صوراسرافیل هفتگی ۷ – ۱۲ تا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۰، همایون ایوانی

میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین با به توپ بستن مجلس توسط سپاه قزاق به دام مأموران محمدعلی شاه قاجار افتادند. در حضور شاه، در حیاط باغشاه طناب به گردن هر دو روشنفکر آزادیخواه انداختند و آن‌ها را خفه کردند. روایت است که ملک المتکلمین، پیش از مرگ، خطاب به محمدعلی شاه این بیت از خاقانی را خواند:ـ

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما

بر کاخ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان

نفر دیگر، یعنی، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگار شجاع که در فعالیت‌های خود با حیدرخان عمواوغلی در تماس است در آخرین نامه‌اش از نقشۀ حملۀ ارتجاع و تدارک سرکوب آزایخواهان خبر می‌دهد و می‌نویسد: «از دیروز تا به حال نقشه‌ای که ترسیم کرده آفتابی شد. فردا ما به فداکاری حاضر می‌شویم. اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید، زیرا که در راه آزادی ایران، یک افتخاری برای شما و فرزندان شما به یادگار گذاشتم. مُردن که از لوازم طبیعی است، آدم که باید بمیرد، چرا با درد و مرض مرده باشد و به جانبازی از تألم نشاة زندگی بد، در یک چشم بهم زدن نمیرد…» ـ

علی اکبر دهخدا، به یاد همکار جوانش که به دست بیدادگران به قتل رسیده بود، شعر ماندنی‌اش «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» را سرود. رفیقش به خوابش آمده بود و به دهخدا گفته بود: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» و دهخدا چنین فهمیده بود که «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟» ـ

…اینک سال‌هاست که گویی همین پرسش به سراغم می‌آید: «چرا نگفتی آن‌ها جوان افتادند؟» این یادداشت‌ها به یاد آنانی است که «…به فداکاری حاضر» شدند… باری، و بسیاری نوشتند: «اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید…»[1]ـ

شنبه ۱۲ تا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۰/۱ تا ۷ مای ۱۹۸۱

امتحانات „معرفی“ شروع شده بود، یک روز در میان امتحان داشتیم. مثل ضبط صوت همه مطالب را توی ذهنم می‌ریختم، امتحان را می‌دادم و هنوز از درِ جلسه امتحان بیرون نرفته بودم، تقریباً بخش اعظم „معلومات“! از ذهنم پاک شده بود. دوره ضبط صوت و نوار مغناطیسی بود، بایستی „نوار مغزم“ را خالی می‌کردم که برای امتحان بعدی جا داشته باشه! یک امداد غیبی هم داشتیم. از طریق بچه‌های دیگر در کتابخانه با پیرمردی بی‌خانمان آشنا شده بودم. او رختخوابش در طرف ضلع غربی پارک شهر بود و وضع ریاضیات و ادبیاتش خوب بود. یادم نیست که قبل از بی‌خانمانی شغل و تحصیلاتش چه بود؟ ولی بعد از چند بار پرسش، مطمئن شده بودم که او معلم خوبی است. جبر و آنالیز و مثلثات را از او یاد می‌گرفتم. شخصیت محترمی بود، من و بچه‌های دیگر معمولاً برای جبران زحماتش هدیه‌هایی می‌بردیم که به دردش بخورد مثل چای، برنج و گاهی هم پول نقد می‌گذاشتیم زیر تشکش. او خودش هیچگاه پولی یا چیزی از ما درخواست نمی‌کرد. مثل آچار شلاقی بود و برای هر کاری یک راه چاره پیدا می‌کرد. علاوه بر ادبیات و ریاضیات، برخی از پسرها که عاشق دختری می‌شدند؛ می‌آمدند پیش او تا پیرمرد شعری با اسم دختری که حیرانش بودند بسراید و با خط خوش برایشان بنویسد. او نیز با خوش رویی برایشان می‌نوشت! من هم که از شعر و احساسات چیزی سرم نمی‌شد، با دهان باز نگاهش می‌کردم که „چه جوری این قافیه‌ها را کم نمی‌آورد؟!“ خلاصه حلال همۀ مشکلات ما دربارۀ امتحانات، فرمولهای ریاضی، تاریخ ادبیات، راه علاج عاشقی، شعر رمانتیک تا نمی‌دانم فلان مشکل خانوادگی را پیدا کرده بودیم! عاقل و با تجربۀ ما، پیرمرد بی‌خانمان شده بود. فکر کنم بدون کمک او از پس امتحانات برنمی‌آمدم. با این حال، پیرمرد برای وضع سیاسی کشور و جمهوری اسلامی راه حلی را به ما نگفت، ما بایستی این راه را خودمان تجربه می‌کردیم…

روز جهانی کارگر، سال ۱۳۶۰: ـ

برای گسترش مبارزه ضدامپریالیستی اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت) را به روز مبارزه علیه سرکوب و اختناق و ایجاد شوراهای انقلابی تبدیل کنیم!ـ

جمعه، یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۰ برنامۀ تظاهرات مشترک سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر اعلام شده بود. تلاش اولیه برای برگزاری مشترک روز جهانی کارگر توسط چهار سازمان یعنی دو سازمان پیش گفته و نیز راه کارگر و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (جناح چپ – اکثریت) با اختلافاتی که بخصوص بین سازمان پیکار و این دو جریان پیش آمده بود، بی‌سرانجام مانده بود. هر چهار جریان تلاش داشتند دلایل خود را برای عدم برگزاری راهپیمایی مشترک از نظر خودشان توضیح دهند. در بخش‌های بعدی صوراسرافیل، به مسئله وحدت، اتحاد عمل و… در بین سازمانها و گروهها خواهم پرداخت و مشاجرات و مباحثات مربوط به این امر را به آن شماره واگذار می‌کنم. ـ

محل شروع راهپیمایی میدان جمهوری اعلام شده بود با این حال، تظاهرات، عملاً در سه کانون مختلف سازمان داده شده بود تا تمرکز سرکوب رژیم را در یک نقطه معین کاهش دهد: میدان جمهوری، میدان نواب و میدان قزوین. گرچه هرسه کانون به سرعت مورد حملۀ نیروهای کمیته و شهربانی قرار گرفت، عملاً وسیع‌ترین آکسیون در میدان قزوین امکان تحقق یافت. گرچه پیش از آن که دسته‌های دیگر تظاهرکنندگان از میدان جمهوری و میدان نواب به آن به پیوندند، جمعیت با شلیک گاز اشک آور و دستگیریهای وسیع متفرق شده بود. تلاش دوم برای گردآمدن راهپیمایان در میدان قزوین که از میدان جمهوری و نواب رسیده بودند، هم با آمادگی قبلی پلیس و فالانژها، سریعاً سرکوب شد (ن.ک. گزارش محمود خلیلی، پایین).ـ

ـ 1ـ  روز یازده اردیبهشت تظاهرات در سه کانون مختلف سازمان داده شد: میدان جمهوری، میدان نواب و میدان قزوین
ـ 1ـ روز یازده اردیبهشت تظاهرات در سه کانون مختلف سازمان داده شد: میدان جمهوری، میدان نواب و میدان قزوین

در «اطلاعیۀ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر در مورد پلاتفرم راهپیمایی مشترک اول ماه مه» چنین می‌خوانیم: ـ

ـ«کارگران! زحمتکشان!ـ

اول ماه مه فرا می­رسد و کارگران جهان جشن عظیمشان را برپا می دارند. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر در تلاش برای هر چه با شکوه­­تر برگزارکردن تظاهرات اول ماه مه، در یک اتحاد عمل انقلابی شرکت کرده­ایم. هدف ما از این اتحاد عمل ارائه یک قطب انقلابی علیه امپریالیسم و حاکمیت ضدانقلابی است. ـ

ما می‌گوییم تظاهرات اول ماه مه را به این اتحاد عمل، به روز مبارزه علیه سرکوب و اختناق رژیم جمهوری اسلامی و به دفاع از آزادیهای سیاسی و شوراهای انقلابی (واقعی) بدل کنیم. ـ

پلاتفرم تظاهرات مشترک ما عبارت خواهد بود از:ـ

ـ۱ـ مبارزه علیه امپریالیسم آمریکا و دشمنان داخلی.ـ

ـ ۲- ضدانقلابی و ارتجاعی دانستن حاکمیت.ـ

ـ۳- پذیرش لزوم رهبری طبقۀ کارگر در انقلاب دمکراتیک به مثابۀ [ناخوانا] … در پیروزی انقلاب.ـ

ـ۴- لزوم مبارزه برای کسب آزادیهای سیاسی، دفاع از جنبش خلق کرد، مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، بازگشایی دانشگاهها، آزاد ساختن اجتماعات، مطبوعات و فعالیت سازمانهای انقلابی و ایجاد شوراها و افشای سرکوب، کشتار و خفقان رژیم.ـ

ـ ۵- بگذار تظاهرات مشترک امسال لرزه بر اندام امپریالیسم، سرمایه­داری و همۀ دشمنان توده­ ها بیفکند.ـ

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران

سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر

ـ۴/۲/۱۳۶۰»ـ

گزارش محمود خلیلی

محمود خلیلی در مورد تدارک و برگزاری راهپیمایی روز کارگر در یازده اردیبهشت ۱۳۶۰ چنین نوشته است[2]

بهار ۱۳۶۰ با فراز و نشیب‌های خود از راه رسیده بود. اسناد چگونگی سرکوب طبقه بندی شده نیروهای سیاسی در „نشست میدان خراسان“ توسط سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در نشریه کار منتشر شده بود. تنش‌ها و کشمکش‌ها جامعه را ملتهب کرده بود در ۲۶ فروردین سعید سلطانپور شاعر، نمایش نامه نویس، نویسنده و چریک فدایی خلق در شب ازدواجش بازداشت شده بود. برای سالگرد یورش به دانشگاه‌ها و همچنین ۱۱ اردیبهشت (اول ماه مه) روز جهانی کارگر جریانات سیاسی چپ و انقلابی با یکدیگر به بحث و گفتگو پرداختند. ـ

سازمان پیکار برای اول اردیبهشت (سالگرد ضدانقلاب فرهنگی) طرح تظاهرات‌ پرا کنده و موضعی را مطرح نموده بود و در نشستی که با سچفخا داشتند در این خصوص به نتیجه نرسیدند ولی در خصوص تظاهرات اول ماه مه یک پلاتفرم مشترک منتشر نمودند. [ن. ک. سطور بالا، متن پلاتفرم] اختلاف نظر سچفخا با پیکار در این خصوص بود که سچفخا، تمرکز تمام توان و نیروی خود بر روی هر چه با شکوه‌تر برگزار کردن روز جهانی کارگر را در اولویت می‌دید. در ضمن معتقد بود که با برگزاری تظاهرات موضعی در رابطه با اول اردیبهشت (سالگرد یورش به دانشگاه) رژیم و نیروهای سرکوبگرش را هوشیار نسازیم تا بتوانند با تمرکز بیشتر تظاهرات اول ماه مه را سرکوب کنند. به خاطر همین هم در این خصوص به توافق نرسیدند ولی در رابطه با تظاهرات روز جهانی کارگر به یک نقطه نظر مشترک رسیدند. در رابطه با یورش به دانشگاه سچفخا و راه کارگر و جناح چپ به یک بیانیه و پوستر اکتفا نمودند. ـ

