جنگ روانی و فراموشی تاریخی دوعامل کلیدی در سرکوب جامعه، دکتر نورایمان قهاری
متن سخنرانی در گرامی داشت یاد جانباختگان دهۀ شصت. تورنتو، ۹ سپتامبر ۲۰۱۷
برگزارکنندگان برنامه: فعالین چریک های فدایی خلق ایران در تورنتو، کانادا
درود به شما و با سپاس از فرصت داده شده به من، صحبت هایم را با چند خطی از شعری به نام «یک انسان باش،» سرودۀ شاعر آمریکایی، ویلیام استفورد، شروع می کنم:ـ
ـ«مهم است چگونه در اینجا میایستی.ـ
چگونه به اتفاقاتی که در راهاند گوش فرا میدهی.ـ
چگونه نفس میکشی.»ـ
ایجاد و حفظ ترس در جامعه بوسیلۀ سرکوب و خشونت دولتی ممکن است مستلزم اِعمال خشونتِ مستقیم علیه افراد باشد، اما در بیشتر موارد، برای ایجاد ترس، نیازی به تعرض خشونتآمیزِ مستقیم علیه افراد نیست؛ در جامعۀ سرکوب شده، ترس در زندگی روزمره نفوذ میکند، بدون اینکه صدور حکمی برای ممنوعیتهایی که فرد برای خود قائل می شود لازم باشد. این «وظیفۀ» ترس ِ حاصل از سرکوب سیاسی است: نه سرکوب یک فرد، که نمونهای از او میسازند، برای دادن پیامی مشخص به هر کس دیگر تا مراقب رفتار خود باشد یا اینکه ممکن است به عنوان نفر بعدی در صف شکنجه و اعدام قرار گیرد.ـ
این همان پیامی است که بوسیلۀ سرکوب خونین دهۀ شصت به سراسر جامعۀ ایران فرستاده شد. با این حال، وقتی که همه چیز و همه کس به آنها هشدار میداد تا ساکت و بیعمل بمانند، مبارزین دهۀ شصت بین بیعملی یا حرکت، حرکت، و بین تسلیم یا مقاومت، مقاومت را برگزیدند، و دهها هزار نفر از آنها، بخاطر مقابله و مقاومت در برابر قوانین ارتجاعی و ناعادلانه رژیم نوپای جمهوری اسلامی به دست آن رژیم به قتل رسیدند. من بر آنم که گرامیداشت خاطره و یاد این افراد نمیتواند از یادآوری اهداف و آرمانهای آن ها جدا باشد، و اینگونه یادآوری لاجرم ما را در موضع رد تفاسیر و روشنگری در مورد توصیفاتی قرار می دهد که رژیم جمهوری اسلامی اصرار دارد از وقایع آن دهه ارائه دهد.ـ
هر چقدر آنها بیشتر به تحریف و تکذیب تاریخ دست میزنند، زنده نگه داشتن خاطرات جمعی از سرکوب، که هستۀ اصلی حافظۀ تاریخی است، اهمیت بیشتری مییابد و حسی به فرد نهیب میزند که وظیفه دارد هرچه بلندتر حقایق را فریاد زند. و پس ما در اینجا گرد هم آمدهایم تا بار دیگر یاد جانباختگان از خود گذشتۀ دهۀ شصت و خاطرۀ مبارزات دلاورانۀ آنها علیه رژیم جمهوری اسلامی، در خیابانها و در زندانها، را گرامی بداریم و بر حقانیت مبارزات آنان اصرار ورزیم. به وسیلۀ این یادآوری ما بار دیگر بر این مسئله تاکید می ورزیم که ترس نهادینه شده در جامعۀ تحت سلطۀ ایران امروز، این وضعیت غیر طبیعی ِ طبیعی شده، ریشه در سرکوب دهۀ شصت دارد، و هر گونه مبارزه برای آزادی و عدالت ماهیتا نمیتواند کشتار و سرکوب خونین دهۀ شصت و پاسخگویی و مجازات آمرین و عاملین آن کشتار را نادیده بگیرد و نامربوط و بیاهمیت به حساب آورد.ـ
روانشناسی وظیفۀ خاص و محدودۀ معینی در تحلیل و تعریف پدیدهها دارد. در توضیح خشونت دولتی و علل آن، روانشناسی قطعا توضیح کامل وهمه جانبهای برای همۀ علل سرکوب، از جمله زمینههای اقتصادی- سیاسی آن نمیتواند ارائه دهد، اما روانشناسی متعهد لازم میداند تاکید کند که ما عوامل روانی را بعنوان محصول شرایط اقتصادی-اجتماعی بررسی کرده و در نظر بگیریم. روانشناسی میتواند به ما نشان دهد چه عوامل روانی-اجتماعی یک ملت را، حتی برای مقطعی کوتاه در تاریخ، وا میدارد تا نیروی خود به عنوان عاملی مهم در ایجاد تغییر را منفعل کند یا همموج با قدرتِ سرکوب بکار گیرد. روانشناسی متعهد در مقابل روانشناسیای میایستد که مبتنی بر » پیروی و عدم استقلال» [i] و توجیه و مدارا با خشونت دولتی است و در ارائۀ توضیح و مفاهیم مربوط به سرکوب دولتی بر این مسئله اصرار میورزد که تا وقتی سرکوب و خشونت دولتی در جریان است، خنثی و بیطرف ماندن تنها در خدمت ایدئولوژی حاکمیت سرکوبگر قرار خواهد گرفت. روانشناسی متعهد تاکید میکند که » شرط اولیۀ سلامت روحی، سلامت اجتماعی است.»[ii]زیرا سرکوب در «تمام» سطوح جامعه، بخصوص در سطوح ساختاری و بنیانی آن نفوذ دارد و«تمامی تاریخ و حیات روزانۀ فرد را مورد تجاوز قرار میدهد و به امید نابودی کاملِ»[iii] فرد، در او تغییر ایجاد میکند. از این رو، سطوح شخصی و سیاسی را نمیتوان و نباید از هم جدا دانست. در جامعۀ سرکوب و تحقیر شده، ریشههای زمینۀ احساسات فردی چون حقارت، درماندگی و از خودبیگانگی را در شرایط اجتماعی ناتوانی، تبعیض، نابرابری و اضمحلال فرهنگی-اجتماعیِ مرتبط با ظلم، ستم و سرکوب میتوان یافت. برای رها شدن از این وضعیت و رسیدن به آزادی، در ابتدا جامعه میبایست در مورد ریشهها و چگونگی مدارا یا تسلیم و انقیاد خود به آگاهی برسد.
توسعۀ آگاهی روندی است که ما به کمک آن بین موجودیت شخصی و سیاسی ارتباط برقرار میکنیم و با استناد به تجربیات مشترکمان، زمینههای مشابه سرکوب و ستم را شناسایی کرده و سپس برای مقابله با آن دست به عمل میزنیم. این آگاهی گامی است در جهت شناسایی عوامل، شرایط و تصمیماتی که ما را از شرکت آزادانه در زندگی سیاسی باز میدارند و درنهایت از حقوق اولیهای که برای ایجاد زندگی بر اساس ارادهای آزاد لازم است محروم میکنند.[iv] بحث امروز من بررسی دو عامل کلیدی در سرکوب جامعه از زاویهای روانشناسانه است. این دو عامل یکی «فراموشی تاریخی» و دیگری «جنگ روانی» است. پرداختن به این دو عامل از این جهت میتواند مفید باشد که به ما یادآوری میکند هر چقدر بیشتر نسبت به تاریخ بیاعتنا و از آن بیخبر باشیم، بیشتر قربانی جنگ روانی و اثرات آن به مثابه سلاحی برای کنترل جامعه میشویم. هر چقدر کمتر مستعد تاثیرپذیری از جنگ روانی باشیم، با آگاهی بیشتر و دید وسیعتری میتوانیم در تغییر شرایط خود نقش بازی کنیم. به عبارت دیگر، فقط از طریق کسب آگاهی است که میتوان تاکتیکهای جنگ روانی و نحوۀ شکلگیری باورهایمان بر اساس آن را تشخیص دهیم، و همچنین تشخیص دهیم چه تاکتیکهایی در نزدیک به چهار دهۀ گذشته بوسیلۀ رژیم جمهوری اسلامی در خدمت سرکوب جامعه و استمرار حاکمیت استفاده شدهاند و بیاعتنایی به تاریخ برای ما چه پیامدهایی داشته است.ـ
من در اینجا سعی میکنم به نقش و اهمیت هر یک از این دو عامل بپردازم و با استفاده از چند نمونه از وقایع مربوط به قیام ۱۳۵۷ و بعد از آن، روندی را نشان دهم که جامعۀ ایران را به آرامی به سوی کشتاری برد که در تاریخ معاصر سیاسی ایران بیسابقه بوده است؛ کشتاری که میتوان آن را جزئی از ذات و ماهیت جمهوری اسلامی به عنوان رژیمی سرکوبگر و ارتجاعی به حساب آورد.
