صوراسرافیل هفتگی ۵ – ۲۹ فروردین تا ۴ اردیبهشت ۱۳۶۰، همایون ایوانی

میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین با به توپ بستن مجلس توسط سپاه قزاق به دام مأموران محمدعلی شاه قاجار افتادند. در حضور شاه، در حیاط باغشاه طناب به گردن هر دو روشنفکر آزادیخواه انداختند و آن‌ها را خفه کردند. روایت است که ملک المتکلمین، پیش از مرگ، خطاب به محمدعلی شاه این بیت از خاقانی را خواند:ـ

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما

بر کاخ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان

نفر دیگر، یعنی، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگار شجاع که در فعالیت‌های خود با حیدرخان عمواوغلی در تماس است در آخرین نامه‌اش از نقشۀ حملۀ ارتجاع و تدارک سرکوب آزایخواهان خبر می‌دهد و می‌نویسد: «از دیروز تا به حال نقشه‌ای که ترسیم کرده آفتابی شد. فردا ما به فداکاری حاضر می‌شویم. اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید، زیرا که در راه آزادی ایران، یک افتخاری برای شما و فرزندان شما به یادگار گذاشتم. مُردن که از لوازم طبیعی است، آدم که باید بمیرد، چرا با درد و مرض مرده باشد و به جانبازی از تألم نشاة زندگی بد، در یک چشم بهم زدن نمیرد…» ـ

علی اکبر دهخدا، به یاد همکار جوانش که به دست بیدادگران به قتل رسیده بود، شعر ماندنی‌اش «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» را سرود. رفیقش به خوابش آمده بود و به دهخدا گفته بود: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» و دهخدا چنین فهمیده بود که «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟» ـ

…اینک سال‌هاست که گویی همین پرسش به سراغم می‌آید: «چرا نگفتی آن‌ها جوان افتادند؟» این یادداشت‌ها به یاد آنانی است که «…به فداکاری حاضر» شدند… باری، و بسیاری نوشتند: «اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید…»[1]ـ

شنبه ۲۹ فروردین تا ۴ اردیبهشت ۱۳۶۰/۱۷ تا ۲۳ آوریل ۱۹۸۱

هفتۀ بدی آغاز شد. ۲۵ فروردین سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران (اقلیت) تراکتی را برای مراسم بزرگداشت ۹ رزمندۀ فدایی و مجاهد خلق در بهشت زهرا انتشار داد. زمان و مکان مراسم روز جمعه ۲۸ فروردین، ساعت ده صبح در قطعۀ ۳۳ بهشت زهرا اعلام شده بود.[2] میتینگ‌ها معمولاً در فاصلۀ زمانی کوتاهی اعلام می‌شد تا رژیم و دار و دسته‌های چماقدارش، قادر به ممنوعیت آن یا تدارک کامل برای برهم زدنش نشوند. اشکال این روش این بود که تمام تهران را در زمان کوتاهی بایستی از برگزاری میتینگ با خبر می‌کردی، چون حضور وسیع مردم در تظاهرات و اجتماعات، امکان سرکوب آنرا برای رژیم محدودتر می‌کرد. این مراسم، تا آنجا که می­دانم، آخرین مراسم مستقلی است که سازمان قادر به برگزاری آن شد. میتینگها و مراسم‌ دیگر تا ۳۰ خرداد با حملۀ فالانژها، کمیته‌ای‌ها و سپاه امکان برگزاری نیافت.

ـ ۱ تراکت دعوت به مراسم بزرگداشت ۹ رزمنده فدایی و مجاهد خلق، کار ، ارگان سازمان چریک های فدایی خلق ایران ، شماره ۱۰۵، چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۶۰
ـ ۱ تراکت دعوت به مراسم بزرگداشت ۹ رزمنده فدایی و مجاهد خلق، کار ، ارگان سازمان چریک های فدایی خلق ایران ، شماره ۱۰۵، چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۶۰

