نخستین جرقه های مقاومت مسلحانه در شعر معاصر

.مطلب فوق از نشریه „جهان نو“ ویژه نامه ی نیوشا فرهی (شماره 5، آبان ماه 1366)  گرفته شده است

توضیح نشریه ی جهان نو:ـ

آنچه از نظرتان خواهد گذشت، اول  ‏کتابی است که نیوشا فرهی نویسنده و منتقدِ زنده یاد در دست تهیه و انتشار داشت. گرچه نویسندگان و محققان بسیاری از هم یاری او در انتشار آثارشان بهره مند شدند، خود او بدلیل متعددی  نتوانست این کتاب را در زمان زندگی بالنده و پر تحرکش منتشر سازد.“گروه روشنفکران در تبعید“ که نیوشا از موسسین و اعضای آ‏ن بود، ‏این اثر را یک کجا در ‏کتابی چاپ خواهد کرد.ـ

 بخش دوم این پژوهش، کاوش و بازبینی تاریخ این ادبیات، خاصه شعر معترض و پویا، در دهه چهل است. نویسنده، پیدایش شعر معترض را پیش از آنکه مبارزۀ مسلحانه در دستور کار سازمانهای انقلابی این دوران قرار گیرد، نشان می دهد. گرچه فرایند تاریخی این دوران از طریق نقد و بررسی „کوچه باغهای نیشابور“ صورت می گیرد، اما منحصر بدان نمی شود.ـ

‏در بخش سوم، نویسنده از طریق گزارش حمید اشرف از سیاهکل، مقاله کدکنی در بارۀ دوره 45 تا 49 و از 49 تا انقلاب، و نظرگاه منتقدینی چون حمید زرکوب و مصطفی رحیمی در باره „کوچه باغهای نیشابور، پدیدار شدن شیوه تفکر جدید را چه در قلمرو شعر و چه در قلمرو سیاست نشان می دهد و سیمای اقتصادی و فرهنگی در این دوران را ترسیم می کند.ـ

Lempertz_1004_227_Modern_Art_Pablo_Picasso_Femme_se_coiffant__Study_d

نیوشانخستین جرقه های مقاومت مسلحانه در شعر معاصر

نیوشا فرهی

(بخش اول شفیعی کدکنی)

یک

در بهار 1349، امیر پرویز پویان در جزوۀ „ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا“ جو مملو از ارعاب و همچنین نظامی وپلیسی حاکم بر کشور را چنین توصیف می کند:ـ

ـ“‏… پلیس همه نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکه های زیر زمینی مبارزه و شناسائی مبارزین است. دشمن در بکار بردن هر تاکتیک مناسب، هر شیوه مطلو‏ب برای سرکوبی عناصر دمی درنگ نمی کند … همه مراکز کارگری و دهقانی را تحت کنترل خود در  ‏آورده است. موسسات نظامی و غیر نظامی رفت و آمد شهرها را به دهات ایران کنترل میکنند. در بسیار نقاط دهقانان را به نوعی موظف کرده اند که ورود هر شهری را که از جانب موسسات دولتی ماموریت نداشته باشد اطلاع دهند.ـ

‏در کارخانه های کوچک وبزرگ شعبه ای از سازمان امنیت بکار مدام مشغول است. استخدام هر کارگر، هر کارمند پس از تحقیق در باره ‏سو‌ابق و روابطش صورت میگیرد، و پس از استخدام نیز ماموران ساواک اگر بتوانند هر حرکت او را زیر نظر میگیرند. به این ترتیب ورود عناصر مبارز به کارخانه ها به اندازه کافی دشوار است و دشوارتر از آ ‏ن کار تبلیغی و سازمان دادن آ‏نها درآنجاست.ـ

وحشت و اختناق موجود حتی استفاده تبلیغاتی از مراکز فرعی تجمع کارگران و خرده بورژوازی مثلا قهوه خانه ها را نیز بسیار دشوار میکند، پلیس در یک کارخانه، بیش از هر جای، دیگر ترس و خفقان بوجود می آورد. از هر شیوه ای استفاده میشود تا کارگران همواره در وحشت و اضطراب بسر برند، بویژه کارخانه های بزرگ در واقع به سربازخانه هائی تبدیل شده اند که سربازان مولد را بکار میکشند …“ـ

‏ شفیعی کدکنی خطوط اندام همین غول کریه ‏تفتیش و خوف و رعب را به موجزترین و قاطع ترین شکل در سال 1347 چنین تصویر کرده است:ـ

ـ“… دیوارهای سبز نگارین

دیوارهای جادو، دیوارهای نرم،
حتی نسیم را

بی پرس و جو، اجازۀ رفتن نمی دهند…“ (حتی نسیم را، 25 مرداد 47)ـ

 و ایران را بسان کویر خشک می خواند:ـ

ـ“… چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی…“ (سفر بخیر)ـ

 


دو

چهارده سال از آن روزی که رفقا در سیاهکل از برای آزادی بقول احمد شاملو „فریادی در افکندند و جانشان را به تمامی پشتوانه ی پرتاب آ ‏ن کردند“ (1) و شش سال از انقلاب 1357 ‏میگذرد و در بهمن آ‏ن سال ‏جهانیان و تاریخ به عین شاهد بودند انچه را که کدکنی سال 47 اعلام داشت: سمفونی عظیم خروش توده ها:ـ

ـ“پس از چندین فراموشی و خاموشی،

صبور پیرم، ای خنیاگر پارین پیرارین!ـ
چه وحشتناک خواهد بود آوازی

‏که از چنگ تو برخیزد.
‏چه وحشتناک خواهد بود آن آواز

‏که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد …“ (صدای بال ققنوسان)ـ

‏و همان شد که شاندور پتوفی، شاعر بزرگ مجار، حدود صد وسی سال قبل از آن هشدارش را داد:ـ

‏“شتاب کنید! و آنچه را مردم میخواهند بدهید!ـ

 آیا نمیدانید چه وحشتناک است وقتی که

‏مردم قیام میکنند؟

‏وقتی که دیگر درخواست نمیکنند و

‏با زور میگیرند …“ (2)ـ

‏وبدین سان خلق های ایران به زور حق خود را ستاندند و „صبر هزاران سال“ی ایشان سرآمد و طومار شاهنشاهی را در هم پیچیدند و „جزیره ثبات و آرامش“ را تبدیل به یکی از هولناک ترین کابوسهای امپریالیسم گشت و اگر مبارزین، خاصه کمونیست ها که همواره پیش قراولان همه نبردها هستند، درکمتر از یک دهه پیش ققنوس وار در آتش سوختند، چه باک، وقتی که امروز از مرگ ایشان زایشی دیگر پدید آمده است؟(3‏)ـ

سه

 در این چهارده سال، خاصه شش سال ‏دوران انقلاب که از خونین ترین و عبرت آموزترین دوران های تاریخ سرزمینمان است، چپ ایرا‌ن، خاصه کمونیست ها که از آنرو که بیشترین عمل را انجام میدهند طبعا خطاهای بیشتری هم دارند، با مسائل و بحران های گوناگونی پنجه در پنجه داشته است و هنوز هم دارد. یکی از این مسائل لاینحل (که ریشه ی بخشی از بحران ها هم همواره در آن بوده است) نبود درکی همگون و اصولی از نقش تاریخی حرکت سیاسی \ ‏نظامی سیاهکل – و بالنتیجه نبود همگونی در تعریف علمی و تاریخی مبارزه مسلحانه و نقش پیش آهنگ است. اصولا در ایران نداریم دو جریانی که بر سر مفهوم مبارزه مسلحا‏نه و نقش پیش آهنگ توافق تئوریک \ عملی داشته باشند (4‏).ـ

چهار

آ‏یا „نه گفتن به مشی چریکی در سال ‏های مذکور (49 تا 57) به معنای اتخا‏ذ سیاست صبر و انتظار و سپردن رهبری به دست نیروهای غیر پرولتری“ بوده است؟ آیا „مشی چریکی اگر چه بنا به دلایل معینی پدید آمد، اما ناگزیر و اجتناب ناپذیر نبود، و در طی دهه چهل و اوائل دهه پنجاه لایه ئی از روشنفکران بیدار میشدند و در محافل مطالعا‏تی و مبارزات صنفی \ سیاسی پا میگرفتند، و این محافل قادر بودند با فراگیری مارکسیزم و تدقیق مسائل برنامه ای برای کار مستقیم در میان پرولتاریا آماده شوند، و مشی چریکی کادرهای خود را از میان این محافل برگرفت و راه تکوین این محافل را نیز بست“؟ آیا „چون انقلاب بهمن ثابت کرد که – انقلاب کار توده هاست ـ پس مشی چریکی ورشکسته است“؟ آیا دلیل نفوذ اپورتونیزم در سازمان چریک های فدائی خلق در مقطع انقلاب و ضعف رهبری در این سازمان خود نتیجه طبیعی مشی چریکی و خصلت غیر سازمان یافته و جنبشی تشکیلات فدائیان موید بطلان مشی چریکی بود“، پس همه آن سازمان هایی که پیرو مشی چریکی نبودند از گزند نفوذ اپورتونیزم و ضعف رهبری درامان ماندند؟ آیا „با صرف تکرار و اعتقاد به اینکه – انقلاب کار توده هاست ـ و باید جنبش در دوران رکود سیاسی در جهت آگاه کردن توده ها، در جهت بسیج و سازماندهی آنها، درجهت ارتقا سطح مبارزاتی انها تلاش کند و فعالیت سیاسی توده ای و کار تبلیغی و ترویجی وظیفه دائمی است، هیچ مسئله ای را بخودی خود حل کرده ایم یا نه باید مشخص کنیم که با چه اشکال و وسائلی در شرایط مختلف این وظائف را انجام میدهیم و در واقع با اعلام تبلیغ مسلحا‏نه بعنوان یکی از اشکال تبلیغ مرزبندی قاطع دگماتیست ها و رفورمیست ها بنمائیم“؟ و… و…ـ