چرا باید به یاد بیاوریم؟
استدلالات متفاوتی دربارۀ اینکه چرا نباید به گذشته پرداخت وجود دارد. حامیان این نظر مدعی هستند که نگاه، ردیابی و پرداختن به گذشته دردناکتر از به فراموشی سپردن آن است؛ یکی دیگر از استدلالات آنها این است که مطالبات امروزِ جامعه، ربطی به شرایط سرکوب شدۀ دیروز ندارد و باید اجازه داد نسل جوانی که با گذشته فاصلۀ زیادی دارد این فاصله با دردها و طرز تفکر پیشین را حفظ کند تا بتواند آیندۀ جدیدی برای خود بسازد. من هم درهر یک از این استدلالات نکات قابل تاًمل و بخشی از حقیقت را میبینم، اما نمیتوان بخش دیگر این حقیقت را نادیده گرفت که اتفاقات گذشته ناگزیر بر عرصۀ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کنونی جوامع درگیر تاثیر میگذارند و شرایط و دادههای امروز مبتنی بر حوادث و اتفاقاتی هستند که دیروز بوقوع پیوستهاند و ساختار روانی و هویت امروز ما را میسازند. اهمیت مبارزه برای اداره و تفسیر اتفاقات گذشته، یا حافظه تاریخی، ریشه در ضرورت پاسخگویی به تضادها و ایجاد ارزشهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمان حال دارد.ـ
خشونتی که از طرف حاکمیت اعمال میشود و به آن فاجعۀ سیاسی-اجتماعی نیز نام دادهاند، خنثی و بدون پیامدهای مخرب نیست. این خشونت باعث ایجاد اضطراب و احساس ناامنی مزمن، انزوا و خودداری در برقراری ارتباط با دیگر افراد جامعه میشود، و در نهایت به گسست و تجزیۀ اجتماعی میانجامد. این اثرات به خودی خود ناپدید نمیشوند و برای افراد و جوامع سرکوب شده عواقبی دردناک، درازمدت و سرنوشتساز به همراه دارند. تحقیقات مربوط به کشورهایی که قربانی خشونت سیاسی بودهاند نشان میدهند که ساختن آیندهای آزاد و دمکراتیک بدون پرداختن به گذشته و اتفاقات خونین و دردناک آن امکانپذیر نیست و عدم پرداخت به این اتفاقات میتواند در آینده راه را برای انتفامجوییهای کور و تنشهای اجتماعیای باز بگذارد که باعث به هدر رفتن نیروی محرکۀ لازم برای تغییرات اجتماعی بنیادین میشوند.ـ
خاطرات شالوده و هستۀ اصلی تاریخاند و درک امروز ما از وقایع گذشته را میسر میسازند. خاطرات هر یک از ما بخشی از هویت ما را شکل میدهند، و وقتی خاطراتمان را با هم به یاد میآوریم، خاطرۀ جمعی مشترکی از گذشته تولید میشود که تاریخ مشترک ما را میسازد.[i]برای مثال، خاطرات جمعیِ مربوط به کشتار در کردستان در ۵ شهریور ۱۳۵۸ بدست خلخالی بعنوان تجربیات مشترکی که افراد در آن سهیم بودهاند به یاد آورده میشوند و تاریخ این سرکوب را رقم میزنند؛ تاریخی که برای احقاق حقوق سرکوبشدگان و اعادۀ حیثیت از آنان در مقابل روایت حاکمیت از آن وقایع میایستد. اجازه دهید با هم بخشی از این تاریخ را مرور کنیم. در ۲۹خرداد ۱۳۵۸ صادق خلخالی، ضمن سفر به کردستان، در پاسخ به خواست ها و مطالبات مردم کردستان گفته بود: «امیدوارم اشرار و ضدانقلاب را در کردستان نابود کنم و برگردم.»ـ
سپس بین ۲۸ مرداد تا ۶ شهریور ۱۳۵۸،در عرض یازده روز، ۵۸ نفر به فرمان خلخالی در شهرهای پاوه، مریوان، سنندج و سقز اعدام شدند. نگاهی نزدیکتر به بخشی از این وقایع ما را به فرودگاه سنندج میبرد:ـ
«به آقای خلیل بهرامی (خبرنگار اعزامی اطلاعات به كردستان) خبر داده شده بود که یک قاضی (صادق خلخالی) – که از دوستانش بود -، خیال دارد کردها را در سالن انتظار فرودگاه سنندج – مرکز کردستان – محاکمه کند.ـ
در فرودگاه، وقتی که ۱۰ مردِ دستنبد به دست روی نیمکت چوبی در برابر صادق خلخالی نشستند، آقای رزمی (جهانگیر رزمی – عکاس) آماده، بیرونِ دادگاه صحرایی ایستاده بود. نفر یازدهم (احسن ناهید) مجروح بود و کنارِ در، روی برانکاردی قرار داشت.»[i]
ـ(جمیل نوره یکی از زندانیان نجات یافته آنروزها که قبل از اعدام با احسن ناهید در اسارت بوده در خاطرات خود چگونگی زخمی شدن احسن ناهید را تیراندازی پاسداران مراقبش در حین انتقال به زندان ذکر کرده است).ـ
ـ«قاضی عمامهاش را برداشت. کفشهایش را درآورد. پایش را روی صندلی گذاشت. از پشت عینک زندانیان را برانداز کرد و نامشان را پرسید. قاضی اتهامات انتسابی متهمان را [چنین] برشمرد: قاچاق اسلحه، تحریک به شورش و قتل. بهرامی میگوید: «هیچ مدرکی ارائه نشد. همهاش حدس و گمان بود.» پس از نزدیک به ۳۰ دقیقه، خلخالی یازده مرد را “مفسد فی الارض” اعلام کرد. چند نفری گریستند.»ـ
ـ«به گفته دو خبرنگار، آقای کریمی (یکی از محافظان شخصی قاضی) از زندانیان خواست وصیت کنند. مردها چیزی نگفتند، همه ساکت بودند به جز یک نفر. [آن] عیسی پیرولی [بود] که به گفته بهرامی، برای نجات خود گریه میکرد. او ساندویچفروشی بود که عضو هیچ حزب سیاسی نبود فقط یک تفنگ داشت و متهم به قتل شده بود. رزمی میگوید: «او ترسیده بود، نمیتوانست بایستد.» سربازان از یکی از زندانیان خواستند تا او را نگاه دارد.» *ـ
ـ«اولین نفر سمت راست، ناصر سلیمی، کارمند اداره بهداشت سنندج، دست راستش را روی سینهاش گذاشت. دستش باندپیچی شده بود. به گزارش روزنامههای آن زمان، در یک جنگ خیابانی مجروح شده بود. در برابر او تنها سرباز بدون چفیه، مسلسلش را بالا برد.»ـ
ـ«سربازان به کریمی چشم دوختند. علی کریمی، یکی از محافظان شخصی قاضی، اسلحهاش را از جلدش بیرون آورد. عکاس میگوید، همه نمرده بودند. محافظ روی احسن ناهید، زندانی خوابیده روی برانکارد خم شد و یک گلوله به سرش شلیک کرد.ـ
رزمی دوربینش را قاپید. کریمی به سوی بعدی رفت و به سویش شلیک کرد. دو خبرنگار میگویند، او همین طور پیش میرفت – یک گلوله برای هر نفر.»
ـجیسون هیل،[ii]
استاد فلسفه سیاسی- اجتماعی و روانشناسی فلسفی، نوعی از خاطرات را عنصری خطرناک {اسلاید ۱۲ با ۲ کلیک} معرفی می کند، عنصری که مخل «وضعیت موجود» است. «وضعیت موجود» وضعیت حکمفرما و مسلطی است که هویت گروهها و دستهبندیهای کنونی در جامعه و جایگاه آنان را تقویت و حفظ میکند؛ این نه خودِ خاطرات، که عملِ به یاد آوردن گذشته به شیوهای جدید است که خطرناک است؛ شیوهای که فرضیههای گذشته در مورد گروهها را واژگون میکند. شیوهای که هویتهای گروهیِ ساکن و قبیلهای، که بر اساس باور و برای حفظ جدایی «ما» بعنوان مردمانی خوب و «آنها» بعنوان مردمانی بد، بنا میشوند را بههم میریزد؛ شیوهای از یادآوری که باعث زایش درک جدیدی از هویتهای شخصی و جمعی میشود که می تواند زمینۀ جدیدی برای همبستگی افراد فراهم سازد.