گزارش مراسم را در پایین خواهم نوشت ولی خبرِ بدی که از طریق رفیقی دریافت کردم، این بود که در هنگام بازگشت از مراسمِ روز جمعه، رفیق „ن“ توسط حزب اللهی‌ها و فالانژها مورد حمله قرار گرفته و به وسیلۀ „گَزَن كفاشی“ (چیزی از تیغ یا چاقو، بُرَّندِه‌تر) زخمی شده است. جمعه شب، بیست و هشتم فروردین، به همراه رفیق „ه“ به دیدارش رفتیم. ماجرا از این قرار بود که فالانژها نتوانسته بودند به هنگام متینگ در بهشت زهرا، آنرا بر هم بزنند. اما در پایانِ میتینگ، هنگام بازگشت از مراسم به شرکت کنندگان حمله می‌کردند. در یکی از همین حملات، دسته‌ای از حزب‌اللهی‌ها به „ن“ حمله می‌کنند. او با دست خالی مجبور به دفاع از خود می‌شود. آنچه را که حزب‌اللهی‌ها نمی‌دانستند این بود که „ن“ بوکسور خوبیست. گولِ چهرۀ آرام، دوست‌داشتنی و خندان او را خورده بودند.ـ

با اولین ضربات او، یک حزب­اللهی نقش بر زمین شده و بقیه هم ترس برشان داشته بود. به همین خاطر، با احتیاط او را دوره کرده بودند ولی نزدیک نمی‌شدند. „ن“ پشت به دیواری ایستاده بود تا از پشتِ سر به او حمله نکنند. در همین حین که چند حزب‌اللهی حواس او را پرت کرده بودند، یکی دیگر از آنها چهار دست و پا به او نزدیک شده و „گَزَن كفاشی“ را به رانش فرو کرده بود. جراحت در قسمت سفید ران بود و خونریزی شدید خطر مرگ را برای „ن“ ایجاد کرده بود. خوشبختانه رفقای دیگر هوادار سازمان رسیده بودند و فالانژها را تارانده بودند. بلافاصله „ن“ به بیمارستان منتقل شده بود و خوشبختانه با کمک پزشکان، خونریزی شدید، متوقف شده بود. حالا در اتاق خانه‌اش کنارش نشسته بودیم و او با آن چهرۀ آرام در رختخواب نشسته و به دیوار تکیه داده بود و ماجرا را لبخندی ملایم تعریف می‌کرد.ـ

در روزهای بعد هم خبرهای دیگری از حمله و یا تلاش برای بازداشت شرکت­کنندگان در میتینگ می‌رسید. به همین خاطر حواسِ جمع و درست و حسابی برای درس خواندن برایم نمانده بود.ـ

***

مراسم بزرگداشت ۹ رزمندۀ فدایی و مجاهد

روز جمعه هنگام رفتن به مراسم حال و هوای خوبی داشتم. خوشحال بودم که با قیافه‌های آشنا و ناآشنا به طرف مسیری می‌رفتیم که می‌دانستیم برای بزرگداشت بیژن جزنی و یارانش است. در عین حال، زیاد شدن تعداد هواداران در وسایل نقلیۀ عمومی موجب می‌شد که پیش از مراسم و در طول مسیر، همگی سرودهای سازمان را می­خواندند. از درون اتوبوس‌ها، گاه پشت وانت‌ها و از ماشین‌های سواری که پنجره‌شان باز بود، صدای سرود خواندن می‌آمد: „به پرنیانِ شفق… ز خون شراره دمید…“ یا بالای اتوبوس دو طبقه: „سر اومد زمستون…“ من از روی پله­های اتوبوس رانندۀ شرکت واحد را نگاه می‌کردم که داشت رانندگی می‌کرد و لبخند رضایتی روی لب داشت…ـ

خوشبختانه یا بدبختانه هیچ موقع خوانندۀ خوبی نبودم ولی فرصت قشنگی بود که سرودخوان‌های ناشناس را در مسیر ببینم و به صدای آن‌ها گوش بدهم. شروع مراسم ساعت ۱۰ صبح بود، برای رسیدن به موقع به قطعۀ ۳۳ بهشت زهرا و در عین حال کمک به سایر رفقا برای آماده‌سازی مراسم، فکر کنم از حدود ساعت ۸ به طرف بهشت زهرا حرکت کردم. الان دقیق یادم نیست ولی بطور مبهم، هوای پرطراوت بهاری، در کنار جمعیت زیادی که به سمت بهشت زهرا حرکت می‌کردند، احساس خوبی را بعد از چهار دهه هنوز در ذهن من زنده می‌کند. با توجه به دقیق‌ بودن گزارش مندرج در „کار“، نقل قول مستقیم از گزارش مراسم بهتر از رجوع به حافظه‌ام است. در گزارش سازمان می‌خوانیم (توضیحات داخل کروشه از من است):ـ

