مقدمه ای بر مجموعه مقالات مارکس: جستارهایی پیرامون سانسور مطبوعات و آزادی انسان، ترجمه علی باش
مقدمه ای بر مجموعه مقالات مارکس: جستارهایی پیرامون سانسور مطبوعات و آزادی انسان، ترجمه علی باش
فرهاد همتبلند
توضیح «نقد»: نوشتهی پیش رو «مقدمه» ناشر بر ترجمهی مجموعه از مقالات مارکس پیرامون « سانسور مطبوعات و آزادی انسان» است که به همت علی باش صورت گرفته و بزودی از سوی انتشارات تندر منتشر خواهد شد.ـ
برای بسیاری از مخاطبین، کارل مارکس بیشتر به عنوان جامعه شناس یا اقتصاددانی برجسته آشناست. اما، مارکس جوان، چهرهای بس شورانگیزتر هم دارد. در دورهای از زندگی مارکس که با شروع تحصیلات دانشگاهیاش در 1835 آغاز میشود و با شکست انقلاب 1848 پایان میپذیرد، روزنامهنگاری پرشور و دلیر را بازمیشناسیم که آزادی مطبوعـات، برایش معنایی ژرفتر از موضوعی اخلاقی دارد.ـ
مارکس دورۀ دانشگاهی را در شهر بُن در سال 1835 آغاز کرد. در آن هنگام هفده سال داشت و به تعبیر ماکسیمیلیان روبل[1]، ویراستار انتشارات فرانسوی گالیمار، دوران دانشجویی در بُن و سپس برلین از «سعادتمندانهترین سالهای زندگی» مارکس بود. روبل مینویسد:ـ
«با وجودی که همیشه از هگلیهای پر و پا قرص بود ولی کاملاً آگاهانه، فلسفۀ اپیکوری را به عنوان موضـوع تز دکترای خود و در پاسخ به ضرورت کشف تشابهات ظریف این دو اندیشه برگزید. و در این مرحله تحصیلات حقوقی خود را رهـا کرد. آیا آموختن فلسفه با استعداد و ظرفیتی که پس از مدت کوتاهی در او آشکار شد تطابقی نداشت؟ مارکس شور شاعرانهاش را، محتاطانه، به دفترچههای اشـعار و نزد نامزدش سپرد. به این خاطر است که شعرهای شناخته شدۀ او تنها به آنچه که پس از مرگش به چاپ رسید خلاصـه میشود. اما اگر واگذاری یک دفتر شعـر، عملی هوشـیارانه بود، شاید ترک کرسی استادی دانشگاه پس از عزل برونو باوئر- سخنران مبحث الهیات دانشگاهِ بُن – یک ناکامی سرنوشتساز محسوب میشد. به این ترتیب فعالیتهایی که برای ارائۀ تز دکترا انجام گرفته بود ناتمام ماند و مارکس میبایست طرح ارائۀ چرخۀ فلسفههای اپیکوری، یعنی رواقی و شکاک، را در مطالعات نظری یونانی رها میکرد.»[2]
یک سال بعد در 1836 با خواهر دوست نزدیکش، نامزد میشود. «ینی فُن وستفالن» (1814–1881) از این زمان تا پایان عمر، یار و همراه اوست. در همین سال، از دانشگاه بُن به دانشگاه «فردریش ویلهلم» در برلین میرود که امروزه با نام دانشگاه هومبولت به کارش ادامه میدهد. در آنجا نخست در رشتۀ حقوق به تحصیل پرداخت ولی سپس با توجه به علاقهاش به فلسفه و تاریخ، رشتۀ حقوق به حاشیه رانده شد. در آنجا بود که با برونو باوئر و نیز حلقۀ هگلیهای چپ جوان از نزدیک آشنا شد. و در همین دوره است که به تعبیر روبل، مارکس نخست به اجبار و سپس با اشتیاق به کار روزنامهنگاری پرداخت. روبل در این باره مینویسد:ـ
«مارکس با یـنی فُن وستفالن، دوست دوران کودکی، بدون این که منبع درآمدی داشته باشد ازدواج کرده بود و میبایست بلافاصله راهی برای امرار معاش مییافت. به این ترتیب و در واقع در این شرایط، روزنامهنگاری نمیتوانست تنها کاری باشد که به آن بپردازد. با اینحال امکان مبارزه از راه روزنامهنگاری، با توجه به شرایط مصیبتباری که توسط دولت پادشاهی و همدستی مراجع مذهبی بر آزادی بیان در پروس اعمال میشد، انگیزۀ ادامۀ این کار شد. وضعیت پروس تحت حاکمیت فردریک گیوم چهارم که «رؤیای ایجاد یک پادشاهی فئودال را در سر داشت»[3]، در نخستین مقالات ادبی مارکس منعکس شد، جایی که استعداد درخشان روزنامهنگار به لطف نوشتههای عمیق و جدی او خود را نشان داد. پس از رها کردن نقد „فلسفۀ حق“ هگل، قدرت [حکومتی] او را متوقف ساخت. این متن، حتی در طرح اولیه، چالشی را گواهی مـیدهد که متفکر را از روزنامهنگار جدا میسازد. دفتری که در سال 1842 آغاز و با ناکامی دیگر در سال 1843 پایان یافت. مارکسِ به ستوه آمده از سانسور و قوانین حکومت پروس، به این نخستین تجربۀ جدلی در مورد آزادی خاتمه داد.»[4]