نوعی از خاطرات خطرناک، خاطراتی هستند که در درک ما از آنچه «درست» فرض میشود شکاف ایجاد میکنند. برای نمونه نگاهی جدید و تطبیقی بین خاطرات سرکوبی که به کشتار سیاسی ۱۳۶۷ انجامید و سرکوب پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ میتواند نکات مشترک بین این دو تجربۀ مبارزاتی، از جمله
پاسخ مزمن و ثابت حاکمیت در واکنش به درخواست مطالبات به حق از سوی جامعه را مشخص کرده واین موضوع را هر چه بیشتر روشن کند که مبارزین دهۀ شصت، بر خلاف آنچه که رژیم و حامیانش ادعا میکنند، خشونتطلب و مرگطلب نبودند
و به دلیل مقابله با قوانین ارتجاعی جمهوری اسلامی سرکوب و قتل عام شدند،
همانطور که فعالین جنبش ۸۸ به دلیل بیان و دفاع از مطالبات خود زندانی شدند، شکنجه دیدند و به قتل رسیدند.
ـبازنگریای از این نوع میتواند استدلالاتی را به چالش بکشد که تا به حال «درست» فرض میشدهاند؛ استدلالاتی از این قبیل که «قاطعیت انقلابی در فضایی ایدئولوژیک» ـ
را دلیل کشتار خونین فعالین سیاسی دهۀ شصت دانسته و با اتکاءِ به آن سعی میکند خشونت دولتی را توجیه کند، جنایت را عادی جلوه دهد و سرکوب سیاسی در جامعه را در باور ما به یک قاعده تبدیل کند، انگار نه انگار که همۀ ما میدانیم «کنترل جامعه از راه سرکوب، شدیدترین شکل اِعمال زور و آخرین راه حل برای حفظ قدرت توسط یک حاکمیت غیر قانونی و در نتیجه یک حاکمیت غیر مشروع است.» ـ
این شیوه از بازگویی خاطرات و نگاه به تاریخ از این جهت خطرناک است که در مقابل تصویر تحریف شده حاکمیت از گذشته میایستد، آن را به چالش میکشد، فاصلۀ بین «ما» در زمان حال و «آنها» در دهۀ ۶۰ را کم میکند! و با کم شدن این فاصله که با هدف مشخص ایجاد، و به منظور حفظ گسستِ میاننسلی برنامهریزی شده است، بازسازی هویتی مشترک بعنوان اعضای همگونِ جامعهای سرکوب شده برای مردم ما امکانپذیرتر میشود. پس اگر یادآوری خاطرات خطرناک دهۀ ۶۰ میتواند زمینۀ تازهای برای همبستگیِ نسلها، در جهت تغییر وضعیت اسفبار جامعۀ ایران فراهم کند، میتوان گفت که یک هدف از بازداری ما برای یادآوری آن خاطرات، حفظ وضعیت موجود است! وضعیتی که حیات دیکتاتوری جمهوری اسلامی را استمرار میبخشد!
و چه به درستی به ما یادآوری میکند جورج اورول، نویسندۀ انگلیسی، که «آن کس که گذشته را کنترل میکند، آینده را در اختیار خود دارد!»ـ
کنترل اذهان و سوق دادن آن بهسوی قبول تعهدنامههایی مشخص در مقاطع خاص تاریخی جزئی از ابزار حکومتی است، حتی در جوامعی که دارای سیستمی به اصطلاح دمکراتیک هستند. برای مثال میتوان به استفادۀ دولت امریکا از بهانۀ وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق و خطرش برای صلح و امنیت جهان نام برد که به واسطۀ آن اذهان عمومی را برای قبول حمله به عراق آماده کرد. اما در کشورهای دیکتاتورزده استفاده از جنگ روانی جزءِ ذاتی سیستم سرکوب است، بافته شده در تار و پود آن، و افشای روایات افسانهای و فریبکارانۀ حکومتی و ایجاد شفافیت در اذهان مردم به قیمت جان انسان تمام میشود.ـ
دیکتاتورها تاریخ را به روایت خود باز مینویسند، وقایع را حذف میکنند، «جای جلاد و قربانی» را عوض میکنند و چنان که فانون می گوید، «برای آنکه مردمان بردۀ آدمی شوند، با گیج کردن مرتب آنان، از آنها سلب انسانیت میکنند.» دیکتاتورها جنگ روانی را بکار میگیرند تا ترس و وحشت، حس فرومایگی و یاًس، و عقدۀ حقارت را با مهارت تمام به رگهای یک ملت تزریق کنند، زیرا برای آنها کنترل و هدایت، و چپاول و نابودی مردمی از خود بیگانه که حافظه تاریخی ندارند، در ترس و وحشت زندگی میکنند، از هویت فردیشان محروم هستند و بعنوان تودهای تحقیر شده با آنان رفتار میشود بسیار آسانتر است.[i]
و حالا اگر باز به خود اجازه دهیم به یاد بیاوریم و نگاهی به تاریخ چند دهۀ اخیر و مطبوعات چند ماه پیش از قیام بهمن ۵۷ بیاندازیم، میتوانیم ببینیم که کشتار دهۀ ۶۰ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ نه محصول «خشونتطلبی» مخالفین رژیم بلکه جزئی از ذات و ماهیت رژیم جمهوری اسلامی بوده و حتی از پیش از شکلگیری این رژیم، حذف غیرخودیها از جمله مارکسیستها، و سلب آزادیهای فردی، از جمله آزادی زنان، در دستور کار آن رژیم قرار داشته است. رژیم جمهوری اسلامی برای رسیدن به اهداف خود، میبایست هر صدای مخالفی را از صحنۀ سیاسی ایران محو میکرد، و هماکنون هم این رژیم برای حفظ موقعیت و بقای خود راهی ندارد جز اینکه به همین روش ادامه دهد.ـ
ـ«رد پای خون»ـ
هر کشتار جمعی سه مرحله دارد: قبل از کشتار، هنگامۀ کشتار و بعد از کشتار. قبل از هر کشتار جمعی، سلسله اتفاقاتی را میتوان شناسایی کرد که رفته رفته وسعت و شدت پیدا کردهاند؛ قدمهایی در امتداد یک زنجیرۀ به هم بافته شده که به آرامی زمینه را برای تدارک کشتاری بزرگتر فراهم میکنند. رافائل لِمکین،
وکیل یهودی-لهستانیای بود که در جوانی بهشدت تحت تاثیر محاکمۀ سوقومون تهلیریان قرار گرفته بود. همۀ اعضای خانوادۀ سوقومون تهلیریان پس از فرمان طلعت پاشا، وزیرعثمانی، در
سال ۱۹۱۵ در جریان قتل عام ارمنیان به قتل رسیده بودند. تهلیریان در سال ۱۹۲۰ به ترور طلعت پاشا دست زد. در پی محاکمۀ تهلیریان، سوال لِمکین جوان این بود که چرا ارامنه بعد از قتل عام خواستار دستگیری طلعت نشده بودند و چرا عمل تهلیریان که یک نفر را کشته است جرم به حساب میآید، اما این که دولت ستمگر ترکیه بیش از یک میلیون نفر را میکشد، جرم محسوب نمیشود؟ لِمکین که از سال ۱۹۳۳ تلاشش را صرف به تصویب رساندن قوانین بینالمللی برای جلوگیری از کشتارهای قومی-نژادی و مجازات آمرین و عاملین این قبیل کشتارها کرده بود، سلسله اتفاقاتی که زمینه را برای تدارک کشتاری بزرگتر فراهم میکنند «رد پای خون» نامید.
رد پای خونی که به کشتار ۶۷ انجامید را میتوان در قتلهای مخفیانه و علنی مخالفین سیاسی و اقلیتهای مذهبی و قومی توسط رژیم جمهوری اسلامی و عواملش در ابتدای پاگرفتن آن رژیم یافت، میتوان این رد پا را در تابستان ۶۰ و اعدامهای روزانۀ ۵۰ تا چند صد نفره دید، در انقلاب فرهنگی سال ۵۹، در قانونی کردن سرکوب زنان که از سال ۵۷ شروع شد، در فعالیتهای گروههای علنی و مخفی فشار، در کنفرانس گوادالوپ، در تیترهایی که روزنامهها پیش از بازگشت خمینی به ایران منتشر کردند و در تیترهایی که در آن زمان هیچوقت منتشر نشد، و در موضعگیری خمینی در سال ۴۱، در بیاعتنایی ما به تاریخِ پیش از آن.
