پادگفتارهای تسلیمطلبی – 7: از سرقت سرودهای انقلابی تا اسلامیسازی نمادهای تاریخی و فرهنگی، همایون ایوانی
در قسمت پنجم این یادداشتها[1]، به سادهترین و ظاهراً سطحیترین موضوع جنبی تبلیغات رژیم پرداخته شد: „مال خودکردنِ“ رنگها به عنوان نماد سیاسی، سپس در قسمت ششم[2] به سرقت سرودهای انقلابی و شناخته شده تاریخ مقاومت مردم اشاره شد که به تاریخ معاصر ایران باز میگردد. در یادداشت کنونی، نگاهی به سیاست اسلامیسازی/حکومتیسازی در فاصله زمانیِ دورتری خواهیم داشت. تلاشی که حکومتها به طور عموم، و در این مورد جمهوری اسلامی در سطحی عمیقتر برای از بین بردن رابطه نمادهای هنری با سابقه تاریخیشان و جایگزینی ارتباط این نمادها با روایات حکومتی-دولتی به انجام میرسانند.ـ
در آغاز این یادداشت بایستی تاکید کرد که سنجش همه جانبه ارزشهای هنری و تاریخی نمادها و اساطیر، خارج از دامنه این یادداشتها است[3]. بر نگارنده روشن است که هنر، اندیشه و از جمله نمادها، در وجه غالب خویش، هنگامی اجازه رشد، باروری و گسترش یافتهاند که بخشی از جامعه با در اختیار داشتن مازاد تولید اجتماعی، خود را از تلاش برای تامین حیاتیترین ضروریات زندگی رها ساختهاند و توانسته به „اموری دیگر“ بپرداد. این امور دیگر، از جمله شاملِ حکومت و بوروکراسی، قوای قهریه و نیز در بحث فعلی ما، کار فکری میشود. ـ
روشنفکران و هنرمندانی که به سبب پیوند ارگانیکشان با طبقه یا طبقات حاکم، از مازاد تولید اجتماعی نصیبی بردهاند و قادر شدهاند به کار فکری و هنری بپردازند، توانستهاند بر روی فلسفه، هنر و یا معماری و امثالهم متمرکز شوند و یا آن را بگسترانند. به سبب همین پیوندِ ارگانیک روشنفکران با طبقات حاکم، حاصل چنین کارفکریای، همان گونه که در بالا اشاره شد، در وجه غالب خویش در خدمت حاکمان است. به همین دلیل، برای فرودستان و طبقات محکوم، همیشه تک جوشهای غیرغالبی که به آفرینش نماد، اسطوره یا اثری که بیان خواستها و آرزوهای آنان باشد، بسی گرانبهاتر و ارزشمندتر است. جلوگیری از غارت دستآوردهای فکری و هنری طبقات و اقشار پایینی اجتماع توسط حاکمان (به عبارتی که در این نوشته به کار بردهایم: „مالِ خود کردن“)، بخشی از مقاومت فرودستان برای ادامه نبردشان به حساب میآید.ـ
به همین دلیل، این یادداشت فقط به یک چشمانداز محدود از بحث، نظر خواهد داشت و بررسی همه جوانب نقش هنر در مبارزه اجتماعی و طبقاتی برعهده صاحبنظران و علاقمندانی است که بر این موضوع با دقت و موشکافی بیشتری تمرکز داشته و دارند.ـ
مصادره نمادهای هنری و اسلامیسازی آنها
اجازه دهید با توضیح یک نمونه که اخیراً لزوم چنین بحثی را بیشتر گوش زد کرد، شروع کنم: به موازات نوشتن این یادداشتها، کمیته برگزارکننده هفتمین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران، در تدارک برگزاری هر چه گستردهتر و پربارتر این گردهمایی سراسری در شهر هانوفر آلمان هستند[4]. به عنوان یکی از همکاران کمیته برگزارکننده، در جریان بحثها و موضوعاتی قرار میگیرم که برایم درسآموز و قابل تعمق