روز دوشنبه سی و یکم فروردین ۱۳۶۰ هواداران سازمان پیکار تجمعاتی در اطراف دانشگاه تهران داشتند که با یورش حزب اللهی‌ها و انفجار نارنجک سه تن از رفقای هوادار سازمان پیکار کشته و چندین نفر زخمی و مجروح شدند و تعدادی هم توسط چماقداران رژیم دستگیر و به زندان منتقل شدند[3]

اولین تظاهرات مشترک دو سازمان (سچفخا و پیکار) در روز جمعه ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ رسماً در میدان جمهوری تدارک دیده شده بود ولی من و رفقایم در کانون دیگر تظاهر یعنی میدان نواب تمرکز یافته بودیم.  ـ

همه ما در تلاطم و تدارک برگزاری هر چه بهتر مراسم اول ماه مه بودیم. بر اساس رهنمودهای داده شده و تقسیم کاری که انجام گرفته بود هسته‌هائی از بخش‌های مختلف هر دو سازمان در چهار چوب همان پلاتفرم مشترک مستقلاً وظائفی را عهده دار بودند که تلاش شده بود بدون تداخل این وظائف به نحو احسن انجام پذیرد.ـ

از همان زمانی که تصمیم برای برگزاری مراسم مشترک قطعی شد، من و تعدادی از رفقای تشکیلاتِ جنوب غربی تهران کل منطقه نواب را از جنوب، شمال وغرب و شرق مورد بررسی قرار دادیم. از غرب تا اسکندری و آذربایجان از شرق تا سه راه جمهوری از جنوب تا حوالی هلال احمر و از شمال تا سر ستارخان تمام کلانتری‌ها، کمیته‌ها، مساجد و کمیته‌های مستقر در آن‌ها را با کروکی و میزان تقریبی نیرو مورد ارزیابی قرار دادیم و در اختیار رفقای تدارکات قرار دادیم. ـ

بعد از پرتاب نارنجک به سمت رفقای پیکاری در تظاهرات اول اردیبهشت، شکی باقی نمانده بود که تظاهرات اول ماه مه مورد یورش عناصر نظام و اراذل و اوباش حزب اللهی قرار خواهد گرفت. با این حال وقتی با رفقای تدارکات در این خصوص صحبت می‌کردیم، هاله‌ای از توهم  و خوش خیالی در تحلیل‌شان مشهود بود و ما هم متوهم‌تر از آن‌ها بر این باور بودیم که: مهم این است که تجمع اولیه شکل بگیرد، بعد اگر مورد یورش واقع شدیم به چند دسته تقسیم می‌شویم و هر کدام از دسته‌ها در مسیری حرکت می‌کنیم که هم نیروهای دشمن تمرکز خود را از دست بدهند و هم ما بتوانیم در نقاط مختلف توجه مردم را جلب نمائیم و این رویای زیبائی بود که به باور برایمان به باور تبدیل شده بود. با تمام این تفاصیل جمع ما دو روز قبل یعنی چهارشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۶۰ یکبار دیگر در منطقه نواب پراکنده شد و در نقاط مختلفی تعدادی اعلامیه و پلاکارد را جا سازی نمود و قرار ما بر این شد که روز بعد (پنجشنبه دهم اردیبهشت) هم در دو نوبت صبح و بعد از ظهر منطقه را چک کنیم. من و رفیقمان؛ عباس؛ بعد از ظهر 5 شنبه تا سرِ اسکندری را دو نفره رفتیم برخلاف صحبتی که رفقای دیگر کرده بودند (اکیپ رفقائی که صبح در منطقه بودند) و منطقه و جو را عادی دیده بودند، ما با موارد مشکوکی برخوردیم از جمله مقدار زیادی چوب‌های تراشیده که پست درب دفترخانه اسناد رسمی (۵ شنبه غروب دفترخانه تعطیل بود) چیده شده بود یا تردد چشمگیری از موتور سوارها و ماشین‌های شهربانی و کمیته به قول عباس انگار مانور داشتند. همه این موارد را ما به اطلاع سایر رفقا رساندیم. ـ

صبح جمعه، جلو بازارچه کتاب بودم هنوز وقت داشتیم، قرار بود در مسیر رفقای دیگر را ببینم و مسئولیت بخشی از انتظامات راهپیمائی را به عهده بگیریم. حزب­اللهی‌ها هم در تدارک برپائی مراسم نماز جمعه در دانشگاه بودند. عباس فالانژ همراه هفت هشت ده نفر از دفتر تحکیم وحدت بیرون آمد (با خودم گفتم این‌ها سحرخیزتر از من بودن) و جمعی به طرف میدان انقلاب حرکت کردند. من هم به موازاتشان حرکت کردم تا جلو سینما کاپری که تصمیم گرفتم بروم سمت آنها و پشت سرشان حرکت کنم. اول خیابان آزادی، عباس به من ملحق شد وقتی برایش توضیح دادم این اکیپ از داخل دفتر تحکیم وحدت بیرون آمده‌اند و به نظر می‌رسد به طرف میدان نواب می‌روند.ـ

حدسم درست بود، آن‌ها به سمت میدان نواب می‌رفتند، سر راهمان دوتا بربری خریدم و به شکل آویزان دستم گرفتم. طوری که به نظر می‌رسید خانه ما همان حوالی است و برای صبحانه نان خریده‌ام. نرسیده به میدان، هر طرف را نگاه می‌کردی، اکیپی از حزب اللهی‌ها با چوب و چماق ایستاده بودند (شکل چوب‌هایی که دست آن‌ها بود ما را یاد چوب‌های تلنبار شده پشت درب دفترخانه اسناد رسمی سرِ اسکندری انداخت و مطمئن شدیم که این‌ها از قبل تدارک سرکوب تظاهرات را دیده و نیروهای خودشان را در منطقه سازماندهی کرده بودند)  تعداد زیادی ماشین کمیته و شهربانی در دو طرف خیابان بود. وقتی به میدان نواب رسیدیم، میدان را در اشغال کمیته چی های مسلح و چماقدار دیدیم. مشخص بود خیلی زودتر از این‌ها در آنجا مستقر شده‌اند. بدون توقف به سمت خیابان خوش رفتیم در حالی که از بقالی منطقه ۲ تا شیر پاکتی سه گوش خریده بودیم، مسیرمان را به سمت خیابان آزادی تغییر دادیم و سر خیابان پپسی کولا چند تا از رفقای اکیپ خودمان را دیدیم. در حال تقسیم و خوردن بربری‌ها بودیم که دوتا از رفقا با موتور رسیدند و دورو بر ما پرسه می‌زدند. من باید ساعت ۹ جلو دانشکده دامپزشکی با یکی از رفقای تدارکات قراری را اجرا می‌کردم با اشاره من، مهدی با موتور توقف کرد و در حالی که موتور روشن بود بدون حرفی پیاده شد و من با موتور به سمت محل قرار رفتم. بعد از دو بار دور زدن رفیق تدارکات را دیدم که از پیاده رو جلو دانشکده دامپزشکی به سمت میدان انقلاب در حرکت بود. از روبرو وارد پیاده رو شدم و وقتی به او رسیدم اشاره کردم سوار شود. در حین حرکت گزارش وضعیت را به او دادم و او هم توضیح داد به احتمال فراوان راهپیمایی در اینجا برگزار نمی شود. رفقا را پخش کنید تا به اطلاع دیگران برسانند ساعت ۱۱ میدان قزوین در ضمن تاکید کرد اکیپ شما و تعدادی از اکیپ های دیگر برای این انتخاب شده اند که تجربه تظاهرات ۱۷ بهمن ۱۳۵۹ را دارید و شیوه برخوردها را می‌دانید. او تاکید کرد مراقب باشیم، رفقا توی تله حزب اللهی ها گیر نکنند و اگر موردی هم بود، تلاش کنیم شرایط فرار را برای افراد فراهم کنیم. رفیق تدارکات را حوالی پمپ بنزین امیر آباد پیاده کردم و خودم را به رفقا رساندم و تاکید کردم تا ساعت ۱۰:۱۵ دقیقه در حوالی میدان نواب پرسه بزنند. اگر شرایط مهیا نشد به چهره‌ها و تیپ‌هایی که مشخص هستند برای تظاهرات آمده‌اند اطلاع بدهید تظاهرات ساعت ۱۱ میدان قزوین. اکیپ ما پخش شد و من هم ترکِ موتور مهدی نشستم تصمیم داشتیم تا حوالی تئاتر شهر برویم اما چون جلو دانشگاه را به خاطر نماز جمعه بسته بودند، من سر ۱۶ آذر پیاده شدم و گفتم قرار ما ساعت  ۱۰:۱۵دقیقه ایستگاه اتوبوس روبرو قرارگاه پلیس. بعداز جدا شدن دیدم باز هم گروه‌های چند نفره از حزب­اللهی­ها به جای نماز جمعه به سمت میدان نواب می‌روند. وقتی از سینما کاپری رد شدم، در ضلع شمال غربی میدان انقلاب چند ماشین شهربانی و یک مینی بوس داخل میدان ایستاده اند. توی این فکر بودم که یا ما توجه نکردیم یا این که این‌ها همین چند دقیقه پیش رسیده اند. به همین خاطر، مسیرم را عوض کردم و میدان را دور زدم جلو سینما یونیورسال (ضلع جنوب غربی میدان انقلاب) یکی از رفقای دختر را دیدیم که توضیح داد به هیچ وجه به سمت میدان نواب نروم آنجا شدیداً بگیر بگیر است و حداقل  بیست، سی نفر را تا الان به صورت مشکوک دستگیر کرده‌اند. الان هم اگر نگاه کنی چند نفر توی مینی بوس روبرو هستند. تظاهرات هم به میدان قزوین منتقل شده. خوشحال شدم که خبر منتقل شده. از رفیقمان جدا شدم. هنوز نیم ساعت وقت بود ضلع جنوب شرقی میدان عدسی می‌فروختند یک کاسه عدسی گرفتم و با طمانینه مشغول خوردن شدم. ساعت ۱۰:۱۰ دقیقه توی ایستگاه بودم. مهدی سرِ ساعت رسید و انگاری تصادفی منو دیده توقف کرد و سوار شدم و به طرف میدان قزوین حرکت کردیم.ـ