پنج

‏آیا ما میخواهیم، دراین دفتر، این مساله لاینحل، که در سطح جهانی برای آن پاسخ قطعی ئی نیست و جریانات گوناگون بر اساس منافع و درک طبقاتی خود ارزیابی های  گوناگون از آن دارند، را حل کنیم و سوالات مطروحه در رابطه با آن را پاسخ دهیم؟! طبعا آنقدر خام خیال نیستیم و اصولا در اینجا اهمیتی هم ندارد که حتی ما در این مورد چه فکر میکنیم (اگرچه حقیقت امر این است که ما هم موضعی داریم وآن خود در این مقاله آشکار میگردد). پس هدف این دفتر و دلیل انتشار آ‏ن در آستانه پانزدهمین سالگرد سیاهکل و ‏هفتمین سالگشت انقلاب ‏57 چیست؟

شش

‏, الف: اثبات مجدد اینکه بقول نیما „قلم کم از تیشه نیست“ و کلام شاعر آگاه بسان گلوله چریک است، (5)ـ

ب: معرفی مجدد یک شاعر متعهد و توانای معاصر،ـ

ج: نگاهی دوباره و باز تاباندن نوری تازه به بعضی از مهم ترین و زیباترین اشعار سیاسی \ اجتماعی دهه چهل چرا که ترجمان یکی از دوران های حساس تاریخ معاصرند،ـ

‏د: طرح یک سلسله سئوالات و کمک به ایجاد زمینه برای تحقیق و جستجو در راه فهم بیشتر و عمیق تر آنچه در سیاهکل بدعت گذاشته شد، و اثرات تاریخی \ اجتماعی \ فرهنگی \ طبقاتی آن بر شئون گوناگون جامعه ی ایران در پانزده سال ‏اخیر (ازنظر ما خاصه بر

نهضت روشنفکری) ، به عبارت دیگر کمک به ایجاد زمینه برای زدن نقب های تازه به ریشه های وقوع آ‏ن رویداد تاریخی و ساختن پل های تازه تری بر افق های آ‏ن از مجرای ادبیات پویا (6). ‏‏

هفت

‏در مقدمه کتاب “ ادوار شعر فارسی“ شفیعی کدکنی مینویسد:ـ

„افراط در فروتنی دلیل ادعاست، گویا این سخن را، در کودکی، بنام سید جمال الدین اسدآبادی خوانده بودم. هرکس کفته راست کفت است. و من نمیخواهم چندان فروتنی از خود نشان دهم که دلیل ادعا باشد. حقیقت امر را میگویم. در پرونده ی  قطور شعر معاصر، برگ کوچکی سهم من است و بهمین دلیل به گفته نزار قبانی، نمیتوانم قاضی محکمه ی شعر معاصر باشم … “ (7‏).ـ

‏اما متاسفانه ‏نه کدکنی بدون ادعا فروتنی بی حدی بخرج داده و دراین گفتارها سخنی از اشعار خودش ‏نرانده! حال آنکه استوارترین و پر مغزترین اشعاردهه چهل متعلق به خود اوست (به بخش دوم این دفتر و ضمیمه شماره 2 مراجعه کنید). در همان کتاب نیز میگوید:ـ

فروغ فرخزاد نخستین مبشر جنگ های چریکی و مبارزه مسلحانه میتوان به حساب آید وقتی که میگوید :ـ

‏حیاط خانه ی ما تنهاست

حیاط خانه ی ما تنهاست

تمام روز

از پشت در صدای تکه تکهشدن میآید،ـ

منفجر شدن

همسایه های ما همه در خاک باغچه هایشان بچای گل

خمپاره و مسلسل می کارند

همسایه های ما همه به روی حوض های کاشیشان

سرپوش میگذارند

و حوض های کاشی

بی آنکه خود بخواهند

انبارهای مخفی باروتند

و بچه های  کوچه ی ما کیف های مدریه شان را

از بمب های کوچک پر کرده اند.ـ

حیاط خانه ی ما گیج است…“ (رجوع کنید به ضمیمه ی شماره 1 این دفتر)ـ

‏بررسی اینکه  ریشه ی وجودی این شعر فروغ چیست خود نیاز به ‏شکافتن آثار و زندگی فروغ و تحلیل تاریخی \ طبقاتی اشعارش دارد. اما چیزی که، با یک نگاه ولو اجمالی به زندگی و آثار او مسلم است این واقعیت اس که فروغ فرخزاد از آن روشنفکرانی نبوده که عمیقا و آگاهانه به مبارزه مسلحانه، بعنوان یک اصل استراتژیک در خدمت توده ها در راه انجام انقلا‌ب، اعتقاد داشتند و حتی در دوره ی قبل از مرگش دچار نا امیدی و به اصطلاح „یاس فلسفی“ شده بود!ـ

‏“… ایمان بیاوریم

‏ایمان بیاوریم به اغاز فصل سرد

‏ایمان بیاوریم ده ویرانه های باغ های تخیل

 به داس های واژگون شده ی بیکار

‏و دانه های زندانی

‏نگاه کن که چه برفی می بارد …“ (8‏)ـ

حال آنکه خود کدکنی، اولین شاعر معاصر ایران است که با آگاهی و اعتقاد و مهم تر از همه ‏به گونه ای پی گیر و منسجم ـ فکر مبارزه قهرآمیز را در اشعارش منعکس میکند و آنرا، با همه ی صعب العبوریش، راه رهائی نهائی اعلام میدارد( به بخش دوم این دفتر مراجعه کنید).ـ

هشت

‏لازم است توضیح دهیم که نیما یوشیج بعنوان اولین شاعر ایرانی که با روشهای علمی آشنائی عمیق ودیدگاهی ماتریالیست ـ دیالکتیکی به تاریخ داشته است، طبعا مساله اعمال قهر را مطرح کرده است، ‏خاصه  ‏که مسلح به شناختی بسیار اصولی و روشن بوده از: امپریالیسم جهانی، ساخت و اوضاع جامعه ی ایران بطور اخص و دنیا بطور اعم، ادبیات مارکیست‌ی، انقلاب اکتبر، نهضت جنگل و…نیما انقلاب دموکراتیک را „خیلی دور“ و با انجام یافتن مبارزه مسلحانه ( تا حتی به مرحله جنگ د‏اخلی) امکان پذیر میدانست، درنامه ای مینویسد:ـ

‏“نمیدانم عید را تبریک بگویم یا نه؟ کوه ها تازه و خرم میشوند ولی نمیتوانم یقین کنم که قلب تو هم تازه و خرم میشود. در این صورت ممکن است عید برای تو وجود داشته باشد. روز عید یعنی روز نشاط و نشاط را قلب انسان تعیین میکند نه تقویم و احکام نجومی. ‏در ایام بدبختی بهار نوع دیگر را باید بعموم به  ‏کسانی تبریک گفت که شکم بزرگ و صدای خشن دارند و در حالتی که در قصه هایشان مطمئن نشسته اند و یک شاعر بی گناه زندگانی اش را به بدبختی و دوری از وطن و سرگردانی میگذارند. ولی قلم کم از تیشه نیست و پایه های این قصر مرتفع را به مرور ایام خواهد کند. آنوقت صاحب قلم تا ابد در مقابل این در ایستاده و سربلند خواهد بود. تا اینطور نشده است تاریخ حیات من که به قلم یک رفیق با وفا نوشته شود در خوابگه وحشی ها ‏چه فایده خواهد داشت؟