امروز شاید بر کمتر کسی در این جمع پوشیده باشد که خمینی در سال ۱۳۴۱ در واکنش به قانونی شدن حق رای زنان و اجازه قسم خوردن اقلیتهای مذهبی به کتاب دینی خود برای جامعۀ مسلمانان عزای عمومی اعلام کرده بود. او گفته بود که این قوانین «تجاوز به احکام مقدسه اسلام و احکام مسلمهٔ قرآن» است. او گفته بود: «… دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند یعنی احکام ضروریه اسلام و قرآن را زیر پا بگذارد…» او حضور زنان در عرصۀ فعالیتهای اجتماعی را با اشاعۀ فحشا معادل شمرده بود.
واضحتر و سادهتر از این نمیشود ارتجاع را در کلمات جای داد و به تصویر کشید. نه تفسیر لازم دارد و نه تحلیل. خود بیانگر خود است، که عزای عمومی اعلام کردن در واکنش به اعلام حق رای زنان و آزادی ادیان، صرف نظر از این که ما دربارۀ دیکتاتوری پهلوی چه موضعی داریم، به خودی خود فقط میتواند نشان از عقبماندگی و ضد دمکراتیک بودن خمینی و روحانیت در کلیت آن داشته باشد. اما دستگاه سانسور و سرکوب دیکتاتوری پهلوی آنچنان پا بر گلوی آزادی بیان و مطبوعات نهاده بود که پس از اعتراض ۱۵ خرداد ۱۳۴۲و بیان خواستهای ارتجاعی توسط روحانیت و سپس تبعید خمینی، کتابهای او برای دو دهه در ایران ممنوع شد واین امر آشنایی با افکار عقبمانده و ضد دمکراتیک او را برای بخشی از مردم ایران تقریبا غیر ممکن ساخت.
پس وقتی سران کشورهای ذینفع در کنفرانس گوادالوپ به توافق رسیدند که تاریخ مصرف رژیم پهلوی، به خاطر عدم تواناییاش در کنترل اجتماعی و در جهت تامین منافع سرمایهداری جهانی، به پایان رسیده است و تصمیم گرفتند حکومتی اسلامی به رهبری خمینی را، به منظور حفظ و پیشبرد منافع خود، جایگزین آن کنند، بسیاری از مردم اطلاعات خود را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت خود از تاریخ که بر پایۀ اطلاعرسانی از سوی رسانههایی مانند بی بی سی دریافت کردند، که وظیفۀ تبلیغاتی ِ به قدرت رساندن خمینی را به عهده داشتند.
برای همۀ مردم یک کشور غیر ممکن است که اطلاعات و تحلیل روشنی از همۀ وقایع سیاسی موجود در کشورشان داشته باشند. این باعث میشود که برخی برای درک اطلاعات جاری به نظرات شایع شده از طرف دیگران، از جمله از طریق رسانهها رجوع کرده و از آن نظرات برای شکل دادن به عقیدۀ خود استفاده کنند. پدیدۀ رسانهسالاری توضیح میدهد کسانی که رسانهها را در اختیار دارند نظرات مردم را کنترل میکنند.
رسانههای دولتی از طریق گفتمانسازی و با ارائه ظریف، زیرکانه و غافلگیرکنندۀ اخبار به اذهانی که تمرین کنکاش در مسائل را ندارند افکار عمومی را به سویی که مایلند سوق میدهند. [iii] نقش کلیدی رسانهها در گسترش ایدهها، اطلاعات یا شایعات به منظور پشتیبانی از یک فرد، گروه و جنبش یا آسیبرسانی به یک فرد، گروه یا جنبشی دیگر در تحقیقات متعددی نشان داده شده است. نقش رسانهها بیشتر از ارائه اطلاعات و آمار و ارقام است. تاکتیک هایی که رسانه ها از آن برای متقاعد کردن مردم به قبول ایده ای مشخص استفاده می کنند دقیقا تعریف جنگ روانی را به خود اختصاص میدهند.
جنگ روانی را می توان سلسله عملیاتی تهاجمی تعریف کرد. این عملیات به معنی حملۀ نظامی نیستند، بلکه به معنی یورشی اجتماعی-سیاسی- فرهنگی اند، که با هدف رسیدن به پیروزی بر دیگری از راه ایجاد تغییرات روانی در او انجام می گیرند. یک راه پیشبرد جنگ روانی پیروزی بر «قلب و ذهن» مردمی ست که از مبارزه برای آزادی حمایت می کنند. زمانی جنگ روانی بیشترین تاثیر را بر مردم دارد که بخشهایی از «حقایق» را در خود جای دهد و احساسات درونی، ایدهها و افکاری را بیان کند و هدف قرار دهد که از قبل در درون مردم میجوشیده است.
برای نمونه، پیش از بازگشت خمینی به ایران در ۱۲ بهمن ۵۷ و برای مدتی پس از آن، نیروهای پشتیبان او با برنامه ریزی ای زیرکانه و با استفاده از جنگ روانی و استفاده از قدرت رسانه ها خمینی را بعنوان رهبری دمکرات و اسلام را بعنوان ایدئولوژی و شکلی از حکومتی عادل، برابری طلب و در خدمت همگان، از جمله همه ادیان و گرایشات فکری و اجتماعی مختلف، به مردم ایران معرفی کردند. برای مردمی که به دنبال آزادی، استقلال و برابری علیه دیکتاتوری یک حزبی پهلوی به اعتراض برخاسته بودند، شعارهای خمینی و اطرافیانش پاسخی بود به نیاز آنان به رهبریای که آنها را در امر تعیین آزادانه سرنوشت خود و دستیابی به زندگی بهتر هدایت کند.
شعارهایی از قبیل مارکسیست ها در ابراز عقیده آزادند؛ در حکومت اسلامی دیکتاتوری وجود ندارد؛ رئیس کشور نخواهم شد؛ آب و برق مجانی می شود؛ برای همه محرومان خانه بسازید؛ زمین های بایر به نفع مستضعفین مصادره می شود؛ جز از فساد از هیچ چیز جلوگیری نمی کنیم؛ دست دزدان و چپاولگران را کوتاه خواهیم کرد، و «روزنامه باید مطابق آراءِ ملت باشد» هر کدام به ظاهرنوید دهندۀ عدالت و برابری بود. هیچیک از این تبلیغات و شعارها به خودی خود شعارهای بدی نبودند، اما هیچیک هم بیانگر حقیقت نبودند و فقط تاکتیکهای جنگ روانی بودند تا به کمک آنها نیروی محرکه لازم برای ایجاد تغییر بنیادین در جامعه را راکد کنند.
مهم است که بدانیم که ما انسان ها معمولا نسبت به تبلیغات و شعارها بدون فکر کردن واکنش نشان می دهیم، و مهم است که بدانیم تنها راه مصونیت در مقابل تبلیغات کسب آگاهی نسبت به تاکتیک هایی است که در جنگ روانی مورد استفاده قرار می گیرد. پس مهم است بدانیم که چارچوب بیان شعارها و تبلیغات چیست، شعارها و تبلیغات چه هدفی را در بر دارند و منظر فکریای که برای مطرح کردن آنها استفاده شده است ریشه در کدام باورها دارد. ابراهیم یزدی، یکی از مشاورین خمینی، دربارۀ موضعگیریهای او پیش از ورودش به ایران در خاطراتش مینویسد:ـ
ـ«خمینی تا پیش از رسیدن به قدرت از سوالات رسانهها دربارهٔ جزئیات جمهوری اسلامی بصورت حساب شدهای طفره میرفت و به همین علت در هیچ یک از ۲۰۰۰ مورد مصاحبهاش اشارهای به نظریه سیاسی ولایت فقیه نشد در حالی که کتاب انگلیسی ولایت فقیه در همان ماه اول مستقر شدن در نوفل لوشاتو منتشر شده بود…»ـ
شاید اگر مردم از باور خمینی به ولایت فقیه و نظرات ارتجاعی دیگر او آگاهی میداشتند، میتوانستند به ادعاهای دروغین نهفته در این شعارها پی ببرند. اما خصلت رسانهها این است که برای گسترش باور مورد نظرشان میتوانند، با استفاده از تکنیکهای تبلیغاتی خاص، اخبار و شایعات، برنامهریزی مجدد واژهها و نمادها، استفاده از قدرت و اعتبار و پافشاری پیگیرانه در شیوع اخبار، یک موقعیت بالقوه خطرناک را به نحوهای برای خواننده یا شنوندهشان بیان کنند که او نسبت به پیآمدهای گوناگون آن موقعیت احساس راحتی کند. و پس تبلیغات و پیامهای اطرافیان خمینی در مورد ماهیت جمهوری اسلامی نیز اذهان مردم را به بیراهه برد: وقتی بهشتی گفت: «اسلام دین آزادی ست! آزادی کسی را سلب نمی کنیم؛» قطب زاده گفت: «دولت اسلامی به معنی حکومت روحانیون نیست؛» کریم سنجابی ادعا کرد: «روحانیت نمی خواهد مستقیما حکومت کند؛ و گفت: ؛محتوی جمهوری اسلامی دمکراتیک است؛» و برای مثال مجتهد شبستری گفت: «هرنوع سلطه و استثمار در اسلام محکوم است.»ـ
از اولین روزهای «دوران طلایی امام» و علیرغم ادعای وجود «آزادی قلم، بیان و عقیده برای همه،» فعالیت های مخفیانه و علنی گروه های فشار وابسته به رژیم شروع شد و به مرور شکل گسترده ای به خود گرفت.