«فشار اقتصادی» که روبل به آن اشاره میکند، بنا به تفسیر منابع دیگر و نیز زندگی عملی مارکس و همکارش انگلس، تنها عامل و یا شاید عامل اصلی روی آوردن به حرفۀ روزنامهنگاری نیست. نگاه دقیق به دفاعیههای مکرر آنان از آزادی بیان و رد سانسور نشان از آن دارد که تأثیر ژرفی از ارزشهای انقلاب کبیر فرانسه پذیرفتهاند. تلاش آنها معطوف به گسترش و ژرفابخشی این دستاوردها به افقهای جدید آزادی بشری است.ـ
و باز برخلاف نظر ویراستار فرانسوی آثار مارکس، این دو جوان پرشور، روزنامه نگاری را از تلاش متفکرانه و پژوهشگرانه خویش جدا نمیدیدند. در نوشتههای مارکس دلایل متعددی برای دفاع از آزادی اندیشه، بیان و آزادی مطبوعات وجود دارد. او از چشماندازهای مختلفی براهمیت آزادی مطبوعات مینگرد و به همین دلیل دفاع بیدرنگ از آزادی بیان و مبارزه با سانسور را بخشی جداییناپذیر از فعالیت سیاسی خود میداند. این رویکرد به آزادی، در سالهای بعد ژرفا مییابد و تبدیل به هستۀ درونی اندیشۀ کمونیسـتی مارکس و انگلس میشود که مسئلۀ رهایی را نه فقط در حوزۀ مطبوعات، بلکه در تمامیت حوزههای اندیشه، عمل اجتماعی و پیش نیازهای آن در زمینههای سیاسی و اقتصادی میبینند. در این دوره مارکس جوان، به عنوان یک ژورنالیست، دلایل خود را برای مبارزه با سانسور و دفاع از آزادی به پیش میکشد. از لابلای نوشتهها و استدلالات او، چنین محورهایی را میتوان دریافت و ذکر کرد:ـ
یک- مارکس در روزنامهنگاری و پژوهش، در جستجوی حقیقت است. از همین رو، در نقد سانسور پروسی مینویسد: «مگر نه آن که نخستین وظیفۀ پژوهشگر، [شناسایی] حقیقتِ پیشِ روست؟» و از اسپینوزا نقل میکند که «حقیقت سنگ محک خود و سنگ محک خطاست»[5]. او مدافع بیپروای آزادی است. مرز، مقیاس و ممیزی را به رسمیت نمیشناسد و نخستین مقالهاش را در نقد سانسور چنین به پایان میبرد: «آه، زمانۀ کامیابی، زمانی است که میتوانی به هر چه بخواهی بیندیشی و هر چه را که میاندیشی بر زبان آوری».ـ
دو – «علاوه بر آن، حقیقت همگانی است، حقیقت متعلق به من نیست…». او برای رساندن این «حقیقت همگانی» از طریق روزنامه میکوشد. روزنامه یا به تعبیر گستردهتر رسـانه، تریبون و بلندگوی مردم است تا از آن طریق، صدای طبقات و اقشار پایینی در جامعه شنیده شود و «حقیقت همگانی» با همگان در میان نهاده شود.ـ
سه – روزنامهها به شکلگیری آگاهی طبقاتی و اجتماعی اقشار و طبقات، از طریق درج و رساندن اخبار و از آن مهمتر مقالات روشنگرانه، یاری میرسانند. این همان جنبهای است که در سالهای بعد، در احزاب سـوسیالیستی و تشکلهای کارگری هم، برای ترویج و روشنگری تودههای مردم بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. البته، برخی، درک همه جانبۀ مارکس و انگلس از ضرورت آزادی مطبوعات را فقط به این جنبه فرومیکاهند.ـ
چهار – مارکس به نگاه تک خطی دربارۀ آزادی مطبوعات تن در نمیدهد که فقط یکی از عناصر سه گانۀ ژونالیـسم یعنی مخاطب (جنبۀ نخست)، مؤلف (جنبۀ دوم) یـا رسانه (جنبۀ سوم) را مورد توجه قرار میدهد، بلکه تعامل آنها را در روندی درهمتنیده برای تبادل نظر و مباحثۀ متقابل، میفهمد. ژورنالیسم، به برداشت مارکس، با دیدن سه گانة دیالکتیکی مخاطب-رسانه-مولف، به فرایند شکلگیری آگاهی فرد به کمک مطبوعات آزاد سرعت میبخشد. آزادی مطبوعات، ضرورت و تضمین فرایندی است که در آن آگاهی به صورت گفتگویی زنده میان مخاطب-مولف از طریق یک رسانه معین شکل میگیرد. مولفه سوم، یعنی رسانه، به عنوان میانجی مخاطب و مولف، در این میان از نظر مارکس پنهان نمیماند. او همچنین ردپای روابط کاسبکارانه و مالکیت مقدس جامعه را در مالکیت رسانه و یا وابستگی مالی خبرنگاران درمییابد و به نقد چنین مناسباتی میپردازد.ـ
