پاسخ همایون ایوانی به پرسش های نشریه آرش: برخی از بدفهمی های تاریخی
پاسخ همایون ایوانی به پرسش های نشریه آرش
نشریه آرش: «… در هجدهمین سالروز «بمرگ خودآگاهان» تابستان 67، به سراغ تعدادی از رهبران سازمانهای سیاسی و دست اندرکاران مسائل اجتماعی ایران رفته، نظر و موضع آنان را در سه مرحله ی کشتار جویا شدهایم:ـ
یک – کشتار سرمداران و بلندپایگان رژیم ساقط شده در روزهای اول انقلاب
دو- کشتار بخش وسیعی از رهبران، کادرها و هواداران سازمانهای سیاسی مخالف در سال 1360 تا 64
سه- کشتار بزرگ تابستان 1367
نظر و موضع شما در قبال این سه مرحلهی کشتار (در زمان وقوع آنها و حال) چیست؟»ـ
برخی از بدفهمی های تاریخی
به برداشت من، اسلامیون پیش از به قدرت رسیدنشان، سرکوب مخالفان را آغاز کرده بودند. تسلط بر دستگاه دولتی و استقرار بر ارگانهای قدرت، که اسلامیون را به «رژیم جمهوری اسلامی» تبدیل ساخت، امکان پیشبرد گستردهتر، سیستماتیک و دولتی چنین سرکوبی را فراهم آورد. در پائیز و زمستان 1357 در تمام عرصهها، دستگاه روحانیت و تشکلهای اسلامی پیرو آنها، مبارزه ضد چپ، ضدکمونیستی و ضد ارزشهای دمکراتیک خود را آغاز کرده بودند. برای نمونه، مواردی از آن را یادآوری میکنم:ـ
ممانعت از طرح شعارهای غیرمذهبی در تظاهراتها، ممانعت و تحریک برعلیه تظاهرات و یا میتینگهای دانشجویان و یا روشنفکران کمونیست، اعتراض به فعالیتهایی که خارج از کنترل خودشان بود، حمله به کتابفروشهایی که کتابهای موسوم به «جلدسفید» (کتابهایی که در دوره شاه سانسور شده و اجازه انتشار نداشتند و عمدتا بازتابی از اندیشههای پیشرو و چپ بودند)… انگ زنی که کمونیستها و چپها، «تفرقه میاندازند و به جنبش ما خیانت کردهاند»… شستشوی مغزی جوانان از طریق آموزشهای ضدکمونیستی آماده شده توسط ساواک شاه، و یا ترویج اطلاعات ناقص و مخدوش تاریخی درباره جنبشهای تاریخی کشورمان نظیر شکست جنبش جنگل در زمان رضاخان، شکست جنبش ملی در سالهای بیست و سی شمسی و آخرین موردِ آن درباره انشعاب بخش مارکسیست لنینیست سازمان مجاهدین و تسری آن به «همه کمونیستهای بیخدا و بیپیغمبر»…ـ
توضیح هر یک از نمونههای فوق، در این نوشته کوتاه ممکن نیست ولی علاوه برهمه این موارد، شاید بد نباشد که به وضع گروههای کوچک مسلح اسلامیون نیز اشاره کنم. بخشی از این گروهها، پس از قیام 1357 با کمک بنی صدر خود را متشکل کردند و «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را تشکیل دادند. اینها همان هستههای اولیه سپاه پاسداران و بعدها بخشهای نظامی و امنیتی رژیم را شکل دادند. یکی از وظایف مشخص این نیروها (باز هم تاکید میکنم: پیش از قیام)، شناسایی نیروهایی بود که در آن روزها به سازمانهای انقلابی و کمونیستی میپیوستند. این گردآوری اطلاعات، مقدمات سرکوبهای پس از قیام و نهایتا موج کشتارهای سال 1360 را فراهم آورد.ـ
کشتارها و سرکوبهای بلافاصله پس از قیام