بیشتر هستند. از جمله برای انتخاب پوستر هفتمین گردهمایی سراسری، چند طرح ارزشمند ارائه شده بود که یکی از آنها با این که به عنوان پوستر رسمی گردهمایی انتخاب نشد، ولی به دلیل نوع طراحی و نمادهایی که در آن استفاده شده بود، موجب بحث بسیاری در میان همکاران گردهمایی سراسری شد. اتفاقاً همین پوستر به موضوع بحث فعلی ما نیز کمک میکند. نخست طرح پیشنهادی به هفتمین گردهمایی سراسری را ببینیم و پیش از آن که به خواندن مطلب ادامه دهید، توجه کنید چه احساس و خاطراتی در شما زنده میشود؟
پاسخ به این پرسش دو واکنش عمومی را در میان مخاطبان برانگیخت:ـ
ـ این طرح از نمادهای اساطیری در نگارگری قدیم استفاده میکند و پیام خود را با استفاده از این نمادها به مردم میرساند
ـ با اشاره به نوع طراحی اسب و پرچم، این طرح از نمادهای اسلامی، که مثلا در ترسیم واقعه عاشورا استفاده شده، بهره میبرد و تداعی مناسبی برای پیام گردهمایی نیست
من در اینجا، سومین واکنشی که میدانم جایش خالیست ولی در بحثهای مختلف و به ویژه بحثی که احمد شاملو در سخنرانی معروفش در برکلی داشته است، و باید به آن توجه داشت اضافه میکنم:ـ
ـ این طرح از نمادهای اساطیری در نگارگری قدیم استفاده میکند ولی بایستی روشن کرد که این نمادها و „اساطیر“ در خدمت قلدران و حاکمان بودهاند یا در خدمت رهایی مردم؟
همین گسیختگی نظر درباره نمادها، در زمینه اساطیر و قهرمانان نیز دیده میشود. همان طور که اشاره کردم، بحث در جزئیات و جوانب ژرفتر موضوع را به متخصصین امور واگذار میکنم و جایش در این مجموعه یادداشتها نیست. در این پادگفتارها آن چه مهم است، نشان دادن رابطه „گرفتن نمادها، اساطیر و قهرمانان مردم“ و بررسی خلعِ سلاح فرهنگی و معنویِ ستمدیدگان با پذیرش چیرگی روحیه تسلیمطلبی در مبارزه طبقاتی و اجتماعی است. این جمله معروف برتولت برشت را در دیالوگ میان شاگرد گالیله و گالیله پس از خروجش از دادگاه انگیزسیون شنیدهایم:ـ
ـ“بیچاره ملتی که احتیاج به قهرمان دارد!“ (گالیله)ـ
از این نقل قول، بسیاری از روشنفکران، و از جمله بخش زیادی از روشنفکران چپ امروزی سود جستهاند تا بگویند: دوران قهرمانان به سر رسیده، مردم احتیاج به قهرمان ندارند!ـ
با این همه، برشت، هوشیارتر و ژرفاندیشتر از آن است که روایتی تک خطی و یک جانبه از موضوع داشته باشد و در نقش شاگرد گالیله تناقض دیالکتیکی وضع موجود را هنگامی که شاگرد گالیله به استادش پاسخ میدهد، برای مخاطب به نمایش میگذارد: „بیچارهتر ملتی که این قهرمان را ندارد!“ـ
به بیانهای مختلف به مسئله عنصر آگاه، قهرمان یا پیشاهنگ میتوان پرداخت، اما بیان شاملو را درباره نقش روشنفکران در این زمینه و در این بحث مناسبتر میبینم که گفت:ـ
ـ«براى سلامت عقل فقط آزادى اندیشه لازم است آنها که از شکفتگى فکر و تعقل زیان مىبینند جلو اندیشههاى روشنگر دیوار مىکشند و مىکوشند تودههاى مردم احکام فریب کارانهى بسته بندى شدهى آنان را به جاى هر سخن بحثانگیزى بپذیرند و اندیشههاى خود را بر اساس همان احکام قالبى که برایشان مفید تشخیص داده شده زیرسازى کنند.ـ
