تبعيد، شعری از بهروز داودى
بغض وطن تركيد
پرتاب كرد ما را
دستهاىِ جهالت مان
باور نكرديم
باور نكرديم
با باورِ خود
بغض مان تركيد
*
عطر گلاب
و
ياس امين الدوله
با بوى قهوه
در خلوت پياده رو
جا بجا شده بود
تنها
طعم شور دو قطره
زير زبانمان
ما را به هوش آورد
*
با پاىِ خود
كشيده مى شدند
روز ها مان، به شب
همپاى خود
كشانديم، اما
شب ها مان را، به روز
*
خورشيد را هرگز
به چشم ، نديديم
تنها ، زير باران
به ديدار
رنگين كمان اش
شتافتيم
*
به بيرنگىِ رنگها
در اشتياقِ سبز
در اشتياقِ بنفش
در اشتياقِ سبز و بنفش
دل نداديم
چشمهامان را شستيم
و نوحه خوانىِ شكست را
با ترانه اى از رندِ نيشابور
پاسخ گفتيم
*
آه ، آه
كه تنها يك لحظه
حتى يك لحظه
وطن را به خاك
نسپرديم
و همچنان ، چون جان
در دلهامان
روان داشتيم
*
آرى
اينگونه مانديم
آرى
اينگونه پرداختيم
و
اينگونه
تبعيدمان را
ساختيم
پاريس – ژوئن ٢٠١٧