrázaga, Tamara: “Mujeres en Rojo y Negro. Reconstrucción de memoria de
tres mujeres miristas”. Santiago, Escaparate, 1996, S. 242.
25- Brito, Eugenia: Op. Cit. Interview mit Olga Ruiz, S.5.
26- Vidaurrázaga Tamara: ¿El hombre nuevo?….. Op. Cit.
27- Kirkwood, Julieta: “Ser política en Chile. Los nudos de la sabiduría feminista”. Santiago, Cuarto Propio 1990.
28- Zur Geschichte von drei MIR-Frauen, die während ihrer Parteimitgliedschaft Feministinnen wurden siehe: Vidaurrázaga, Tamara: “Mujeres en Rojo y Negro. Reconstrucción de memoria de tres mujeres miristas”. Santiago, Escaparate, 1996.
29- Beauvoir, Simone: “El segundo Sexo. La experiencia vivida”. Buenos Aires, Siglo XX, 1987.
30- Beauvoir, Simone: Op. Cit. S.109.
31- Todorov, Tzvetan: “Frente al límite”. México, Siglo XXI editores, 2009, S.18.
32- Pateman; Carole: Críticas feministas a la dicotomía público/privado, en Castells, Carmen (coordinadora):
“Perspectivas feministas en teoría política. Barcelona, Paidós 1996.
33- Vidaurrázaga, Aránguiz: Maternidades en resistencia. Reconstruyendo la memoria desde la victimización. En Revista La Ventana nº 22, Centro de Género Universidad de Guadalajara, 2005. Disponible en http://148.202.18.157/sitios/publicacionesite/pperiod/laventan/Ventana22/110-145.pdf
34- Informe Comisión Nacional sobre Prisión Política y Tortura, noviembre 2004. Disponible en http://www.memoriaviva.com/Tortura/Informe_Valech.pdf
35- Ojeda, Arinda: “De memoria”. Concepción, 2001 (inédito), S. 81.
36- Es wäre interessant, von einer feministischen Position aus, derzufolge “Das Private politisch ist”, über die
vermeintlich “unpolitische” Haltung der Vereinigung der Angehörigen der Verschwundenen Gefangenen zu
reflektieren, die ihr anfangs unterstellt wurde