تودهیى که بدین سان قدرت خلاقهى فکرى خود را از دست داده باشد، براى راه جستن به حقایق و شناخت قدرت اجتماعى خویش و پیداکردن شعور و حتا براى توجه یافتن به حقوق انسانى خود محتاج به فعالیت فکرى اندیشمندان جامعهى خویش است. زیرا کشف حقیقتى که این چنین در اعماق فریب و خدعه مدفون شده باشد، ریاضتى عاشقانه مىطلبد و به طور قطع مىباید با آزاداندیشى؛ و فقدان تعصب جاهلانه پشتیبانى بشود که این هم ناگزیر درخصلت تودهى گرفتار چنان شرایطى نخواهد بود.»ـ
این که تودهها یا کارگران بایستی به „خودآگاهی“ دست یابند، امری پسندیده و ایدهآل است، ولی در وضع فعلی چگونه بایستی به این آگاهی دست یابند؟
اکنون با این چشمانداز، دوباره میتوان به بحث در مورد نمادها، اساطیر و قهرمانانِ ستمدیدگان پرداخت. مردمی که همه نمادهایشان به مصادره حاکمان (چه شاهنشاهی و چه اسلامی) در آمده است، با چه چهره، نمونه و نمادی اعتراضشان، پیامشان و حرفشان را باید به یکدیگر برسانند؟ هر چه نماد بوده است، توسط حاکمان „مال خود“ شده است. معنای هر روایت در سایه قدر قدرتِ سرمایه و قدرتمداران، دگرگون شده و به خدمت آنان در آمده است. با این رویکرد، مرحله به مرحله از بازی ساده رنگها تا دزدی آثار فرهنگی و انقلابی و در بعدی گستردهتر مصادره نمادها، نشانهها و فرهنگ برای حاکمان، فرایند خلع سلاح فرهنگی، معنوی و اخلاقی توده مردم و ستمدیدگان را میبینیم. این فاجعه با خوانش وارونه توضیح شاملو رخ میدهد، به هنگامی که کارمندانِ فکریِ قدرتمداران (که آنها هم خود را روشنفکر مینامند)، گنجینه فرهنگ مردم را با دست خود، به بارگاهِ حاکمان تقدیم میکنند.ـ
کار و پاسخِ روشنفکران و فرهیختگانِ ستمدیدگان در همه این زمینهها بخشی از پاسخ به تئوریهای تسلیمطلبانهای است که نخست مردم را در همه زمینهها خلع سلاح میکنند و سپس همگان را دعوت به زانو زدن در مقابل قدرت و تسلیم بیچون و چرا در برابر حاکمان میکنند. باری، „حالیا عارفانه به کیفر خویش تن در دهید!“ـ
در این بخش، از چند تن از هنرمندانی که آشنایی بسیار بهتری در این زمینه دارند پرسیدم تا موضوع را از نگاه آنان نیز ببینم. در زیر یادداشتهایی که سیاوش فانی، مجسمهساز، نقاش و گرافیست ارجمند برایم ارسال کرده است را میخوانیم:ـ
ـ«در مورد طرح بالا خلاصه مینویسم: این بیرق ماست؛ دست حاکمان کوتاه باد!ـ
شاید توضیحات زیر بتواند منظور مرا مشخصتر بیان کند:ـ
نماد، هیاتی است كه به مفهومی ورای خود دلالت می كند. دلایل و خاستگاههای این دلالت اما گونه گون است و میتواند از جامعهای به اجتماعی دیگر به تمامی دگرگون شود. تغییراتی كه لزوما معلول فاصلهای جغرافیایی نیست، بلكه بیشتر از آن تفاوت دیدگاه و فرهنگ اجتماعی است كه میتواند در یك محدودهی جغرافیایی واحد و در طول زمان تغییر كند. این تغییرات خود معلول سلسله عواملی است كه هر یك به تنهایی موضوع بحثی مستقل خواهند بود، عواملی چون؛ حكومتها، ادیان، ارتباطات و التقاط با دیگر فرهنگها، دستاوردهای علمی و فلسفی، ابداعات و اختراعات و حركتهای اجتماعی و…ـ