در ۱۳ بهمن ۱۳۵۷ خمینی «توهین و تعرض به مطبوعات را محکوم کرد.» در روز ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ رفراندوم جمهوری اسلامی انجام گرفت، و در کمتر از یک ماه پس از آن، در روز ۲۶ اردیبهشت ۵۸ خمینی اعلام کرد که روزنامه باید «به آراءِ ملت» باشد. منظور او از ملت البته حاکمیت بود، زیرا تنها چهار ماه بعد، در مرداد ۱۳۵۸ ، ۲۲ روزنامه توقیف شدند و در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ انتشار ۴۰ روزنامه و نشریۀ دیگر ممنوع اعلام شد.
دادستان انقلاب اسلامیِ مركزعلت توقیف این نشریه ها را «سوء استفاده، توهین به رهبر انقلاب و مقدسات اسلامی و همچنین توطئه و افترا علیه حكومت اسلامی» اعلام كرده بود. برخی از این نشریات از رژیم جمهوری اسلامی به عنوان یک دیکتاتوری نام برده، انتخابات آن را تقلبی نامیده و پیام های خمینی را اقداماتی علیه زحمتکشان توصیف کرده بودند.
توقیف مطبوعات آزاد قدمی بود در جهت حذف مخالفین و بنابراین جزئی است از ردپای خونی که به کشتار سیاسی ۱۳۶۷ می رسد.
هجوم عناصر مزد بگیر به گردهمایی ها و کتاب فروشی های خیابانی و هواداران گروه های سیاسی غیر وابسته به رژیم به رخدادی روزانه تبدیل شد. از طرف دیگر فعالیت های مخفیانه با هدف ایجاد رعب و وحشت در جامعه و در بین مخالفین آغاز گشت.
از جمله اهرم های مخفی رژیم برای سرکوب و ایجاد وحشت در جامعه گروه مخفی قنات بود که رد پای خونینش نه تنها تا قتل عام سیاسی تابستان ۶۷ میرسد بلکه در سرکوب و ایجاد وحشت در جامعه تا به امروز قابل پی گیری است.
گروه قنات در بهمن سال ۱۳۵۷ تاسیس شد. اعضای این گروه پس از شکنجه و به قتل رساندن همجنسگرایان، زنان نگون بخت روسپی، بهایی ها، کمونیست ها و مجاهدین اجساد مثله شدۀ آنان را در قنات هایی در اطراف شهر جهرم می انداختند. از فعالیت های دیگر این گروه، اسید پاشی به صورت زنان بود. موسسین و سرکردگان گروه جنایتکار قنات حسین آیت الهی، امام جمعه جهرم و علی محمد بشارتی بودند. حسین آیت الهی بعدها در تابستان ۱۳۶۰ به هنگام نماز جمعه نام خانواده هایی را به عنوان ضد انقلاب معرفی می کرد و حزب الهی ها و پاسداران با چوب و چماق به خانه های این افراد حمله ور می شدند و تمام اعضای خانواده اعم از کودک و پیر را دستگیر کرده و اموال آنان را مصادره می کردند.[iv] علی محمد بشارتی از بنیان گزاران سپاه پاسدارن و عضو اوّلین شورای فرماندهی و اولين مسئول اطلاعات سپاه پاسداران بود. او علاوه بر سمت های دیگر دولتی، نماینده دورهٔ اول مجلس شورای اسلامی، عضو هیأت رئیسه مجلس، قائم مقام وزیر امور خارجه، وزیر کشور دولت دوم رفسنجانی، و امروز مشاور سیاسی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است. [v] بشارتی در سال ۱۳۶۰ به هنگام عضویت در «هیات بررسی شایعه شکنجه» شکنجه در زندان های رژیم جمهوری اسلامی را تکذیب کرد. آییننامه «تعیین مصادیق البسه و آرایشهای غیر مجاز در زمان ریاست علی محمد بشارتی در وزارت کشور، در شهریور ۱۳۷۵ به تصویب رسید. بسیاری از مواد این آیین نامه ازنمونه های بارز تبعیض و تحدید آزادیهای فردی و اجتماعی، به ویژه در مورد زنان است، و موج وحشت آفرین اسیدپاشی به زنان در سال ۱۳۹۴ را می توان میراث علی محمد بشارتی و گروه قنات نامید.
همراه با ایجاد وحشت در جامعه توسط گروه های علنی و مخفی، هجوم به آزادی ها به طورعلنی و از طریق نهادهای قانونی آغاز گشت و زنان ایران را زیر حمله خود گرفت.
خمینی پس از گذشت تنها یک ماه از بازگشتش به ایران، نبرد دیرینهاش با آزادی زنان، بعنوان نیمی از نیروی مولدِ جامعه، را تجدید و حجاب اسلامی در ادارات دولتی را اجباری اعلام کرد. این اولین تعرض رسمی از جانب حاکمیت به حقوق زنان بود.
این تعرض حاکمیت به حقوق زنان با اعتراض گستردۀ زنان و مردان آزادیخواه روبرو شد. [vi]
اغلب در امتداد سرکوب و ردپایی که به کشتار ختم می شود، می توان دید که خشونت شدت می یابد، شکنجۀ بدون هدف رواج بیشتری پیدا می کند و قابل قبول تر می شود، و به تعداد گروه های سرکوب شده اضافه می گردد. تعرض به حقوق زنان بعد ها در سرکوب دهۀ ۶۰ شکل شکنجه و اعدام زنان حامله و تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام را به خود گرفت. این سرکوب را می بایست جزئی از رد پای خونی به حساب آورد که به کشتار ۶۷ می رسد. سرکوب زنان که تا به امروز در ایران ادامه دارد قوانین ارتجاعی متعددی را در بر می گیرد و عواقب روانی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مخربی در پی داشته است.
علاوه بر سرکوب زنان و سلب آزادی های دیگر در جامعه، با سرکوب خونین شوراهای تشکیل شده توسط مردم در ترکمن صحرا، خبر قتل ۴ تن از فعالین ستاد خلق ترکمن در اسفند ۱۳۵۸، در روزنامه های دولتی بعنوان «قتل اسرارآمیز» آن ها انتشار یافت. سال ها بعد صادق خلخالی در یکی از مصاحبه هایش مسئولیت فرمان این قتل ها را با افتخار به عهده گرفت، [vii] این کشتاراز دیگر جنایات جمهوری اسلامی و بخشی از ردپای خون بسوی قتل عام ۱۳۶۷ است.
در سال ۱۳۵۹ ، دانشجویان و اساتید مبارز به وابستگی به امریکا و شوروی متهم و به این وسیله دشمن انقلاب ایران معرفی شدند.
به روایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی خمینی در بند ۱۱۱ پیام خود بر ضرورت ایجاد «انقلاب اساسی در دانشگاههای سراسر کشور»، «تصفیه اساتید مرتبط با شرق و غرب» و «تبدیل دانشگاه به محیطی سالم برای تدوین علوم عالی اسلامی» تأکید کرده بود. تاکتیک جنگ روانی ای که بوسیلۀ آن حاکمیت اذهان عمومی را برای انقلاب فرهنگی آماده ساخت «اثبات اجتماعی» نام دارد. اثبات اجتماعی یکی از روش های متداول جنگ روانی برای ایجاد یک دشمن در اذهان مردم است . «هنگامی که ما از خودمان مطمئن نیستیم، زمانی که وضعیت نامشخص یا مبهم است، زمانی که عدم اطمینان حاکم است، احتمال بیشتری وجود دارد که ما اقدامات دیگران را به عنوان عملکرد صحیح ارزیابی کرده و بپذیریم.»ـ
زیر مجموعه ای از «اثبات اجتماعی» روشی است که در آن با ارائۀ این ایده که گروهی دوست دشمن پیشین ما است آن گروه را دشمن می نامیم؛ یعنی با ربط دادن یک گروه با گروهی دیگر توجیهی برای رد گروه اول پیدا می کنیم. بنابراین با ربط دادن دانشجویان و اساتید به امریکا و شوروی توجیهی برای رد و دشمن جلوه دادن آنها پیدا کردند.
ـمرکز اسناد انقلاب اسلامی می نویسد: «در آخرین حرکت تاریخی، در امور مربوط به دانشگاهها، «شورای انقلاب فرهنگی» موظف شد زمینههای تحول و اسلامیشدن دانشگاهها را ایجاد نماید» ـو»درنتیجۀ فعالیتهایش برای همیشه مشکل سیاسی به نام دانشگاهها را از میان بردارد و صورتی علمیو پژوهشی، در زیر سایه اسلامیت بدان بدهد.» ـ
و بدینسان بود که انقلاب فرهنگی در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ به دستور خمینی و به ابتکار، طراحی و تحت نظارت عبدالکريم سروش انجام گرفت، و به موجب آن در پی سرکوبی خونین، دانشگاه های ایران به مدت سه سال بسته شدند. با تعطیلی دانشگاه ها، رژیم جمهوری اسلامی تمرکز نیروی بالقوه ای برای مقاومت علیه سیاست های ارتجاعی و ضد مردمی اش را از بین برد.
انقلاب خونین فرهنگی ۱۳۵۹را می بایست جزئی از ردپایی که به کشتار سیاسی ۶۷ ختم می شود ارزیابی کرد. دانشجویان ستاره دار امروز در ایران در تداوم همین سیاست شناسایی، کنترل و از تحصیل محروم می شوند.
علیرغم سرکوب شدید توسط حاکمیت، مقاومت در جامعه بویژه توسط مخالفین رژیم ادامه داشت و خمینی در واکنش به این مقاومت گفته بود که به شدیدترین وجه با مخالفین رفتار خواهد شد.
پس از وقایع خرداد ۱۳۶۰، ایران شاهد دستگیری، شکنجه، و اعدام های روزانه در ابعاد ۵۰ تا بیش از ۱۰۰ نفره بود.
در این زمان حاکمیت از تاکتیک های جدیدی از جنگ روانی استفاده میکرد؛ تاکتیکهایی که هدفشان تضعیف روحیه و گیج کردن فرماندهی گروههای مخالف و مختل کردن کنترل و پروسۀ تصمیمگیری آنهاست. این تاکتیکها که شامل استفادۀ برنامه ریزی شده از تبلیغات و دیگر عملیات روانی برای نفوذ درعقاید، احساسات، نگرش ها و رفتار گروه های مخالف اند برای این بکار برده می شوند که روحیه مخالفین را تضعیف و آنان را متقاعد کند که ادامه مبارزه بی فایده است. پخش تلویزیونی اعترافات فعالین سیاسی پس از شکنجۀ آنان در دهۀ شصت را می توان از این دست تاکتیک ها نامید.
*(الله قلی جهانگیری)
درست نمیدانم چه کسی گفته است که «یک چیز که در همۀ جوامع دیکتاتوری مشترک است این است که مردم برای فکر کردن وقت ندارند.» اگر تهدید و حملۀ خارجی را به این معادله اضافه کنیم به این مسئله پی می بریم که چرا تابستان ۶۷ را برای قتل عام زندانیان سیاسی انتخاب کردند. رژیم در طول هشت سال جنگ با عراق دریافته بود که یک منشاءِ تمایل برای اطاعت و تبعیت از قدرت در باورمردم لزوم وابستگی آن ها به حاکمیت برای مقابله با نیرویی خارجی است. کما اینکه حاکمیت امروز نیز با استفاده از تبلیغات نمایشی و جنگ روانی از حملۀ خارجی و حملۀ احتمالی داعش برای وابستگی مردم به خودش استفاده می کند و بهره می برد. با پایان یافتن جنگ ایران و عراق در مرداد ۱۳۶۷، حاکمیت آن تابستان را بهترین وقت برای عملی کردن راه حل نهایی خود برای نابودی بازماندگان نیروهای سیاسی در زندان ها ارزیابی کرد؛ زمانی که مردم هنوز در شوک جنگ زدگی بسر می بردند و بقایشان هنوز به بقای حاکمیت گره خورده بود.
در امتداد ادامه مراحل کشتار، شدت خشونت افزایش می یابد، شکنجۀ بدون هدف بیشتر رواج پیدا می کند و قابل قبول تر می شود، گروه های سرکوب شده گسترش می یابند، و با فاصلۀ روانی ای که سرکوب گر بین خود و سرکوب شده ایجاد می کند، برای مثال زندانیان را مادون «انسان» – مادون پاسدارانی به حساب می آورد که در جنگ کشته شده اند، قتل عام او به امری آسان بدل می شود. و به این ترتیب جمهوری اسلامی هزاران زندانی سیاسی را در عرض چند ماه قتل عام کرد.
امروز در ایران خشونت غیرمستقیم یا چیزی که «خشونت ساختاری» نامیده می شود بوسیلۀ قدرت سرکوبگر چنان به خوبی تنظیم شده است که لازم نیست برای کنترل جامعه، چنانکه فانون گفته بود، به «روش توحشِ» آشکار متوسل شوند. قوانین و نهادهای وابسته به حکومت به اندازه کافی برای حفظ وضعیت موجود اعمال قدرت می کنند. این شرایط و سیستمِ خشونت است که از آن برای پرورش «فردیتی متفاوت » استفاده می شود و در این پروسۀ ساخت و ساز، افراد را ابزار اراده دیگری میکند، افراد را محکوم می کند، تحقیر می کند، باعث خیانت آن ها به دوستان، به خودشان می شود، باعث تردید در ارزش هایشان و در نتیجه، در تجزیه و تحلیل پایانی اشان ، افراد را به زندگی با خودی وا می دارد که مورد تائیدشان نیست. هنگامی که یک سیستم می تواند بدون استفاده از اعمالِ خشونت و زورِ آشکار مردم را مجبور کند در شرایط درماندگی، فقر، مشقت، از خودبیگانگی و تحقیر زندگی کنند، خودِ این شرایط عین خشونت است.
رابطۀ ما با سرکوب خونین
دهۀ شصت در اینجاست.
این شرایط غیر طبیعی، این خشونت ساختاری که امروز به مانند نفس کشیدن برای بخشی از جامعۀ ما طبیعی شده است پی آمد سرکوبی است که از روز نخستینِ قدرت گرفتن رژیم جمهوری اسلامی، قدم به قدم بدست آن رژیم و متحدین داخلی و خارجی اش برنامه ریزی واعمال شد؛ سرکوبی که علیه هر صدا و عقیدۀ منتقد و متفاوت اعلام جرم کرد و در مسیر حذف «غیر خودی،» در آخرین قدم ها برای رسیدن به اهدافش، بنا به ذات خویش، به کشتار جمعی آن ها ختم شد. سرکوبی که امروزنه تنها به اشکال مختلف ادامه دارد، بلکه پیامدهای تاریخی آن بختکی است بر روی ذهن و روان مردم ما که سال هاست آنها را در تنگنای انتخاب بین بد و بدتر حبس کرده است.
همۀ ما شاهدان وقایع بسیاری هستیم. ما شاهدان قبر خوابی و فروش کودکانیم، ما شاهدان فحشا و خرید و فروش اعضای بدن انسان های بی امید و بی صدائیم. ما از شکنجه در زندان ها باخبریم، از تجاوزهای سال ۸۸ و خودکشی های بعد از آن با خبریم، از کشتار دهۀ شصت، از کشتار در ترکمن صحرا و کردستان با خبریم. ما از این با خبریم که امروز در بیمارستان های ایران جان انسان انقدر بی ارزش به حساب می آید که تا پول به حساب ریخته نشود، مریض از درمان بهره نمی برد و بیمار بی بضاعت در کنار جاده رها میگردد. ما از مرگ زود رس شهروند ایرانی با خبریم.