ـ 2ـ  گوشه ای از تظاهرات روز جهانی کارگر ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰، میدان قزوین
ـ 2ـ گوشه ای از تظاهرات روز جهانی کارگر ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰، میدان قزوین

گوشه ای از تظاهرات روز جهانی کارگر ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰، میدان قزوین[4]ـ

وقتی به میدان قزوین رسیدیم من سریع پیاده شدم و به مهدی گفتم همان حوالی با موتور بچرخد. در گوشه و کنار تیپ‌ها و قیافه‌های آشنایی را دیدم که چند نفر چند نفر ظاهراً در حال تردد بودند. این حجم جمعیت در روز جمعه حوالی میدان نشان دهنده اتفاقی در حال تکوین بود. (با این که میدان قزوین همواره حالت شلوغی داشت اما روز جمعه وضعیت غریبی بود. جلو بیمارستان فارابی رفیق تدارکاتمان را دیدم با دستمالی که روی یکی از چشمهایش گذاشته بود وقتی به او نزدیک شدم گفت: ساعت ۱۱ از سمت شرق (خیابانی که به سر پل امیر بهادر می خورد) تظاهرات شروع می‌شود. رفقای خودتان را دور از تظاهرات نگهدارید اگر مورد حمله واقع شدیم و شرایط را مناسب دیدید سعی کنید در بین آن‌ها باشید و در حد امکان مانع از درگیری بشوید و یا اگر کسی را گرفتند، سعی کنید از چنگ آنها نجاتشان بدهید در ضمن یک مینی بوس خط شوش- گمرک آن ضلع میدان (با سر ضلع شمال شرقی میدان را نشان داد) ایستاده هر تعدادی را که توانستید نجات بدهید سوار مینی بوس کنید و از منطقه دور کنید. از هم جدا شدیم و رفتم دور و بر مینی بوس. چرخی زدم که مهدی خودش را به من رساند و گفت بچه‌ها جلو بیمارستان منتظرت هستند گفتم چند تا کمپوت بخر و بیا جلو بیمارستان. هنوز چند دقیقه به شروع تظاهرات مانده بود برای رفقا توضیح دادم که وظیفه ما چیست. رفیق دختری (شهلا) هم به جمع مان اضافه شده بود. من او را خیلی خوب می شناختم. با این که جثه ریزی داشت اما رفیقی فعال و سر و زبان دار بود. می‌دانستم چادرش داخل کیفش است، از او خواستم چادر سرش کند. کیسه کمپوت را از مهدی گرفتم (مهدی تعداد زیادی کمپوت خریده بود ) و چند تای آن را به رفیقمان شهلا دادم که داخل کیفش بگذارد به او گفتم اگر مشکلی پیش آمد باید بگوید برای ملاقات یکی از اقوام آمده که ظاهراً مرخص شده است. به رفقای دیگر هم گفتم این بیمارستان محمل خوبی است. تک تک ما می‌توانیم همین قصه را بگوییم. از همدیگر جدا شدیم من و عباس هم با هم کنار درب بیمارستان ایستادیم. انگار منتظر کسی هستیم. درست ساعت ۱۱ حدود صد یا صد و پنجاه نفر از سمت خیابان امیر بهادر وارد میدان شدند با چند پلاکارد و جمعیت تا دور میدان بزند و به جلو بیمارستان برسد، بیش از دویست  نفر شده بود که کمیته‌چی‌های خیابان شیر و خورشید (ساختمان قرمز- به خاطر آجر سفالی‌های قرمزش به ساختمان قرمز معرف بود) و مهدیه تهران و چندین موتور سوار از دوطرف به جمعیت حمله کردند و شروع به تیراندازی هوایی و شلیک گاز اشک آور نمودند. جمعیت از هر طرف شروع به فرار نمود. تعدادی هم به داخل بیمارستان رفتند که این بزرگترین اشتباه بود. چون تعدادی از چماقدارها ریختند توی بیمارستان. من  و عباس که با باقیمانده کمپوتها کنار در ایستاده بودیم، مشکلی برایمان پیش نیامد. به عباس گفتم سریع مینی بوس را از ضلع مقابل به جلو بیمارستان هدایت کند. رفیقمان عباس با سرعت  میدان را طی کرد و با مینی بوس جلو در بیمارستان ایستاد. من دیدم چند نفر کشان کشان دو سه نفر را با خودشان از بیمارستان بیرون می آوردند و دو تا دختر هم به همراه رفیقمان شهلا جلو آنها هستند. در مینی بوس باز بود و رفیقمان عباس مثل شاگرد راننده‌ها جلوی داشبورد نشسته بود. وقتی رفیق شهلا به جلو در رسید، بلند گفت برادر اینارو سوار مینی بوس کن. من بدون اراده به عباس گفتم اینارو بنشان صندلی آخر. با این هنرِ رفیقمان شهلا، آن چند نفر هم بدون حرف حدیثی با گفتن سلام برادر آنها را به داخل مینی بوس راهنمایی کردند. یکی از آن‌ها هم می خواست سوار شود، رفیقمان عباس گفت: „برادر شما برید بقیه رو پیدا کنید“ ـ

ـ3ـ گوشه ­ای از تظاهرات روز کارگر سال ۱۳۶۰، میدان قزوین[5]ـ

او هم قدمی را که روی پله گذاشته بود پس کشید و دوباره رفتند به سمت داخل بیمارستان به رفیقمان شهلا هم گفتم سوار شو و به عباس گفتم حرکت کنید. هر جا مناسب دیدی پیادشان کن در ضمن  سر راحتان اگر کسی را دیدید سوار کنید. بعد از چند دقیقه مهدی با موتور رسید و مرا سوار کرد. چند نوبت، دور میدان چرخیدیم. دیگر از تیراندازی و گاز اشک آور خبری نبود. نرسیده به پل امیر بهادر، دو نفر، یکی را کشان کشان می‌بردند. یک لحظه نگاه کردم، رفیقمان را می‌شناختم. بساط کتاب داشت توی خیابان جمهوری. به مهدی گفتم این از رفقای خودمان است. مهدی گفت پشت سرشان می‌رویم، اگر موقعیت شد سعی می‌کنیم، نجاتش بدهیم. در همین حین بود که  نفهمیدیم چی شد رفیقمان از دستشان فرار کرد و شروع به دویدن کرد. مهدی با سرعت موتور را به طرف مسیر او هدایت کرد، نزدیک که شدیم داد زدم: „سوار شو! سوار شو!“ او هم سریع پشت من نشست و با سرعت از منطقه دور شدیم. بعداز ظهر فهمیدم رفقای تشکیلاتِ جنوب غربی که با هم بودیم همه سالم هستند ولی متاسفانه چندین  نفر از تظاهر کنندگان به خاطر عدم شناخت از منطقه دستگیر شده‌اند که آن‌ها را به کمیته خیابان خورشید منتقل کرده‌اند.“ (پایان گزارش محمود خلیلی)ـ

گزارش سیامک امیری از اول ماه مه ۱۳۶۰[6]ـ

در همه نقاط شهر و تظاهرات و حملات کمیته‌چی‌ها و حزب­اللهی‌ها  یکسان به پیش نرفت. در مورد همین روز، سیامک امیری، گوشه‌ای دیگر از درگیری‌ها و سرکوب تظاهرکنندگان را چنین تصویر می‌کند: «روز اول ماه مه ۱۳۶۰ من و اکبر مسلم خانی مسئول انتظامات بودیم. سر ساعت در محل قرار جمع شدیم. تعداد ما بین ٣٠ تا ٣۵ نفر می‌شد. راه پیمائی را شروع کردیم. هنوز ١۵ دقیقه‌ای از راه پیمائی نگذشته بود که حزب اللهی‌ها حمله کردند. پیر مردی در بین آنان سعی می‌کرد پلاکارد‌ها را از دست رفقا بگیرد و من با زحمت زیاد جلو او را می‌گرفتم. یک بار هم یک موتور سوار قصد داشت وارد صفوف ما شود که من باز جلویش را گرفتم. جمعیت حزب اللهی‌ها زیاد شد و به ما حمله کردند و صفوف ما از هم پاشید. آن‌ها اما سعی می‌کردند رفقا را فردی گیر بیاورند و کتک کاری کنند.» ـ

ـ 4ـ رفیق فدایی، اکبر مسلم خانی
ـ 4ـ رفیق فدایی، اکبر مسلم خانی

ـ«یک رفیق دختر که همراه مادرش آمده بود در حالی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود و صورت‌اش خونین بود وقتی سوار یک تاکسی شدند تا از معرکه در بروند، چند نفر حزب اللهی پای او را گرفته ومی‌کشیدند تا از تاکسی بیرون بیاید. مادرش جیغ می‌کشید و از مردم کمک می‌خواست. من قصد داشتم که به آن‌ها کمک کنم، اما خودم هم مورد حمله قرار گرفتم. می‌خواستم به دکانی در نبش یک گاراژ پناه برم. قبل از اینکه من به آن دکان پناه ببرم من را درپیاده رو محاصره کردند. من دیدم راهی ندارم جز اینکه از خودم دفاع کنم. یک نفر مرتب به من نزدیک می‌شد. فکر کردم دستش چاقو است و با مشت به صورت او کوبیدم. بعداً متوجه شدم که یکی از هواداران سچفخا است و کلی ناراحت شدم و بعدها علی اشترانی گفت او از بستگانش بوده است و قصد داشته به من کمک کند. برادرم هم از راه رسیده بود و جلوی حزب­اللهی‌ها را گرفت و گرنه با چاقو تکه تکه‌ام کرده بودند. حالا ما داخل دکان بودیم و آن‌ها سعی می‌کردند وارد شوند. تعدادی از رفقا و مردم سعی می‌کردند جلو آن‌ها را بگیرند. تعداد آن‌ها خیلی زیاد شده بود. چند نفری توانستند با فشار وارد دکان شوند و مرا با چاقو زدند. از کنار گوش‌ام خون زیادی  می‌ریخت. برادرم آن قدر تلاش کرد تا آنان را از محل براند. تعدادی از رفقا وارد دکان شده بودند. من به آنان گفتم:ـ

ـ“رفقا من حتماً دستگیر می‌شوم و ممکن است بریزند خانه‌‌ام. من در خانه یک اسلحۀ کمری دارم، بروید زود آن را خارج کنید. همسرم جای آن را می‌داند“ و محل اختفاء را به آنان گفتم. در این موقع یکی ازرفقای کمونیست که وابستگی گروهی هم با هم نداشتیم و آمده بود که به من در مقابله با حزب­اللهی‌ها کمک کند، حرف من را شنیده بود وبرای پاک کردن خانۀ من از اسلحه اقدام کرده بود و اسلحه را با خود برده بود که بعد از آزادی به من برگرداند.ـ

