ممد کبابی( ممد آوندی) یا بازرس ژاور محمود خلیلی

ممد کبابی( ممد آوندی) یا بازرس ژاور

اواخر مرداد 62 از اوین به قزل حصار منتقل شدم، بعد از پذیرایی مفصل و تفتیش وسائل در زیر هشت واحد یک زندان قزل حصار با چشم به بند یک واحد یک منتقل شدم. تو همون بدو ورود چشم بندم را برداشتم و با اکیپ توابین، زیر هشت بند یک روبرو شدم که حاضر به یراق برای استقبال ایستاده بودند (افرادی را که بعدها نام تک تک شون را فهمیدم) حسین قربانی مسئول بند (با دفترچه‌ای در دست)، سیامک نوری معاون او، همایون (گالیور)، احمد اصفهانی، حسین مورچه خوار، ممد آوندی و… تقریباً زیر هشت پر بود از این اراذل و اوباش.ـ

حسین قربانی به عنوان مسئول بند با لهجه پرسید: عصمت (اسمت) چیه؟ من که خنده رفته بود توی قالبم و یاد حامد قاتلی که به جرم قتل دستگیر شده بود و بعد پاسداراوین شده بود و در مرحله بعد بازجوی شعبه 6 (بعد ها دادستان شهرستان محلات) افتادم و گفتم: عصمت کیه؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که سیامک نوری با اون قد کوتاهش سیلی محکمی تو گوشم زد و گفت: وقتی می پرسن اسمت چیه مثل آدم جواب بده. خلاصه اسم و اتهام را پرسیدند وقتی گفتم نماز نمی خونم حسین قربانی حکم داد وسائلم را بگردند، هرچی به اونا گفتم زیر هشت واحد بازرسی شده توجه نکردند. همانطور که اونا وسائل را زیرو رو می کردن من هم رفته بودم تو نخ تک تک اونا، برام جالب بود همایون نور علی پور (معروف به گالیور) با موها و ریش زنگ‌زده و گردنی کوتاه و کلفت و هیکلی درشت در کنار او احمد اصفهانی هم قد او با شکمی گنده‌تر و سیامک نوری با قد کوتاه و چهره کم سن و سال به‌همراه محسن (مسئول فروشگاه، این محسن را از اوین می شناختم توابی بود که به‌همراه مجید فوقانی و یک نفردیگربرای چند روز به اتاق ما منتقل شده بودند) کنار حسین قربانی وایساده بودن و سه نفر ریخته بودن روی یه ساک و یه کیسه پلاستیکی، جونی که لق لق می‌خورد و حرکات ظریفی داشت (داریوش واعظی) به‌همراه دو نفر که دماغاشون بد جوری تو چشم می اومد یکی از اونا حسین مورچه خوار بود و دیگری ممد آوندی، همونطور که به تقلای این سه نفر برای وارسی یه کیسه پلاستیک و یه ساک نگاه می‌کردم نیم رخ این یکی (ممد آوندی) منو یاد نیم رخ پسر شاه (رضا نیم پهلوی) می‌انداخت نمی‌دونم چرا و به چه دلیلی این شباهت تو ذهن من نقش می‌بست. حاصل تلاش این سه نفر یک تسبیح هسته خرما و یک گلدوزی بود که از بازرسی پاسدارهای زیر هشت واحد قسردر رفته بودن و من امیدوار بودم اینا هم نتونن پیداشون کنن ولی ممد آوندی عین سگ‌های پلیس، گشت و پیدا کرد و با پوز خندی که بعدها هم گوشه لبش می‌دیدم انگار خونه تیمی گرفته باشه بلند شد و اونا را به حسین قربانی تحویل داد. سیامک نوری با لودگی گفت: خوب اینا رومیدیم زیر هشت تا حاجی (منظورش حاج داود بود) خودش حدشو (مثلا“حکم شلاق) مشخص کنه. حسین قربانی واکنشی به حرف سیامک نشون نداد و بعد از تهدیدهای معمول و ردیف کردن مقررات بند گفت: ببریدش اتاق 20 در حالی که از طرف حسین مورچه خوار و ممد آوندی اسکورت می‌شدم به اتاق 20 منتقل شدم (همان روز متوجه شدم به‌جز چند سلول ابتدای بند که توابین و تعدادی منفعل نمازخوان در آن‌ها بودند بقیه سلول‌ها مختص زندانیان چپ یا سر موضعی بود.ـ