تجلی این درک مارکس از ژورنالیسم را میتوان در سلسله مقالاتی دربارۀ «مذاکرات قانون چوب»[6] و سپس «دفاع از مخبر [شهر] موزل»[7] یافت. این مقالات نمونههای درخشان پرداختن به موضوعاتی است که نه فقط بر آگاهی خوانندگان روزنامۀ راین میافزود بلکه بر آگاهی و زندگی آتـی خود مارکس نیز اثری عظیم برجای گذاشت. او با پرداختن به قانون چوب که دهـقانان را از گردآوری هیزم محروم میکرد، به دلایل ژرفتری میرسد. دفاع دولت از مالکیت خصوصی، شرایط زندگی دهقانان منطقۀ موزل را، دگرگون کرده بود. پیش از این دهقانان قادر به جمعآوری هیزم بودند. اینک جنگل، در مالکیت خصوصی، دیوارکشی شده و دهقانانی که از جنگل چوب جمعآوری میکردند، «مجرم» و «دزد» محسوب میشدند.ـ
پنج – مارکس گویی زمان خود و زمان ما را مورد خطاب قرار میدهد، هنگامی که شرط نخست آزادی مطبوعات را در این میداند که این امر، کاسبی نباشد! به ژورنالیستهای کاسب در زمانهای گذشته، حال و احتمالاً آینده که بیندیشیم، گویی مارکس جوان، اصلی طلایی برای آزادی مطبوعات و آزادی اندیشه را بیان میکند. در مقالۀ دوم همین مجموعه با اشاره به مذاکرات مجلس، نگاه را به حوزهای میکشاند که ژورنالیسم سطحینگر، از آن ساده میگذرد. مارکس پرسش آزادی مطبوعات را با آزادی از قید و بند مالی ژورنالیسم پیوند میزند:ـ
«آیا [کار] مطبوعاتی که خود را همسطح شغل میداند، آزاد است؟ طبیعتاً، نویسنده برای زنده بودن و نوشتن باید درآمد داشته باشد، اما به هیچ وجه نباید برای کسب درآمد و امرار معاش، بنویسد.ـ
وقتی برانژه[8] میسراید:ـ
من زندهام تا بسُرایم
گر بگیرید زندگیام را، آقا
برای زنده بودن میسُرایم[9].ـ
در این تهدید یک اعتراف طنزآمیز نهفته است: به محضی که شاعر از جایگاهش محروم گردد، شعرش وسیلۀ معاشمیشود.ـ
ـ… نخستین [شرط] آزادی مطبوعات، اینست که مطبوعات شغل نباشد. نویسندهای که مطبوعات را در حد یک وسیلۀ امرار معاش مادی تنزل میدهد، برای این بردگی درونی [خود] مستوجب کیفری بیرونی، یعنی سانسور است؛ یا فراتر، همان وجودش کیفرش است.»[10]
ناسازگاری مارکس با سانسور در این سالها (1841-1842) گویا باِ ناسازگاری روزگار با مارکس همراه شد. ظاهراً دستگاه سانسور حکومت پروسی و جدالش با مناسباتی که اموال عمومی را به عنوان مالکیت خصوصی از دست دهقانان و مردم خارج میسازد، کافی نیست. هگلیهای جوان نیز از او دلِ خوشی ندارند. «پیوندهایش با نمایندگان هگلیهای چپ در مقابل آزمون حوادث پایدار نماند و قطع روابط، جانشین تضادهای شدید شد. از این دست میتوان دوستیاش با برونو باوئر (1842-1839) و آرنولد روگه (1843-1842) را برشمرد… هگلیهای جوان، اعضایی مانند او از «باشگاه دکترا»ی برلینی، در تماسهای شخصی با مارکس راحت نبودند، زیرا او هنوز هیچ متن مهمی را به چاپ نرسانده بود و آنها از این امر در شگفت بودند… از جملۀ آنها، اف.کی.کوپن که مطالعات خود دربارۀ فردریک کبیر و مخالفانش (1840) را به دوست بیست و دو سالۀ خود اهدا کرد، موزس هس «پیشوای کمونیست»، که از این به خود میبالید که موفق شده نظرات خود را به انگلس بقبولاند، به مارکس که شش سال از او کوچکتر و به تازگی موفق به کسب دکترای فلسفه شده بود، به عنوان «بزرگترین و شاید تنها فیلسوف زنده» درود فرستاده و آرزو میکند تا مخاطب استاد آتی باشد؛ که از اساتیدی که در مقابل چشمانش قرار دارند مانند داوید اشتراوس و لودویک فوئرباخ رادیکالتر باشد و از آن اندیشمندانِ قابلی باشد که نه تنها به مذهب بلکه به سیاستهای قرون وسطایی نیز بتازد. این شیفتگی گواه امیدهایی است که هگلیهای جوان از آن تغذیه میکردند، آنها به دنبال جانشینی سزاوار برای استادی بودند که ده