حزب ­اللهی‌ها همچنان نسبت به من حساسیت نشان می‌دادند و انگار هدفشان تنها من بودم و به دیگران کاری نداشتند. فشار زیادی به کار می‌بردند تا همگی وارد مغازه شوند. برادرم و رفقا هم متقابلاً سعی می‌کردند نگذارند. تعدادی از آنان قصد داشتند در کرکره‌ای مغازه را بالا بکشند.ـ

تعداد حزب‌الهی‌ها هر لحظه بیشتر می‌شد. در پشت مغازه، درب چوبی وجود داشت که به راهرو گاراژ باز می‌شد. برادرم و رفقا سعی داشتند که کرکره‌ی جلوی مغازه را که پایین آورده بودند را حزب اللهی‌ها نتوانند دوباره  بالا ببرند و به داخل یورش بیاورند. تعدادی از آنان وقتی دیدند نمی‌توانند ازدرب جلوی مغازه وارد شوند، شروع به شکستن درب چوبی کردند که از پشت وارد مغازه می‌شد. در این موقع کمیته‌چی‌ها با پاسداران و چند مامور شهربانی هم به محل رسیدند. من را دستگیر کرده از درب پشت خارج کرده و سوار ماشین کردند. وقتی که ماشین می‌خواست از گاراژ بیرون برود حزب‌الهی‌ها با چاقو جلوی آن را سد کرده و نمی‌گذاشتند حرکت کند. کمیته‌چی‌ها طوری مرا داخل ماشین حبس کرده بودند که از بیرون برای حزب‌الهی‌ها قابل دسترسی باشم. بالاخره با تلاش برادرم و سایرین موفق شدند آن‌ها را کنار بزنند و ماشین حرکت کند. مجدداً چند نفر ازحزب اللهی ها بالای ماشین رفتند و باز مانع حرکت آن شدند. به هزار زحمت آنان نیز پائین آورده شدند و ماشین حرکت کرد. از زخم کنار گوش من خون زیادی رفته بود. من هم سعی می‌کردم خون را به تمام سر و صورت‌ام بمالم. از آن جا که یک پلیس شهربانی هم داخل ماشین بود و متوجه شده بود خون زیادی از من رفته، به توصیه‌ی او مرا به بیمارستان بردند تا زخم را بخیه بزنند. در بیمارستان یک آشنائی را دیدم که در آن جا کار می‌کرد. او هم مرا می‌شناخت ولی اکثریتی شده بود. او به کمیته‌چی‌ها گفت این زخمی باید حتما آمپول کزاز بزند، کمیته‌‌‌چی‌‌ها قبول نکردند و بعد از بخیه‌ی زخم مرا به  زندان کمیته بردند. چند ساعتی گذشته بود. درب سلولی که من درآن حبس شده بودم باز شد. آن فرد اکثریتی با دو کمیته‌چی وارد سلول شدند. او گفت:ـ

ـ“آمپول ضد کزاز آوردم که باید حتما بزنی.“ـ

من تعجب کردم که آن اکثریتی چه منافعی را این وسط دنبال می‌کند؟

بعداً دوستان ورزشکار و آشنایان آمدند و با دخالت پلیس شهربانی، که دوستان من از آن‌ها خواسته بودند، تحت این عنوان که این اتفاق در حوزه‌ی استحفاظی آنان اتفاق افتاده است و باید درکلانتری  تشکیل پرونده گردد؛ مرا از کمیته‌چی‌ها تحویل گرفتند و به کلانتری بردند که تظاهرات را در آن محله شروع کرده بودیم. از آنجا که در آن موقع تضادی صوری بین شهربانی با کمیته و سپاه وجود داشت، اکثر پرسنل کلانتری از من جانبداری می‌کردند. حتا یکی از پاسبان‌ها به من گفت:ـ

ـ“خوب کاری می‌کنید جلو این‌ها می‌ایستید، باید فلان به فلان این جماعت کرد. تو هر کاری، پیغامی داری من در خدمت هستم.“ـ

 افسر کلانتری هم به نوعی حرف‌های او را تائید می‌کرد. بعد از مدتی تعداد بیشتری از بچه‌های سرشناس و ورزشکار آمدند با کلانتری صحبت کردند و آنان هم بدون هیچ شرط و تعهدی مرا آزاد کردند.ـ

از آن روز به بعد هم مدام در محل کارم زیر فشار بودم و از اداره‌ام می‌خواستند اخراجم کنند.»ـ

گزارش سازمان پیکار از تظاهرات روز کارگر ۱۳۶۰

نشریۀ پیکار در شماره ۱۰۴، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۰ گزارشی از تظاهرات روز کارگر را منتشر می‌کند. نشریه بعد از مقایسۀ سیاست دوگانه یا به ظاهر دوگانۀ رژیم اسلامی دربارۀ دادن اجازۀ میتینگ به اکثریتی‌ها از سویی و ممنوع کردن تظاهرات نیروهای انقلابی از سوی دیگر، جزئیات بیشتری از حملات شهربانی، کمیته و فالانژها به تظاهرکنندگان را به تصویر می‌کشد و می‌نویسد: «دسته‌های فالانژ به شرکت­کنندگانی که در کنار پیاده­روها ایستاده بودند و یا نشسته بودند، وحشیانه حمله برده و به ضرب و شتم آنها می‌پرداختند. حملات فالانژها و بسیجی‌ها به شرکت‌کنندگان مراسم و حتی ساکنان خانه‌های اطراف که در مقابل منازلشان اجتماع کرده بودند بسیار وحشیانه بود. آنها ناگهان سر عده‌ای از مردم ریخته آنها را زیر باران مشت و لگد خود می‌گرفتند. دستگیریها به شدت ادامه داشت به نحوی که به هر کس شک می‌بردند که کمونیست باشد یا برای شرکت در راهپیمایی آمده باشد، ضمن ضرب و شتم دستگیر کرده و با خود می‌بردند. آنها حتی از دستگیر کردن عابرانی که به وحشیگریهای آنها اعتراض می‌کردند ابایی نداشتند. مثلاً موقعی که فالانژها به جان یکی از کسانی که در آن حوالی ایستاده بود افتاده بودند، دو نفر عابر اعتراض می‌کنند که چرا می‌زنید؟ و فالانژها دوره‌شان کرده و آنها را هم مورد هجوم خود قرار می‌دهند.ـ

عمال رژیم حتی از آمبولانسها نیز که ظاهراً برای حمل زخمیهای احتمالی آورده شده بودند استفاده کرده و دستگیر شدگان را به داخل آنها انداخته و با خود می‌بردند!»[7]ـ

در مورد مسدود کردن ارتباط خیابان نواب با میدان جمهوری یعنی دو کانون از کانونهایِ شروعِ تظاهرات، پیکار می‌نویسد ماموران رژیم، در ابتدا اغلب خیابانهای فرعی که از نواب منشعب می‌شدند، گمارده شده بودند. به علاوه، آنها برای قدرت‌نمایی مرتب با دست به راهپیماییهایی با تعداد حدود ۱۰۰ نفر می­زدند. همچنین از مدتها قبل از ساعت ۱۰:۳۰ ساعت شروع راهپیمایی، بلندگویی که بر روی یکی از چلوکبابی‌هایی که در ضلع شمال غربی میدان جمهوری (مقابل کمیته) نصب شده بود مرتباً و با صدای بلند به پخش سرودها و برنامه‌های ارتجاعی پرداخت.ـ

از ابتکارات تبلیغی در این روز این بود که در ساعت ۹:۳۰ پلاکارد پارچه‌های بزرگی به تعدادی بادکنک بسته شده بود از حدود خیابان‌های خوش-آذربایجان به آسمان فرستاده شد که بر روی آن با خط درشت نوشته شده بود: „زنده باد اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت) روز همبستگی جهانی کارگران – زنده باد کمونیسم سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر“.ـ

 پیکار گزارش می‌دهد که تظاهرکنندگان که میدان جمهوری را در اشغال پلیس، کمیته‌ها و فالانژها می‌دیدند، از خیابان اسکندری به سمت پایین دست به راهپیمایی زده و با شعار „اتحاد، مبارزه، پیروزی“ حرکت خود را آغاز کردند. اما هنوز حرکت به چند صد متر نرسیده بود که تظاهرکنندگان در خیابان آذربایجان مورد حمله نیروهای رژیم قرار می‌گیرند. با این حال، تظاهرکنندگان توانستند حرکت خود رآ تا خیابان نواب – سینا ادامه ‌دهند.ـ

مسیر سومِ راهپیمایی، از چهارراه لشگر آغاز می‌شود که تا میدان ‌قزوین ادامه پیدا می‌کند. جمعیت قادر می‌شود تا میدان قزوین به تظاهرات خود ادامه دهد و در تقاطع مخصوص ـ قزوین با شلیک مزدوران رژیم، حداقل دو نفر با گلوله زخمی می‌شوند. پس از آن، تظاهرات پراکنده شد و بخش‌هایی از تظاهرکنندگان در حین پخش اعلامیه و شعار دادن تا نواب پیش رفتند. گروه اصلی تظاهرکنندگان که از میدان جمهوری به طرف میدان قزوین حرکت کرده بودند بخاطر تاخیر زمانی قادر نمی‌شوند که به گروه اول تظاهرکنندگان در میدان قزوین بپیوندند. هنگامی به میدان قزوین می­رسند که پلیس و کمیته­ چیها میدان را اشغال کرده بودند. (ن. ک. به گزارش محمود خلیلی)ـ

گزارش سازمان چریکهای فدایی خلق از تظاهرات روز کارگر ۱۳۶۰

 شعار مرکزی تظاهرات که مورد توافق سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر قرار گرفته بود چنین بود[8]

ـ“برای گسترش مبارزۀ ضدامپریالیستی اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت) را به روز مبارزه علیه سرکوب و اختناق و ایجاد شوراهای انقلابی تبدیل کنیم!“ـ

نشریۀ کار در شمارۀ ۱۰۷ خود در مورد این شعار و بحثهایی که در اینمورد، در داخل سچفخا انجام شده بود، می‌نویسد که برای انتخاب شعار محوری تبلیغی در روز جهانی کارگر، دو نظر وجود داشت. نخستین نظر این بود که از آنجا که بیکاری و گرانی و بطور کلی فشارهای اقتصادی بر توده‌های مردم فوق‌العاده شدید است و از آنجا که زمینۀ عینی وسیعی جهت بسیج توده‌های مردم زحمتکش برای این مشکلات وجود دارد و اینجا و آنجا به صورت اعتراضات خود انگیخته بروز می‌کند. شعار محوری ما باید بصورت زیر بیان شود: „روز اول ماه مه را به روز اعتراض علیه بیکاری و گرانی تبدیل کنیم!“ـ