می‌خواستم فقط در رابطه با ممد آوندی بنویسم ولی ناچارم اول یه کم به حاشیه برم و در مورد افراد دیگه هم بنویسم تا نوبت به بازرس ژاوربرسه (ممد آوندی).ـ

بعد از مدت کوتاهی با بودن رفقای قدیمی و رفقای جدید کاراکتر و لقب‌هایی که بچه‌ها روی تک تک توابین گذاشته بودن دستم اومد (البته بعدها با اومدن تعدادی تواب با بچه‌های کُرد، دامنه لقب‌گذاری‌ها گسترده‌تر شد).ـ

سعی می‌کنم برای یاد آوری رفقای عزیزم بعضی از این اسامی و لقب‌ها رو با دلیل نام گذاری بنویسم شاید رفقای دیگرم هم دست به قلم ببرند و با نوشتن خاطراتشون اونو تکمیل کنن چون فامیلی خیلی از این افراد به خاطر لقبی که زندانی‌ها به اونا داده بودند اصلا“ به کار نمی‌رفت و با اون لقب شناخته شدند و توی ذهن من و سایر زندانی‌ها نقش بسته بودند. من سعی می‌کنم اسامی را از لحظه ورودم تا سرنگونی حاج داود و کم رنگ شدن نقش توابین برای یادآوری بنویسم مطمئناً بعضی از اسامی که از قلم افتاده را رفقای دیگرم اضافه می‌کنند تا با کمک هم درباره همه آن‌ها بنویسیم.ـ

ـ1- حسین قربانی: مسئول بندی بود که در دوران خودش خدایی می‌کرد ولی با تمام زرنگی‌ها و خباثت‌هاش تو اون دوران سوژه خنده خوبی بود به ویژه این که هنوزصحبتی از قیامت یا تابوت‌ها در بند یک نبود و کسی خبر از زلزله درکمین نداشت. زمانی که من به بند یک واحد یک منتقل شده بودم بعد از مدت‌ها قرار شده بود از زندانی‌ها لیست خرید مواد غذایی و بهداشتی بگیرن و به اصطلاح فروشگاه بند (فروشگاهی که هیچ وقت وجود عینی نداشت) از طریق پاسدارها و به ظاهر فروشگاه زندان آن را برای زندانیان تهیه کند. بر اساس مقرراتی که حسین قربانی اعلام کرده بود ساعت 10 شب خاموشی بود (البته چراغ ها خاموش نمی شد) یعنی همه باید توی جا هاشون دراز بکشن چه اونایی که روی تخت نوبت داشتند و چه اونایی که کف خواب (روی زمین) بودند. وقتی از بلند گو حسین قربانی اعلام خاموشی می‌کرد انگار تازه سر صحبت‌ها و پچ، پچ‌ها باز می‌شد.ـ

حسین قربانی با همان لهجه‌ای که داشت از طریق بلندگو دو سه باری تذکر می‌داد بعد انگار از نزدیک داره همه افراد را می‌بینه مثلاً داد می‌زد: ساکت، حرف نباشه، اتاق 24 با توام مسعود طاعتی برو زیر پتو تا این را می‌گفت همه 8 تا سلول بزرگ پقی می زدند زیر خنده چرا که مسعود سلول 20 بود. حسین قربانی مثل این‌که خودش هم متوجه شده باشه که اشتباه کرده داد می‌زد: اتاق 17 بهروز برزو برو زیر پتو، چون بهروز برزو اتاق 22 بود، صدای خنده زندانی‌ها بلندتر می‌شد. این‌بار داد می‌زد: اتاق 19 ساکت بعد می‌گفت: مسئول فروشگاه از لیست اتاق 19 خرما را خط بزن جاش وایتکس بنویس یا شب دیگه شماره سلول دیگه‌ای می‌گفت و بعد به مسئول فروشگاه سفارش می‌کرد تن ماهی این اتاق را خط بزن به جاش شامپو بنویس و…ـ