سالی بود غیبت داشت. و اینک مردی جوان «شجاع و آزاد» پیدا شده که در او ویژگیهای سنتزیِ موزون از روسو، ولتر، هولباخ، لسینگ، هاینه، هگل نمایان بود. وی، در عین حال، افکار ناب و متفاوت خاص خود را داشت و همکار برونو باوئر بود که تلاش داشت بیخدایی هدایت شده علیه مسیحیت، این «غیر اخلاقیترین» مذاهب را سرنگون کند. اما مارکس، این انقلابی به کلی ناامید میباید از مشاغل دانشگاهی صرفنظر کند. از این پس برای تجلی استعدادهای زیادی که داشت تنها روزنامهنگاری برایش مانده بود، کاری که جوهرش خردمندانه است و به همان سرعتی که [اندیشه] میسازد به همان سادگی هم فراموش میشود. علاوه بر اینها روزنامهنگار بایست تسلیم مطالبات سانسوری هر دم آزاردهندهتر هم میشد. میتوان مبارزات درونی و خشمهای بعدی مارکس را زمانی که دغدغههای مادی او را از پای انداختند و او تصمیم گرفت تا مطالعات فلسفی و مبارزه در کنار دوستان با هدف آزادی، آگاهی و منطق اخلاقی را رها کند، تصور کرد.»[11]
آرنولد روگه[12] از چهرههای مرکزی هگلیهای جوان بود که در سالهای 1841 تا 1844 همکاری نزدیک مطبوعاتی را با مارکس پیش میبرد. او، در اثر تهدیدات دولت پروس در سال 1841، نشریهاش را از شهر هاله که تحت فرمانروایی پروسیها بود به شهر درسدن در شرق آلمان که تحت فرمانروایی زاکسنها بود، منتقل میکند و نام نشریه را از «سالنامۀ هالهای»[13]به «سالنامۀ آلمانی برای علم و هنر»[14] تغییر میدهد. در فوریه 1842، مارکس «ملاحظاتی بر بخشنامۀ پروسی اخیر در مورد سانسور» را برای روگه ارسال میکند. ـ
ـ«پانزده روز بعد، روگه به مارکس اعلام میکند که [فشار] سانسور تحت عنوان «گرایش بد» علیه نشریۀ او شدت یافته است و حالا نه فقط مقالۀ مارکس بلکه «هر آنچه که مضامینی نزدیک به فوئـرباخ، باوئر و حتی خودِ من [روگه]» دارد را نمیتوان در نشریه درج کرد. روگه خود را نمیبازد و در مقابل اهانتِ سانسور ـ پروسی این مقاله، یعنی هر آنچه توانسته بود گِرد آورد، را با عنوان «مطالب جذاب و گزنده»، در مـجلهای به نام آنکدوتا فیلوزوفیکا در سوئیس منتشر میکند.[15] مارکس موافقت خود را اعلام و امضای خود را پای مقالهاش میگذارد تا به آن آقایان حسن نیت خود را نشان دهد. او امیدوار بود که نشریۀ انکدوتا نشریهای ادواری باشد و به روگه پیشنهاد دو مقاله همزمان را میدهد: یکی تحلیلی از هنر مسیحی و دیگری نقد درک هگلیها از حق طبیعی و سلسله مراتب پادشاهی.»[16] [ن. ک. ملاحظاتی بر بخشنامۀ پروسی اخیر در مورد سانسور]
«ملاحظاتی بر بخشنامۀ پروسی …» که در فوریۀ 1843 به چاپ رسید پیش از مقالات راینیش زایتونگ [از این پس: روزنامه راین] به رشتۀ تحریر درآمده بود. به همین خاطر، این نخستین مقالۀ کتاب حاضر است. مقالهای در انکدوتا با نام «لوتر حَکَم میان اشتراوس و فوئرباخ»[17]، که پیش از این به مارکس منصوب بود، در این مجموعه ترجمه نشده است. روبل، ویراستار انتشارات گالیمار، معتقد است که «تحقیقات اخیر نشان میدهد که نویسندۀ آن مقاله کسی جز خود فوئر باخ نبوده است.»[18]
فعالیت در روزنامه راین (1842-1843)
«در اعلامیۀ تعلیق نهایی برونو باوئر و [جهت] مقابله با تهدیداتی که به سالنامههای آلمانی فشار میآوردند مارکس غضبناک تصمیم به تشدید اقداماتش میگیرد تا مقامات حکومتی، «ژیگولوهای حکومت شکاک»، گوش شنوا بیابند، افرادی که تنها باورشان در هم کوبیدن انسانها است.»[19]