‏چرا من مثل این شکوفه نمیخندم؟

‏برای اینکه بادهایی که میتوانند به من روح بدهند،‏ بهاری که باید مرا بخنداند، هنوز خیلی از من دور است. بپرس چطور؟ آن باد ها الحان شیپورهایی هستند که از روی تپه ها و کوهها به فقیر اخبار میکنند که اسلحه بردار و مرگ را از خانه ات بیرون کن. بهار من موقع جدیدی است که بجای  برگ درخت شمشیر بکف مظلوم میدهد. به او فریاد میزند عجله کن، اعتماد داشته باش، انتقام بکش، به آهن و آتش و جنگ سلام بفرست. آنوقت است که بجای گل سرخ که از شاخه بیرون می آید از این گل به آرام خون بیرون بجهد. من این بهار را تبریک خواهم گفت.“.ـ

‏در اشعار نیما همچنین این مسائل مطرح است:ـ

ـ * ‏توصیف اوضاع اسفناک، فقر، رنج و درد خلقهای محروم ایران (مادری و پسر. کار شب پا . او به رویایش. رو به بندرگاه. نامه به یک زندانی … )ـ

ـ*ـ توصیف ستمی که بر دیگر خلقهای جهان میرود و ابرازهمدردی با ایشان (خانواده ی سرباز. زن چینی…)ـ

ـ*ـ شهادت رفیقی چون ارانی به نشانه ی شهادت یک طرز فکر و آغاز دوران تازه ای از ترور و استقرار سرنیزه و به تعویق افتادن تحقق آرمانها (وای بر من)ـ

ـ*ـ حسرت به انقلاب کشور همسایه و آرزوی بوقوع پیوستن آن و اینکه „کی میرسد باران؟ا (کشتگاه من)،ـ

ـ*ـ تبدیل امیدواری به ناامیدی کامل از حزب توده و روشهای شوروی در ایران (در فروبند)،ـ

ـ*ـ بیگانه و در تضاد بودن با جامعه ی روشنفکری „رسمی“ که با جهان سهمگین خارج از خود غریبه است ـ روشنفکرانی چون نیما را درک نمیکند (برف. فریاد میزنم. آی آدمها)،ـ

ـ*ـاعتقاد به اینکه اختناق و انفجار برادر و خواهر تواماند و اگرچه امروز مردم چون بیماران ذلیلند، اما اگر از بستر بیماری برخیزند ـ که اجتناب ناپذیر است – کاری خواهند کرد کارستان (شب قورق) ‏(9‏)،ـ

ـ*ـ سلطه ی  جابرانه و پرفریب امپریالیسم (پادشاه فتح) ،ـ

ـ*ـ ایمان به درهم شکستن نظام امپریالیستی توسط انقلاب (مرغ آ ‏مین)،ـ

ـ*ـ نواختن ناقوسی با دو صدا که یکی زوال سرمایه داری را اعلام میکند و صدای دیگر نوید „تغییراین کهنه دستگاه“ را میدهد (ناقوس) و…ـ

‏برای شناخت بیشتر نیما و اینکه بدانیم تا چه میزان با مسائل ایران و جهان، چه در زمینه ادبی \ هنری و چه در عرصه ی سیاسی \ اجتماعی \ تاریخی، آشنا بوده و چگونه از مارکس، لنین، گورکی و چخوف گرفته تا ریلکه، ژید، وایلد ، کوکتو و شکسپیر را خوب می شناخته، با رشنفکران، نویسندگا‌ن، تئوریسین ها ‏و انقلابیون ایران – مانند میرزاده عشقی، میرزا کوچک خان، تقی ارانی، صادق هدایت، بزرگ علوی – در تماس و تبادل افکار بوده و همواره آراء و نظریات و آثار ایشان را با دقت بررسی و در باب آنها نظر میداده است و… باید به نامه های او مراجعه کرد.(10)ـ

‏اما نیما به دلآیل گوناگون برای مردم، و حتی روشنفکران و باسوادان اهل شعر، در ایران مهجور مانده است. یکی از مهمترین این دلایل، زبان پیچیده و نامانوس اوست که کار خواندن و طبعا فهمیدن – اشعار او را مشکل میکند (که خود این مسئله زبان، ریشه در عوامل متعدد دارد از جمله شکستن سنت هزار ساله و استفاده نوینی از وزن و استعاره و ترکیبات بکر و دیگر، خفقان حاکم پیچیده و سمبلیک و کنایه آمیز سخن گفتن را ایجاب و تحمیل میکرده است) درنتیجه اگرچه آثار او را بیش از هر شاعر معاصر دیگری چاپ کرده اند و د‏ر باره اش سخن گفته اند، اما کمتر از همه شناخته و فهم شده است.ـ

اما ‏به هرحال همانگونه که قبلا اشاره کردیم با اینکه نیما در آثارش از زوال ‏سرمایه داری و انقلاب توده ها و حتی برای تحقق آ‏ن از اعمال قهر مسلحانه سخن رانده اما هیچگاه اندیشه ی مبارزه مسلحانه را جابجا و دائم تکرار نکرده و آنرا بعنوان یک تاکتیک در خدمت استراتژی انقلابی تبلیغ ننموده است.ـ

نه

‏اشعار کدکنی – خاصه مجموعه ی کوچه باغهای نیشابورـ هم به دلیل محتوایش و هم به دلیل پرداخت ساده و زیبا و روانش در میان روشنفکران – به ویژه جوانان – مقبولیت عام یافته است. خواندنش ساده تر و درک سمبولها، استعاره ها و ایماژهایش راحت تر است و همانگونه که گفتیم برای اولین بار بود که به گونه ای پیگیر با آگاهی کامل، انهم در دورانی که برای بسیاری این تصور بود که شاه روئین تن است و بسیاری از روشنفکران چون فروغ فرخزاد چیزی جز زمستان پیش رو نمیدیدند و پرویز نیکخواه ها „توبه کردند چرا که کشف نمودند که عجب دگرگونه ی شگرفی زیر سایه ملوکانه در مملکت رخ داده!“، شاعری فکر اعمال قهر مسلحانه برای سرنگونی „رژیم ازلی و ابدی“ را مطرح ساخت. و این همه قضیه نبود. کدکنی تنها شاعری بود که اشعارش مانند زنجیر به دیگر متصل بودند و آینه تمام نمای یک دوران. حتی در ده ی  چهل (و تا آنجا که ما آگاهی داریم حتی در دهه های دیگر) نداریم شاعری که مجموعه شعرهایش همه اجزای مهم و سازنده یک دوران را سیستماتیک و منسجم در کنار هم چیده باشد بشکلی که گویی روایت تاریخ است با کلامی موزون و آهنگین و تصاویری گرچه خونین اما زیبا(11).ـ

‏برای آنکه چنین مدعایی را ثابت کنیم، آمده ایم در بخش دوم این دفتر، اشعار مجموعه ی کوچه باغهای نشابور را به گروههای گوناگون تقسیم کرده ایم و برای آنها عنوانها‌ی مشخص تاریخی \ سیاسی \ اجتماعی \ فرهنگی \ اقتصادی گذاشته ایم تا کاملا مشخص و روشن گردد که چگونه شاعر حدیثث درد سروده و مساثل حاد و نیازهای دوران را بازگو کرده و حتی در جستجوی چاره بوده است.ـ

ده

‏شاعرانی چون سیاوش کسرائی از آنجا که از در خدمت حزب بودن برداشتی بغایت انحرافی و حتی ضد مارکسیستی دارند و حلقه بگوش بالائی ها بودن، آنهم در چارچوب مزبله دانی که مانند وزارت خانه های عصر تزار اداره میشود، را با خدمت طبیعی به یک جریان تاریخی، که به اراده ی طبقه کارگر و پیشاهنگش ایجاد شده، „عوضی گرفته اند“، „طبیعی است“ که بدستور حزب به مناسبت هر واقعه ای که „لازم و ضروری“ است „شعری بسرایند“ (13)! ‏اما ما میخواهیم بدانیم که چطور شاعری مانند شفیعی کدکنی، که یک شاعر فرمایشی نیست و با ­جریانهای چریکی هم در ارتباط مستقیم نبوده (14) ، مسائلی را در اشعارش مورد توجه قرار میدهد که چند سال ‏بعد از آ‏ن، عناصر انقلابی نیز آنها را در اثار خود مطرح میسازند و بربنیاد آ‏ن مسائل، جمع بندی کرده و دست به اعمال قهر مسلحانه علیه حکومت میزنند؟ این همگوئی در شعر متعهد و تئوری چریکی حاصل چیست و چرا؟

محمد رضا شفیعی کدکنی

یازده

 در بخش اول این گفتار، شعر کدکنی را با توصیف پویان از اوضاع پلیسی حاکم مقایسه کردیم و دیدیم که شاعر برای نشان دادن اوج تفتیش و بسته بودن مطلق فضای جامعه، میگوید که شحنه های پهلوی حتی „عبور و مرور“ نسیم را هم کنترل میکنند که از „چه جانب آمده؟“ و به کجا میرود و تا چه میزان میخواهد فضا را باز کند!ـ

