یادمانه دروغین رژیم، چند یادداشت از مژده ارسی و محمود خلیلی
سیاستهای رژیم جمهوری اسلامی مبنی بر ساختن حافظه (یادمانه) دروغین، جعل تاریخ و بازنویسی در هم و برهم واژگونه رویدادها مدتهاست لو رفته است. رویدادهایی که شاهدان عینی آنها چه در زندان و چه در بیرون زندان، هنوز زنده هستند. در این میان، تحریف وقایع و دروغ پردازی درباره دهه شصت، سرکوب و کشتارهای این دوره جای ویژهای در سیاستهای تبلیغاتی رژیم دارد.ـ
یکی از این نمونهها نوشتهای است تحت عنوان „دهه شصت یک دهه، یک قرن“ است. در اینجا قصد نداریم مقالهای در رد این نوع دروغ پردازیها بنویسیم، چرا که به این موضوع یعنی بازسازی „حافظه دروغین“ قبلا در مقالهای تحت عنوان „به یاد آر!“ پرداخته شده است[1]. در این جا تنها به چند مورد یادآوری و بیان آن چه در حافظه جمعی „ما“ست می پردازیم. منظوراز ما هم بندیان سابق و مردمی است که این دهه را در بیرون از زندان تجربه کردند. امیدواریم سایر زندانیان سیاسی سابق نیز به تدریج اعمال و گزارشات مشخص در مورد عوامل سرکوب در زندان را مستند کنند تا راه برای دروغپردازیهای رژیم مسدود شود.ـ
لاجوردی: ما تا حدی به شما میدهیم بخورید که نمیرید تا خودمان تیربارانتان کنیم
در تبلیغات دروغین رژیم چنین ادعا میشود: „لاجوردی جزو مهربان ترین و پرعاطفه ترین آدمهایی بود که من می شناختم“.ـ
این سطور را برای آنان که لاجوردی را چه شخصا و چه در رسانههای وقت در دهه شصت تجربه کردند، نمی نویسیم. آنان به خوبی میدانند که این صفاتی که امروز به او نسبت داده میشود آن قدر دور از ذهن است که رژیم حتی در زمان حیات لاجوردی جرئت نداشت از او چنین یاد کند.ـ
لاجوردی (گزارش محمود خلیلی از بند مردان): لاجوردی را در زندان اوین به ویژه حسینیه اوین زیاد دیدم اما اولین باری که او را دیدیم اواخر آذر 1360 در بند 3 (بندهای چهارگانه قدیم اوین) در اتاق 2 بالا دیدم. اتاقی 36 متری که بیش از 100 زندانی را در آن جا داده بودند. دو زانو جلوی در نشست در حالی که چند پاسدار بالای سرش بودند. گفت آمدهام به مشکلات و خواستههایتان رسیدگی کنم. احسان نراقی در رابطه با کمبود جا، بهداشت و هواخوری صحبت کرد که لاجوردی به تمسخر او پرداخت سپس دکتر محمد ملکی در رابطه با کمبود غذا و این که به هرکس سه یا چهار قاشق برنج میدهند و سه چهارم از یک نان تافتون برای 24 ساعت، صحبت کرد و از وضعیت بد درمانی به ویژه کسانی که شکنجه شده بودند و پاهای آنها عفونت کرده بود، صحبت کرد. باز هم با لاجوردی با تمسخر گفت: من حافظ بیت المال مسلمین هستم و مملکت امام زمان نان اضافه ندارد که به ضدانقلاب بدهد. ما تا حدی به شما میدهیم بخورید که نمیرید تا خودمان تیربارانتان کنیم. از لاجوردی مواردی مشابه روایت بالا زیاد دیدهام.