به توضیحات بالا اشاره کردم تا وضع خودم را روشنتر بیان کرده باشم. من در پائیز و زمستان 1357 تازه به عنوان یک کمونیست جوان به جنبش چپ پیوسته بودم. در ماههای قبل از قیام بود که تعقیب اسلامیون را در مورد خودم و رفقای جوان دیگر، در محلههای پائین شهر تجربه کردم. تهدید و ممانعت از فعالیت خودمان را در موارد مختلف به عینه دیدیم. از همان موقع، برای اینکه «کروکی و چارت» ما را نکشند، مجبور بودیم فعالیتها و روابط خود را در «بهار آزادی» از ماموران حکومت جدید پنهان سازیم.ـ
با این اوصاف میکوشم، در پاسخهایم نگاه یک جوان کمونیست به وقایع آن سالها را بازسازی کنم. نگاهی که «حدیث نفس» و طرح «منِ شخصی» نیست. طرح دیدگاه نسلی از جوانان است که در دوران انقلابی 55 تا 57 به جنبش انقلابی پیوستند و در فضای اجتماعی و فرهنگی متفاوتی با نسل پیشین مبارزین بارور شده بودند. برخلاف مبارزین سالهای دهه بیست و سی، «نسل انقلاب» عمدتا در جامعه شهری و پس از اصلاحات ارضی رژیم شاه به عرصه جامعه گام گذاشته بودند. جامعهای که ارزشها و فرهنگ فئودالی کم کم در مقابل فرهنگ بوژوایی رنگ میباخت. کمونیستهایی که اینک به این نظریه و جنبش گرایش مییافتند، از دریچهای وسیعتر آن را درک میکردند. به سرعت مفاهیمی مانند حقوق برابر زن و مرد، حقوق بشر، رابطه برابر انسانی و… جزئی از «بدیهیات فکری» این نسل میشد. گرچه همچون هر نهال تازه رویی، این آگاهیها ریشه عمیق ندوانده بود. همه جوانب و سایه و روشنهایش برای «تینایجر Teenager»های به جنبش پیوسته روشن نبود. به قیافه بعضیهاشان که نگاه میکردی، یاد «هیپی»ها میافتادی. این کمونیستهای جوان، بسیاری از تابوهای نسل پرورده شده در محیط و شرایط فئودالی را نداشتند…ـ
تاکید بر این تفاوت نسل در پاسخ به پرسشهای طرح شده از سوی نشریه آرش از آن رو ضروری است که مرز خودم را با «رهبران سازمانهای سیاسی» که در مقدمه آرش آمده است، روشنتر ترسیم کرده باشم. به اقتضای سن و سالم در سالهای پس از قیام، نوجوانی هستم که به جنبش کمونیستی پیوسته است و نه از «رهبران»، که به نسل پیش از من تعلق داشتند. با این وضعیت، راحتتر به پرسشهای طرح شده پاسخ میدهم.ـ
واکنش مرا در مورد اعدامها و سرکوبهای بلافاصله پس از قیام پرسیدهاید. اعدامها و کشتارهای بلافاصله پس از قیام بهمن 1357 به دو دسته کلی تقسیم میشود:ـ
الف- سردمداران و نظامیان رژیم شاه: ـ
این نکته را اصلا فراموش نباید کرد که ما در مورد جنایتکاران و ناقضین حقوق بشر در رژیم شاه صحبت میکنیم. نظامیانی همچون خسروداد که آماده کودتا و سلاخی مردم به نفع رژیم دیکتاتوری شاه بودند. رئیس ساواک، نصیری، که سمبل خشونت، نقض حقوق بشر و شکنجه مبارزین و زندانیان سیاسی در حکومت شاه بود. شکنجهگرانی که به خاطر جنایاتشان از سوی صلیب سرخ جهانی و سازمان عفو بینالملل بارها محکوم شده بودند. این افراد اگر امروز نیز زنده باشند (مثل آنانی که به خارج از کشور فرار کردهاند مثل ازهاری، ثابتی، داریوش همایون و…) باید به خاطر نقض حقوق بشر و دست داشتن در اعمال جنایتکارانه در رژیم شاه پاسخگوی اعمالشان باشند. به اعتقاد من، نقض حقوق بشر، مشمول مرور زمان نمیشود.ـ
