نیاکان فراموش شده ی ما (9)- تراب حق شناس درگذشت، اکبر معصوم بیگی
دریغا آن یل، آن شیر اوژن، آن بزرگ که جهان پریشیده ی ما را وانهاد و رفت.
عصری به پیشنهاد جمیله از خانه بیرون زدیم و رفتیم به گورستان «پرلاشز» که چندان از خانه ی او دور نبود. یادم نمی رود که تراب از همان لحظه ی اول اصرار داشت که حتما «دیوار یادبود کمون پاریس» را ببینیم -که دیدیم. همه جا را نشان مان داد: گور هدایت، ساعدی، مادر سنجری و … . بعد ما را به آبجو مهمان کرد. طرف های ساعت شش بعد از ظهر وقت خداحافظی بود. کار فرهنگی او را بسیار تحسین کردم. از من خواست به اش بگویم که از آن چه منتشر کرده است، چه چیز را در نظر دارم. گفتم: ”راست اش این کاری را که با شماره های «پیکار» کرده اید خیلی درجه ی یک است!“. پرسید: ”کی دارید بر می گردید برلین؟“. گفتم: ”همین فردا …“. گفت: ”اگر توانستم تا فردا صبح به خانه ی جمیله می رسانم، اگر نه قطعا در ایستگاه قطار به اتان می رسانم“. فردا ساعت 11 صبح تراب و پوران خانم زودتر از ما رسیده و کنار قطار ایستاده بودند. نمی دانستم چه واکنشی نشان دهم. راست اش تراب در نظرم چندان بزرگ می نمود که دست و پای ام را گم کرده بودم. او بیاید دمِ قطار تا دو سه سی. دی. را به من برساند؟ و من که باشم؟ وقتی قطار راه افتاد و نگاه ام برای آخرین بار در چشم تراب و پوران خانم گره خورد، انگار غم عالم به دل ام نشست. این آخرین و اولین دیدار ما بود
به نقل از