«هوا ابری بود و ریزش شدید باران زمین‌ها را خیس کرده بود. جمعیت که هر دم فزونی می‌گرفت زیر باران و برمزار شهدا با خواندن سرودهای انقلابی خاطرۀ رزم دلاورانۀ آنان را زنده می‌کرد. مزار شهدا گلباران بود. شعار درود بر فدایی، سلام بر مجاهد، بیان آرمان وحدت نیروهای انقلابی بود. جمعیت که غریب ۵ هزار نفر شده بود با شعارهای „درود خلق ایران، بر شهدای زندان“، „شهید فدایی، نوید رهایی، راهت ادامه دارد“، „در سنگر کارگر، در سنگر برزگر – نه سازش، نه تسلیم، نبرد با آمریکا“، و… آمادۀ شروع مراسم بودند. در آغاز همسر شهید جزنی [میهن قریشی] پس از توضیح مختصری که پیرامون چگونگی شکل‌گیری گروه جزنی و دستگیری رفقا در سال ۴۶ داد، به تشریح وضعیت زندان‌های رژیم و و زندانیان سیاسی آن سال‌ها پرداخت. او پس از اشاره به سازشکاری‌ها و خیانت‌های حزب توده گفت: „بر خلاف این سازشکاران، راه آنان راه تزلزل و سازش نبود. راه آن‌ها راه مبارزه تا آخرین قطرۀ خون علیه امپریالیسم و تحقق آرمان‌های انقلابی طبقۀ کارگر بود.“ پس از سخنان همسر شهید جزنی و در میان غریو پرخروش جمعیت که فریاد می‌زد „شعار هر فدایی، نبرد تا رهایی“ و „مرگ بر سازشکار، مرگ بر سازشکار“، مادر یکی از فدائیان شهید پیام خانوادۀ شهدای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به مناسبت شهادت این رفقا را خواند و بعد مادر رفیق بیژن جزنی [عالمتاج کلانتری] پشت تریبون قرار گرفت. مادر بیژن گفت „من مادر فدایی شهید بیژن جزنی و خواهر فدائی شهید سعید کلانتری هستم، مادری که احساس می‌کند نه یک فرزند بلکه صدها فرزند فدایی و هزاران فرزند خلق را از دست داده است، لیکن من فرزندان مبارز بسیاری را دارم که پرچم خونین مبارزۀ شهدای ما را بر دوش دارند و همواره با نام شهیدان و راه پر افتخار آن‌ها الهام بخش مبارزات‌شان خواهد بود.“ـ

سخنران بعدی این مراسم مادر شهید فدایی عزیز سرمدی بود. او در سخنرانی کوتاه خود، وضعیت فرزندش در زندان‌های شاه را توضیح داد و گفت: „یک‌بار چنان شکنجه‌اش کرده بودند که احساس می‌کردم اگر می‌کشتندش، بهتر بود“ مادر عزیز گفت: „از اسفند ۵۳ دیگر عزیز را ندیدم تا شهادتش را در روزنامه‌های جیره­خوار رژیم شاه دیدم.“»[3]ـ

ـ ۲ بهشت زهرا ۲۸ فروردین ۱۳۶۰ ، میتنگ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در بزرگداشت ۹ رزمنده فدائی و مجاهد، کار، ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت)، شماره ۱۰۶، ۲ اردیبهشت ۱۳۶۰
ـ ۲ بهشت زهرا ۲۸ فروردین ۱۳۶۰ ، میتنگ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در بزرگداشت ۹ رزمنده فدائی و مجاهد، کار، ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت)، شماره ۱۰۶، ۲ اردیبهشت ۱۳۶۰

ـ«…پس از مادر سرمدی، مادر فدایی شهید رفیق احمد جلیل افشار از مبارزات فرزندش در سال‌های سیاه اختناق، از زندان و شکنجه و وحشیگری‌های ساواک گفت و سپس پیام سازمان خوانده شد و از شهدای فروردین ماه سازمان، با نام تجلیل به عمل آمد. در این مراسم، بخش‌هایی از پیام‌های „راه کارگر“، خانواده شهدای سازمان پیکار، جناح چپ، کارگران پیشرو و دانش‌آموزان پیشگام خوانده شد و مراسم با شعارهای „زندانی سیاسی آزاد باید گردد، شکنجه و اختناق نابود باید گردد“ و „زور، شکنجه، زندان، به نفع غارتگران، آزادی سیاسی شعار زحمتکشان“ به اتمام رسید.»[4]ـ