به این ترتیب مارکسِ مقروض خود را میان این جدال انداخت و تلاشهایش را در نقد سانسور دوچندان کرد. از این پس مارکس خود را وقف روزنامۀ راین کرد. داوید ریازانف دربارۀ روزنامۀ راین مینویسد: «نمایندگان بورژوازی تجاری-صنعتی رادیکالتر ایالت راین تصمیم خود را مبنی بر تأسیس ارگان سیاسی خویش گرفته بودند. مهمترین روزنامه در ایالت راین کلنیش زایتونگ بود. در آن زمان کلن بزرگترین مرکز صنعتی ناحیۀ راین بود. کلنیش زایتونگ در برابر حکومت سرفرود میآورد. بورژوازی رادیکال راین میخواست ارگان خودشان با کلنیش زایتونگ مخالفت کند تا در برابر لردهای فئودال از منافع اقتصادیشان دفاع نماید. پول [لازم] جمعآوری شد اما کمبود نیروی ادبی وجود داشت. روزنامههایی که توسط سرمایهداران تأسیس میشدند به دست نویسندگان رادیکال میافتادند…»[20]
این بار قرعه به نام کارل مارکس جوان افتاده بود تا مضمون روزنامۀ جدیدالتأسیس را رقم زند! این روزنامه در اول ژانویه 1842 در کلن تأسیس شد و تا 31 مارس 1843 به فعالیت خود ادامه داد و در این تاریخ توسط حکومت پروس توقیف شد. به نوشتۀ فرانس مهرینگ، این روزنامه تا 8000 آبونمان داشت و استقبال از روزنامه چنان بود که تمام شمارههای آن به فروش میرفت.[21] مارکس در 1841 دعوت نامهای برای کار از سوی بنیانگزاران روزنامۀ راین دریافت کرد. تا این تاریخ، این روزنامه هنوز انتشار نیافته بود. در پنجم ماه مه اولین مقالهاش «درباره مذاکرات ششمین مجلس راین؛ مباحثی درباره آزادی مطبوعات و انتشارات؛ مذاکرات نمایندگان مجلس» را منتشر ساخت. روبل، دربارۀ تصمیم همکاری مارکس با روزنامۀ راین مینویسد:ـ
ـ«او نمیدانست که این فعالیتها به اجبار او را از دیگر طرحهای ادبی، البته کمتر بالفعل ولی بسیار جدیتر، باز میدارد. نامههای او به روگه تردیدهایش را نسبت به انتخابی که به او تحمیل شده نشان میدهد. مقالۀ او درباره هنر مسیحی تنها در یکی از دفترچههای باوئر[22]، بررسی مذهب و هنر در ارتباط با هنر مسیحی، درج شده است. بهعلاوه مارکس دیگر نه مایل بود نقد خود را بر „فلسفۀ حق“ هگل و نه هنر مذهبی، که خط بطلانی بر عاشقانههای [پیش از آن] باشد را به آنکدوتا ارسال کند، زیرا او قصد داشت سرشت عمومی مذهب را تجزیه و تحلیل کند و متاثر از فوئرباخ، با روش فصل به فصل، بدون تنظیم، به چاپ برساند. [به همین خاطر] کمی بعد، در 27 آوریل 1842، مارکس به روگه اطلاع داد که قصد دارد چهار رساله [ی] «در واقع همزمان» را برایش ارسال کند:ـ
ـ رسالهای درمورد مذاهب (دستنوشتهای که مواد لازم یک کتاب را ارائه میداد)؛
ـ رسالهای در مورد رمانتیکها؛
ـ بیانیۀ فلسفی مکتب تاریخی حقوق؛
ـ فلسفههای پوزیتویستی.»[23]
اندکی پس از آن، از مارکس دعوت شد تا سردبیری روزنامۀ راین را برعهده بگیرد و او در 15 اکتبر 1842، سردبیری این روزنامه را در کلن برعهده گرفت. نوشتههای مارکس و سایر اعضای تحریریه بدون ذکر نام نویسنده منتشر میشد. از این طریق توانست تا زمان توقف روزنامه فعالیتهایش را به عنوان نویسندۀ مقالات مخفی نگه دارد. تحت سردبیری مارکس، روزنامۀ راین به سرعت به تریبونی برای بیان ایدههای رادیکال، انقلابی و جنبش دمکراتیک تبدیل شد. یک ماه بعد، در 16 نوامبر 1842، فردریش انگلس در مسیر سفرش به انگلیس، برای نخستین بار با سردبیر جوان و بعدها دوست و همکار نزدیکش دیدار کرد. انگلس، از منچستر، جایی که در شرکت پدرش کار میکرد، چندین مقاله دربارۀ سیاست داخلی انگلیس و موضوعات اقتصادی برای روزنامه راین فرستاد.ـ
ادارۀ سانسور پروس که اجازۀ انتشار موقت روزنامه را داده بود، به خط مشی روزنامه ظنین شد. به همین دلیل مأموران ادارۀ سانسور از برلین برای بازرسی دقیقتر فعالیتهای روزنامه راین به کلن آمدند. با این حال، بعد از بازرسیهای مأمورین ادارۀ سانسور، چند ماهی روزنامه توانست بازهم به کار خودش ادامه بدهد. هم زمان ادارۀ سانسور به صاحب امتیازان و سهامداران روزنامه فشار میآورد که مارکس را از سردبیری روزنامه برکنار کنند. سرانجام مارکس که حاضر به پذیرش شرایط ادارۀ سانسور نبود، استعفا میدهد. در 18 مارس، روزنامه متن استعفای مارکس را منتشر می کند:ـ