نظر دوم با توجه به آن که برای حفظ دستاوردهای قیام و دفاع از حقوق و آزادیهای سیاسی (آزادی بیان، تجمعات، مطبوعات، فعالیتهای سیاسی و غیره) اهمیت بالایی دارد. سازمان بایستی برای مطالبات در زمینۀ دفاع از حقوق و آزادیهای سیاسی اولویت بیشتری قائل شود و در عین حال، از توهم­پراکنی لیبرالها در زمینۀ „دفاع از آزادی“ها جلوگیری کند. شعارِ نخست، شعاری اقتصادی است. در این مقطع، با توجه به این تحلیل (نظر دوم)، بایستی مبارزات توده‌ها را ارتقا داد. به همین دلیل، در لحظۀ کنونی (بهار ۱۳۶۰)، یک شعار سیاسی مبارزات توده­ها را ارتقا می‌دهد. به علاوه، بایستی با لیبرال‌ها مرزبندی کرد. ایجاد شوراهای انقلابی به عنوان روش انقلابی تامین این آزادیها است و لیبرالها هرگز عملاً به آن تن نمی‌دهند مگر در حرف و به قصد تحمیل و عوامفریبی. پس شعار محوری تبلیغی این دوره باید به صورت زیر درآید:ـ

ـ“روز اول ماه مه را به روز مبارزه علیه سرکوب و اختناق و ایجاد شوراهای انقلابی تبدیل کنیم!“ در نتیجه این مباحثات در داخل سچفخا، شعار محوری، دفاع از شوراهای انقلابی تصویب شد. علاوه بر این، برای تاکید مجدد و اصولی بر درک سچفخا از جدایی­ناپذیری مبارزه برای دموکراسی از مبارزۀ ضدامپریالیستی، به آغاز شعار، عبارت „برای گسترش مبارزۀ ضدامپریالیستی“ افزوده شد. و نهایتاً در پایین ارگان سچفخا شعار محوری چنین منتشر شد[9]: ـ

ـ 5ـ شعار محوری تظاهرات روز جهانی کارگر در سال ۱۳۶۰
ـ 5ـ شعار محوری تظاهرات روز جهانی کارگر در سال ۱۳۶۰

علاوه بر شعار محوری، شعارهای زیر نیز مورد تصویب هر دو سازمان برای روز جهانی کارگر قرار گرفته بود[10]

 کارگران ایران، کارگران دنیا، هم دوش و هم پیمان‌اند، علیه سرمایه‌دار، علیه امپریالیسم

 ترور، شکنجه، زندان، به نفع غارتگران ـ آزادی سیاسی، شورای انقلابی، به نفع زحمتکشان

 نظارت کارگری، وظیفه شوراها، علیه سرمایه‌دار، علیه امپریالیسم

 در سنگر کارگر، در سنگر برزگر ـ نه سازش، نه تسلیم، نبرد با ضدخلق، نبرد با آمریکا

 از جنگ ارتجاعی زحمتکشان بیزارند ـ ۲ میلیون آواره نان و مسکن ندارند

 کارگر قهرمان، رهبر زحمتکشان، درود خلق ایران بر تو باد!ـ

 زندانی سیاسی آزاد باید گردد، شکنجه و اختناق نابود باید گردد!ـ

 کارنامۀ دو سالۀ حکومت، بیکاری و گرانی، کشتار در کردستان، ترور، شکنجه، زندان

کرد، بلوچ، عرب، ترکمن – دشمن امپریالیزم، سرکوبگران خلقها همدست امپریالیسم

 کارگران، کارگران، اتحاد علیه سرمایه­دار، علیه امپریالیسم

دانشگاه این سنگر آزادی گشوده باید گردد ـ شوراهای دانشگاه ایجاد باید گردد

 زحمتکشان ایران بر می­کشند فریاد، دیگر بس است گرانی، دیگر بس است بیکاری.ـ

 

ـ„کار“ شماره ۱۰۸: جمعبندی تظاهرات

در جمعبندی تظاهرات اول ماه مه، سازمان چریکهای فدایی خلق به نتایج کار، به صورت انتقادی نگاه می‌کند. سازمان ترکیب تظاهراتی را که برای روز کارگر سازماندهی شده بود، در مقایسه با سالهای ۵۸ و ۵۹، عمدتاً خرده­بورژوایی ارزیابی می‌کند و کاهش حضور طبقۀ کارگر در تظاهرات را از نقاط ضعف این روز می‌داند. „کار“ در اینمورد می‌نویسد: «در مجموع می‌توان گفت که شرکت طبقۀ کارگر ایران در مقایسه با سالهای ۵۸ و ۵۹ در مراسم این روز به نحو چشمگیری کاهش یافته بود و این بیانگر دو جنبۀ واقعیت است. از یکسو توده‌های کارگر که در فاصلۀ اول ماه مه ۵۸ و ۵۹ هنوز به نحو بارزی به حاکمیت موجود اعتقاد داشته و  هنوز شکاف درونی هیئت حاکمه به این حد نرسیده بود، به نحوی گسترده در مراسمی که در این روز برگزار می‌شد و اساساً تحت هدایت و کنترل حاکمیت بود شرکت می‌کردند، اما به مرور با گذشت زمان کارگران اعتقاد مطلق خود را تا حد زیادی به قدرت سیاسی حاکم از دست دادند و سوی دیگر با حدت تضادهای درونی هیئت حاکمه و جانبداری بخشهای وسیعی از کارگران از بنی‌صدر، در مجموعاً باعث شد که کارگران در مراسم این روز و راهپیمایی فرمایشی حزب جمهوری اسلامی شرکت نکنند. اما جنبۀ دیگر این مسئله که از ضعف تشکل و آگاهی کارگران و نیز ضعف و پراکندگی سازمانهای انقلابی م ـ ل ناشی می‌شود، تاثیر خود را بر عدم شرکت گستردۀ کارگران در مراسم این روز بر جای گذارد. اگر مراسم اول ماه مه ۱۳۵۸ را که در آن سازمانهای انقلابی (م ـ ل) و در محور آنها سازمان چریکهای فدایی خلق ایران قرار داشت و بخش وسیعی از کارگران در راهپیمایی آن روز شرکت کرده بودند، با مراسم سال گذشته و نیز امسال را مقایسه کنیم و پراکندگی‌های وسیع و نیز ناتوانی سازمان‌های انقلابی را در جذب و هدایت کارگران بحساب آوریم؛ آنگاه روشن خواهد شد که چگونه این وضعیت بر روی کارگران و بی‌اعتمادی آنها نسبت به سازمانهای (م ـ ل) و بالنتیجه عدم شرکت گستردۀ آنها در مراسم این روز کاملا تاثیر داشته است. این دو جنبه از واقعیت باعث شد که امسال شرکت کارگران به نفع چشمگیری در مراسم این روز کاهش یابد.»[11]ـ

با توجه به حملات شدیدی که چماقداران حزب­ اللهی و نیز گارد شهربانی به تظاهرات انجام داده بودند، نشریۀ کار می‌نویسد که نحوۀ سازماندهی و شکل حرکت اشکالاتی وجود داشته است که تظاهرات موضعی نتوانست به نحو گسترده‌ای صورت بگیرد. تنها در دو مورد این حرکت صورت گرفت که یک نمونۀ آن در میدان قزوین بود که پاسداران به تیراندازی و گاز اشک‌آور متوسل شدند. [12]ـ

با این حال، سچفخا به منظور خنثی کردن تاکتیکهای حاکمیت در این روز مبادرت به پخش برنامۀ رادیویی به مدت یک ساعت و سه ربع نمود که برنامۀ آن ویژۀ روز اول ماه مه بود. کار شماره ۱۰۸ می­نویسد که این برنامۀ رادیویی اولین بار به عنوان تاکتیک سازمان به کار رفته است. به خاطر می­آورم که این اقدام در ۱۷ بهمن ۱۳۵۹ نیز خبرش در میدان توحید (کندی سابق) به ما رسید ولی خودم آن برنامه رادیویی را نتوانستم بشنوم. در عوض، سی دقیقه از صدای برنامۀ رادیویی سچفخا در روز جهانی کارگر در سال ۱۳۶۰ توسط رفقای عزیزی که برنامه را ضبط کرده بودند به ما رسیده است که در لینک زیر در دسترس است:  ـ

سازمان، با این اقدام به ابتکار عمل به نسبت آن زمان در تبلیغ و سازماندهی نیروهای انقلابی دست زد. با اطلاعاتی که اکنون پس از سالها در دست داریم، رفیق فرزاد بیگلری، استاد دانشگاه صنعتی شریف در راه اندازی رادیو سیار سچفخا در تهران نقش مهمی ایفا کرده است. ـ

شیدا نبوی و حماد شیبانی از جملۀ گویندگان این برنامه رادیویی بودند که در این باره چنین می‌نویسد: «حماد و من را برای ضبط برنامه، چشم بسته، به خانۀ فرزاد بیگلری… بردند، …مخفیکاری خیلی شدید بود بویژه در مورد رفقای علنی، و حتی در بهار آزادی. ما برنامه را در آنجا ضبط کردیم و بعد از پایان کار با رفیق فرزاد آنرا تمام و کمال گوش دادیم که از درست بودنش مطمئن شویم. البته نوار با یک ضبط صوت کاملاً معمولی ضبط شده بود. پخش از مکان دیگری صورت گرفت که ما باز هم چشم بسته در آنجا بودیم و آمادۀ این که اگر مشکلی پیش بیاید بتوانیم زنده مطالب را پخش کنیم. البته تیم مراقبت امنیتی متشکل از رفقای خودمان و رفقای شهربانی، مرتب با تلفن ایمنی محل را اطلاع می دادند.»[13]ـ

به ناچار بایستی کمی به عقب بروم تا اهمیت سیاسی و فنی این تاکتیک جدید، نه فقط در ایران، بلکه در کشورهای دیگر، را در آن لحظۀ زمانی روشن‌ کنم. „کتاب جمعه“ به سردبیری احمد شاملو در شمارۀ پنجم خود در ۱۸ مرداد ۱۳۵۸ با انتشار مقاله­ای با عنوان: «آزادی استفاده از فرستنده‌های رادیو تلویزیونی، بخشی از آزادی بیان است.»[14] بحثی را می‌گشاید که در کمتر از دو سال توسط سچفخا در هنگامۀ درگیری با چماقداران، گارد شهربانی و کمیته­چیها، به اجرا در می‌آید. نویسندۀ مقاله با نام مستعار „پرشین“ برای خواست آزادی رسانه‌های مهمی همچون رادیو و تلویزیون چنین مقاله را آغاز می‌کند:ـ

ـ«جنبش انقلابی ایران در طول تکامل و اوج خود با آفریدن شیوه‌های تازۀ مبارزۀ انقلابی نشان داد که در سیر تاریخ به سوی آزادی جامعه‌ها پیشرو است. آیا در مورد آزادی رادیو و تلویزیون نمی­تواند به دست آورد کشورهایی که پیش از ما با این مسئله روبرو شده‌اند بیفزاید؟ـ