تغییر هر یك از این عوامل به تنهایی میتواند تأثیری شگرف بر خوانش نمادهای یك جامعه بگذارد، از آن جمله میتوان به تغییر نمادها و خدایان هندو-ایرانی در هند و ایران كنونی پرداخت و تقبیح و تطهیر یك نماد را در یك فرهنگ واحد در گذر زمان و در مجاورت با باورهای محلی و تفاوتهای اقلیمی پیگیری نمود.ـ
علاوه بر این، مقولهی انتقال خصوصیات یك نماد كهن به نمادی نو نیز خود حائز اهمیت است. چگونه عوامل فوق میتوانند بنابر نیازهای نو اجتماعی، دینی و یا حكومتی خصوصیات یك نماد را به نمادی نو منتقل كنند تا عامهی مردم بدون سرگشتگی و احساس ترس از تغییر، انتظارات خود از نمادهای پیشین را از نمادهای نوین طلب كنند. گاهی این تغییر به قدری نهادینه میشود كه نمادهای پیشین به تمامی فراموش شده و یا تغییر هویت میدهند.ـ
بر اساس همین اصل می توان سلسلهای از نمادها را بر شمرد كه به مفاهیمی یكسان دلالت كرده و عموما از الگویی واحد پیروی میكنند.ـ
به عنوان مثال الگوی پهلوانی كه به صورت:ـ
١. زاده شدن از پهلو (سزارین)ـ
٢. بروز نشان زورمندی در نوجوانی
٣. سلاح منحصر به فرد
٤. مركب منحصر به فرد
در سه نماد پهلوانی در ایران تكرار شده است؛
ایندرا ایزد هندو ایرانی كه مسلح به رعد و مركبش فیل بود و وریترا را در جوانی شكست میدهد.ـ
رستم كه مسلح به گرز گاو سر و مركبش رخش بود و در جوانی با پیل مبارزه میكند.ـ
علی كه مسلح به ذوالفقار و مركبش دُل دُل بود و در جوانی در خیبر را از جا میكند.ـ
همان گونه است الگوی منجی در مهر و عیسی و مهدی موعود.ـ
و یا الگوی شهید مقدس در سیاوش و حسین و…ـ
این استحاله و جابهجایی در نمادها در طول تاریخ روندی پویا داشته است. گاه از جانب حكام به مردم تحمیل میشده است و گاه بالعكس. از این رو است كه میتوان اختلافاتی بنیادین در نمادها و مراسم اسلامی در ایران و عربستان مشاهده كرد.ـ
مردم و به ویژه هنرمندان بعد از حملهی اعراب علیرغم ممنوعیتهای مذهبی فراوان دست به تغییر نمادهای ایرانی به اسلامی زدند تا بدین وسیله از نابودی آنها جلوگیری كنند. (برای مثال؛ تغییر مراسم سرو شهید یا ایزدان نباتی شهید شونده به سووشون (سوگ سیاوش) و از آن به عاشورا، رساندن دوازده امام و چهارده معصوم به درجهای از اعتبار و تقدس كه به نوعی میتوانند ناقض یكتاپرستی به شمار آیند و همینطور هزاران امامزاده كه هركدام در جوار درختی كهن، كنار چشمهای و یا بر بلندای كوهی احداث شدهاند، یعنی در اماكنی مقدس در ایران پیش از اسلام!)ـ
نمادهای هر ملت بیش از هر چیز در سه صورت اصلی قابل ردیابی است؛
اول در مراسم و آیین ها و باورهای عامه
دوم ادبیات و افسانه و اساطیر
سوم در نقوش نگارگری و صنایع مستطرفه و ابنیه
با وجود اشارات كوتاهی كه از دو مورد اول در این مجال شد پرداختن به این موارد خارج از حوصلهی بحث است. اما نقوش و نگارگریها كه به زعم من یكی از مهمترین نمودهای مقاومت مردمی در برابر اضمحلال نمادها و میراث بصری خود در ایران بوده است دارای ویژگیهای شگرفی است. آنچنان كه از نگارگریهای كتاب ارژنگ مانی در دههی ٣ میلادی تا چندین سده پس از آن می توان رد یك نگرش بصری را دنبال كرد. نگرشی كه علیرغم حملات مغول و اعراب و سلایق دربار سلسلههای مختلف و… گرچه اندكی متاثر از شرایط موجود شد اما كماكان به یك اسلوب پرسپكتیوی و روایی و فرمی و قلمگیری پایبند ماند.ـ