در گزارش نشریۀ „کار“، از حملۀ حزب‌اللهی‌ها به مراسم نیز می‌خوانیم. البته این گزارش بیشتر اشاره به حملاتی دارد که در حین برگزاری میتینگ از سوی حزب‌اللهی‌ها انجام شده است:ـ

ـ«ضمن سخنرانی مادر سرمدی، فالانژهای حزب اللهی که یک بار در آغاز مراسم خودی نشان داده بودند مجدداً پیدایشان شد و شروع به پرتاب سنگ کردند. اما با مشاهدۀ آمادگی انتظامات مراسم و تشکل جمعیت بازهم عقب­نشینی کردند و از جمعیت دور شدند اما به سراغ اتومبیل‌های پارک شده در بهشت زهرا رفتند و با شکستن شیشه و پنجره و پنچر کردن آن‌ها فالانژ بودن خود را ثابت کردند. جمعیت در این هنگام شعار می‌داد „انقلاب، انقلاب، هنوز ادامه دارد – شکنجه، اختناق دیگر اثر ندارد“.»[5]ـ

مژده ارسی دربارۀ این روز می‌نویسد: «در فروردین ماه ۱۳۶۰ برای مراسم بزرگداشت بیژن و باقی رفقای به قتل رسیده در زندان زمان شاه آماده می‌شدیم. این بار از یک طرف شور و شوق دیگری داشتیم و از طرف دیگر فضای شهر و کشور پلیسی‌تر شده بود. روز جمعه همگی سازماندهی شده، در چند اتوبوس بزرگ تهیه شده از طرف سازمان با پلاکاردها، پرچم و غیره برای بزرگداشت رفقایمان راهی بهشت زهرا شدیم. فکر کنم در راه برگشت بودیم که جلوی اتوبوس ما را گرفتند. ما در اتوبوسی بودیم که میهن جزنی و مادر بیژن هم بودند. در راه اتوبوس ما را نگه داشتند. خیلی نگران بودیم. چون در بین ما، رفقایی بودند که نبایستی در چنین مراسم علنی‌ای حضور می‌داشتند. به خاطر دارم که میهن و مادر بیژن مانع شدند ما را ببرند و بازجویی کنند. آن‌ها تاکید داشتند این‌ها مهمانان ما هستند و شما اجازه ندارید از آن‌ها بازجویی کنید. به هر حال مراسم تحت شرایط پلیسی شدید اجرا شد ولی خوشبختانه بدون تلفات زیاد.»ـ

ـ ۳ بهشت زهرا، ۲۸ فروردین ۱۳۶۰ ، میتنگ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در بزرگداشت ۹ رزمنده فدائی و مجاهد.ـ
ـ ۳ بهشت زهرا، ۲۸ فروردین ۱۳۶۰ ، میتنگ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در بزرگداشت ۹ رزمنده فدائی و مجاهد.ـ

زور، شکنجه، زندان، به نفع غارتگران، آزادی سیاسی شعار زحمتکشان

فقط درگیری‌ها در خیابان یا حملات به اجتماعات نیست که فضای کل کشور را پلیسی‌تر و امنیتی‌تر می‌کند. اخباری که از داخل زندان‌ها می­رسید نیز، خوشایند نبود. گرچه هنوز به ابعاد خوفناک چند ماه بعد، یعنی از ٣٠ خرداد ٦٠ به بعد،  نرسیده بود. یکی از همبندان قدیمی‌ام از گروه „فرقان“ که در این زمان در زندان بود، برایم تجربۀ خودش را چنین نوشته است: ـ