 لزوم یک بحث وسیع و همه جانبه در این باب وقتی آشکارتر می‌شود که در نظر بگیریم چند سالی است در بسیاری از کشورها از جمله ایتالیا و فرانسه و آمریکا، این موضوع به صورت یکی از مسائل حاد و پرحرارت روز در آمده است. همه جا سخن از اینست که آیا رادیو تلویزیون بیطرف و آزاد است یا خیر و در مورد این دو رسانۀ گروهی معنی بیطرفی چیست….»[15] ـ

نویسنده مقاله، سپس با بررسی دعاوی قانونی دولت و منتقدان، بر آزادی امواج و رسانه­ها و شکستن انحصار دولت در به کار گرفتن رادیو و تلویزیون تأکید می‌کند و می‌نویسد: «در ایران برای مبارزه در راه آزادی رادیو تلویزیون باید با درس گرفتن از تجربۀ کشورهای دیگر هدف آن باشد که انحصار دولت لغو شود و هر گروه جامعه حق داشته باشد یک فرستندۀ رادیویی و تحت شرایطی یک فرستندۀ تلویزیونی برای خود تأسیس کند. روزی که به این نتیجه دست یافتیم گام بزرگی در راه آزادی اندیشه برداشته‌ایم… کارگران هر کارخانه خواستهای خود را بر روی امواج بیان خواهند کرد و ارتباط بیشتر میان آنها تشکیل سندیکاهای کارگری نیرومند را تسریع خواهد کرد. جوانان، دانش‌آموزان و دانشجویان که افکار خلاقشان کمتر به رسانه‌های گروهی دولتی راه می‌برد صدایشان را به گوش همگان خواهند رساند. زنان که همواره بیش از مردان مورد تعدی و اجحاف بوده‌اند با ایجاد جمعیتهای وسیعی در سراسر کشور به کمک امواج رادیو از حقوق خاص خود دفاع خواهند کرد و بالاخره ایجاد فرستنده‌های آزاد به ترک‌ها و کردها و ترکمن‌ها و بلوچ‌ها… و نیز اقلیت‌های مذهبی امکان خواهد داد که فرهنگ‌های خود را زنده نگاه دارند و برنامه به زبان خود داشته باشند.» [16]ـ

در پایان نیز با توجه به سیاستهای انحصارطلبانۀ جمهوری اسلامی که از همان روزهای نخست روی کار آمدنش مطبوعات، رادیو و تلویزیون را قبضه و در خدمت خود می‌خواست، نویسندۀ مقاله مطلبش را چنین خاتمه می‌دهد: «در جبهۀ سیاسی باید نخست از لغو انحصار دولت دفاع کرد و گروه‌های سیاسی را واداشت که دربارۀ آن موضع بگیرند. برخورد آراء و عقایدی که این موضع‌گیریها به دنبال خواهد داشت راه را برای رادیو و تلویزیون آزاد هموار خواهد کرد. به موازات مبارزۀ سیاسی از اهمیت مبارزۀ مستقیم غافل نباید بود. آزادی پخش امواج صدقه‌ای نیست که ملت به دریوزگی آن برود.» [17]ـ

بیست ماه پس از نوشتن چنین مقاله­ای در „بهار آزادی“ که هنوز کتاب جمعه توسط حکومت توقیف نشده بود، سچفخا برای دفاع از آزادی مطبوعات و اندیشه به „مبارزۀ مستقیم“ پرداخته بود و فرستنده­ای برای خبررسانی بدون سانسور در تهران خفقان­زده راه­اندازی کرده بود. امروزه، بعد از گذشت نزدیک به چهل سال و پیشرفت تکنولوژی و دسترسی آسان به اینترنت و سایر رسانه­های جمعی، شاید اهمیت چنین اقدامی در آن شرایط بحرانی و سخت درک نشود، لیکن شاید خوانندۀ هوشمند جان کلام این اقدام را دریابد: در سخت‌ترین شرایط هم می‌توان با ابتکار عمل صحنۀ نبرد طبقاتی و اجتماعی را برهم زد!ـ

ـ 6ـ فرزاد بیگلری در راه اندازی رادیوی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران،  در17 بهمن 1359 و 11 اردیبهشت 1360 در  تهران نقش مهمی ایفا کرد
ـ 6ـ فرزاد بیگلری در راه اندازی رادیوی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، در17 بهمن 1359 و 11 اردیبهشت 1360 در تهران نقش مهمی ایفا کرد

قطعنامۀ مشترک اول ماه مه ۱۳۶۰

قطعنامۀ مشترک اول ماه مه در سال ۱۳۶۰، در (کار) شمارۀ ۱۰۸ و پیکار شمارۀ ۱۰۴ منتشر شده است. در این قطعنامه خواستهای زیر بیان می‌شود:ـ

در بند نخست مبارزۀ طبقاتی طبقۀ کارگر ایران را جزئی از مبارزۀ کارگران جهان برای نابودی امپریالیسم و همۀ رژیمهای وابستۀ ارتجاعی و محو سرمایه ­داری می داند. ـ

در بند دوم، توطئه‌های امپریالیسم آمریکا و وابستگان داخلی‌اش را علیه خلقهای ایران محکوم کرده و کارگران و نیروهای انقلابی در مقابل چنین توطئه‌هایی خواهند ایستاد. ـ

در بند سوم، رژیم ضدانقلابی جمهوری اسلامی عامل سرکوب و کشتار خونین کارگران، زحمتکشان و خلقهای ایران و نیز فقر و فلاکت توده‌ها اعلام شده که مانع تحقق انقلاب دموکراتیک ضدامپریالیستی خلقهای ایران است.ـ

در بند چهارم، بر رهبری طبقۀ کارگر در انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی ایران تاکید دارد که بدون رهبری این طبقه به سرانجام پیروزمندش نخواهد رسید.ـ

در بند پنجم، مبارزه برای کسب آزادیهای سیاسی، دفاع از جنبش مقاومت خلق کرد، مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، بازگشایی دانشگاهها، آزادی اجتماعات و فعالیت سازمانهای انقلابی و ایجاد شوراهای انقلابی و افشای سرکوب کشتار و خفقان رژیم را بخشی از وظایف خود دانسته‌اند. ـ

 در بند ششم، با خلق کرد که در زیر حملات ارتش و سپاه پاسداران قرار دارد، اعلام همبستگی شده است و از حق تعیین سرنوشت خلقها دفاع شده است.ـ

در بند هفتم، جنگ ارتجاعی دو کشور ایران و عراق محکوم شده است که حکومتهای ارتجاعی حاکم بر این دو کشور آن را به وجود آورده‌اند.ـ

در بند هشتم، از خواستهای برحق آوارگان جنگی پشتیبانی و سرکوب آنان توسط جمهوری اسلامی محکوم شده است.ـ

در بند نهم، خواست چهل ساعت کار در هفته با دو روز تعطیل برای کارگران بیان شده است.ـ

راهپیمایی مجاهدین[18]ـ

سازمان مجاهدین خلق نیز در روز جهانی کارگر اقدام به برگزاری راهپیمایی کرد که به گزارش نشریۀ (مجاهد) شمارۀ ۱۱۹ «بیش از صد و پنجاه هزار نفر از هواداران»[19] این سازمان علیرغم حملات چماقداران و مزدوران مسلح رژیم، قادر به برگزاری راهپیمایی در تهران شدند. ـ

مجاهد به سیاست دو پهلوی رژیم مبنی بر ممنوعیت تظاهرات مجاهدین (ایضاً در مورد سچفخا و پیکار نیز در بالا دیدیم) از سویی و اجازه به کاسه لیسان حزب توده و اکثریت از سوی دیگر می­پردازد و آن را سیاست عوام فریبانه­ای اعلام می­کند که رژیم مدعی «عدم اختناق» در کشور است و قصد پایمال کردن خون شهدای چماق­داری را دارد. ـ

علاوه بر این، مجاهد می‌نویسد که پخش قسمتهایی از سخنرانی اکثریتی‌ها در میتینگ شان که به مجاهدین حمله می کردند، بخشی از بده و بستان حکومت ارتجاعی با کاسه ­لیسان اکثریتی است که به جای مسببین اصلی حملات به میتینگها و راهپیمایی ها، نگاهها را به سوی سازمانها و گروههای سیاسی (از جمله مجاهدین) جلب می‌کند که خودشان نیز در معرض حملات چماقداران ارتجاع هستند. از تظاهرات این روز عکسی در این شماره مجاهد منتشر نشده است. ـ

میتینگ اکثریت: دستگیری های وسیع، پرتاب نارنجک حزب­ اللهی­ ها به میتینگ

بخش اپورتونیست سچفخا موسوم به اکثریت «دعوت به میتینگ „جشن کارگران جهان“»[20] را با اجازۀ وزارت کشور جمهوری اسلامی در ساعت چهار بعد از ظهر در میدان آزادی اعلام کرد. „جشن“ که قرار بود به مانور کاسه­لیسان حکومتی برای „موفقیت“ سیاستهای سازشکارانه و دنباله‌روانه‌شان از حکومت باشد، تبدیل به „جشن“ خون شد! درست همانند میتینگ سازمان پیکار در سی و یکم فروردین، دوباره نارنجک به میان شرکت­کنندگان میتینگ پرتاب شد و چهار نفر کشته شدند. نام میترا صانعی (۹ ساله) و سیروس صابری­زاده در میان کشته شدگان است. علاوه براین، هزار مجروح و نیز دستگیری حداقل هزار نفر از شرکت­کنندگان در میتینگ، کارنامۀ رهبری بی‌کفایت اکثریت بود که امید به کاسه­ لیسی حکومت بسته بود و پیروی از اطلاعیۀ ۱۰ ماده‌ای دادستانی جمهوری اسلامی را از جمله سیاست های مدبرانه! خود اعلام کرده بود. ـ

(کار) اکثریت، شماره ۱۰۸، ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۰، از کشته شدن کودک ۹ ساله، میترا صانعی، خبر می­دهد. مادرش، فاطمه زینعلی، که حدود ۳۵ سال دارد، نیز به «شدت از ناحیه شکم و پا آسیب دیده است. ترکشهای نارنجک در بدنش به وضوح دیده می‌شود. یک پایش شکسته است و از درد به خودش می‌پیچد. وقتی حالش را می‌پرسیم با چشمان اشکبار به اطراف خیره می‌شود و از ما سراغ دختر نه ساله‌اش را می‌گیرد. می‌گوید: „شما میترای مرا ندیدید؟ وقتی نارنجک منفجر شد او در کنار من بود… من دیدم که یک پایش قطع شد. او را بغل کردم و دیگر چیزی نفهمیدم…“» [21]ـ