یکی کردن این ناقضین حقوق بشر و حکومتیان رژیم سابق با مخالفین سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی هیچ معنایی ندارد. چنین خلط مبحثی، فقط از سوی کسانی صورت میگیرد که دفاع از حقوق بشر و ارزشهای دمکراتیک و انقلابی را به «نرخ روز» انجام میدهند. سیاست پیشگانی که یا خودشان بخشی از سیستم ستمگر شاهنشاهی بودهاند و از آن خان یغما برای خودشان لقمه برچیدهاند و یا «پشیمانان سیاسی»اند که این روزها مشغول چانهزنی با دم و دستگاه مرتجعین سلطنتطلب و مشروطه چی هستند. پول است و سیاست پیشگی به سبک طبقات حاکم و ستمگر که «حقوق بشر» و ارزشهای «دمکراتیک» این جماعت را تعیین میکند.ـ
برای جلوگیری از بدفهمی منظورم را خلاصه بیان میکنم: چه در گذشته و چه اکنون معتقدم که جانیان و ناقضین حقوق بشر (خواه از رژیم شاه و خواه از رژیم جمهوری اسلامی) بایستی محاکمه شوند. نکته مهم این است که، همه متهمان و از جمله سردمداران رژیم شاه، حق مسلمشان است که بر طبق موازین حقوق بشر و حقوق دمکراتیک پروندهاشان بررسی شود و پیش شرط چنین کاری، استقرار قدرت سیاسیای است که رعایت این موازین را در دستور کار خودش قرار داده باشد.ـ
در آن سالها چه احساس و نظری در این موراد داشتم؟
احساسم چندگانه بود: اولا این هیولاها، مردمان بسیاری را به نابودی و تباهی کشانده بودند، ثانیا هراس از بازگشت مجددشان برایم طرح بود، همان گونه که در ایران کودتای سال 1332 را بر علیه دکتر مصدق تجربه کردیم و یا در 1973 (1352) پینوشه، شیلی آزاد را به بند کشیده بود. ثالثا بند و بست نظامیانی مانند قرهباغی و ژنرال هویزر آمریکایی با بهشتی در پشت پرده، مرا به مجموع حکومت مشکوک میساخت. بخشی مهمی از نظامیان شاه مانند تیمسار قره نی، تیمسار فلاحیان، تیمسار مدنی و… رهبری دستگاه ارتش جمهوری اسلامی را بر عهده داشتند. قره باغی و فربد (یار و غار محمد رضا پهلوی) به طرز مشکوکی انتقال قدرت به اسلامیون را یاری رسانده بودند. اعدامهای شتابزده و بدون محاکمه برخی از حکومتیان سابق بخشی از سناریوی نابود سازی اسناد، مدارک و شاهدین چنین انتقال قدرتی، بین آمریکاییها و رژیم اسلامی فهمیده میشد. شرایط چنان نامتعادل بود که در آن روزها، این پرسش در ذهنم قیقاژ میداد که «حرکت بعدیشان چه خواهد بود؟ مواظب کودتای ارتش شاه باشیم یا حمله پاسداران و حزب اللهیها؟»