ـ«امضا کننده اعلام میکند كه وی به دلیل شرایط سانسور كنونی، از امروز هیئت تحریریه روزنامه راین را ترك كرده است. کلن، 17 مارس 1843»[24]
با این حال، این استعفا کمکی به ادامۀ انتشار روزنامه نکرد و روزنامۀ راین چند روز بعد، اول آوریل 1843، توسط ادارۀ سانسور توقیف شد. پس از توقیف راین، مارکس و آرنولد روگه برای ادامۀ فعالیتشان به پاریس رفتند (1843) و در آنجا سالنامۀ فرانسوی-آلمانی را منتشر کردند. این سالنامه قادر به انتشار دو شماره در سال 1844 شد که در آن مارکس برای اولین بار اصول اساسی فلسفۀ آیندهاش را تنظیم نمود.[25]
پنج سال بعد، در بحبوحۀ انقلابات 1848 مارکس بار دیگر، روزنامه راین جدید را انتشار داد. این بار، روزنامه قادر شد تا 1849 به کارش ادامه بدهد. روبل، دربارۀ این دوره از فعالیتهای روزنامهنگاری مارکس مینویسد:
«هفده سال بعد، مارکس تأکید میکند که این روزنامه «بیگمان قدرت سانسور پروسی را در هم شکست»[26]، زیرا موفق شد افکار عمومی را از خطر سانسور آگاه کند. در سال 1848، بار دیگر این نظر بسیار عمیقتر از روزنامۀ راین جدید به گوش رسید… در سال 1850 درحالیکه مارکس مشتاقِ کسب اجازه برای انتشار دوبارۀ این مقالات که مُلهِم از تفکر آزاد بود، خود بطور طبیعی دانش کمونیسم را تجربه میکرد. نخستین جلد „مجموعه نوشتهها“[27] حامل دو مقاله از نخستین مقالاتی بود که در نشریات انکدوتا و روزنامۀ راین به چاپ رسیده بودند. به این طریق کمونیسم ممنوعه، دلبستگیاش را به مردمسالاری بنیانی به نمایش میگذاشت، مردمسالاریای که پیروزی در زادگاهش آلمان بسیار دور از دسترس بود.»[28]
نگاهی به منابع و سنجش اصالت مقالات مارکس یا منصوب به مارکس
همانگونه که در بالا اشاره شد، انتشار مقالات در روزنامۀ راین بدون ذکر نام نویسنده، راهی برای پنهان کردن و حفاظت از نویسندگان مقالات از تعقیب دولت پروس و ادارۀ سانسور بود. با این حال، نتیجۀ این کار، مباحثاتی است که تشخیص مقالات مارکس از سایر نویسندگان روزنامۀ راین را ضروری کرده است. روبل در این باره مینویسد:ـ
«مقالات بینامی که در کل به مارکس نسبت داده میشوند مستلزم بررسی و تحقیق دقیق هستند. فرانس مهرینگ نخستین فردی بود که مقالات بدون امضای نشریه منتسب به مارکس را بهطور جدی زیر سؤال برد: یک نشریه باید پیکرة یک روح واحد باشد، گرچه آرای منفرد بیشماری را در خود جای داده است. مانند بسیاری از نشریات آلمانی، روزنامه راین قبل از هر مقاله نام نویسنده را ذکر میکرد. مگر برخی مقالات که پیش از روزنامه راین نوشته شده که به این صورت +++ امضا شدهاست، یقین قاطعی میان شباهت ++ یا + وجود ندارد. مهرینگ حتی بحث را به مجموعۀ مقالاتی که با عنوان «ضمیمههای 335 و 336 آلگماین …»[29] نیز که احتمال دارد مارکس آنها را نوشته باشد، کشاند. درحالیکه بعدها هیئت تحریریۀ مِگا[30] و وِرک[31] آن مقالات را گردآورد… مهرینگ سخنش را اینگونه خاتمه میدهد «مگر آن که [مارکس] دوست داشت برخی مقالاتش کمی زیادی مبهم باشد و حال و هوای هگلی داشته و تضادی محسوس با مقالاتی [مانند] در مورد انجمن سیاسی راین داشته باشد. در مورد دیگر مقالاتی که پس از ژانوِیه 1843 نوشته شده و امضای مارکس را دارد شک و شبهۀ چندانی وجود ندارد.»ـ
ضرورت این سنجش اصالت مقالات با تلاش برای گردآوری آثار مارکس و انگلس، پس از انقلاب اکتبر بیشتر احساس شد. این موضوع را داوید ریازانف، در سخنرانیاش تحت عنوان «دربارۀ نوشتههای تاکنون ناشناختۀ مارکس و انگلس»[32] در سی امین نشستِ پنجمین کنگرۀ کمینترن، 7 ژوئن 1924 مورد بحث قرار داد. او از تلاش و قطعنامۀ کمینترن دربارۀ ضرورت گردآوری آثار و نامههای مارکس و انگلس به همراه یادداشتهایی برای توضیح انتقادی – تاریخی این آثار پشتیبانی کرد تا زمینۀ پژوهش همه جانبۀ تاریخ تئوری و پراکسیس مارکسیسم انقلابی را فراهم آورد. به همین دلیل، کمینترن از همۀ احزاب عضو خود در کشورهای مختلف درخواست کرد که مؤسسۀ مارکس و انگلس را در گردآوری این آثار یاری رسانند. این مؤسسه با پیگیری و مدیریت ریازانف قادر شد بسیاری از آثار مارکس و انگلس از 1842 تا 1844 را در دو جلد منتشر کند (مگا، 1927 و 1929). سنجش آثار و تفسیر نگارشهای متفاوت آثار مارکس نیاز به بحث گستردهتری دارد، در اینجا همانگونه که از ارجاعات مقالههای قبلی میتوان فهمید، منبع ترجمۀ مقالات براساس نمونه هیئت تحریریۀ مگا (1927 و 1975) است.ـ