ـ 7ـ میترا صانعی، در پرتاب نارنجک به میتینگ اکثریت کشته شد
ـ 7ـ میترا صانعی، در پرتاب نارنجک به میتینگ اکثریت کشته شد

در گزارش می‌خوانیم که مزدک محسنی، ۱۴ ساله، ترکش به مغز و چشمش اصابت کرده است. قدسی قاضی­نور و نسیم خاکسار (پدر و مادر مزدک) در بیم و امید جان مزدک هستند. مزدک در اثر ترکشهای نارنجک، چشم چپش از بین رفته است و تکۀ دیگری از ترکش در مغزش جا گرفته است. تا ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۰، پزشکان هنوز نمی‌توانند دربارۀ وضعیت سلامت او چیزی بگویند.[22] علاوه بر این، یکی از افراد کمیتۀ مرکزی اکثریت به نام اکبر دوستدار صنایع در انفجار نارنجکهای پرتابی یک پای خود را از دست داد. ـ

ـ 8 ـ مزدک محسنی، ۱۴ ساله: ترکش نارنجک به چشم و مغز او آسیب رساند.
ـ 8 ـ مزدک محسنی، ۱۴ ساله: ترکش نارنجک به چشم و مغز او آسیب رساند.
ـ  9 ـ بخشی از زخمی¬شدگان حملۀ فالانژها به میتینگ روز کارگر اکثریتی¬ها در میدان آزادی تهران
ـ 9 ـ بخشی از زخمی¬شدگان حملۀ فالانژها به میتینگ روز کارگر اکثریتی¬ها در میدان آزادی تهران

رهبری جناح راست اکثریت در مخمصۀ سیاسی بزرگی گیر کرده بود که بازهم با دروغگویی و زیگزاگ زدن سعی در نجات خود و خط مشی بغایت خطرناک و ارتجاعی­اش دارد. از سویی نمی­خواهد رژیم جمهوری اسلامی را مسئول کشته و زخمی شدن انبوه انسانهایی اعلام کند که در پی تبلیغات آنان به میتینگی „آرام“ دعوت شده بودند، از سوی دیگر می­داند که با محبوبیت و اعتباری که سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و مجاهدین خلق دارند، تبلیغ رژیم بابت انفجار نارنجکها توسط این دو گروه را باید تکذیب کند. و در نهایت سناریوی „محکوم کردن“ سایه‌های ناپیدا را چنین فرموله می­کند: «محافل و دستجات قشری که در نهادهای انقلابی [منظور سپاه و کمیته!] نفوذ دارند، ساواکیها و رنجبریهای مزدور امپریالیسم، جشن میدان آزادی را به خون کشیدند»[23]ـ

ـ 10 ـ قافیۀ تنگ رهبری جناح راست اکثریت بجای محکوم کردن عاملین قتلها و دستگیریها، انگشت اتهام بسوی سایه‌های مبهمی نشانه می¬رود: "محافل و دستجات قشری" درون سپاه و کمیتۀ رژیم، ساواکی‌ها و رنجبری‌ها!
ـ 10 ـ قافیۀ تنگ رهبری جناح راست اکثریت بجای محکوم کردن عاملین قتلها و دستگیریها، انگشت اتهام بسوی سایه‌های مبهمی نشانه می رود: „محافل و دستجات قشری“ درون سپاه و کمیتۀ رژیم، ساواکی‌ها و رنجبری‌ها!ـ

اگر پرتاب نارنجک، گزارش مستقیم رهاکردن دستجات فالانژ از سوی کمیته و سپاه پاسداران برای حمله و زخمی کردن شرکت کنندگان در میتینگ هنوز دلایل کافی برای سرکوب مستقیم رژیم نیست. حداقل مدارک بعدی و رسمی دولت جمهوری اسلامی و اظهارات دادگستری جمهوری اسلامی سندی رسمی است که منتشر شده است و بخشی از وقایع روز جهانی کارگر را چنین گزارش داده است:ـ

اظهارات دادگستری جمهوری اسلامی

دادگستری جمهوری اسلامی ایران که در این سالها، در دستان موسوی اردبیلی قرار داشت در مورد درگیریهای روز اول ماه مه، ۱۱ اردیبهشت، چنین گزارش می‌دهد: «در درگیریهای روز ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰،  ۲۰۰ نفر بازداشت و چندین قبضه اسلحه از بازداشت ­شدگان به دست آمد. در جریان انفجار نارنجک در میان شرکت­ کنندگان در میتینگ چریکهای فدایی خلق اکثریت که روز گذشته در میدان آزادی برگزار شد، بر اساس اعلام رئیس پلیس تهران چهار تن کشته و حدود ۳۰۰ نفر که به علت به هم خوردگی [تظاهرات] و ترکش نارنجک و زیر دست و پا ماندن مجروح شده بودند به بیمارستان های تهران منتقل شدند.»[24]ـ

برای شرکت در مراسم روز کارگر در تهران، تعداد بسیار زیادی از شهرستانهای نزدیک و شمال به تهران آمده بودند و مسافران در راه بازگشت به شهرشان نیز در امان نبودند. در گزارش دادگستری در این باره می‌خوانیم:ـ

«به دنبال این درگیری، چهل و دو مینی بوس و دو اتوبوس و یک نیسان که از شهرهای مختلف شمال ایران جهت شرکت در مراسم روز کارگر به تهران آمده بودند متوقف و سرنشینان آنها که از دختران و پسران طرفدار چریکهای فدایی خلق [بودند] جهت بازجویی و پیگیری وقایع دیروز بازداشت شدند. از این عده، تعدادی نشریات کار، پیکار در راه آزادی کارگر، دانش‌آموز[25]، رزمندگان[26] و مجاهد و همچنین ۲ دستگاه بی سیم دست ساز حدود دو کیلومتر برد دارد به دست آمده  است. در مصاحبه خبرنگار با چند تن از دختران و پسران آنها اظهار داشتند: ما محصل و از شهرهای رودسر، قائمشهر و لنگرود هستیم و برای روز کارگر به تهران آمده‌ایم.»[27]ـ

گزارش روزنامه ­های جمهوری اسلامی و کیهان از روز کارگر سال 1360

اینک با فاصلۀ نزدیک به چهل سال از این وقایع، به وضوح می‌توان دید که دستگاه تبلیغات رژیم جمهوری اسلامی، از همان روزهای نخست، به دروغ­پردازی و جعل سیستماتیک اسناد و مدارک مشغول بوده است. غیرقابل باور است که آنها در طول چند روز یا چند ماه پس از به قدرت رسیدن، به چنین روشهای جعل خبر و ضداطلاعاتی آشنایی پیدا کرده باشند. در میتینگ سازمان پیکار نارنجک می‌اندازند، اعلام می‌کنند که „خودشان این کار را کرده‌اند که مظلوم­نمایی کنند…“  به دکه‌ها و هواداران سازمانهای مختلف در سراسر کشور حمله می‌کنند و بعد اعلام می‌کنند که „به رزمندگان اسلام در حالی که عازم جبهه‌های نبرد با صدام بودند، توسط گروهکها حمله شده است…“[28].  ـ

اینچنین نیروهای ضداطلاعاتی و امنیتی که بعنوان خبرنگار در روزنامه جمهوری اسلامی یا سایر مراجع تبلیغی رژیم کار می‌کرده­اند، بایستی پیش از به دست گیری قدرت توسط اسلامگرایان در ایران، با روشهای مغزشویی، تبلیغات گوبلزی- فاشیستی و عملیات ضداطلاعاتی آشنا باشند. معمولاً اهل حدس و گمانه­زنی نیستم، ولی تا لحظۀ کنونی مدارکی که در اختیار داریم نیز کفایت نمی‌کند که سرمنشاء چنین درو‌غهای سیستماتیکی را دقیقاً به دست آوریم. به نظر می­رسد دروغ پردازیهای سیستماتیک و فاشیستی جمهوری اسلامی از سه منبع اصلی سازماندهی می‌شده است: ـ

نخست ـ دستگاه روحانیت و نوچه‌هایش نظیر لمپنهای هیئت مؤتلفه، مجاهدین انقلاب اسلامی و… این روشها را سالهاست در پسِ و پیشِ حجره‌های حوزه­های علمیه‌ آموخته‌اند که چگونه „اشک مردم را دربیاورند“ و روح و روان انسانها را با مذهب به بازی بگیرند. تشابهاتی از چنین „اسرار مگو“هایی، در دستگاه کلیسا و واتیکان نیز دیده می‌شود که تجربۀ چند صد سال مغزشویی مذهبی و بازی با روان و ذهن مردم ساده را بخش دائم کارشان قرار داده‌اند.ـ

دوم ـ به خدمت گیری ساواک و وابستگان تراز بالای رژیم سابق در درون سیستم جدید که برای بازجویی، تعقیب و مراقبت از مخالفین، نیز تبلیغات „شاهنشاهی“ به روش اسلامی شده، آمادگی و علاقه دارند. از جمله شکار کمونیستهای دستگیرنشده در زمان شاه[29]، نوع نگارش وارونه و جعلی اخبار و گزارشات، تبلیغات ضدکمونیستی و… با کمی تغییرات به سرعت در سیستم جمهوری اسلامی به کار گرفته شد. نمونه­های همکاری سران نظامی رژیم شاه حسین فردوست و عباس قره‌باغی با رژیم جمهوری اسلامی و بازگرداندن ساواکیها بر سر پستهاشان توسط مهندس بازرگان، نخست وزیر منتخب خمینی، تاییدی بر فرض دوم است. ـ

سوم ـ روشها و ایده‌هایی که همخوانی و همسویی شدیدی بین روزنامۀ جمهوری اسلامی و مردم ارگان حزب توده را نشان می‌دهد. این امر، نمی‌تواند اتفاقی باشد، ضریب همخوانی لحن و نگارش، بالاتر از یک اتفاق موردی است. با توجه به شناختهای بعدی که از روش کار حزب توده، در عملیات نفوذی داخل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، درون ارتش و نیروی دریایی حکومت و نظایر آن بدست آمده است، بعید نیست که روشهای ضداطلاعاتی (کا. گ ب.) نیز در این زمینه منبع دیگری از دروغ­پراکنیهای سیستماتیک جمهوری اسلامی باشد.ـ

به هر حال، اینها فرضیاتی است که بایستی زمانی با دلایلی دقیق‌تر بررسی، اثبات یا رد شود.ـ

ـ 11 ـ ارگانهای تبلیغاتی رژیم: دروغ¬پراکنی سیستماتیک، مکمل سرکوب پلیسی و نظامی
ـ 11 ـ ارگانهای تبلیغاتی رژیم: دروغ¬پراکنی سیستماتیک، مکمل سرکوب پلیسی و نظامی