روزگار، روزگار ما نبود! حکومت، حکومت ما نبود! و حمله جمهوری اسلامی به دستاوردهای دمکراتیک دوران انقلابی 55 تا 57 فقط از یک سمت انجام نمیپذیرفت. فقط در یک جبهه مشغول نبرد با ارتجاع و ضدانقلاب حاکم نبودیم. و هیستری «خلق مسلمان» که بر ما مخالفین میتاختند، در اوج بود… عربده «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله!» برضد ما «کمونیستهای بیخدا و پیغمبر» روی هوا بود. حتی ترور مطهری توسط گروه مذهبی فرقان مبدل به تظاهرات ضدکمونیستی طرفداران رژیم تازه به قدرت رسیده شد. بنا به ادعای رژیم که مهندس بازرگان و شرکای لیبرالش کابینهاش را میگرداندند، ما گروه کوچکی بودیم که بیشتر از «نیم در صد» مردم ایران را تشکیل نمیدادیم. به همین دلیل، ما «نیم درصدی»ها هی «نق میزدیم و هی سنگ جلوی پای انقلاب اسلامی» (از تکه کلامهای مهندس بازرگان در مصاحبههایش) میانداختیم!ـ
در این وضعیت، رک و رو راست بگویم دفاع از جنبش زنان، که اولین تظاهراتشان برعلیه حجاب اجباری بود، برایم اولویت بیشتری داشت تا پیگیری از حق دفاع عادلانه شکنجهگران ساوک. شرکت در زنجیره دفاعی از تحصن زنان قاضی در دادگستری تهران، انرژی بیشتری میخواست. لومپنها و حزب اللهیها با چاقو و زنجیر به تحصن (که برای اعتراض لغو حق قضاوت زنان بود) حمله میکردند. دو روز طول کشید تا با فشار، تلویزیون قطب زاده با سانسور بخش کوتاهی از خبر تحصن را پخش کرد… در تهران اولین میتینگ سازمان چریکهای فدایی خلق پس از قیام را با حمله فالانژهای حزب اللهی به خاطر دارم… در کمتر از 40 روز، حمله اول به کردستان و ترکمن صحرا آغاز شد…ـ
باری، در این بحبوحه به اندازه کافی توان برای توجه جدیتر به وضع زندانیان رژیم سابق نداشتم. با موازین حقوق بشر در پیش از قیام آشنا بودم ولی درک حرفهای و تخصصی از این موضوع برایم وجود نداشت. هم زمان، اعدامها و کشتارهای دیگری مرا به خود مشغول کرده بود. کشتار دهقانان و مردم بیدفاع در کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان!ـ
ب- سرکوب خلقها، کارگران بیکار: گمنامان نیز انسانند!ـ
بهار 1358 با درگیری در مهاباد و ترکمن صحرا همراه بود. امروزه بسیاری از «نامداران سرکوب و اختناق در حکومت شاه» هنوز نامشان در رسانهها برده میشود. از «کرامات و سجایای» ساواک اعلیحضرت و نخست وزیر مادامالعمرش (هویدا) چنان سخن گفته میشود که گویی همه تباهیهای رژیم شاه، از آسمان نازل شده بود! دیگر حتی نامی هم از دهها انسان شریفی که در گوشه و کنار ایران توسط جمهوری اسلامی در همان روزها به قتل رسیدهاند، برده نمیشود. فقط در ششم فروردین 1358 (6 روز از اولین «بهار آزادی» گذشته!) در درگیریهای ترکمن صحرا، نام 15 مبارز خلق ترکمن در تاریخ کشورمان ثبت شده است: جلیل اراضی، بهرام آق آتابای، عطا خانجائی، اراز محمد دردی پور، غفور عمادی، عبدالله صوفی زاده، بردی محمد کوسه غراوی، قربانعلی پورنوروز، سعید جوان مولایی، علی محمد خوجه، فیروز شکری، انه بردی سرفراز، قربان (ارقا) شفیعی، نورمحمد شفیعی، نحند ابراهیم مفتاح.ـ
