ـ «طرح» و «تابلو» ، دو شعر از رهیاب
تابلو
به فا صله ای که میان ماست می اندیشم ؛
نه چون دو سنگ ِ مستقرّ !ـ
بل ؛
چندانکه آغوشی باز و محبوبی پای بسته !ـ
به عمق ِ تابلویی فروشده ام
در این چنبره ی « سر در جیب تفکر » ؛
– مشتاق و پایبند –
که عشق و آزادی
به معاشقه ای موّاج
در آن مشغول اند !ـ
– آنسان که زین میانه تورا تنها ،
از زلال چشمان ات باز میشناسم -!ـ
به چهره ات که همیشه پیشاروی خیال چشمان من است ،
خیره میشوم !ـ
این توئی – آیا – که به هیئت ِ آزادی درآمده ای
یا آزادی ست که با تو جان میگیرد
و در وجود تو متبلور میشود ؟!ـ
وقتی از تو بوسه میطلبم ،
به جاودانگی می اندیشم
چندانکه جاودانه به قامت آزادی
دل بسته ام !ـ
در تصویر چهره ا ت ،غرق میشوم …
– نه چون عکس قاب گرفته ی بیجانی!
– بل ، چون چهره ای در آب : لرزان!
شفاف تر که میشود
مشتاق تر میشوم .
———————————-
جاجرم
مرداد- 1376
—————————————————————-
طرح
پس ِ پشت ِ پرده ی اشک
دریای ِ انتظار
تلاطم گرفته است !ـ
ـ18سپتامبر2011- 27شهریور1390
رهیاب