ـ“من اوائل مهر ٥٩ دستگير شدم که تا ١٤ يا ١٥ فروردين شصت توی انفرادى ٢٠٩ بودم. از انفرادى كه به بند عمومى رفتم، مرا به بند كودتا نوژه‌ای‌ها فرستادند و تا شهريور ٦٠ هيچ ارتباطى با بچه‌هاى سياسى نداشتم. از شيوه‌هاى شكنجه آنچه كه بر سر خودم و بچه‌هاى خودمان [گروه فرقان، ه.ا.] آمده، مى‌توانم بگویم تا ٣٠ خرداد ٦٠ شكنجه آنطور نبود كه بعد از اين تاريخ رايج شد. منظورم اين است كه در ارتباط با خود ما، شكنجه خيلى حساب شده و سيستماتيك بود. به خصوص در زمان خودِ من كه جزو دستگيری‌هاى سرى دوم بودم. در بازجويی‌ها خيلى بى‌محابا دست به كابل نمى‌شدند. در مورد خودم، شكنجۀ فيزيكى فقط كابل بود و نه چيز ديگر. بعدها به بهانه‌هاى مختلف مثل تماس با سلول كنارى به سلول تنبيهى می‌انداختند، توى يك اتاقى كه تاريكى مطلق بود و هيچ پنجره و منفذ هوایی هم نداشت. تا آنجا كه مى‌دانم سركوب بهطور وحشيانه در بندها بعد از ٧ تير شروع شد. تا ٧ تير موضع بچه‌ها توى بندها همچنان بالا بود. در ٢٠٩ كه دست سپاه و مجاهدين انقلاب اسلامی بود، شكنجۀ حساب شده داشت و مثل دادستانى بى‌برنامه نبود. بخش عمدۀ شكنجه با كابل بود در مواردی هم قپانى همراه با كابل. ولى بعد از ٣٠ خرداد قطعاً ٢٠٩ هم شكنجه و كابل حاكم مطلق بودند ولى همچنان سيستماتيك.“ـ

پنجشنبه ۲۷ فروردین، سعید سلطانپور دستگیر شد. محمود خلیلی در این مورد می‌نویسد: «جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۶۰ ساعت ۱۱ با رفیق منوچهر کلانتری (دائی رفیق بیژن جزنی) قرار داشتم هر چه منتظر ایستادم سرِ قرار نیامد. با دلخوری و نگرانی به خانه یکی از رفقا (که با امکانات خود موجب شده بود هر زمان کار ضروری داریم بتوانیم با همدیگر چه در خانه و چه بیرون خانه تماس بگیریم) رفتم. وقتی وارد خانه شدم، رفیقمان اطلاع داد که رفیق منوچهر تماس گرفته تا ساعت ۲ بعد از ظهر به همین مکان (خانه رفیق امکاناتی) خواهد آمد. ساعت حوالی ۲ بود که رفیق منوچهر به همراه همسرش آمدند. خیلی ناراحت و عصبی به نظر می‌رسید بعد از دلجوئی از من به خاطر نیامدن سر قرار گفت: „دیشب (پنجشنبه ۲۷ فروردین) عروسی رفیق سعید سلطانپور بوده، ریختن داخل عروسی و رفیق سعید را با خود برده اند ظاهراً ادعا کرده‌اند او (رفیق سعید) در رابطه با ارز قاچاق باید همراه آنها برود و بعد از روشن شدن مسئله آزاد خواهد شد.“ رفیق منوچهر توضیح داد به خاطر وضع جسمی همسرش و شیمی درمانی نتوانسته در مراسم شرکت کند و چیزهایی که شنیده است روایت دیگران است. عصبانیت و ناراحتی او از این بود که در این شرایط چه لزومی به برگزاری چنین مراسمی بود. دلخور بود که او را فراری ندادند خودش می‌گفت (رفیق منوچهر) „شایعات فراوانی حول این دستگیری می‌چرخد. بعید نیست اکثریتی‌ها مراسم را لو داده باشند ولی عده ای خوشبین هستند که با سند شاید بشود او را آزاد کرد که بعید است امروز جمعه است و باید صبر کنیم تا فردا چند سند برای ضمانت آماده است اما چشمم آب نمی‌خورد بعد از حکایت حماد (حماد شیبانی) کسی که اسیر این رژیم می شود را به این راحتی نجات داد.“ رفیق منوچهر موقع رفتن به من تاکید کرد اگر فریدون (برادر خودش که اکثریتی بود و من از سال ۱۳۵۸ او را می‌شناختم و رفیق منوچهر این را می‌دانست) را توی خیابان دیدی سعی کن مسیرت را عوض کنی و به هیچ عنوان با او صحبت نکنی اکثریتی، توده‌ایها خیلی خطرناک هستند.»ـ