صرف نظر از وضع اسف بار زندان های ایران، شکنجه ها، اعدام های بی شمار که در آن زمان گاه تا روزی 250 نفر میرسید و رژیم با افتخار اسامی اعدامشدگان را در روزنامههای رسمی کشور برای ارعاب مردم علنی میکرد، به چند نمونه از لاجوردی در زیر اشاره می کنیم:
ـ1ـ منیژه هدایی یکی از اعضای پیکار در راه آزادی طبقه کارگر در سال 61، هنگامی که حسین روحانی از کمیته مرکزی پیکار، در حسینیه زندان هواداران پیکار را متهم میکند که شما به ما گزارش غلط میدادید و ما بر اساس گزارش غلط شما تحلیل غلط از شرایط میدادیم… برخاسته و به او اعتراض می کند. او به نقش فردیِ حسین روحانی و مسئولیتش در برابر جایگاهی که داشت اشاره دارد و می گوید من از همین جا سر تعظیم فرود میآورم در مقابل همه بچههایی که در بندها هستند و به شرایط زندانبان تن ندادند… (نقل از حافظه) این برخورد منیژه هدایی باعث میشود که حسین روحانی یک مرتبه حرفش را عوض کند و تغییر موضع دهد. شجاعت منیژه هدایی در اینجا تمام سناریوی لاجوردی و شویی که ترتیب داده بود را به هم میریزد. به دستور لاجوردی منیژه را از همان جا به زیر شکنجه مجدد و وحشتناک میبرند و از او می خواهند بیاید و حرفش را پس بگیرد. منیژه حاضر نمی شود. روایتی حاکی بر این است که او زیر شکنجه جان فشانی میکند. ولی بر ما معلوم نیست که او اعدام شد و یا زیر شکنجه کشته شد.ـ
ـ2ـ (گزارش مژده ارسی از بند زنان) نمونه دیگر مادر جوانی از گروه فرقان بود که در اوین بند 246 پائین با او هم بند بودم. لاجوردی برای به رخ کشیدن سواد نداشته خود، و هم چنین دست چین و اعدام کردن کسانی که از زیر دستش در رفته بودند، اعلام میکند هر کس مایل است میتواند در بحث فلسفی در حسینه اوین با لاجوردی شرکت کند.
موضع ما روشن بود. وقعی به این مزخرفات نمیگذاشتیم. اما این مادر جوان اصرار داشت با او بحث کند و به ما خبر داد که در این بحث شرکت میکند و جواب لاجوردی را از نظر فلسفی خواهد داد. هر چه اصرار کردیم او را از این تصمیم بازداریم، نشد. او در این بحث موفق میشود از نظر فلسفی پاسخهای دندان به لاجوردی شکنی بدهد ولی هنگامی که لاجوردی میبیند در بحث حریف او نمیشود، شروع میکند به مسخره بازی. لاجوردی این زندانی را که چشمان سبز تیرهای داشت با ابروان به هم پیوسته پر سیاه و با چادر هم رویش را گرفته بود و فقط چشم و ابرویش بیرون بود، دست میاندازد و میگوید „آخ آخ اونجوری نگاه نکن میترسم، وحشت کردم“ و لودگی میکند. زندانی هم که میبیند جای بحث کردن نیست و لاجوردی دم به تله نمیدهد، میگوید:ـ
ـ“خجالت داره تو مثلا دادستان یک انقلابی. با این حرکاتی که از خودت در میآری“. بعد انگشت سبابه را هی بالا و پائین میآورد و میگوید „زمان شاه یادته؟!“ و رو به جمعیت حاضر در حسینیه میکند و میگوید: „ما زمان شاه پشت در زندانها همه لاجوردی را میشناختیم. او هر بار که هیئت عفو به زندان میآمد انگشت سبابهاش را بالا میگرفت و تقاضای عفو میکرد“. همین کار او حکم مرگ وی را نوشت. دقیقاً به یاد دارم از پلههای بند با صورتی برافروخته پائین آمد و همه بچه هایی که با او در حسینه بودند هم برافروخته بودند و انتظار واقعهای شوم را داشتند. ماجرا را جویا شدیم. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود نام او را از بلندگو خواندند و گفتند با کلیه وسایل به دفتر بند. سکوت مرگ در بند حاکم شد. میدانستیم لاجوردی جلاد هار بود، الان هارتر شده. و حدس میزدیم چه بلایی سرش خواهند آورد. هنگام رفتن همه به او و دختر کوچکش میاندیشیدیم که هفته دیگر به ملاقات میآمد. لاجوردی او را به زیر وحشیانهترین شکنجهها برد تا مجبورش کند در حسینیه حرفش را پس بگیرد. این زن حاضر نشد و هفته بعد خبر اعدامش را شنیدیم.ـ