مقالات ترجمه شده در کتاب
در این کتاب منتخبی از مقالات مارکس در اوان فعالیتهای روزنامهنگاریاش ارائه شده است. منبع اصلی ترجمه از زبان فرانسه بوده است و در مواردی که ابهامی در ترجمه وجود داشته با نسخه آلمانی مقایسه شده است. مشخصات منابع، به آلمانی، در زیرنویس برای علاقمندان به پژوهشهای بیشتر ارائه شده است:ـ
ـ – ملاحظاتی بر بخشنامۀ پروسی اخیر در مورد سانسور[33]
ـ – «مذاکرات ششمین مجلس راین. توسط یک راینی. مقالة نخست. بحثهایی دربارة آزادی مطبوعات و انتشار مذاکرات مجلس ایالتی.» 5، 8، 10، 12، 15 و 19 مه 1842.[34]
ـ – «سرمقالة شمارة 179 کُلنیش زایتونگ.» 10، 12 و 19 مه 1842.[35]
ـ – «بیانیة فلسفی مکتب تاریخی حقوق.» 9 اوت 1842.[36]
ـ – «کمونیسم و“ آلگماین زایتونگِ“ اگسبورگ.» 16 اکتبر 1842.[37]
ـ- مذاکرات ششمین مجلس راین. توسط یک راینی. سومین مقاله. مباحثی دربارة قانون سرقت چوب.» 25، 27 و 30 اکتبر؛ اول و سوم نوامبر 1842.[38]
ـ- «جناح لیبرال مخالف» در هانوفر، راینیش زایتونگ، 8 نوامبر 1842
ـ- رفورم محلی و کولنیش زایتونگ، راینیش زایتونگ، 13 نوامبر 1842
– تنها مقالة منتشره در کتابهای آلمانی – که با سالنامههای هـالهای (1841- 1838) جایگزین گردید- با «ک. م.» امضا شده است: «باز هم سخنی از: «برونو باوئر و آزادی تدریس آکادمیک توسط اُو. ف. گروپ برلین[39]» 1842. مارکس برای دفاع از برونو باوئر نوشت. این آخرین تیر ترکِش مارکس در حمایت از بهترین دوستش که همچنان به تنهایی به مبارزة ضد مذهبی خود ادامه میدهد، است. این مقاله بیتردید از چشم مهرینگ، که هیچ اثری نه در چاپ و نه در تفاسیر مهرینگ از آن نمیبینیم، دور مانده است.ـ
ـ – لایحۀ طلاق[40]
ـ – «آلگماین زایتونگ اگسبورگ راجع به کمیسیونهای نمایندگی طبقات در پروس.» 11، 20 و 31 دسامبر 1842.ـ
ـ – «ممنوعیت لایپزیگر آلگماین زایتونگ در حکومت پروسی.» اول، چهارم و هشتم ژانویه 1843.[41]
ـ – «راین اوند موزل زایتونگ در تفتیش بزرگ.» 12 مارس 1843.[42]
پایان کلام
همان گونه که در بالااشاره شد، بازشناسی اندیشه مارکس به عنوان مدافع پیگیر آزادی مطبوعات، جوهره اندیشه او و همکارش انگلس را برای آزادی در عرصه سیاسی؛ و علم رهایی به مفهوم اعم در دورههای بعدی زندگی آنان نشان میدهد. ترجمه مقالاتی از این دوره زندگی فکری مارکس، به روشنی نشان میدهد، که تفسیر و شناختی گسترده و ژرف از دستاوردهای انقلاب فرانسه دارد. مباحثات او، تنها به برگرفتن این دستاوردها محدود نمیشود، بلکه آنها را با دلایل و چشماندازهای نوینی، غنای بیشتری میبخشد.ـ
به عنوان روزنامهنگار و پژوهشگری در جستجوی حقیقت، سانسور را نقد میکند. مدافع بیپروای آزادی است و سانسور را به رسمیت نمیشناسد. برایش، روزنامه، تریبون و بلندگوی مردم است تا از آن طریق، صدای طبقات و اقشار پایینی در جامعه شنیده شود. بر همین منوال، روزنامهها به شکلگیری آگاهی طبقاتی و اجتماعی اقشار و طبقات یاری میرسانند.ـ
مارکس روند روزنامهنگاری را تعاملی در مییابد که سه گانة مخاطب-رسانه-مولف در روندی درهمتنیده فرایند شکلگیری آگاهی را سرعت میبخشد. گفتگویی زنده میان مخاطب-مولف که از طریق یک رسانه معین شکل میگیرد. آخرین و نه کمترین نکته این که، او آزادی و ژورنالیسم را معامله نمیکند. برایش شرط نخست آزادی مطبوعات این است که این امر، کاسبی نباشد!ـ