در این وانفسا، وضع سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر به چند دلیل وخیم‌تر است: آنها، از سویی، به خاطر سابقۀ تاریخی انشعاب درون سازمان مجاهدین خلق، هم از سوی رژیم و هم از سوی مجاهدین به عنوان „چپ رو“ قلمداد می‌شوند. حزب توده، به دلیل دعوای شوروی و چین، همۀ جریاناتی که شوروی را سوسیال- امپریالیست می‌دانند، „مائوئیست- آمریکایی“ می‌نامد و سازمان پیکار نیز در معرض چنین حمله‌ای از سوی حزب توده قرار دارد. از سوی دیگر، سازمان پیکار در بهار ۶۰ شرایط را „اعتلای انقلابی“ ارزیابی می‌کند و موضع‌گیری‌ها و تاکتیک‌های تعرضیِ خود را بر اساس اعتلای انقلابی تعیین می‌کند. ـ

نشریۀ „پیکار“ در تاریخ ۱۰ فروردین ۶۰ خبر تاسف­بارِ حملۀ حزب دموکرات به مقرِ پیشمرگان سازمان پیکار در شهر بوکان، در کردستان، را می‌دهد. خبر کشته شدن سه پیشمرگ این سازمان به نام‌های باقی خیاطی، محمود ابلاغیان و طاهر ابراهیمی در همین گزارش درج شده است.[6]ـ

ـ ۴ سه پیشمرگ سازمان پیکار که در حملۀ حزب دمکرات در بوکان به شهادت رسیدند، پیکار ، شماره ۹۹، ۱۰ فروردین ۱۳۶۰
ـ ۴ سه پیشمرگ سازمان پیکار که در حملۀ حزب دمکرات در بوکان به شهادت رسیدند، پیکار ، شماره ۹۹، ۱۰ فروردین ۱۳۶۰

درهمین شمارۀ پیکار، گزارشی از دستگیری دو ماهۀ محسن فاضل توسط پاسداران منتشر شده است. نوشته است که هنوز پس از دو ماه، هیچ اطلاعی از سرنوشت محسن فاضل در دست نیست. تمام کوشش‌های خانواده اش جهت اطلاع از محل زندان او و ملاقاتش بی نتیجه بوده است. سازمان پیکار اعلام می‌کند که „جان رفیق محسن فاضل در خطر است. برای آزادی او از چنگال دژخیمان جمهوری اسلامی به پا خیزیم.“[7] از تاریخ انتشار نشریه تا اعدام رفیق محسن فاضل در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰، هشتاد و سه روز باقی مانده است. اینک می‌دانیم که محسن از ۲۲ فروردین ۱۳۶۰، شروع به نوشتن خاطرات زندانش کرده است: „مدتی است که تصمیم دارم خاطرات زندانم را بنویسم ولی هر بار تنبلی می‌کنم. تا این دفتر را دیروز تکمیل کردم و حالا می‌شود نوشت. اگر خودکار آن تمام نشود.“[8] او در نوشته­های روز بیست و سوم فروردین ۱۳۶۰، به موضوع مهمی اشاره می‌کند و دلایل دستگیری خودش و مجتبی طالقانی را توضیح می‌دهد:ـ

ـ «دو تا لیست هست که بایستی راجع به آن افشاگری کرد. یکی لیستی که از همان ابتدای این رژیم از افراد شناخته شده تهیه شد. که اتهام آن‌ها از نظر رژیم دست داشتن در تحول درونی مجاهدین و ترورها می‌باشد. چه در داخل و چه در خارج. این لیست براساس اطلاعاتی که از ساواک به دست آورده‌اند یا اطلاعات افرادی که با مجاهدین کار می‌کرده‌اند و با حدس و گمان‌های آن‌ها تهیه شده که دستگیری مجتبی طالقانی نیز در همین زمینه بود. اتهام اصلی که در دادگاه من هم احتمالاً مطرح شود، همین‌ها خواهد بود. اسم من در این لیست هست. صرفاً به دلیل سابقه‌ام در مجاهدین و اینکه می‌دانستند مارکسیست هستم. لیست دوم معروف است به لیست دستگیری، این لیست را ساواک از افراد مخالف و مبارز مخفی تهیه کرده بود. و به تمام مرزها و اداره‌های شهربانی داده بود که اگر به این افراد برخوردند، بلافاصله آن‌ها را دستگیر و تحویل دهند. بعد از قیام (بهمن)، این لیست به جای خود باقی ماند ولی جرأت دستگیری نداشتند. چون جو حاکم این اجازه را نمی داد. صرفاً ممنوع الخروج بودند.»[9]ـ