من و سایر کمونیستهای نظیر نسل من، همبسته با مبارزات خلق کرد، ترکمن و عرب بودیم. دقیقتر بگویم همه کمونیستهایی که بعدها توسط رژیم اسلامی به عنوان «کمونیستهای محارب» شناخته شدند، یعنی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، سازمان رزمندگان در راه آزادی طبقه کارگر و… به علاوه دهها، صدها و هزاران روشنفکر و هنرمند چپ، پیشرو، جوانان و… از این حقوق دمکراتیک حمایت کردند. بخشی از آنها، در همان درگیریها بودند و مستقیما و عملا حقوق دمکراتیک دهقانان و زحمتکشان را پشتیبانی کردند.ـ
فروردین 1358 به پایان نرسیده بود، که حمله به ستاد سچفخا در آبادان و دستگیری نیروهای درون ستاد صورت پذیرفت (31 فروردین). 9 روز بعد از آن تیمسار مدنی، سرکوب خلق عرب را آغاز کرد. وضع در سراسر ایران چنین بود: ونداد ایمانی (آموزگار) در مازندران به قتل رسید و ناصر توفیقیان (دانشجو) در راه پیمایی کارگران بیکار در شهر اصفهان کشته شد.ـ
هنوز 28 مرداد 1358 را فراموش نمیکنم که پس از سرکوب تظاهرات جبهه دمکراتیک ملی در اعتراض به توقیف روزنامه آیندگان، خمینی فتوای جهاد برعلیه کردستان را داد. تمام نشریات اپوزیسیون بنا به حکم دادستان انقلاب اسلامی (اگر اشتباه نکنم در آن زمان مهدوی کنی بود…) توقیف شدند. و دوباره ما برای چند ماهی به توزیع مخفی و محدود نشریات و «خبرنامه کردستان» پرداختیم.ـ
آن روزها چه موضعی داشتم و امروز چه موضعی دارم؟ من خودم را بخشی از این جنبش دمکراتیک و پیشرو دانسته و میدانم. در آن جنبشها با تمام وجود شرکت کردم و اگر توانی و عمری باقی باشد در چنین جنبشهایی با مضمون دمکراتیک و پیشرو شرکت خواهم کرد. باری، اینک، من به جای نشریه آرش این پرسش را طرح میکنم: برای حمایت و ارج گذاری به حقوق دمکراتیک طبقات تحت ستم، خلقها، دهقانان، کارگران بیکار، دیگرانی که به این جنبشها و این مردم احساس نزدیکی نمیکنند، چه کردند و چه میکنند؟ آیا نقض حقوق بشر را در مورد دهقانان، جوانان، روشنفکران، کارگران بیکار و… به اهمیت نقض حقوق بشر در مورد دستگیر و اعدام شدگان رژیم شاه نیست؟ـ
مردمی که هیچ گاه در دولتی ستمگر (خواه شاهنشاهی و خواه جمهوری اسلامی) دست نداشتهاند، مردمی که برخلاف شکنجهگران ساواک و فرماندهان ارتش شاه و حکومت نظامی، دستشان به خون هیچ بیگناهی آلوده نیست، حقوق بشر شاملشان میشود؟ از نظر من آری! به همین دلیل سرنوشت و تاریخ آنان را سانسور نمیکنم. به همین دلیل نقض حقوق بشر را فقط در مورد جنایتکاران رژیم شاه مورد بررسی قرار نمیدهم.ـ
باز هم برای جلوگیری از بدفهمی و جای دادن نظر من و امثال من در کلیشههای رایج ضدکمونیستی، تکرار میکنم: حقوق بشر امری جهانشمول است. بررسی پرونده و دادگاه شکنجهگران و سرکوبگران (خواه رژیم شاه و خواه رژیم جمهوری اسلامی) بایستی براساس موازین حقوق بشر و کنوانسیونهای بینالمللی در این مورد صورت پذیرد. این به آن معنا نیست که آنها جنایت نکردهاند، این به آن معنا نیست که رئیس ساواک، تیمسار نصیری را حالا باید تبرئه کرد. بلکه به این معناست که همه انسانها حقوقی دارند و این شامل مجرمین عادی، جنایتکاران و کودتاچیان و شکنجهگران نیز میشود.
