پریدلان، رهیاب
پریدلان
پریدلان ِ صبوری که کس نیازردند
طریق مِهر گرفتند و رنج ها بردند
صبورسرگذراندند و صخره سا ماندند
زمانه تیغ زد و سر فرو نیاوردند
گل همیشه بهاری به سر بلندی سرو
که با وزیدن بادی فرو نپژمردند
دلیل و علّت ِ هستی ، کلید ِ تفسیرش
خمیر وگوهر مستی ، عصاره و دٌردند
شهاب و شیر وشانی که بر قفس یا دار
شغال و روبَه ِ دون را به هیچ نشمردند
تو ای گراز بتاز اندرین مزارع و باغ
که کشتزار رها ماند و شاخه ها تردند
برو شغال ، برو رقص و پایکوبی کن
که دشت برتو تهی گشت و هستی اش بردند
در این کشاکش شطرنج عشق و نفرت اگر
پیادگان و سواران ما دل افشردند
دریغ نیست ! نه دردی !نه جای هیچ شگفت
وزیر مانده و غمها که یورش آوردند !ـ
——————————————————-
بامداد بیستم مرداد85
ماهشهر