در تکمیل نوشته‌های محسن فاضل، بایستی منطق زمانی نوشته را برهم بزنم و اینجا نوشتۀ او را تکمیل کنم که پس از موج سرکوب خرداد شصت، „لیست دوم“، در دستور کار دستگیری‌های رژیم قرار گرفت و وظایف عقب­افتادۀ ساواک شاه با دستگیری و بعضاً اعدام آن‌ها، تکمیل شد. در سلول‌ها شاهد موارد متعددی از چنین افرادی بودم که حتی فعالیت تشکیلاتی را قطع کرده بودند، ولی رژیم جمهوری اسلامی آن‌ها را دستگیر و شکنجه کرده بود و مدت‌ها بین اعدام و آزادی در بیم و امید بودند. ـ

ـ ۵ محسن فاضل، دستگیری ۱۴ بهمن ۱۳۵۹، اعدام ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
ـ ۵ محسن فاضل، دستگیری ۱۴ بهمن ۱۳۵۹، اعدام ۳۱ خرداد ۱۳۶۰

باز هم در همین شمارۀ پیکار، خبر از برگزاری چهلم معلمِ پیکارگر محمود صمدی است. محمود صمدی لیسانس علوم تربیتی داشت و در سن ۲۵ سالگی اعدام شد. پدر محمود که کارگر شرکت نفت است به شورای عالی قضایی جمهوری اسلامی نامه نوشته تا دادخواهی فرزند اعدام شده‌اش را به انجام برساند. در نامه‌اش می‌نویسد: „فدوی با حقوق کارگری او را به سن ۲۵ سالگی رسانده بودم. با وجود این که در تاریخ ۱۳ بهمن ۵۹ یعنی تقریباً ۳۵ روز پس از زندان بودنش او را اعدام کردند و پس از آن از دادگاه ماهشهر تقاضای پرونده‌اش را کردم تا جرم او را بدانم ولی از دادن پرونده‌اش نیز خودداری ورزیدند. در ضمن در رژیم گذشته در دادگاه „فرمایشی“ پدر و خانواده‌اش را اطلاعات می‌دادند و برای او یک وکیل فرمایشی می‌گرفتند ولی امروز بدون محاکمه اعدام می‌کنند.“[10]ـ

ـ ۶ رفیق پیکارگر محمود صمدی، متولد 1334، اعدام ۱۳ بهمن ۱۳۵۹
ـ ۶ رفیق پیکارگر محمود صمدی، متولد 1334، اعدام ۱۳ بهمن ۱۳۵۹

در شمارۀ بعد نشریۀ پیکار، حاوی خبر تصادف مشکوک یکی از هواداران سازمان پیکار است .غلامرضا صداقت پناه از هواداران این سازمان طی یک تصادف مشکوک به شدت مجروح و پس از انتقال به چند بیمارستان، نهایتاً جان خود را از دست داده است. ظاهراً تصادف در روز ۴ اسفند ۱۳۵۹ رخ داده در هنگامی که او سوار بر موتور بوده و تعدادی از اعلامیه‌های سازمان پیکار را به همراه داشته است. خانوادۀ غلامرضا صداقت پناه بیست روز بعد توانستند از درگذشت او باخبر شوند. پزشکی قانونی بدون اعلام آگهی در روزنامه‌ها، جسد او را به عنوان ناشناس اعلام کرده و چند روز پس از آن به خاک سپرده است.[11]ـ

ـ ۷  نشریه پیکار، شماره ۱۰۰، ۱۷ فروردین ۱۳۶۰از تصادف و مرگ مشکوکِ غلامرضا صداقت پناه خبر می دهد.ـ
ـ ۷ نشریه پیکار، شماره ۱۰۰، ۱۷ فروردین ۱۳۶۰از تصادف و مرگ مشکوکِ غلامرضا صداقت پناه خبر می دهد.ـ