همه این وقایع و وضعیت موجود می تواند «وجدان آدمی را تکان دهد،» و انسان را به «چالشی اخلاقی» بکشاند و پس برای ما مهم است که ما «چگونه در اینجا، در این جهان می ایستیم، چگونه به اتفاقاتی که در راه اند گوش فرا می دهیم، چگونه نفس میکشیم،» چگونه با خو گرفتن با این شرایط می جنگیم و چگونه برای حمایت از جامعه دست به عمل می زنیم. موضعگیری ما در مقابل خشونت و سرکوب دولتی خط و مرزی روشن و قاطع می طلبد، مسئولیت فردی ای را می طلبد که می تواند به همبستگی جمعی بیانجامد.
اگر ما حاضر باشیم به تاریخمان نگاهی تازه بیاندازیم و از کنار آن بی اعتنا نگذریم، درست همان وقتی که همه چیز و همه کس به ما می گوید که بی اعتنا باشیم؛ اگر ما به وجدان خود گوش دهیم، به جزئیاتی که درموقعیت ها نهفته اند با حساسیت تمام توجه کنیم، هر چقدر که ناچیز و بی اهمیت بنظر بیایند؛ اگر ما حاضر باشیم هنجارها و نُرم های گروهی، فشارهایی که از طرف گروه اعمال می شوند و نمادی از اعمال قدرتند را به چالش بکشیم، و برای مثال، فکر نکنیم فقط برای اینکه همه دوستانمان در انتخابات رای می دهند، ما هم باید رای بدهیم تا از جانب آن ها پذیرفته شویم؛ اگر
ما راه حل های ساده برای حل مشکلات پیچیدۀ شخصی، اجتماعی و سیاسی را به راحتی باور نکنیم
؛ اگر بتوانیم تمایز بین ما و آنها را کمتر ببینیم تا بتوانیم به سرنوشت دیگران همدلانه نگاه کنیم وتجربه رنج و عذاب آنها را تصور کنیم، اگر بخواهیم، صفوفمان بیشتر یکی خواهد شد، تجزیۀ اجتماعی مان روند معکوسی خواهد پیمود و جنگ روانی ای که همواره زیربنا و ستونی بوده است که جمهوری اسلامی بر روی آن قرار گرفته و ایستاده است رنگ خود را هر چه بیشتر خواهد باخت.
پروسۀ تغییر از پایین به بالا روندی تکاملی است که در آن آگاهی و عمل به نوعی پیوسته یکدیگر را تغذیه می کنند، و بواسطۀ بازنگری، یکدیگر را تصحیح و تکمیل می نمایند. این پروسه به منظور توانمند ساختن مردم برای گسترش سازمان یافتگی آن ها در جهت منافع خودشان است. موضوع اصلی کسب آگاهی است؛ شرایط را درک کردن و بر پایۀ آن دست به عمل زدن. این اقدامی بود که مبارزین دهۀ شصت در جهت آن گام برداشتند.
در پایان، بار دیگر گرامی می داریم یاد جانباختگان مبارز دهۀ شصت را، و در خاطر خود زنده نگه می داریم خاطرۀ مقاومت و ستیز آنان را علیه ستم، سرکوب و ارتجاع رژیم اصلاح ناپذیر جمهوری اسلامی.
ـ[i] فانون
[ii] دیوید کات (1351). «فانون»
[iii] فانون
[iv]
Freire, J. (1970) as cited in Osorio, J Praxis and liberation in the context of Latin American theory. In Montero, M. & Sonn, C.: (Editors) Psychology of Liberation: Theory and Application. 2009.
[v]
(Barkan (2000
[vi]
http://diarunadiar.net/?p=462 خلیل بهرامی ـ خبرنگار اعزامی اطلاعات به كردستان
https://groups.google.com/forum/#!msg/jonbeshekhordad/gU0FwGoWuJw/uKsjIqpmagsJ
[vii]
Hill, J
[viii]
(Dyson (1994
[ix]
رجوع شود به مصاحبه فاطمه صادقی تحت عنوان «یک فنجان اسپرسو با فاطمه صادقی»، منتشره در شماره ۴۴ اندیشه پویا
[x]
Hoefnagels, M. (1977). Repression and repressive violence, Amsterdam: Sweet & Zeitlinger.
[xi]
Hamber, B. Remembering to Forget: Issues to Consider when Establishing Structures for Dealing with the past.
[xii] نورایمان قهاری (2014) روانشناسی سرکوب و اهمیت بررسی نقش قهرمان در جامعه تحت سلطه
[xiii] «لِمکین وکیل یهودی- لهستانی بود که در جوانی شدیدا تحت تاثیر محاکمه سوقومون تهلیریان قرار گرفته بود. همۀ اعضای خانوادۀ سوقومون تهلیریان در قتل عام ارمنیان به قتل رسیده بودند. او در سال 1920 به ترور طلعت پاشا، وزیرعثمانی، که در سال 1915 فرمان قتل عام ارمنیان را صادر کرده بود دست زد. در پی محاکمه تهلیریان، سوال لِمکین این بود که چرا ارامنه بعد ازقتل عام خواستار دستگیری طلعت نشده بودند و چرا عمل تهلیریان که یک نفر را کشته است جرم محسوب می شود، اما این که دولت ستمگر ترکیه بیش از یک میلیون نفر را میکشد، جرم محسوب نمی شود؟ لِمکین که در سال 1933 طرح پیش نویس قانونی بین المللی را ارائه داد که کشورش و دیگر دولتها را موظف به منع کشتارهای هدفمند و برنامه ریزی شده قومی، ملی، مذهبی می کرد، بخاطر ارائۀ این طرح مورد تنبیه دولت ضد یهودی ورشو قرارگرفت و شغلش رااز دست داد. او اما از پافشاری به روی باورهای خویش دست بر نداشت.»
در معضلی برخاسته از جهنم ؛ آمریکا و قرن نسلکشیها نوشتۀ سامانتا پاور
[xiv]
Zimbardo, P. (1993). Understanding Mind Control. New York: HarperCollins.
[xv] روایت سهراب: پی آمدهای سرکوب سیاسی، نشانی ماندگار بر حیات روحی بازماندگان: فرزندان زندانیان و قتلعام شدگان دههی شصت در تقابل با فراموشی و سکوت سخن میگویند. نورایمان قهاری
https://www.youtube.com/watch?v=cTYZ2mHXii4
[xvi] بشارتی در سال ۱۳۶۰ به هنگام عضویت در «هیات بررسی شایعه شکنجه» شکنجه در زندان های رژیم جمهوری اسلامی را تکذیب کرد. آیین نامه «تعیین مصادیق البسه و آرایش های غیر مجاز» در زمان ریاست علی محمد بشارتی در وزارت کشور، در شهریور ۱۳۷۵ به تصویب رسید. بسیاری از مواد این آیین نامه ازنمونه های بارز تبعیض و تحدید آزادیهای فردی و اجتماعی است.