ـ2- سیامک نوری (با لقبِ „بچه مذلف“)ـ

ـ3- احمد اصفهانی („احمد خیک“ – هر کس نمی دونست بخاطر شباهتشون فکر می کرد با „محمود شاش“ برادرن)ـ

ـ4- محمود شاش (بیشتر مسئول بردن زندانیان به توالت بود به خاطر این لقب شاش در خور شخصیتش بود)ـ

ـ5- همایون نورعلی پور(گالیور به خاطر موها و ریش زنگ زده و هیکل درشتش این نام را گرفته بود)ـ

ـ6- حسین مورچه خوار (به‌خاطر دماغی که داشت به این لقب مفتخر شده بود)ـ

ـ7- محمد آوندی (ممد کبابی، بازرس ژاور، دلیل لقب‌های این یکی رو تو نوبت اصلی خودش توضیح می دم)ـ

ـ8- محسن مسئول فروشگاه

ـ9- سیروس چرخش

ـ10- نادر سفیدگری خامنه

ـ11- حسین قربانی

ـ12- رحمان تاکسی

ـ13- فتاح (فاطی)ـ

ـ14- ناصر نوذری

ـ15- سعید خدا بخش

ـ16- فاتح

ـ17- کریم

ـ18- داریوش واعظی (ملیجک)ـ

ـ19- مهدی گنجی (وزیر شعار در بند یک واحد یک) ادای این یکی رو اسد کاریان خوب در می‌آورد و بعدها بعد از رفتن حاج داود وقتی توابا از جلو سلول رد می‌شدند مخصوصاً وزیر شعار (مهدی گنجی) با سعید – ح معرکه می‌گرفتن و اسد با اون قلد بلندش لبه تخت سوم می‌نشست و ادای هر دو وزیر شعار (وزیر شعار رژیم توی نماز جمعه و مهدی گنجی وزیر شعار بند) را در می‌آورد و می گفت حالا دیگه موشک 9 متری به ما می‌زنی- پدر سگ و…) و…ـ

ـ20- عزیز رامش یا ابوپشمک (به خاطر ریش بلندی که داشت و خودشو مثل ابو شریف درست کرده بود بچه‌ها این اسم را روش گذاشته بودن و…ـ

توابین فرهنگی

ـ1- ناصر لک پور (خط پنجی و مبلغ همکاری با رژیم برای خارج شدن از زندان و کسی که همه زندانیا رو روشنفکر می‌دونست که می‌خوان رو کول طبقه کارگر سواربشن از این رو باید برای سرکوب زندانیا با زندانبان همکاری کرد و بعد رفت بیرون و طبقه کارگر رو سازماندهی کرد… عجب تحلیل طبقاتی محکمی!!!)ـ

ـ2- جلال ملک شاه با اسم هنری جیم آبیدر(شاعر)ـ

ـ3- سعید (خطاط)ـ

ـ4- حسین (نقاش)ـ

و…ـ

اما ممد آوندی (ممد کبابی، بازرس ژاور):ـ

محمد آوندی (ممد آوندی) یکی از اون تواب‌های عجیب و غریب زندان بود. به قول رفیق جانفشان فدایی همایون آزادی: اگه این جونور این همه پیگری ضدانقلابی رو در بیرون از زندون و توی تشکیلات اقلیت (سازمان چریکهای فدایی خلق ایران) داشت سازمان این همه ضربه نمی‌خورد.ـ