‏در این بخش نیز به اشاراتی دیگر از این دست خواهیم پرداخت، و نیز جای پای دوران را در اشعار کدکنی دنبال خواهیم نمود تا ببینیم چطور „مجموعه کوچه باغهای نشابور“ کارنامه ی ننگین و سیاه خشونت، تاخت و تاز و جنایات تاتار است و حکومت محتسب و شحنه، و نیز کارنامه ی  درخشان و سرخ شهادت، مقاومت، فداکاری و آگاهی ی  حلاج و ققنوس و سیاوش:ـ

‏- خفقان مطلق، سرکوب پیگیر، کنترل کامل، اشاعه ی بقول خسرو گلسرخی „فرهنک مومیائی“(15)، در آنجا که „نه نور است و نه آواز نه ‏شور“ (16)، جامعه ای ساخته مسخ شده و از خود بیگانه که در آن „نه شادی است، نه غم، نه عز‌ا، نه سور“ (17‏)، هیچ نیست جز „غارت شبانه ی دزدان رستگاری“ (18‏)، از اینرو „چهره ها درغم و دلها همه بیگانه زهم“(19‏) است و در چنین „دیاری خیل قلندران جوان را غیر از شرابخانه پناهی نیست“ (20‏)اما „این جمع تشنگان و خماران زین باده ای که محتسب شهر در کوچه میفروشد و ارزان، غیر از خمار هیچ“ (21‏) نخواهند دید.ـ

‏- در چنین فضائی، برای در هم کوبیدن شخصیت انسانها و در نطفه خفه کردن هر نوع حرکتی که شاید روزی انجام بالندگی انسانی منتهی شود:ـ

ـ“…  سد بسی بستند

نه ‏در برابر آب،ـ

‏که در برابر نور.ـ

‏و در برابر آ‏واز و در برابر شور … ( دیباچه)ـ

‏اینجا شاعربا ایماژی زیبا و تصاویری همگون دو واقعیت تلخ و ناهمگون که هر دو در خدمت یک حقیقت تلخ تر مشترکند را در عین حال مطرح میکند و اعلام میدارد که حکومت برای آبادانی مملکت جلو آب سد نمی بندد بلکه برای ویرانی آن جلو فوران استعدادها و پویش انسان ها را میگیرد و دریچه های زندگی را ‌مسدود میکند.ـ

‏- اما این حکومت کیست؟

‏- تاتارهای آریامهری!ـ

‏شاعر برای ترسیم سبعیت رژیم از استعاره „تاتار“ بارها بارها مدد میگیرد: (22)ـ

‏“شهر خاموش من!…ـ

… زیر سرنیزه های تاتارها چه حالی داری؟… (خموشانه)ـ

در سالگرد کودتای 28 مرداد، یعنی آغاز یورش تازه و پیگیر تاتار برای غارت و قتل، می سراید:ـ

ـ“‏شیپور شادمانی تاتار

در سالگرد فتح،ـ

فرصت نمیدهد

تا بانگ تازیانه وحشت را

بر پهلوی شکسته ی آنان

در آنسوی حصار گرفته

بشنویم…“ (حتی نسیم را)ـ

‏- و این تاتار از کشته ها پشته ها ساخته و لایق ترین و نازنین ترین فرزندان این سرزمین را به بند کشید، اما ایشان، این نجیبان آزاده، همچنان در راه به ثمر رساندن رسالت خویش، برپایی نظام آزاده گی، پای میفشارند، همه جا، دربند، در سیاهچال، در تبعید، زیر سر نیزه و حتی بر بالای دار (23‏).ـ

‏“دیدمت میان رشته های آهنینـ

دست بسته،ـ

خسته،ـ

در میان شحنه ها.ـ

‏در نگاه خویشتن

‏شطی از نجابت و پیام داشتی. (24‏)ـ

‏آه،ـ

وقتی از بلند اظطراب \ تیشه را به ریشه میزدی،ـ

قلب تو چگونه متپید؟

‏ای صفیر آن سپیده ی تو خوشترین سرود قرن!ـ

شعر راستین روزگار!ـ

‏وقتی از بلند اظطراب

‏مرگ ناگزیر را نشانه میشدی،ـ

‏و ز صفیر آ‏ن سپیده دم

جاودانه میشدی ( … )

آنچه در تو بود،ـ

گر شهامت و گر جنون

با صفیر آن سپیده

خوشترین چکامه های قرن را سرود“. (به یک تصویر)ـ

ـ“…ـ

تودر نماز عشق چه خواندی؟ ـ

که سالهاست

بالای دار رفتی و شحنه های پیر

از مرده ات هنوز

پرهیز میکنند. (25)ـ

خاکستر ترا

باد سحرگهان

هر جا که برد،ـ

مردی ز خاک روئید… (26)ـ

… ونامت هنوز ورد زبانهاست.“ (حلاج)ـ

بعد ها اوضاع زندانهای دوران „تمدن بزرگ“ را اشرف دهقانی در کتاب „حماسه ی مقاومت“ تشریح میکند. در ملاقات با مسعود احمدزاده، رفیقی که بعدها اعدام گشت، می نویسد:ـ

ـ“آنروز قرار بود، رفیق احمدزاده را پیش ما بیاورند. هر سه (…) پشت در ایستاده و برای لحظه دیدار بی تابی می کردیم. شور و هیجان وصف ناپذیری داشتیم. سرانجام در را باز کردند و رفیق را آوردند. هر سه با شوق تمام دستش  را به گرمی فشردیم. شادی زیادی در چهره رفیق دیده میشد که با متانت ژرف و پرشکوه او بهم آمیخت…“ـ

‏در همان کتاب دهقانی از آنچه بر بهروز دهقانی در سلاخ خانه شهربانی دست ساواکیان می رود چنین گزارش میدهد:ـ

‏“… شب دستگیری رفیق بهروز، ناگهان سالن اداره شلوغ شد. مزدوران وحشت زده داد و بیداد راه انداخته بودند، و در سالن به این طرف و آنطرف می دویدند. حماسه زندگی رفیق بهروز اینک داشت به اوج خود می رسید. او دستگیر شده و از فریاد های خشم خود اداره را بلرزه در اورده بود. لرزش ترس وحشت سراپای وجود مزدوران را فرا گرفته بود. ترسشان به حدی بود که از هیکل رفیق بهروز بطور افسانه ای حرف می زدند و او را درشت تر و قوی تر از آنچه بود جلوه می دادند.ـ

پاسبانهائی که شاهد دستگیری او بودند تعریف می کردند که هیچگونه او در حالیکه در اثر درگیری نابرابر خیابانی توانش را از دست داده و پایش شکسته بود، دست بسته به اتاق انداخته بودند و مزدوران دم در اتاق صف بسته و تماشایش میکردند و در دقایق اول ‏کسی یارای نزدیک شدن به او و شروع شکنجه را نداشت. آنشب از جنایتکاران ساوک دعوت شد که به شهربانی بیایند. گویا مزدوران خود شهربانی هنوز در ارتکاب به جنایت به حد کافی استاد نشده بودند. یقین داشتند با کسی طرفند که باید برای به حرف درآوردنش از تمام شیوه ها و روشهای شکنجه استفاده بکنند. رفیق بهروز فرزند رنج بود، زندگی اش با زندگی خلق گره خورده بود با زندگی دهقانانی که بیشتر عمرش را با آنان گذرانده بود، با کارگران و کلیه زحمتکشان. او سرشار از عشق به خلق بود و نفرتی وصف ناپذیر در درونش می جوشید. این را دشمن خوب می دانست و بی دلیل نبود که اینچنین از او می ترسیدند.ـ