[1] Maximilien Rubel, Œuvres, tome III: Philosophy, Édition de Maximilien Rubel, 1982
[2] Ibid.
[3] Friedrich Engels, Friedrich Wilhelm IV., König von Preußen, Oktober 1842; Karl Marx/ Friedrich Engels – Werke. (Karl) Dietz Verlag, Berlin. Band 1. Berlin/DDR. 1976. S. 446-453.
http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_446.htm
[4] Rubek, Ibid.
ـ [5] همین کتاب، مقاله نخست
[6] Karl Marx/ Friedrich Engels – Werke. (Karl) Dietz Verlag, Berlin. Band 1. Berlin/DDR. 1976. S. 109-147.
Karl Marx; Debatten über das Holzdiebstahlsgesetz, Von einen Rheinländer, 1842 http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_109.htm
[7] Karl Marx/ Friedrich Engels – Werke. (Karl) Dietz Verlag, Berlin. Band 1. Berlin/DDR. 1976. S. 172-199.
Rechtfertigung des ++-Korrespondenten von der Mosel, 1843; http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_172.htm
ـ 1 – برانژه شاعر فرانسوی (1857-1780م).ـ
ـ2 – این شعری را که مارکس از برانژه نقل میکند در هیچ مجموعهای نیافتیم. [ویراستار فرانسوی]
ـ 3 مقاله دوم، در همین کتاب
[11] Maximilien Rubel, Ibid.
[12] Arnold Ruge (13. September 1802 in Bergen auf Rügen – 31. Dezember 1880 in Brighton)
[13] Hallischen Jahrbücher für deutsche Kunst und Wissenschaft
[14] Deutsche Jahrbücher für Wissenschaft und Kunst
ـ 1 – مکاتبات روگه با مارکس، 25 فوریه 1842
[16] Maximilien Rubel, Ibid.
[17] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_026.htm
[18] cf. Feuerbach à Ruge, 15 février 1842: H. M. Sass, 1967, p. 118 sq.
[19] Maximilien Rubel, Ibid.
نامه به روگه، 20 مارس 1842
ـ1 داوید ریازانف؛ مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریش انگلس، انتشارات تندر، 1357
[21] Franz Mehring; Karl Marx – Geschichte seines Lebens
[22] – سُرنای روز داوری…، 1841
[23] Maximilien Rubel, Ibid.
[24] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_200.htm
ـ 2 ریازانف، همان.
ـ [26] – نامه به وکیل وبر، 3 مارس 1860
3 Gesammelte Aufsätze
[28] Maximilien Rubel, Ibid.
1 – Allgemeine؛ منتشره در تاریخ 11، 20 و 31 دسامبر 1842
2 – MEGA؛ مجموعه آثار مارکس – انگلس
[31] – Werke
[32] David Rjasanow: Über bisher unbekannte Schriften von Marx und Engels, link: https://sites.google.com/site/sozialistischeklassiker2punkt0/david-rjasanow/1924/david-rjasanow-ueber-bisher-unbekannte-schriften-von-marx-und-engels
[33] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_003.htm
[34] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_028.htm
[35] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_086.htm
[36] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_078.htm
[37] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_105.htm
[38] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_109.htm
[39] https://sites.google.com/site/sozialistischeklassiker2punkt0/karl-marx/1842/karl-marx-noch-ein-wort-ueber-o-f-gruppe
[40] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_148.htm
[41] http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_152.htm
[42] https://sites.google.com/site/sozialistischeklassiker2punkt0/karl-marx/1843/karl-marx-die-rhein–und-mosel-zeitung-als-grossinquisitor
به نقل از „نقد“ :ـ