تا وقتی که هنوز توابا وارد سلول ها نشده بودن ممد آوندی (بازرس ژاور) مثل شبح از کنار نرده یه سلول به کنار نرده سلول دیگه می‌رفت و با زیرکی سعی می‌کرد زندانیا رو در حال ورزش یا کاری که خلاف مقررات زندان بود غافل گیر کنه مخصوصاً وقتی که مراسمی بود (مصاحبه، سخنرانی و… که بلندگوها روشن بود و همه باید سر جاشون می‌شستن و حرف زدن ممنوع بود یا وقت خاموشی) توی این کارش واقعا“ پیگیر و خبره بود. ممد آوندی توی تواب بودنش خستگی و خواب سرش نمی شد.ـ

 بعداً هم که دو یا سه تا تواب رو برای کنترل زندانیا وارد اتاقا کردن (تا کسی قند و شکر کمونی، تاید و دمپایی کمونی، غذای کمونی و… استفاده نکنن) ممد آوندی (بازرس ژاور) از پشتکارش کم که نشد بیشتر هم شد. حالا دیگه چیزی به نام لبخند کمونی هم از طرف او طرح شده بود و بر اساس این استدلال می‌گفتن زندانیا با لبخند زدن به همدیگه روحیه می‌دن و این جونور متخصص تشخیص لبخند زدن دو زندانی بود و سعی می‌کرد تو یه عملیات غافل گیرانه دو نفر را به خاطر لبخندزدن به زیر هشت بکشه و دم چک حاج داود و پاسدارا و توابا بده.ـ

توی یکی از جابه‌جایی‌های توابین ممد آوندی (بازرس ژاور) رو توی یکی از سلول‌های انتهای بند انداخنه بودند از اونجایی که توابا تخت طبقه سوم را انتخاب می‌کردند تا کنترل بیشتری توی سلول داشته باشند. ممد آوندی هم طبقه سوم رو انتخاب کرده بود ولی اغلب توی راهرو بود یا از لای نرده سلول‌های روبرویی رو می پایید. ولی وقتی از رمق می‌افتاد می‌رفت زیر پتو و پتو رو رو سرش می‌کشید بعد از مدتی از حرکات زیر پتو زندانیا متوجه شده بودن ممد آوندی (بازرس ژاور) با خودش مشغوله از اونجا لقب کبابی هم به بارزرس ژاور اضافه شد.ـ

دوران مسئول بندی عزیز رامش بود؛ یه روزی سخنرانی آیت الله گربه کلوندک (سبحانی)  در رابطه با فاطمه رو پخش می‌کردن منم تخت طبق دوم پشت به نرده‌ها نشسته بودم و با خودم سرودهای مختلف رو زمزمه می‌کردم یه لحظه احساس کردم یکی بغل سرم سرک می‌کشه تا برگشتم ممد کبابی رو بیخ گوش خودم دیدم گفت: داشتی سرود می‌خوندی؟ خودم شنیدم؟ من که دیدم تو تله افتادم گفتم داشتم (دقیقاً یادم نیست مهستی، عهدیه یا حمیرا) حمیرا رو می‌خوندم با این که سمج بود زیر بار این که سرود می‌خونم نرفتم. شب که شد عزیز رامش پشت بلندگو شروع کرد در رابطه با فاطمه نطق کردن بعد هم گفت تو اون سلول‌های ته یه نفر امروز برا دهن کجی آهنگ حمیرا می‌خونده، بعد هم ممد کبابی اومد دنبالم و بردم زیر هشت کتک مفصلی از حاج داود و پاسدارا و توابا خوردم و 48 ساعت سرپا زیر هشت بودم.ـ

شبی که توابا وسائل‌شون را جمع کردن و از سلول‌ها رفتن چهره ممد کبابی (آوندی، بازرس ژاور) دیدن داشت؛ دیگه اون لبخند مضحک گوشه لبش گم شده بود انگاری با رفتن حاج داود و دارو دسته ش باباش مرده بود.ـ

محمود خلیلی

مردادماه 1396