‏مزدوران آنشب به سگهای زنجیر گسیخته شباهت داشتند. صدای ضربات شلاق که با شدت و هر چه تمام تر فرود می آمد و با فریاد های بلند و خشمگین رفیق بهروز در هم می آمیخت وحشیگری آنان را تشدید می کرد. در مورد رفیق بهروز نمی دانم چه شکنجه هائی می کردند که او حتی موقعی که شلاق قطع میگردید همچنان بلند بود. در مورد شکنجه های او بعدها خیلی چیزها شنیدم. چند نفر می گفتند پای او را از زانو با اره بریده اند. کسانی هم می گفتند که فقط انگشتانش را قطع کرده اند. ولی به هر حال یکی از شکنجه های این جانیان پست در مورد او جابجا کردن پای شکسته اش توام با شلاق بود. من فقط در آنروزها لگن های پر از خون او را می دیدم. مزدوران به دروغ ادعا می کردند که قلب او ‏ضعیف بوده. در حالیکه تمام رفقائی که او را می شناختند، می دانند که او یک کوهنورد بود و چند کیلامتر را بدون کوچکترین احساس ناراحتی می پیمود … فریادها، فریاد اعتراض بود. اگرچه کلمات برایم مفهوم نبود ولی باشناختی که از او داشتم می دانستم چه می گوید: „ایشک گئده لرخلقین جانین نان نه استیر سوز“ مردی های نفهم از جان خلق چه می خواهید، جمله ائی که هر وقت نسبت به مامورین ساواک احساس نفرت می کرد، در حالیکه می کوشید نفرتش را ظاهر نکند تا بتواند در درون خود عمق آنرا درک نماید‌، با تکان دادن سر بیان میکرد. مزدوران در اتاق مرا باز گذاشته بودند که صدای شکنجه را بهتر بشنوم و خودشان آنگاه که از شکنجه او خسته می شدند و جای خود را با دسته ی دیگرعوض میکردند، به اتاق می آمدند. آتش جنایات بدن حسین زاده را آنچنان  می سوزاند که او لباسهایش را کنده و تنها یک پیراهن رکابی به تن داشت، و پای برهنه چون دیوانه ای زنجیرگسیخته مدام  از اتاق من به اتاقی که رفیق بهروز در آن شکنجه می شد، می دوید… رفیق بهروز یازده روز پس از روز دستگیری، با تحمل وحشیانه ترین شکنجه ها بر اثر اینکه جداره های کلیه اش از شدت ضربات مشت و لگد پاره شدهو خون داخل ادرارش گردیده بود و همچنان به علت آسیب دیدگی قلبش شهید شد…“ـ

در چنین دورانی که حکومت تاتار نفس خلق را در سینه حبس کرده و بهترین فرزندانش را به سیاهچال انداخته، نقش ققنوس چیست؟

بیژن جزنی، سال 1352 در „چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود“ مینویسد:ـ

‏“در کلیه جنبشها میبنیم ک توده ها همیشه در یک حالت بسر نمی برند. جنبش ها نیز دارای دوره های شدت و ضعف هستند . وظیفه ی پیشاهنگ انقلابی در دوره ی رکود چیست؟ هنگامی که توده ها حالت اعتراض و حرکات تهاجمی خود را از دست داده اند چه باید بکند؟ بدون درک عمیق این حالات دوگانه ی توده ها، بدون درک عواملی که این حالات را موجب میگردد و هر یک از آن دو را طولانی تر و یا کوتاه تر می سازد، پاسخ به این مسئله درست نخواهد بود.ـ

در دوره ی رکود جنبش توده ای  بین حالت خمود و نومیدی و بی حرکتی توده ها و حالت پیشاهنگ تضادی بوجود می آید که همانا ناشی از خصلت پیشاهنگی و وظایف آنست. پیشاهنگ در چنین شرایطی وظیفه دارد که با انتخاب مناسب ترین فرمها و تاکتیکها مدت رکود را هر چه کوتاهتر سازد، یعنی نقش تسریع کننده خود را بازی کرده با پراتیک انقلابی بر یاس و بی حرکتی توده غلبه کند. این مبارزه که مستلزم فداکاری بی مانند  و شور انقلابی و آگاهی هر چه عمیق تر به تئوری انقلابی است، در عین حال موجب بقاء پیشاهنگ شده ادامه حیات آنرا که شرط لازم رشد و تکامل پیشاهنگ است تامین نماید. این زندگی فعال و توام با فداکاری تنها راه حفظ و تکامل پیشاهنگ است و با شعار تسلیم طلبانه، „بمیریم تا کشته نشویم“ که تفسیر واقعی بقاء منفعل (پاسیف) و سر در لاک خود فرو بردن و خود را برای „روزی که توده ها به میدان بیایند“ آماده کردن است، تضاد آشکار دارد.ـ

اکنون باین مسئله بپردازیم که چرا توده ها به حال سکون و خمود در می آیند. حالات توده ها و موقعیت و کیفیت جنبش تحت تاثیر شرایط عینی و ذهنی است. شرایط عینی، نظام تولیدی و مجموعه عوامل زیربنائی جامعه است. شرایط ذهنی، تابع عوامل عینی است که بنوبه ی خود در آنها تاثیر می گذارد. در موقعیت انقلابی تحت تاثیر عوامل عینی و ذهنی، توده ها به حرکت در آمده تهاجم خود را برضد نظام موجود و رژیم نماینده ی آن آغاز می کنند. چنانکه این تهاجم به نتیجه نرسد، حال خواه عوامل عینی به رشد لازم نرسیده باشند، خواه کمبود عامل ذهنی مثلا فقدان پیشاهنگ انقلابی عامل شکست باشد، جنبش سرکوب شده نومیدی از مبارزه و هراس از قدرت دشمن بر توده ها حاکم میگردد.ـ

در تاریخ معاصر ایران بارها شاهد وقوع این پدیده بوده ایم. جنبش هائی که در جریان جنگ اول جهانی بخصوص پساز انقلاب اکتبر و سقوط تزاریسم، کشور ما را در بر گرفته بود با کودتای 1299 و سرکوبی سالهای 1300 تا 1304 ناکام گشته و یکدوره سکون و خفقان را بدنبال آورد که تا سال 1320 بطول انجامید. طی تقریبا بیست سال در حالیکه جامعه تکامل یافته بود، موقعیت مستحکم ضد انقلاب و نابودی پیشاهنگ توده ها امکان تجدید حیات جنبش توده ای را نداد. پروسه هائی که با اشغال ایران آغاز گشت، در حالیکه در مسیر جامعه اثر فوری و قاطعی نگذاشت، بسزعت توازن را بنفع جنبش برهم زده یکدوره حرکت و تهاجم را بدنبال آورد. مبارزاتی که در طی سالهای 20 تا 32 با نوسانهائی روبرو شد و گسترش بود با شکست جنبش در مرداد 32 و سرکوبی پس از آن که تا سال 34 بطول انجامید مجددا توده ها را به عقب رانده نومیدی و بی حرکتی را به آنان تحمیل کرد. در حالیکه اینبار کمیت و کیفیت طبقه کارگر و دیگر نیروهای انقلاب با 32 سال قبل قابل مقایسه نبود ولی کمابیش همان بود.ـ

در دوره اخیر گرچه در تنفس کوتاه سالهای 39 تا 42 جنبش توده ای حرکت صعودی خود را آغاز کرده بود، با سرکوبی خونین 42 مجددا به عقب نشست و خمود و نومیدی توده را فرا گرفت. مسئله قابل توجه در این شدت و ضعف های تاریخی اینست که هر گاه به دنبال سرکوبی جنبش توده ای، طبقات و عوامل حاکم توانسته اند با رفرمهائی حرکت جامعه  را، ولو در مسیری انحرافی نسبت به سیر تکامل طبیعی آن، تا حدودی از قید موانع آزاد گردانند و به عبارت دیگر تضادهای درونی سیستم و تضادهای عوامل حاکم  را حل کرده به همزیستی مبدل سازند، دوره رکود جنبش طولانی تر شده وظایف دسته های پیشرو در بسیج توده ها سنگین تر و خطیرتر شده است.ـ

چنین پروسه ای عینا در تاریخ مبارزات سایر خلقها دیده میشود. این یک خصلت ویژه جنبش ما نیست بلکه یک خصلت عام است که از دینامیسم جامعه ناشی میگردد. در تحلیل پروسه های یاد شده هر جا که پیشاهنگ  (ولو پیشاهنگی که در مرحله ابتدائی رشد و تکامل خود است) توانسته از ضربت بگذرد، دوره بعد با کیفیت و نیروی بیشتری نقش خود را بازی کرده است. وگرنه جنبش در دوره بعد با کمبود عامل ذهنی روبرو شده است. برای نمونه، پس از کودتای صغیر 15 بهمن 1327، حزب توده علیرغم ضعفهایش توانست از این ضربه جان بدر برد، نتیجه این شد که در سالهای 29 تا 32 با کیفیت بیشتری در صحنه ظاهر شد. درست بر خلاف روبرو شدن این حزب با کودتای 28 مرداد که بر اثر آن حزب توده در هم شکسته و از پای درآمد، در نتیجه حتی در دوره تنفس سالهای 39 تا 42 نتوانست نقشی بازی کند. در حقیقت عمده ترین کمبود جنبش در این دوره فقدان پیشاهنگ با تجربه بود.“ـ