[xvii]
https://www.youtube.com/watch?v=35O9ZP6awGg
«واكنشها به فرمان خميني در مورد اجباري شدن حجاب در ادارات دولتي: گروهها و دسته جات مختلف زنان از صبح امروز در خیابانهای شمالی و مرکزی تهران به مناسبت روز جهانی زن و به خاطر ابراز نظریات خود درباره حجاب زنان دست به راهپیمائی زدند. در راهپیمائیهای امروز زنان، تعداد زیادی از دانش آموزان مدارس دخترانه نیز شرکت داشتند. آنها ضمنا علیه کسانی که به زنان بی حجاب در روزهای اخیر حمله کرده اند، شعار می دادند… راهپیمائی امروز در حالی انجام شد که ریزش برف بی وقفه از اولین ساعات بامداد آغاز شده است. طبق گزارشهای رسیده در ادارات و وزارتخانه های مختلف نیز از صبح امروز جلساتی برای رسیدگی به مسائل حجاب که طی چند ساعت اخیر مطرح شده به بحث و گفتوگو پرداختند و در برخی واحدها کارها برای چند ساعت دچار وقفه شد. بحث و گفتوگو درباره حجاب از دیروز در تهران بالا گرفته است و از صبح امروز به دنبال مصاحبه تلفنی رادیو ایران با داماد خمینی اوج گرفت. گزارشهای خبرنگاران کیهان از چندین مورد برخورد زنان بیحجاب با عناصر تندروئی که آنها را ملزم به سر کردن چادر می کردند حکایت دارد. کارکنان زن قسمت فروش هواپیمائی ایران شعبه ویلا امروز اعلام داشتند حجاب اجباری زن باید نجابت و پاکی درون او باشد. آنها عقیده داشتند که حجاب ظاهری نباید اجباری باشد. این زنان همچنین گفتند روحانیون می توانند در این مورد اظهار نظر کنند اما نباید اجباری در کار باشد … در خیابانها برخی مردان به ما میگویند: یا روسری یا توسری این توهین بزرگی است به نیمی از اجتماع که در انقلاب اخیر در کنار مردان شرکت داشتند و کشته دادند. ….. همزمان با حمله گروهی از مردان در میدان ولیعهد به چند زن بیحجاب و پرتاب سنگ به سوی آنها که منجر به مجروح شدن چند نفر از آنها شد راهپیمائی از این میدان توسط زنانی که مورد اهانت قرار گرفته بودند و زنان دیگری که به آنها پیوسته بودند به طرف دانشگاه تهران آغاز شد. در تعدادی از بیمارستانهای تهران نیز امروز اعتراض هائی به نحوه روبرو شدن با مساله حجاب اسلامی شروع شد. در شبکه چهار بیمارستان بهآور زنان کارمند امروز اعلام داشتند اگر تصمیم قاطع و قانع کنندهای امروز گرفته نشود نمیتوانند سرکار حاضر شوند. زنان کارگر و کارمند بیمارستان هزارتختخوابی نیز تاکید داشتند که حجاب اجباری زن باید پاکی و نجابت او باشد. در مخابرات ۱۱۸ و قسمت ۱۲۴ نیز امروز زنان کارمند در رابطه با مساله حجاب دست به راهپیمائی زدند. …. ۱۵ هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند به دنبال یک رایگیری تصمیم گرفتند دست به راهپیمائی بزنند. آنها در حالی که گروهی از مردان همراهشان بودند به طرف نخست وزیری حرکت کردند. زنها شعار می دادند:«ما با استبداد مخالفیم»، «چادر اجباری نمی خواهیم». پیش از ظهر امروز خبرنگار کیهان از دانشگاه تهران گزارش داد که یک گروه از مردان تندرو با شعار «مرگ بر ارثیه رضا کچل» وارد دانشگاه تهران شدند و به نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند. (کیهان ۱۷ اسفند ۵۷شماره ۱۰۶۵۶صفحه ۲)»
[xviii]
http://news.gooya.com/politics/archives/002359.phpنگاهی به آخرين مصاحبه خلخالی، صادق خلخالی و قتل رهبران ترکمن، شيرمحمدی.
[xix]
Cialdini, R. (1993). Influence: Science and Practice. New York: HarperCollins.
[xx]
نخستین اعضای شورای انقلاب فرهنگی: ربانی املشی، محمد جواد باهنر، جلال الدین فارسی، شمس آل احمد، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش و علی شریعتمداری.
به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی:ـ
ـ«پس از اعلام نظر و تبلیغات گسترده برله و علیه اشغال دانشگاهها توسط انجمنهای اسلامی و تخلیه دانشگاهها از ستادها و دفاتر گروهکها، امام خمینی به ابراز نظر پرداختند و صریحاً از جریانات تصفیه در دانشگاه حمایت می نماید. آخرین حرکت تاریخی، در امور مربوط به دانشگاهها با فرمان مهم امام خمینی مبنی بر تشکیل «شورای انقلاب فرهنگی» محقق شد. این شورا موظف بود زمینههای تحول و اسلامیشدن دانشگاهها را ایجاد نماید. نتیجه فعالیتهای شورا، میباید برای همیشه مشکل سیاسی به نام دانشگاهها را از میان بردارد و صورتی علمیو پژوهشی، در زیر سایه ترین و اسلامیت بدان بدهد.
در این فرمان نخستین اعضای شورای انقلاب فرهنگی تعیین شدند، این افراد عبارت بودند از حجت الاسلام ربانی املشی، دکتر محمد جواد باهنر، جلال الدین فارسی، شمس آل احمد، دکتر حسن حبیبی، دکتر عبدالکریم سروش و دکتر علی شریعتمداری. در این زمینه امام خمینی(ره) «معیارهای روشن و دقیقی برای تعیین استاد و دانشجو» به ستاد انقلاب فرهنگی داده و لذا دیگر عذری باقی نمانده بود.»ـ
ـ«به گفته سیدنژاد، رجایی محکم حمایت می کند و می گوید: شهید رجایی حتی بحث تعطیلی مدارس را مطرح کرد و گفت که من اگر میتوانستم مدارس را هم تعطیل میکردم ولی چه کنیم که – به تعبیر ایشان – معلمان های بچههای مردم هستند و خانوادهها مطمئناند که یک بزرگتری بالای سر بچههاست و اگر مدارس تعطیل شود،خانوادهها اذیت میشوند. از نظر آقای رجایی مدارس هم بهرهوری نداشتند.» « فیروزآبادی با یادآوری این که سمت سخنگویی انقلاب فرهنگی در مشهد بر عهده وی بوده، می افزاید: بنده به عنوان سخنگوی انقلاب فرهنگی تکلیف سنگینی بر عهده داشتم، بلندگویی تهیه کردم و بالای سردرِ دانشکده پزشکی مشهد رفتم آنجا ایستادم، افراد را فراخوانی کردیم و من برای ایشان سخنرانی کردم. تحلیلی راجع به ضرورت انقلاب فرهنگی، پیام حضرت امام(ره)، جملات و سفارشهای ایشان آوردم و به افراد در صحنه گفتم که با اطمینان به تکلیف خود ادامه بدهید، این کار باید به خوبی انشاءالله ادامه پیدا بکند و محصول انقلاب فرهنگی است که برای ملت انقلابی و مسلمان ما شیرین است»ـ
[xxi]
Metron, T. (1968). Faith and Violence. Notre Dame: University of Notre Dame Press.
[xxii]
Zimbardo, P. (1993). Understanding Mind Control. New York: HarperCollins.
ـ*توضیح تکمیلی دربارۀ عکس های مربوط به اعدام در فرودگاه سنندج: بعد از اجرای سخنرانی ام در ۹ سپتامبر ۲۰۱۷، یکی از افرادی که در سالن حضور داشت به من گفت که وی در زمان کشتار سال ۱۳۵۸ در کردستان حضور داشته. وی دلیل دستگیری عیسی پیرولی را حضور کمونیست ها در قهوه خانه اش می دانست و گفت عیسی پیرولی ییک درویش بود و به او درویش عیسی پیرولی می گفتند. او همچنین گفت که اسم محافظ خلخالی که در عکس ها دیده می شود که تیر خلاص می زند علی کریمی نبوده بلکه اسم اصلی او فرزاد پورانی است.
ـ* الله قلی جهانگیری از فعالین جنبش دهقانان فارس و اصفهان بود که همراه تعدادی از همرزمانش در کوه حاجیلو در منطقه کلاه قاضی اصفهان به محاصرۀ نیروهای رژیم جمهوری اسلامی در آمده و در شامگاه روز بیست وچهارم بهمن سال ۱۳۶۲ ، پس از یک درگیری بیست ساعته، رژیم به کالبد بی جان او دست یافت. از روز بعد از کشته شدن الله قلی جهانگیری، پیکر بی جان او در چند زندان به نمایش گذاشته شد. و پس از آن، رژیم برای زهرچشم گرفتن از مردم منطقه و برای قدرت نمائی، جنازه او را هرروز در شهرها و روستاهای منطقه عشایرنشین استانهای اصفهان، فارس و کهگلویه بویراحمد به صلیب کشیده و اهالی را برای دیدن او به صف می کردند. عدم حضور در کنار پیکر به صلیب کشیده شده و یا آویزان شده الله قلی از سوی گزمگان استبداد گناهی نابخشودنی و موجب دستگیری و اذیت و آزار مردم می شد.
به نقل از وبگاه رسمی دکتر نورایمان قهاری ـ روانشناس
کسی که تیر خلاص را به اعدامیان شلیک کرد کسی است که در حال حاضر در تهران یک شرکت دارد که با محمد رضا رحیمی دوست و شریک می باشد او مدتی هم در شورای شهر سنندج نماینده بودند و یکی از سرسپردگان حکومت اسلامی است در کردستان وآن کسی است که تا به امروز اسمی از او به میان نیامده است وآن( فرزاد پورانی) می باشد که مدت 35 سال است نام او همچنان درلیست جنایتکاران نبود ولی نامبرده تیر خلاص زن 11 اعدامی در فرودگاه سنندج بود.
منبع:کردنیوز