روزنامۀ جمهوری اسلامی، شماره ۵۵۰، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰، مدعی می شود که «به میتینگ فدائیان اکثریت از سوی پیکاری‌ها و گروهک‌های مائوئیستی و اقلیت و راه کارگر حمله شد»[30] این اظهارات با استناد به مصاحبه­ای است که این روزنامه با نمایندۀ اکثریت انجام داده است. در این مصاحبه، ادعا می­شود که نمایندۀ اکثریت گفته است: «کلیۀ افراد و گروههای ضدانقلاب که مایل به تحقق اهداف انقلاب و اجرای قانون نیستند، این در گیریها را بوجود می­آورند… در درجۀ اول افراد احزاب مائوئیستی مثل حزب رنجبران بسیج شده­اند و در درجۀ دوم این اعمال خلاف قانون توسط سرمایه­داران و ساواکیها صورت می­پذیرد». وی افزود «ما پیکاریها را در طیف مائوئیسم و گروههای ضدانقلاب می­دانیم.» [31]ـ

جناح اکثریت، بدون آن که اتهام را از پیکار یا رنجبران یا گروههایی که مائوئیستی می خواند پس بگیرد، فقط خبر روزنامۀ جمهوری اسلامی درباره سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین را تکذیب می­کند.[32] ـ

در همان شماره خبر تظاهرات سازمان چریک های فدایی خلق ایران و سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر را به نحو گزارش می‌کند: «از اولین ساعات صبح، کارگران و مردم مسلمان در منطقه بسیج شدند و درنتیجه گروهکهای پیکار، چریکهای فدایی اقلیت و راه کارگر و مائوئیستها نتوانستند راهپیمایی غیرقانونی خود را انجام دهند.»[33]ـ

روزنامۀ جمهوری اسلامی از همان روزهای نخست، یکی از ارگانهای اصلی سازماندهی فاشیستی حزب اللهی‌ها بود. سرمداران حزب چماقداران ـ لقب حزب جمهوری اسلامی ـ به عنوان مشوق و تحریک­ کنندۀ فالانژها و سازماندهی حزب­اللهی­ها علیه حقوق و آزادیهای دمکراتیک در جامعه بود. این روزنامه، به عنوان کاسۀ داغتر از آش، خشنود از سرکوب تظاهرات روز جهانی کارگر، موضع „انتقادی!“ به نیروهای انتظامی و کمیته‌ها می­گیرد که „مردم“ ـ بخوان دسته های چماقدار و مسلح حزب­اللهی ـ خودشان می‌توانستند „نظم“ را برقرار کنند و تظاهرات را بر هم بزنند! لحن تحریک­آمیز و موذیانۀ این روزنامه، حال و هوای سرکوبگری فالانژها و حزب­اللهی­ها در سالهای پس از قیام علیه رژیم شاه را نشان می­دهد. از لابلای این نوشته­ ها قهقهۀ فاشیستی را می­شود رؤیت کرد که با خشونت و بیرحمی، هر نوع اعتراض صلح­آمیزی را به خاک و خون می­کشد. روزنامه جمهوری اسلامی می‌نویسد:«… مورد دیگر اینکه هیچ استفاده از گاز اشک آور و تیر هوایی [لزوم] نداشت چرا که مردم خود قدرت برقراری امنیت و جلوگیری از آشوب و اغتشاش آنها را داشتند. فی­المثل وقتی مردم، مزدوران آمریکایی را دستگیر می­کردند [مقایسه کنید با لحظات گزارش شده توسط محمود خلیلی و سیامک امیری که نوشته­اند با چاقو و اسلحه تظاهرکنندگان را سلاخی می­کردند…] „پاسداران“ برای متفرق کردن مردم اقدام به تیرهوایی می­کردند. از طرف دیگر مردم که بدون هیچگونه درگیری خشن، با نظم و مراقبت هوشیارانه از تجمع مزدوران آمریکایی در میدان جمهوری اسلامی ممانعت به عمل آوردند، حتماً قادر به جلوگیری از تجمع آنان در میدان قزوین بودند…»[34]ـ

کیهان، ارگان دیگر رژیم در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰، خبر از کشته شدن ۴ نفر در اثر «انفجار نارنجک در میتینگ میدان آزادی» می­دهد. این روزنامه که گزارشش شباهت کاملی با گزارش دادگستری موسوی اردبیلی دارد (ن.ک. بالا، اظهارات دادگستری ج. ا.)، علاوه بر آن اظهارات مسئول سپاه را نیز منتشر می­کند. در این اظهارات، خبرهایی جعلی از سوی سپاه عنوان می شود که برای پلیسی کردن جو جامعه و توجیه ضروری بودن سرکوبِ تظاهرات دلایلی داشته باشند. وی اظهار می‌کند که «در حوالی پل اتوبان کرج مشغول بازرسی مینی‌بوسها و اتوبوسهایی که از شمال عازم تهران بودند بودیم که ناگهان یک مینی‌بوس با سرعت زیاد از کنار ما عبور کرد و از داخل آن به سوی برادران پاسدار تیراندازی شد…ـ

انتهای اتوبان، پاسداران مینی‌بوس را متوقف کردند ولی از داخل آن اسلحه به دست نیامد… مقام مسئول در رابطه با درگیری بعد از ظهر دیروز [میتینگ میدان آزادی] اظهار داشت تا پنج و سی بعد از ظهر با کوشش زیاد از برخورد گروهها در میدان آزادی جلوگیری کردیم و برای این که از حمله به افرادی که در میدان آزادی اجتماع کرده بودند جلوگیری نماییم مجبور به شلیک هوایی نیز شدیم. گروهها با پرتاب سنگ به یکدیگر به درگیری پرداختند و با انفجار یک نارنجک عده‌ای مجروح و مصدوم شدند…»[35]ـ

سپاه نقش خود را به ناظر بیطرف درگیریها تخفیف می­دهد و فراموش می­کند که بگوید فالانژها و حزب اللهی­ها با پوشش تیراندازی هوایی آنها و کمیته و پلیس تهران، امکان راحت­تری برای حمله و برهم زدن تظاهرات می­یافتند. ـ

برخی پوسترهای روز جهانی کارگر

به مناسبت روز جهانی کارگر توسط رفیق ماتیسا زمانی پوسترهای زیر به دست ما رسیده است. تاریخ دقیق برخی از پوسترها برایم معلوم نیست و در اینجا به عنوان بخشی از کارهای گرافیکی مربوط به دوره ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ منتشر می­شود. به دلیل حجم و تعداد پوسترهای رسیده، انتشار کامل تمام پوسترها در این شماره صوراسرافیل امکانپذیر نیست. ـ

ـ 12 ـ تاریخ و امضای منتشرکننده نامعلوم
ـ 12 ـ تاریخ و امضای منتشرکننده نامعلوم
ـ 13 ـ کارگاه هنر ایران،  تاریخ انتشار نامعلوم
ـ 13 ـ کارگاه هنر ایران، تاریخ انتشار نامعلوم
ـ 14ـ  سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر،  تاریخ انتشار نامعلوم
ـ 14ـ سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر، تاریخ انتشار نامعلوم
ـ 15ـ سازمان وحدت کمونیستی،  تاریخ انتشار نامعلوم
ـ 15ـ سازمان وحدت کمونیستی، تاریخ انتشار نامعلوم

همایون ایوانی، ۲۵ ژوئن ۲۰۱۹

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیرنویس‌ها:ـ


ـ [1] این سلسله یادداشت­ها، در سپاس و همراهی با رفقای دست اندرکار «یاد روز نامه» تنظیم شده است. آدرس تماس:ـ

yadrooznameh@gmail.com

ـ “یاد روز نامه“ در توییتر: ـ
@YadRoozNameh

ـ “یاد روز نامه“ در فیس بوک
https://www.facebook.com/%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-261526071408093/

ـ [2]  از نامه­ های محمود خلیلی به همایون ایوانی.ـ

ـ [3]  ن. ک.: صور اسرافیل هفتگی شماره شش:ـ

http://dialogt.de/2019/7671

ـ [4]  پیکار، ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر، شماره ۱۰۴، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۰

ـ [5]  پیکار، همان.ـ

ـ [6] یاد رفیقان را گرامی بداریم! (قسمت دوم)، سیامک امیری، ـ

http://dialogt.de/2018/6333

ـ [7] نشریه پیکار، ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، ۱۰۴، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۰.ـ

ـ[8]  کار، ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۱۰۷، ۹ اردیبهشت ۱۳۶۰

ـ [9]  کار، همان.ـ

ـ [10]  کار، همان.ـ

ـ [11] کار، ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۱۰۸، ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۰.ـ

ـ [12] کار، همان.ـ

ـ [13] از پاسخ شیدا نبوی به پرسش همایون ایوانی

ـ [14] کتاب جمعه، سال اول، شماره ۳، پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۵۸، ص ۱۲۶.ـ

ـ [15] کتاب جمعه، همان.ـ

ـ [16] کتاب جمعه، همان، ص ۱۳۰.ـ

ـ [17] کتاب جمعه، همان، ص. ۱۳۲.ـ

ـ [18] مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران، ، شماره ۱۱۹، ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۰، صفحه ۱۱

ـ [19] مجاهد، همان. ـ

ـ [20] کار اکثریت، شماره 107، 9 اردیبهشت 1360.ـ

ـ [21] کار اکثریت، شماره 108، 16 اردیبهشت 1360، ص. 18.ـ

ـ [22] کار همان، ص. 19.ـ

ـ [23] کار، همان.ـ

ـ [24] غائله 14 اسفند ۱۳۵۹، ظهور و سقوط ضد انقلاب ، دادگستری جمهوری اسلامی ایران ، چاپ اول ۱۳۶۴ ص. ۷۷.ـ

ـ[25] دانش آموز: ارگان دانش آموزان پیشگام ـ در آن هنگام – بهار ۱۳۶۰ – انتشار آن در دست هواداران اکثریت بود.ـ

ـ [26]  رزمندگان: ارگان سازمان رزمندگان در راه آزادی طبقه کارگر.ـ

ـ [27] ن. ک.: به یاد شده در بالا، شمارۀ 23.ـ

ـ [28] ن. ک.: نمونۀ درگیری های رامسر در فروردین 1360، صوراسرافیل هفتگی، ۲.

ـ [29] یادداشتهای محسن فاضل، صوراسرافیل هفتگی ۵، ـ

http://dialogt.de/2019/7564/.

ـ [30]  روزنامه جمهوری اسلامی، شماره ۵۵۰، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰.ـ

ـ [31]  روزنامه جمهوری اسلامی، همان.ـ

ـ [32] کار اکثریت، شماره 108، 16 اردیبهشت ۱۳۶۰.ـ

ـ [33]  روزنامه جمهوری اسلامی، شماره ۵۵۰، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰.ـ

ـ [34]  روزنامه جمهوری اسلامی، همان.ـ

ـ [35]  روزنامه کیهان، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰.ـ