‏شاعر شهادت داده است که:ـ

‏“یک بال فریاد و یک بال آتش:ـ

مرغی از اینگونه

سرتاسر شب،ـ

بر گرد آن شهر پروازمی کرد.ـ

گفتند:ـ

‏- این مرغ جادوست،ـ

ابلیس این مرغ را بال و پرواز داده است،ـ

‏گفتند و آنگاه خفتند -ـ

‏و آن مرغ، سرتاسر شب

‏- یک بال فریاد و یک بال آتش –ـ

از غارت خیل تاتارش برحذر داشت.ـ

‏فردا که آن شهر خاموش  (در حلقه ی شهر بندان دشمن)ـ

از خواب دوشینه برخاست،ـ

‏دیدند

زان مرغ فریاد و آتش

خاکستری سرد برجاست.“  (آن مرغ فریاد و آتش)ـ

‏و شاعر آگاه است که چه مبارزان گمنامی جان در راه آزادی داده اند:ـ

‏“آنجا هزار ققنوس آتش گرفته است،ـ

اما ‏صدای بال زدنشان را

در اوج،ـ

اوج مردن،ـ

اوج دوباره زادن

نشنیده ام هرگز…“ـ

‏و در همانجا در دنباله شعر، تز „موتور کوچک پیشاهنگ است که می تواند موتور بزر‌گ توده ها را بحرکت در آورد“ مسعود احمد زاده را طرح می کند هنگامی که می گوید:ـ

‏“وقتی که با شکستن یک شیشه

مردابک صبوری یک شهر را

یکباره می توانی بر هم زد،ـ

‏ای دستهای خالی! از چیست

حیرانی؟“ـ

‏و بعد از طرح این سوال، شک می کند که:ـ

‏“گویاـ

گلهای گرمسیری خونین را

در سردسیر این باغ

بیهوده کاشتند :ـ

آب و هوای این شهر

زین سر خبوته هیچ نمی پرورد.“ـ

‏اما بلافاصله همان جا دیالکتیک مان پاسخ خود را می دهد که اگر آنچه می گوئی حقیقت دارد پس این همه مبارز در بند و این خیل عظیم شهیدان و این خون جاری نشان چیست:ـ

‏اما

‏تو آ‏تش شفق را،ـ

 درآ‏ب جویبار،ـ

‏در کوچه باغها به چه تفسیر می کنی؟“  (پرسش)ـ

و وقتی پویان معتقد است که پس از شکسته شدن دو مطلق:ـ

‏“از پس او (کارگر و خلق) به نیروئی می اندیشد، که رهائیش را آغاز کرده است …. او با علاقه به آنها فکر می کند …. اما آنچه نسیمی تند است باید به طوفانی ویران ‏کننده تبدیل شود تا واژگونی نظم مستقر را ممکن بسازد، پس این انعکاس ناکامل باید جای خود را به انعکاس کامل نیروی او بدهد …. این راه با حمایت منفعل کارگران از مبارزه انقلابی آغاز می شود و در ادامه خود به حمایت فعال ‏آنان می انجامد … به محض اینکه „قدرت انقلابی“ از طریق اعمال خود به یک واقعیت زنده و قابل لمس تبدیل شد، توده، به ویژه ‏کارگران جوان، روشنفکران و دانش آموزان ابتکارات جالبی در مبارزه از خود بروز میدهند…. دیگر کافی نیست که از پیشاهنگان با اشتیاق صحبت شود و هر کارگر موفقیت آنان را صادقانه در دل آ‏رزو کند بلکه لازم است تا این „اشتیاق“ به „آ‏شنائی“ و این „آرزو“ به برعهده گرفتن نقشی مستقیم از مبارزه تبدیل شود. اگر اعمال قدرت انقلابی در روند خود به چنین نقطه عطفی میرسد، پس سلاحهای دشمن را نیز زنگ خورده می سازد.ـ

ـ‏… طلسم می شکند و دشمن جادوگری شکست خورده را می ماند. آنچه شکست خورده را می ماند. آنچه شکست اوست، دقیقا پیرروزی ماست، …“ـ

شاعر نیز نوید می دهد که:ـ

‏ „- صبح آمده است، برخیز (بانگ خروس می گوید)ـ

‏- وین خواب و خستگی راـ

در شط رها کن.ـ

مستان نیمشب را

رندان تشنه لب را

بار دیگر به فریاد

در کوچه ها صدا کن.ـ

ـ خواب دریچه ها را با نعره سنگ بشکن.ـ

بار دگر به شادی

دروازه های شب را، رو به سپیده، واکن.ـ

بانگ  خروس می گوید:ـ

ـ فریاد شوق بفکن،ـ

زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن،ـ

و آواز عاشقان را مهمان کوچه ها کن،ـ

ـ زین بر نسیم بگذارـ

تا بگذری از این بحر،ـ

وز آن دو روزن صبح

در کوچه باغ مستی

باران صبحدم را

بر شاخه ی اقاقی

آئینه ی خدا کن.ـ

‏ـ بنگر جوانه ها را آن ارجمندها را،ـ

کان تارو پود چرکین باغ عقیم دیروز

اینک جوانه آورد.ـ

بنگر به نسترنها بر شاخه های دیوار،ـ

خواب بنفشگان را با نغمه ائی درآمیز

و اشراق صبحدم را، در شعر جویباران.ـ

از بودن و سرودن

تفسیری آشنا کن،“ (بودن و سرودن)ـ

‏ و در این شعر نیز بار دیگر در پاسخ به روشنفکران ناامید و تسلیم شده ی عصر کودتا چون مهدی اخوان ثالث که گفته اند: „ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی متور! یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند“ ، میگوید نه،ـ

ـ“‏- بنگر جوانه ها را، آن ارجمندها را،ـ

کان تارو دود چرکین باغ عقیم دیروز

اینک جوانه اورد.“ـ

چرا که شاعر ما به ضرورتهای تاریخی واقف است اعتقاد دارد که:ـ

ـ“می آید، می آید:ـ

مثل بهار، از همه سو، می آید.ـ

دیوار،ـ

با سیم خاردار نمی داند.ـ

می آید.ـ

از پای و پویه باز نمی ماند…“ (ضرورت)ـ

 وقتی شکست مادی در سیاهکل و سرکوب بیرحمانه قلع و قمع وحشیانه نیروهای انقلابی را مانع از رشد ضرورتهای انقلابی نمی داند و ایمان دارد که:ـ

‏گرچه زین زهر سمومی که گذشت از سر باغ

سرخ گلهای بهاری همه بیهوشانند،ـ

باز در مقدم خونین تو، ای روح بهار!ـ

بیشه در بیشه، درختان. همه آغوشانند! (سوگنامه به مناسبت سیاهکل)ـ

و نه ‏از آنرو که „پیامبر“ است، که بدان سبب که دانش و آگاهی دارد، خوب می داند که در پس این چهار فصل سکون و سرکوب و این روال کهنه فصل پنجمی، فصل انفجار، فصل گرگونی« فصل انقلاب نیزهست، پس رسول این نوید می شود که:ـ

ـ“وقتی که فصل پنجم این سال،ـ

با آذرخش و تندر و توفان،ـ

و انفجار صاعقه

ـ سیلاب سرفرازــ

آغاز شد،ـ

باران استوائی بی رحم

شست از تمام کوچه و بازار

رنگ درنگ کهنگی و خواب و خاک را،ـ

و خیمه های قبائل تاتار

تا قله ی بلند آلاچیق شب

آتش گرفت و سوخت…“ (فصل پنجم)ـ

 

توضیحات

ـ1ـ „…تو می باید خاموشی بگزینی

بجز دروغت اگر پیامی

‏نمی تواند بود

‏اما اگر محال آ‏ن هست

‏که به آزادی ناله  ئی کنی

‏فریادی در افکن

‏و جانت را به تمامی

‏پشتوانه ی پرتاب آ‏ن کن!“ـ

‏احمد شاملو

پاره ای از شعر ضیافت (مجموعه ی „دشنه دردیس“)ـ

‏در باره ی حماسه ی سیاهکل بهار 50

ـ2ـ  از شعر „به نام مردم“، سروده ی سال 1847، ترجمه ی محمود تفضلی و آنگلا بارانی، چاپ اول آن در ایران یکسال قبل از کودتا و چاپ دوم در سال انقلاب در ادامه ی شعر، پتوفی می گوید:ـ

‏“ آیا نام گئورک دوژا را نشینده اید؟

‏شما او را زنده زنده بر کرسی گداخته سوزاندید

اما آتش، روح او را نسوزاند

زیرا او خود یک شعله ی آتش بود.ـ

‏و بر حذر باشید از آ‏تشی که ممکن است

باز از این شعله برخیزد ….“ـ

‏و این گئورک دوژا، دهقانی که در سال 1514 به همراه گروهی دیگر قیام کرد و دشمن او را بر یک کرسیچه ی آهنین که با آ‏تش سرخ شده بود نشاند تا با این شکنجه وادارش سازد که یارانش را لو بدهد اما او لب از لب نگشود و سرانجام شهید گشت، ما ‏را به یاد مبارزان بزرگی چون مهدی رضائی می اندازد که دژخیمان پاسدار „تمدن بزرگ“ آنها را نیز با اجاق برقی سوزاند اما ایشان لب از لب نگشودند.ـ