گزارشات و اعلام خطرهای مکرر گروه‌ها نه فقط پیکار، بلکه مجاهدین خلق، سازمان چریک های فدایی خلق (اقلیت) و ده‌ها گروه و سازمانِ دیگر، در مورد وضع خطرناک زندانیان سیاسی در این ماه‌ها گوش شنوایی پیدا نمی‌کند. „مجاهد“ در شمارۀ ۲۰ فروردین ماه ۱۳۶۰ خبر از آخرین آمار دستگیرشدگان و زندانیان مجاهد می‌دهد. تعداد کل دستگیرشدگان و زندانیان مجاهد به ۹۲۹ نفر رسیده است. اگر تهران با ۲۴۴ زندانی را کنار بگذاریم، در شهرهای شمالی بیشترین تعداد دستگیر شدگان دیده می‌شود: بابل و بابلسر ۶۲، گرگان ۲۳، لاهیجان ۵۱، قائمشهر ۳۵، رامسر ۲۷، بهشهر و ساری ۳۰ زندانی. پس از شهرهای شمالی، دستگیرشدگان مجاهد در شهرهای دیگر هم هستند: آبادان ۱۹، اراک ۱۱، اردبیل ۲۲، تبریز ۵۶، شیراز ۲۷، سمنان ۱۸، سیاهکل ۱۱، نیشابور ۱۱ زندانی و این آمار مدام افزایش می‌یابد[12]

ـ ۸ آمار زندانیان مجاهد در فروردین ۱۳۶۰: مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران ، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰
ـ ۸ آمار زندانیان مجاهد در فروردین ۱۳۶۰: مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران ، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰

با این حال، مجاهدین همچنان امید به عقب راندن سرکوبگران از طریق فشارهای قانونی و افشاگری دارند. برای نمونه، در همین شمارۀ „مجاهد“، «تلگرام جمعیت „اقامه“ به آیت­الله خمینی در رابطه با دستگیری‌های غیرقانونی و شکنجۀ زندانیان سیاسی» منتشر می‌شود[13]

ـ «جماران، حضرت آیت­الله العظمی امام خمینی،ـ

به مناسبت تأکید شما بر حاکمیت قانون و تبعیت از قانون اساسی در پیام مورخ ۲۵ اسفند ماه ۱۳۵۹ به استحضار می‌رساند که گروه کثیری از هموطنان انقلابی‌مان با اتهاماتی سیاسی در طول دو سال گذشته بر خلاف موازین قانونی دستگیر و زندانی شده‌اند و بنابر قرائن موجود تعداد زیادی از آنان تحت شکنجه قرار گرفته‌اند. هم اکنون نیز بسیاری از اینان که اکثر آنان جوان می باشند در زندان به سر می‌برند. لذا به منظور برقراری حاکمیت قانون و خاتمه دادن به این بی‌قانونی‌ها شایسته است با فرمانی دستور رفع توقیف این زندانیان را صادر فرمایید تا در آستانه سومین بهار پیروزی انقلاب اسلامی ایران به آغوش خانواده‌های خود بازگردند.ـ

ـ ۲۸ اسفند ۱۳۵۹، جمعیت مراقبت بر اجرا و تکمیل قانون اساسی „اقامه“»[14]ـ

ـ ۹ مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران ، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰
۹ مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران ، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰

همایون ایوانی، ۲۴ آوریل ۲۰۱۹، ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیرنویسها:ـ


ـ [1] این سلسله یادداشت­ها، در سپاس و همراهی با رفقای دست اندرکار «یاد روز نامه» تنظیم شده است. نگارش آنها بعد از نزدیک به چهل سال پس از آن وقایع، فرصتی را به وجود می آورد که شاید در هم تنیدگی روندهای گذشته، حال و آینده را بتوان از لابلای جنگل رخدادهای به ظاهر پراکنده دید.ـ

آدرس تماس با “یاد روز نامه“:ـ

yadrooznameh@gmail.com

ـ “یاد روز نامه“ در توییتر: ـ
@YadRoozNameh

ـ “یاد روز نامه“ در فیس بوک
https://www.facebook.com/%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-261526071408093/

ـ [2]  کار، ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۱۰۵، چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۶۰

ـ [3]  کار، ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۱۰۶، دو اردیبهشت ۱۳۶۰

ـ [4]  همان

ـ [5]  همان

ـ [6] پیکار، ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، شماره ۹۹، ۱۰ فروردین ۱۳۶۰

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/sazmane_peykar_-peykar_099.pdf

ـ [7] همان

ـ [8] یادداشت‌های زندان، محسن فاضل، انتشارات اندیشه و پیکار

http://peykar.info/PeykarArchive/Peykar/pdf/Mohsen-Fazel.PDF

ـ [9] همان

ـ [10] پیکار، ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، شماره ۹۹، ۱۰ فروردین ۱۳۶۰

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/sazmane_peykar_-peykar_099.pdf

ـ [11] همان

ـ [12] مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران، ۲۰ فروردین ۱۳۶۰

ـ [13] همان

ـ [14] همان