خبر کوتاه بود: ریحانه جباری اعدام شد

ریحانه جباری
ریحانه جباری

چرا؟ برای چه؟ به همین سادگی

ریحانه جباری

ریحانه جباری

می بینی با چند واژه و یک نقطه در پایانش همه چیز تمام می شود ولی این پایان آغاز فصلی دیگر است. این پایان دردناک، تلخ و تکان دهنده که لرزه بر ما افکند و اشکها جاری شد و بغضها بیخ گلوی مان را گرفت آغاز فصلی دیگر است که رد پای تو ای گل، نویدش را می دهد. دردی ست بس سترگ که فریاد حقیقت را در گلو خفه کنند که شرافت تو را خدشه دار کنند که انگشتان کثیف و صورتهای ددمنشانه و خونخوار خود را به سوی تو نشانه برند و بگویند گناه از توست با آیه های دروغین و ذهن های بیمار و چرکین شان  تو را به جرم ناکرده متهم سازند و فراتر از آن حقایق تو را به هیچ شمارند. باغ ها در آرزوی آمدنت بودند بهار تو را انتظار می کشید. افسوس! این خزان داس خود بر باغ زد داغ چون تو تا ابد بر ما زد. جبر جغرافیا تو را در سرزمینی زاده کرد که گویا سرنوشت آن را لاشخورانی رقم زده اند که دیدگانشان توان دیدن گلی چون تو را ندارند. ریحانه  این سرزمین بوی مرگ می دهد از بام تا شام آن، چه گلها که پرپر نمی شوند باغ را هر دم تهی از گل کنند. آری! ریحانه همه مان سالهاست که مرده ایم سالهاست که این ددمنشان و سیه رویان دژخیم، زندگی را از ما ربوده اند. سالهاست که طعم مرگ را مزه مزه می کنیم و دیگر به جایی رسیده ایم که گویی تمام عمر مرده بودیم. آری! مرده بودیم. در دهه شصت و تابستان سرخ 67 ما مرده بودیم آن هنگام که دسته دسته گلهای باغ به جوخه های اعدام سپرده شدند ما مرده بودیم  آنزمان که نداها و سهراب ها در خون غلطیده بودند و برادران پرشهامت  فتحی چون تو خنده بر این  خونخواران دژخیم می زدند ما مرده بودیم. در سحرگاهی سیاه  آن هنگام که آفتاب نیز شرمسار و گریزان است جماعتی سالها خفته اند و چشم می گشایند و می بینند ریحانه سر به دار شد. آری ریحانه تو تا ابد زنده ای این ما هستیم که سالهای سال مرده ایم  ما که سالهای سال مسخ شده ایم. هفت سال به گناه نکرده زیر فشار و شکنجه زجر کشیدی و سکوت کردی و تنها به قیافه های چرکین و پلشت این خونخواران خنده زدی. اینان با حقیقت بیگانه اند. تمام حقایق را وارونه جلوه می دهند و به اسم دروغین آیه های کتابشان سرپوش بر هر عمل  شنیع و غیر انسانی خود می نهند. جز این چیز دیگری در چنته ندارند ( نقشه های شوم مردی زن ستیز جرم تو این بود با دیوی ستیز) اینان با چشمان خونخوار خود طاقت زیبایی و شرافت را ندارند. طاقت دیدن رخسار زیبای فرزندان این سرزمین را ندارند. ببین دختران این سرزمین هر لحظه در درد می زیند و اسید، طعم زیبایی و آزادی از دست رفته است. آری! ریحانه بیدارمان کردی امروز صبح بیدارمان کردی تو همیشه زنده بودی تو تمام این سالها زنده بودی این ما بودیم که دیرزمانیست به ظاهر زنده ایم و نازنین مادرت بانوی هنرمندی که فریادش شعله بر جان افکند شعله های خشم و نفرین او یک روز دامن این درندگان را خواهد گرفت شعله ها سوزاند این دژخیم را.   گل پاکی چون تو را پرورد اما گویا سرنوشت گلهای این سرزمین را با خون نوشته اند. ریحانه ما را بیدار کردی این پایان ماجرا نیست فصلی نو در انتظار ماست. فصلی که انتقام خون تک تک گلهامان را خواهیم گرفت. فصلی که خزان ندارد. فصلی که انتقام  شکنجه ها و آزارهایی که هر لحظه بر تو و تمامی گلهای سرزمینم روا رفت و ما بی خبر از آنها بودیم را خواهیم گرفت. خبر کوتاه نیست قصه ای دراز در راهست و نازنین مادرت با شکوه تر و قوی تر از همیشه  چون دیگر زنان مبارز و دلیر سرزمینم  خواهد بود. شعله و شعله ها باید باشند تا آتشی بر جان این جنایتکاران و این حاکمان ددمنش اندازند با گامهایی استوارتر از همیشه تا جهان به عمق فجایع و رذالت و وقاحت آنان پی ببرند. پگاه امروز رها شدی بال گشودی آزاد چون کبوتری سپید و پاک و بیدارمان کردی از خواب عمیقی که دیرزمانیست ما را خیال بیداری از آن نیست ای پاک، ای همیشه جاودان.
پرتو یاران
3 آبان ماه

1393