هنری كه برخی اوج آن را در مكتب هرات و دورهی عباسی میدانند حال آن كه گویی استمرار آن در طی محدودیتها و فشارهای مختلف است كه نقطهی قوت اوست. نگارگری با اتصال جدا ناشدنی خویش با نسخ خطی گویی آغوشی امن در جوار شعرا و ادبا و فلاسفه و دانشمندان یافته بود و این مهم تا حد زیادی به استقلال این هنر كمك نمود.ـ
رویهای كه با وسواسی منحصر به فرد و حتی گویی با نیش خندی رویدادهای مذهبی را نیز با همان شیوه ی رویدادهای اساطیری و داستانی و علمی و … روایت میكرد و به جز چند روایت مهم اسلامی از جمله معراج محمد و داستان یوسف و خاوران نامهها به دیگر روایتهای اسلامی و شیعی نپرداخت. گویی انتخاب این داستانها نیز صرفاً به دلیل غنای عناصر تصویری و داستانی در آنها انتخاب گشته است غنائی كه در اساطیر كهن و داستانهای شاهنامه و بوستان سعدی و كلیله و دمنه گویی بیشتر یافت میشد و از این رو تعداد نگارههای مرتبط با آنها بسیار بیشتر از نگارههای مذهبی است. و این در حالی است كه در نگارگری روایت مذهبی تقلید و گرته برداری آشكاری از اساطیر كهن وجود دارد.ـ
نگاه كنید به نگاره های خاوران نامه و نگار گری موسوم به „نبرد حضرت علی با دیوان و اجنه“ كه شباهتی شگرف با نمونه های نبرد رستم با دیوان دارند.ـ
ـ1 نگارگری موسوم به „نبرد حضرت امیر با موجودات افسانهای“، فرهاد شیرازی، خاورنامه 892-882 ه.ق.، مقایسه شود با نبرد رستم با دیو سفید
ـ2 نبرد رستم با دیو سفید، هنرمند نامعلوم، شاهنامه بایسنقری، 883 ه.ق، کاخ گلستان
و در برخی موارد هم گویی هیچگاه روایات مذهبی نتوانستند جای روایات كهن را پر كنند، همانطور كه علیرغم نگارههای درخشان مربوط به سیاوش و عبور او از آتش و… در تاریخ نگارگری ما هیچگاه تصویری از واقعهی عاشورا و حسین مرقوم نگشت!ـ
البته كه این گونه روایات عمدتاً شیعی بعدها با الهام از سنت نگارگری به صورت شمایلسازی یا شمایلنگاری در كاشی كاریها و معماری و نقاشی روی شیشه (در دوران زندیه و قاجار) و نقاشی قهوهخانهای و در پردهی نقالان (پس از صفویه) آن هم به موازات با دیگر موضوعات حماسی و بزمی و شاید صرفاً به صورت موردی و در ایام سوگواری و… مورد استفاده قرار گرفت. گفتنی است كه حتی در این موارد نیز نمادها و نقوش كهن همچون اژدها و شیر و… بدون هیچ ارتباط منطقیای در این نگارهها حضور داشتند.ـ
نخستین اثر (به اصطلاح) نگارگری كه به واقعه ی عاشورا پرداخته است نگارهای است كه توسط محمود فرشچیان (كه به زحمت میتوان او را بازماندهی خلف نگارگری ایرانی نامید) با عنوان ظهر عاشورا و در سال ١٣٥٥ پدید آمد. نگارهای كه بر خلاف سنت مصور كردن جنگها از هیچ سپاه و بیرقی نشانی نیست و تنها به تصویر اسبی خونین و چند عزادار سیاه پوش در اطراف آن بسنده شده است.ـ