در عین حال، حقوق بشر و حقوق دمکراتیک مردم ایران، همیشه توسط رژیم جمهوری اسلامی مورد تعرض قرار گرفته است. دفاع پیگیر از دمکراسی و حقوق بشر زمانی معنا مییابد که حقوق تک تک شهروندان، به ویژه مردم تحت ستمی که قرنها حق دفاع از خود و انتخاب آزاد سرنوشتشان را ندارند همراه باشد. از همین روست به بیانی که از احمد شاملو در ذهنم نقش بسته: آزادی را یک کل تفکیک ناپذیر میدانم.ـ
کشتارهای دهه شصت
وضع و نظرم در مورد کشتارهای سالهای 1360 تا 1364 و نیز کشتار سراسری زندانیان سیاسی در 1367 پرسیدهاید. فکر میکنم که با توضیحات بالا، پاسخ قسمت دوم و سوم نشریه آرش را نیز داده باشم. صریح و روشن سرنگونی تمامیت جمهوری اسلامی را میخواستم و میخواهم. هر روز که گذشته و میگذرد، فاجعه دیگری توسط این حکومت برعلیه بشریت و بر علیه مردم ایران صورت میپذیرد. از سال 1360 برعلیه موج بزرگ کشتارها و برای سرنگونی حکومت، به همراه دیگر همرزمان کوشیدیم. به همین خاطر در حین فعالیت برعلیه حکومت دستگیر شدم. بندهایی از کیفر خواست دادستانی اسلامی را برعلیه خودم در دادگاه از یاد نمیبرم:
ـ * فعالیت برعلیه جمهوری اسلامی تا لحظه دستگیری
ـ * دعوت مردم به قیام برعلیه جمهوری اسلامی
درباره قسمت سوم پرسش، من در مقطع کشتار بزرگ 1367 در زندان بودم و از جان بدربردگان آن کشتار هستم. هر روز هیئت مرگ گروه گروه از زندانیان سیاسی را به چوبه دار آویخت، تیرباران کرد و یا تمام سلول را با زندانیان منفجر ساخت. کینه اسلامیون و سرمایهسالاران حکومتی به آن جوانان «نیم درصدی» روزهای پس از قیام، به هراس از جنبشهای وسیع تودهای تبدیل شده بود. هراس از اینکه این «جوانان نیم درصدی»، اگر پایشان به خارج از زندان برسد، بساط حکومت اسلامی سریعتر از آن چه هست برچیده شود. دشمنی طبقاتی و کینه طبقاتی اینک با کریهترین شکلش در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی قابل رویت بود. این تصویر کریه با گذشت زمان از ذهن من پاک نمیشود. فکر نکنم توضیح اضافهتری لازم باشد!ـ
درتمام این سالها، بر علیه چنین حکومت بیدادگری بودم و اکنون نیز هستم. در تمام این سالها، دفاع از تمامیت آزادی و ارزشهای دمکراتیک و انسانی را معتقد بودم و اکنون نیز هستم. ناگفته نگذارم که با گذشت زمان، عمق و معنای گستردهتری از پیوند مبارزه آزادیبخش و محو طبقات و دولت برایم شکل گرفته است. پیچیدگیهای کار به تجربه آشکارتر شدهاند. دریافتهام که راه همواری در پیش نداریم و مطمئن هستم که همچنان باید با دیدی انتقادی به تعمیق ارزشهای دمکراتیک و انقلابی در مجموع جامعه خود و از جمله جنبش چپ و کمونیستی بکوشیم. گذر زمان اگر بر ما نیاموزد، امیدی به فردای انسان آزاد نخواهد بود.ـ