بیانیهی کانون نویسندگان ایران در بارهی جلوگیری از برگزاری مراسم هفدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو، به همراه یادداشتی از اکبر معصوم بیگی
دوم مرداد سال جاری هفدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو شاعر نامی و عضو کانون نویسندگان ایران در پشت دیوار بلند ممنوعیت مراسم و بازداشت تنی چند از حاضران گذشت و برگ دیگری بر دفتر قطور سرکوب و پایمال کردن حقوق اولیهی مردمان این سرزمین افزوده شد. اگر چه در این سالها فضای پلیسی – امنیتی جزء جداییناپذیر چنین مناسبتهایی بود، با این همه گرد آمدن بر مزار شاعر یکسر ممنوع نبود و در فرصتهایی، همواره آمیخته به کشمکش با ماموران، مراسم کمابیش اجرا میشد؛ اما در دو سال اخیر حلقهی محاصره و منع را چنان تنگ کردهاند که همان روزن خرد نیز بسته شده است. سال گذشته درهای گورستان را قفل زدند و امسال نیمهی یکی از آنها را باز گذاشتند و بیش از هر دورهی دیگر گورستان و اطراف آن را از ماموران انباشتند و جلوی ورود اعضای کانون و دوستداران شاملو را گرفتند. برای دوستداران احمد شاملو (الف. بامداد) حضور بر مزار شاعر بزرگ آزادی در سالگرد درگذشت او، بزرگداشت آزادی و شرف انسانی و تجلیل از شاعری است که هرگز گردن بر یوغ هیچ قدرتی نگذاشت. بیتردید چنین ممنوعیتهایی شاملو را از یادها نخواهد برد اما با هر نمایشش نبود آزادی را فریاد خواهد کرد. این رفتار خصمانه حتی بی نگاهی به حقوق شهروندی و مدنی، راستاراست وهن آدمی و غارت معنوی انسان است. در تنزدن از این دستاندازی به حقوق فردی و اجتماعی بود که جمعیت در برابر امر و نهی و تهدیدهای ماموران امنیتی و انتظامی خویشتندارانه بر کار و خواست خود صبوری میکرد. اقدام بعدی ماموران امنیتی هجوم برای بازداشت شماری از شرکتکنندگان در مراسم بود؛.بکتاش آبتین عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و بهنام ابراهیم زاده فعال کارگری و امیرحسام کشفی و جوان دیگری در حملهی ماموران بازداشت شدند و دور از چشم جمعیت مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفتند.ـ
کانون نویسندگان ایران این برخوردهای سرکوبگرانه و خفقانساز را محکوم میکند و برگزاری مراسم و گردهمایی و تجمع و اعتراض را از حقوق اساسی مردم میداند.ـ
کانون نویسندگان ایران
چهارم مرداد 1396
***
شاعر و آینه: گزارش یک مراسم در جزیره ی ثبات، اکبر معصوم بیگی
جسم شاعر بزرگی هفده سال پیش به “ خواب ابدی“ رفته اما شعر او چنان زنده است که از پس این همه سال حکومت همه ی نیرو و عِذه و عُده ی خود را بسیج می کند تا دوستداران شاعر به رسم هرسال بر مزار این همیشه بیدار گرد نیایند و به این دُر خوشاب شعر معاصر فارسی ادای احترام نکنند. از جمعه صبح( گمان که جمعه است و مراسم در این روز برگزار می شود!) گورستان را قرق می کنند، هشدار می دهند که به سر مزار نروید و چون می دانند که هشدار ها بی فایده است، دوشنبه از صلات ظهر در گورستان بیتوته می کنند، یک درِ گورستان را به کلی می بندند، یک لته ی در ماشین رو را پیش می کنند، می ایستند و آدم های نشان کرده را جلب می کنند، اخطار می دهند که: تو نروید و اگر احیاناً سر بپبچید، می گیرندتان و در خودرو های منتظر بازداشت نیروی انتظامی می چپانندتان. اما، در هر حال، با همه ی فشار ها و تعقیب و گریزها ، اهانت ها و تهدید به بگیر و ببندد ها و زبان آکنده از خشونت لفظی خاص این نیروها، دویست – سیصد نفری از دوستداران شاعر توانسته اند با وجود تعقیب و گریز های بی وقفه خودرا به مزار شاملوی بزرگ برسانند .امسال بنابردرخواست کانون نویسندگان ایران هریکی از دوستداران شاعر شاخه گل سرخی به دست، همه ی کوشش خودرا به کار می برند تا از دست نگاهبانان جزیره ی ثبات بگریزند و شاخه ی گل را نثار مزار شاعر کنند. حلقه ی محاصره هر لحظه تنگ تر می شود، حتی نمی گذارند یک دقیقه در جایی بایستی : در بیرون، از ورود اعضای “ کانون“ اکیداً جلوگیری می کنند، به نام و نشان دقیق صداشان می کنند و خط و نشان می کشند که:“ بروید، بازداشت می کنیم، نمی گذاریم احدی تو برود، ون ها و مینی بوس ها منتظرند، متفرق شوید!“ در داخل، طرف ساغت پنج و نیم جمعیت در محاصر افتاده را به بیرون می رانند. جمعیت کلافه از دشمنی با انسان و هر آنچه انسان را از پلشتی دور می کند، خشمگین از خشونت بیگانگان با شعر و انسان و آزادی سرود سر می دهند و کف زنان بیرون می آیند . بیرون، برخی از دوستداران پوستر های امسال „کانون“ را، آراسته به سیمای شاملو و مزین به پاره ای از یکی از تابناک ترین شعر های او(„آه ای یقین یافته ، بازت نمی نهم“) بر سر دست می گیرند. رفیق عزیز من ، بکتاش آبتین، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران(که تا همین ساعت به سیب فعالیت در کانون سه پرونده در دادگاه انقلاب دارد) یکی از پوستر ها را به دست گرفته . یکی از رئیس کل های جزیره ثبات، کف بر لب آورده و غیظ کنان، هردود کشان ازآن سر خیابان نعره می کشد :“آهای آقای آبتین !“ خودش را به او می رساند و همراه چند مامور دیگر آبتین را کشان کشان می برند.جمعیت یکباره بنای هو کردن و „ولش کن ولش کن“ می گذارد. در همین حین فریبرز رئیس دانا، با آن جسم آب رفته و تکیده اما استوار، از راه می رسد. رسیده و نرسیده ماموران دلاور ثبات گورستانی مهلت نمی دهند، به او می چسند و اورا هم می برند. „مذاکرات“ به جایی نمی رسد(قرار هم نبوده که به جایی برسد، تصمیم از پیش گرفته شده بوده است). رئیس دانا را نیم ساعت بعد آزاد می کنند و راهی تهران می شود. می مانیم تا ببینیم تکلیف آبتین چه می شود. از آبتین خبری نیست. به همراه ناصر زرافشان به طرف در ماشین رو می رویم که حالا محل استقرار فاتحان گورستان است . کاشف به عمل می آید که از آبتین عزیز خواسته اند که تعهد بدهد که دیگر به گورستان نیاید، آبتین هم گفته است خلافی نکرده ام که “ تعهد “ بدهم. هنوز از سرنوشت او خبر دیگری نداریم.ـ