باری به گواه برخی محققان، نگارگری ایران در اواخر قرن هجدهم به دلیل تأثیر نقاشی غربی رو به انحطاط گذارد و آنچه به یادگار مانده است حاصل بیش از پانزده قرن تلاش هنرمندان در حفظ و احیای نقوش و نمادها و نگرش ایرانی در قالب تصویر است و این خود میراثی است شگرف برای پاسداشت و منبعی عظیم برای الهام.ـ
این سخن نه از منظر پافشاری بر سنتها و عقاید و باورهای گذشته است كه نیك میدانیم نمادها به ذات همواره در خدمت آیینها و اساطیر بودهاند كه آنها نیز به نوبهی خود ابزار دست حكام و ادیان قدرتطلبان به حساب میآمدند، هنر نیز به نوعی عمدتاً از این قانون مستثنی نیست اما همین نمادها و هنرها زمانی كه كاركرد ابزاری خود را از دست میدهد به مثابه غنائم جنگی به دست مردم افتاده و جزو میراث فرهنگی و تاریخی آنان محسوب میشوند و گویی به داشته ای مبدل میشوند در معرض تاراجی دوباره! شناخت حافظهی تاریخی و هوشیاری در برابر چپاول دوبارهی این نمادها توسط حكام و استعمارگران وظیفهی نیروهای آگاه اجتماع است. گویی نمادهای هر ملت پاشنهی آشیل و چشم اسفندیار آنها به حساب میآید و حكام جوامعی چون ایران كه به این مهم واقف هستند كمر به از آن خودسازی و تاراج این میراث بستهاند.ـ
بر ماست تا با شناخت درست و دقیق از نمادها و اساطیر ملل در پی ایجاد زبانی مشترك و نوین برای ارتباط با مردممان باشیم، كاری كه روز به روز و با هجوم نمادهای بینالمللی و مفاهیم و سیاستهایی همچون جهانیسازی و دهكدهی جهانی و
social media
و… سختتر و دشوار تر مینماید.»ـ
با تشکر از سیاوش فانی گرامی، امیدوارم سایر چشماندازهای این بحث با حضور هنرمندان و روشنفکران دیگر این بحث غنای بیشتری پیدا کند.ـ
جمع بندی این قسمت
همان گونه که در بالا نیز ذکر شد، از نظر من این بحث به دلیل پیچیدگیاش، فقط گشایشی در این باره است و نیاز به تبادل نظر جمعیتری دارد و بسیاری از مولفهها، بایستی با چشماندازهای مختلفی بررسی شوند. این یادداشت، فقط به چشماندازی مشخص از موضوع؛ یعنی خلع سلاحِ مردم از ریشههای فرهنگیشان از سوی قدرتمداران پرداخت. باری، تاراج، سرنوشت محتوم ما نیست!ـ
ـ[1] پادگفتارهای تسلیمطلبی – 5: این رژیم هفت رنگ! درباب رنگ ستادها و شوهای انتخاباتی، همایون ایوانی،
http://dialogt.de/pad_goftar-5
ـ[2] پادگفتارهای تسلیمطلبی – 6: از سرقت رنگها تا سرقت سرودهای انقلابی تاریخ مقاومت مردم، همایون ایوانی
http://dialogt.de/pad_goftar-6
ـ[3] برای نمونه به مقالات هایده ترابی و عباس هاشمی درباره اسطوره آرش توجه کنید:ـ
بهار میشود، عباس هاشمی
http://dialogt.de/abbas_hashemi
مشکلِ “آرش کمانگیر”، هایده ترابی
http://dialogt.de/hayedeh_torabi-2
مشکلِ “آرش کمانگیر” یا هایده ترابی؟، عباس هاشمی
http://dialogt.de/abbass_hashemi
اسطوره و آرش، هایده ترابی
http://dialogt.de/hayedeh_torabi-3
ـ[4] اطلاعیهی شمارهی چهار گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران – 29 سپتامبر تا اول اکتبر 2017 – حافظهی تاریخی: در جدال با سکوت و دروغ