‏3ـ کدکنی از استعاره ی „ققنوس“ بسیار مدد گرفته است که در این مقاله ما به آ ‏ن توجه داشته ایم، اصولا در ادبیات ایران ققنوس به مفهومی سمبلیک بارها  بارها مطرح شده است. نیمایوشیج در قطعه ی „ققنوس“ سروده ی بهمن 1316، شهادت آگاهانه ی این پرنده شگفت انگیز را روایت می کند. و در بهمن 1340، یعنی 24 سال پس از نیما و هشت سال پس از کودتا و هشت سال قبل از سیاهکل، محمد علی اسلامی ندوشن، در قطعه ئی کوتاه و موجز اهمیت ققنوس و ارتباط آنرا با ایران چنین توصیف می کند:ـ

‏“درافسانه ها آمده است که ققنس مرغی است خوش رنگ و خوش آواز که منقار او سیصد و شصت سوراخ دارد و بر کوه بلندی در مقابل باد نشیند، و صداهای عجیب از منقار او برآید. گفته اند که هزار سال عمر کند و چون سال هزارم به سر آید و عمرش به آخر رسد، هیزم فراوانی گرد آ‏ورد و بر بالای آ‏ن نشیمن گیرد و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند، بدان گونه که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و او در آتش خود بسوزد، و از خاکسترش تخمی حادث گردد و از آ‏ن ققنسی دیگر پدید آید. گفته اند که او را جفت نیست و موسیقی را از آواز او دریافته اند.ـ

‏بین افسانه ققنس سرگذشت ایران تشابهی می توان دید. ایران نیز چون آن مرغ شگفت بی همتا، بارها در آتش خود سوخته است و باز از خاکستر خویش زائیده شده. در این چند سال، همواره من این احساس را داشته ام که ایران بار دیگر یکی از آ‏ن دورانهای زائیدگی در مرگ را می گذراند و در میان درد می شکفد. گرفتاری های روزانه، دل مشغولیها و بهت زدگی های قرن، مانع ا ز آ‏ن است که بسیاری از ما به عمق ماجرائی که در ‏روح ایران است، توجه کنیم. چون کسی هستیم که به باغ کهنسالی در چله ی زمستان پا می نهد و آنرا خشک و خاموش و برهنه، گرانبار از غربت و وحشتی مرموز شریر می بیند، بی آنکه به نجوای پنهانی حیات، ولوله خاموش جرم های روینده و سبز شونده را در شکم کنده های پیر و در نهاد شاخه های خشک در یابد.ـ

‏در زندگی ملتها نیز دورانهای سترون و دورانهای زاینده است،و تناوب و تسلسل این دورانها بوده است که تمدن را به پایه ی کنونی رسانیده. دوران ما یکی از دورانهای بارور است، و زائیدگی هر چند با ‏درد همراه باشد، باز سعادت بخش و شورانگیز می تواند بود، لیکن برای برخورداری از آ‏ن باید ادراک مادرانه داشت.ـ

‏در روزگاری که گوئی ایران در ابری از فراموشی پیچیده شده است، اکر کار دیگری از دست ما ‏بر نیاید، لااقل خوب است بکوشیم تا فکر او و غم او را در دل خود زنده نگاه داریم و اعتقاد به زایندگی دوران را در سینه بپرورانیم. ما از این حیث چون بیماران تریاک خورده ای هستیم که به هر افسونی است باید بیدار نگاهشان داشت، زیرا اگر چشم بر هم نهند، بیم آنست که دیگر آنرا نگشایند.“ـ

 ‏و کدکنی سال 47 در شعر „صدای بال ققنوسان“ چنین می گوید:ـ

‏“…ـ

شنیدی یا نه آ‏ن آواز خونین را-ـ

نه آواز پر جبریل،ـ

‏صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است

‏که بال افشان مرگی دیگر، اندر آرزوی زادنی دیگر، حریفی دودناک افروخته در این شب تاریک

‏در آنسوی بهار و آنسوی پائیز:ـ

‏نه چندان دور،ـ

‏همین نزدیک.ـ

‏بهار عشق سرخ است این و عقل سبز.ـ

‏بپرس از رهروان آنسوی مهتاب نیمه ی شب:ـ

پس از آنجا کجا،ـ

‏یارب؟

‏در آنجائی که آ‏ن ققنوس آتش می زند خود را،ـ

‏پس از آنجائی که آن ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر؟

خوشا مرگی دگر،ـ

‏با آرزوی زایشی دیگر.“ـ

‏و دیدیم که چگونه خلق های ایران در میان درد شکفتند و آتش از بال کارگران و زحمتکشان و روشنفکران و دانشجویان مبارز جهید و رژیم شاه را به وحشت انداخت و اگرچه موقتا خاموش گشت، اما از خاکستر آ‏ن تخمی دیگر حادث گردید و از آن ققنوس انقلاب پدید آمد! و آیا امروز نیز ایران بار دیگر یکی از آن دوران های زائیدگی در مرگ را نمیگذراند؟ بی تردید آری، چرا که تمثیل ققنوس بیان ادبی \ ‏فرهنکی \ ‏سنتی \ ‏استعاره یی ماتریالیزم دیالکتیک تاریخ است و این حقیقت را شاعر هنرمند و روشنفکر و کارگر و چریک هرکدام به نوعی و در خور شعور و درک طبقاتی خود در هردوران با زبان و امکان آ‏ن دوران، فریاد میکنند – کدکنی در شعر „دیباچه“ از قول حافظ میگوید „حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی.“ـ

ـ4‏ – در بیانیه وحدت بین „راه ‏کارگر“ و „راه فدائی“،63\3\21، یکی از مسائلی که این دو سازمان با هم در مورد آن تضادی بنیادی دارند همانا حرکت سیاهکل و اصولا درک از مبارزه مسلحانه است. و همین تضاد اساسی هم یکی از دلایل اساسی برای بروز اختلافات اساسی بین این دو جریان انقلابی در آینده خواهد بود.ـ

‏و انتشار بیرونی یک بحث درونی ی چهارساله، یعنی قبل از انشعاب بزرگ و جدائی انقلابیون از اپورتونیستها و رفرمیستها، (دیکتاتوری و تبلیغ مسلحانه) از سوی „سازمان چریکهای فدایی خلق“ در خرداد 62، حاکی از حل نشدن این مساله حتی برای خود سازمان چریکهاست.ـ

‏5 – ما برای آنکه شفیعی کدکنی را بیشتر در پرتو شناخت قرار دهیم، نظر حمید زرین کوب و مصطفی رحیمی در مورد کدکنی و مجموعه ی „کوچه باغهای نیشابور“ را به این دفتر افزوده ایم. رجوع کنید بخش سوم این دفتر، ضمائم شماره دو و سه.ـ

‏6 – ادبیات پویا …ـ

ـ7‏- از مقدمه ی „از ‏مشروطیت تا سقوط سلطنت“، فصل اول  کتاب „ادوار شعر فارسی“، که گفتارهای کدکنی در کلاس خطاب به دانسجویان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است. فصل دوم این کتاب، „شعر فارسی بعد از مشروطیت“  خطاب به دانشجویان دانشکده علوم ارتباط است. و فصل سوم آ‏ن، „منحنی شعر فارسی در قرن اخیر“, حاصل گفت و گویی با دانشجویان دانشکده ادبیات تهران درسال 1349 ‏است. این کتاب بعد از انقلاب چاپ شد.ـ

ـ8 ‏- فرخزاد اگر زنده میماند، از آ‏نجائی که زنی خلاق و پویا بود و دائم در حال پوست انداختن و رشد کردن، بدون تردید تحت تاثیر فضای نوین قرار میگرفت و این فصل تازه در زندگی اجتماعی \ فرهنگی \ سیاسی ایران، خاصه جامعه ی روشنفکری در دهه ی پنجاه، او را هم دگرگون میکرد و سبب میشد که فروغ مواضعش را تغییر دهد و در „ایمان“ هایش تردید کند.ـ

‏9 – نیما در نامه یی به میرزاده عشقی، 1303، مینویسد: „… ملت دریا است، اگر یک روز ساکت ماند، بالاخره یک روز منقلب خواهد شد…»ـ

‏10 – برای بسیاری، از جمله ما، این گمان بود که شاعران اهل تحقیقی چون خود کدکنی، یا روشنفکران محقق و اهل قلم و د رد آشنای چون شاهرخ مسکوب، اسلامی ندوشن و مصطفی رحیمی رساله های پربار در مورد نیما نوشته اند که بدلیل وجود خفقان و سانسور قادر به چاپ آ‏ن نیستند و در دوران انقلاب – در همان شرایط نیمه دموکراتیک سال اول – آن آ‏ثار را چاپ میکنند! اما نه ایشان که هیچ نویسنده یی نیز دست به چنین مهمی نزد.ـ

‏بهر حال بررسی آثار و احوال نیما اگر چه کار سترگی است اما لازم است و خاصه جای یک تحقیق با متد مارکسیستی در این باب خالی است. یکی از خدمات بزرگی که در راه شناساندن نیما انجام گرفته، چاپ پنج مجموعه از نامه های او به همت و پی گیری سیروس طاهباز است.ـ

‏11 – بسان نبردهای فیلمهای کوراساوا، که خونیند اما زیبا و شاعرانه، مثلا نبردهای جمعی „هفت سامورایی“ یا آ‏خرین نبرد تن به تن در فیلمـ

ـ12 ‏- اصولا دار ودسته حزب توده و بسیاری از „برادران“ ایشان در سراسر جهان آنقدر مفهوم حزب را به لجن کشیده اند که حزب برای بسیاری از مردم تبدیل شده است به ماشینی ترسناک که „رسالتش“ از بین بردن فردیت انسان ها و تبدیل ایشان به بره های زبان بسته و رام است! و بورژوازی امروز از این مساله نهایت سوء استفاده را میکند تا ‏حزب به مفهوم لنینی را هم لوث و لجن مال کند و توده ها – خاصه روشنفکران – را از آ‏ن بترساند، نمونه ‏اخیر فیلم 1984 است که با نیتی بکلی مغایر دا نیت جورج اورول، نویسنده کتاب 1984‏، تهیه و عرضه شد!ـ

‏اینجا همچنین لازم است که متذکر شویم که هنرمندان توده یی و حتی بسیاری که رسما هم عضو حزب توده نیستند اما تحت تاثیر آثار این نوع هنرمندانند – که تعدادشان حتی در چپ نوین ایران هم کم نیست -، اصولا درکی سطحی و مکانیکی هم از „رئالیسم سوسیالیستی“ دارند و هرگز این مکتب را، به آن مفهومی که ماکسیم گورکی از طراحان و بنیانگذارنش بود، عمیقا درک نکرده اند و گزارش های پر طمطراق و هیجان برانگیز از وقایع را با هنر ناب اشتباه میگیرند. دادن چنین گزارشها و حتی شعارهایی در شرایط و مقطع مشخص گاهی لازم است و کاربرد اجتماعی و خاصه سیاسی هم دارد، اما در هر حال هنر به معنای علمی نیست، و این بحثی است طولانی و جدی که نیاز به یک تحقیق عمیق و مستدل و مستقل دارد.ـ

ـ13 ‏- آخر حزب توده „مجهز“ به همه چیز هست، از مقنی گرفته تا ابراهیم صهبای نوعی اش! حالا شما بیایید اینرا مقایسه کنید با شاعر بزرگ و اصیلی چون پابلو نرودا که عضو حزب کمونیست شیلی بود!ـ

14 – متاسفانه یکی از ضعفهای رفقا در آ‏ن دوران، که کاملا قابل درک است و ریشه در شرایط آن دوران و اصولا عملکرد در روشنفکران پس از 28 مرداد 32  ‏دارد، این بود که همه شاعران و استادان دانشگاه و اهل قلم و روشنفکران و …. را با یک چوب میرانند و چون ایشان را در کلیتشان روشنفکران خورده بورژوازی و محفل نشین و بی عمل و یا روشنفکران بورژوا ارزیابی میکردند، تماس با آنها را بی فایده و حتی کگاهی مضر میدانستند.ـ

ـ15 ‏- مصطفی رحیمی نیز آنرا „فرهنگ  بازرگانی“ میخواند.ـ

ـ16 – دیباچه، „کوچه باغهای نیشابور“ـ

ـ17 – پیمانه ی دوباره، همان مجموعه.ـ

ـ18 – پیمانه ی دوباره، همان مجموعه.ـ

 ‏19 – خموشانه، همانجا.ـ

‏20 ـ  کتیبه زیر خاکستر، همانجا.ـ

ـ21 ‏- پیمانه ی دوباره، همان مجموعه

ـ22 ‏- از این استعاره پرویز کیمیاوی نیز، چند سال بعد، در فیلم „مغول ها“ به یکی از زیباترین و عمیق ترین اشکال مدد جست و هجوم تلمویزیون به فرهنگ ایران و مردم روستا ر‌ا با هجوم مغولها مقایسه کرد.ـ

ـ23ـ  ‏“به نام پیشانی کامل، پیشانی ژرف

به نام چشمانی که من مینگرم

و دهانی که من میبوسم

‏امروز و هر روز

‏به نام امید مدفون

‏به نام اشکها در ظلمات

‏به نام ناله هایی که میخندانند

به نام خنده هایی که میگریانند

به نام خنده های کوچه

‏و ملاحتی که دستهای ما را می بندد

به نام میوه ای غرقه در گل

‏بر زمینی زیبا و خوب

‏به نام مردان زندانی

‏به نام زنان تبعیدی

به ‏نام همه آ‏ن یاران ما

‏که گردن ننهادن به ظلمت را

به شهادت و قتل آ‏مده اند

‏بر ماست که خشم را شخم نزنیم

و آهن را طالع کنیم

‏برای نگهداری تصویر بلند بی گناهانی که

همه جا جرگه میشوند.ـ

‏و همه جا به پیروزی میرسند.“ـ

‏( بخش هفتم از قطعه بلند „هفت شعر عاشقانه در جنگ“ سروده ی پل الوار، ترجمه احمد شاملو. این شعر سال 1943 هگامی که فرانسه در اشغال چکمه پوشان هیتلری و الوار عضو نهضت مقاومت بوده سرود گشته است.)ـ

ـ24 ‏- و شاعر در جای دیگر میگوید „شط شب“. اگر ما ‏در این دفتر محتوای سیاسی \ اجتماعی \ ‏تاریخی اشعار توجه داشته باشیم ‏هرگز بدان معنا نیست که غافل از ایماژ های زیبا و دیگر توانایی های شاعر بوده ایم. برای بررسی زیبایی شناسی مجموعی „کوچه باغهای نیشابور“ باید مقاله یی دیگر نوشت و ما فقط در اینجا به ذکر بعضی ایماژها و ترکیبات زیبای، این مجموعه بسنده میکنیم: در بسیاری از فیلمها وقتی که میخواهند سرعت غیرمعمولی را نمایش دهند از حرکت اهسته ‏به اصطلاح SLOW MOTION ‏ مدد میگیرند. مثلا در سریال آمریکایی و تجارتی „مرد شش میلیون دلاری“ قهرمان فیلم قرار است که بتواند، با ‏سرعت غیر طبیعی، سریعتر از هرچه فکرش را بکنید!، بدود! چون دوربین قرار نیست این مساله را ضبط کند، از ضد آ‏ن، یعنی حرکت اهسته برای القاء این ایماژ استفاده میکنند و اوج سرعت را با اوج کندی به نمایش میگذارند. کدکنی نیز برای نشان دادن نهایت فقر، از یک ایماژ که القاء کننده ی نهایت پرحاصلی و باروری است مدد میگیرد. تا ضد انرا به ثبوت برساند. یک سال پرحاصل، مملو از خرمن گندم است و خرمن در فرهنگ ما همواره نشانی از فراوانی بوده است. از اینرو شاعر میگوید „… خرمن خرمن گرسنگی و فقر.ـ

از مزرع کرامت این „عیسی صلیب ندیده…“

‏مزرعه „بخشندگی“ مسیحی که قلابی است، چون به صلیبش نکشیده اند، حاصلی نمیتواند داشته باشد جز انبوهی از گرسنگی و فقر. خیمه نور – آلاچیق شب – استراق صبحدم – زین بس نسیم بگذار – انبوه کرکسان تماشا – روستای خواب – صدکاروان شوق – هد دجله نفرت و …ـ

25 ‏25 ‏- وقتی سرکوب انقلابیون توسط رژیم جمهوری اسلامی به گونه هی سیستماتیک و علنی آغازگشت، خاصه بعد از خرداد شصت‏، این جاهلان قشری چند بار در اعلامیه واخبارشان نام انقلابیونی را که سالها پیش بدست پیشکسوتان آ‏خوندهای جنایتکار یعنی شاه وباندش شهید گشته بودند، چون بهروز دهقانی، را نیز بعنوان کسانی که این حضرات دستگیر کرده اند، بودند!و یا  ‏گفتند که ما ایشان را اعدام کرده ایم و یا دیروز خانه یی تیمی شان را کشف نمودیم و پاسداران آ‏نها را به سزای اعمالشان رساندند! حتی بعض از این انقلابیون شهید گشته زیر شکنجه های ملایان اعترافاتی کردند و یا از عقاید خود روی برگردانند و به اسلام ایمان آوردند.ـ

‏26 – مقایسه کنید با آخر رمان „سووشون“. قهرمان داستان شهید گشته و خبرنگار غربی برای همسر او زر‌ی نامه ی تسلیت آمیز نوشته است:ـ

‏“گریه  ‏نکن خواهرم. در خانه ات درختی خواهد روئید و درختایی درشهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را  ‏به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید. در راه که می آمدی سحر را ‏ندیدی!“ـ