ـ3ـ (مژده ارسی:) بعد از اعدامهای 67 به دلیل این که حکمم تمام شده بود ولی حاضر به پذیرش شرایط آزادی نمیشدم، اغلب در سلول انفرادی بودم. مدتها بود از لاجوردی خبری نداشتیم، دوباره بعد از کشتار و زمانی که تنها زنان چپ که شرایط آزادی را نمیپذیرفتند در بندهای زنان در اوین باقی مانده بودند، سر و کله اش پیدا شده بود و از بندها و سلول ها بازدید میکرد. او میگفت: „دیگر بند عمومی در کار نیست. آرزوی من این است که برای هر زندانی یک سلول انفرادی داشته باشم“.ـ
مجید انصاری، محمد علی هادی نجف آبادی، محمود دعایی، هادی خامنه ای و ناصریان
ـ4ـ مجید انصاری (بند زنان): در سال 62 در قزلحصار در زمان داوود رحمانی شکنجهای انجام شد که به „قیامت“، „جریان تخت ها“ و یا „واحد“ معروف است که در آن حدود 100 زن چپ نهایتاً به مدت 9 ماه با چادر و چشم بند شبانه روز بدون تماس با کسی روی زمین رو به دیوار نشسته و مورد آزار و شکنجه جسمی و روحی شدیدی قرار گرفتند. در سال 63 به اصطلاح هیئتی برای بازرسی زندانها به زندان آمد و برخی روسای زندان عوض شدند. در این هیئت مجید انصاری نیز چندین بار برای بازدید آمد. در یکی از این بازدیدها به بند ما، وقتی وارد اتاق ما شد من به عنوان اعتراض به شعبده بازی که راه انداختهاند و نمایشی که میخواستند بگوید ما با قبلیها فرق داریم، داوود رحمانی خیلی بد بود با شما چنین کرد ولی ما از آنها بهتریم و…، از اتاق رفتم بیرون. این کار با اعتراض شدید نگهبانان زن و مرد و بازدیدکنندگان روبرو شد. انصاری گفت ببریدش دفتر.ـ
در دفتر بند با چادر و چشم طبق روال همیشگی، منتظر مشت و لگد و توهین بسیار بودم و این که با کلیه وسایل دوباره راهی انفرادی میشوم. مدتی طول کشید تا انصاری بازدیدش را تمام کرد و به دفتر آمد. با لحنی که احساس میکردم دندانهایش به هم سابیده می شود در گوشم گفت: „چه فکر کردید؟ بوی کباب شنیدید؟ بدبخت این بوی کباب نیست. بوی جزغاله شدن آدمهاست“.ـ
پیش خودم فکر کردم اینها خودشان به خوبی میدانند چه هیولاهایی هستند. فقط پیش ما در ظاهر نقش بازی میکنند.ـ
ـ6ـ محمد علی هادی نجف آبادی (بند مردان، محمود خلیلی): اواسط سال 1361 ساعت 19 درب اتاق 42 سالن 4 آموزشگاه زندان اوین باز شد و فردی کت و شلواری با سری تاس به همراه دو پاسدار وارد اتاق شد و خودش را محمد علی هادی نماینده مجلس و خمینی برای رسیدگی به شکایت زندانیان معرفی نمود. مقداری کاغذ و خودکار هم وسط اتاق گذاشت و گفت هر کس شکایت دارد بنویسد یا بگوید. اغلب تودهای اکثریتیها در رابطه با غذا، سیگار و ملاقات و سرود اجباری صحبت کردند و وقتی پرسید در اینجا کسی تعزیز نشده خیلی از زندانیان چپ پاهای خود را نشان دادند و برای او توضیح دادند وقتی میخواست برود با حالتی کنایه آمیز گفت هیچ کس دل و جرات نوشتن نداشت من قبل از اینکه از اتاق خارج شود به او نزدیک شدم و گفتم: من اعدام شکنجه شدم اعدام مصنوعی شدم و… با تمسخر گفت حالا که چیزیت نشده گفتم: آقای هادی تا حالاشده شما را با چشم بسته جلو جوخه قرار دهند، برایتان حکم بخوانند سپس به اطرافتان تیراندازی کنند. خوب نشده به خاطر همین هم به نظرتان بازی و مسخره میآید. او گفت: ببخشید من قصد مسخره کردن نداشتم خواستم فضا عوض شود شما شکایتتان را بنویسید. ما رسیدگی میکنیم. گفتم: از کی به کی شکایت کنم؟ این جمع میدانند اگر نوشته دست شما بدهند امشب باید میهمان زیر هشت و اتاق بازجویی باشند در کشاکش این صحبتها بودیم که هادی خامنه ای (به اتاق 41 رفته بود) آمد و به او گفت کارت تمام شده برویم اتاقهای بعد.ـ
ـ7ـ محمود دعایی: یکی از سه عضو هیئت بازدید
ـ8ـ هادی خامنه ای: یکی از سه عضو هیئت بازدید
ـ9ـ ناصریان (گزارش محمود خلیلی): یکی از اصلیترین عناصر جنایت و کشتار در زندان گوهر دشت بود. جدای از موارد متعدد برخورد با او وضرب و شتم شدن توسط او خاطر نشان میکنم که در بیدادگاه سال 67 او یکی از کسانی بود که در رابطه با من آتش بیار معرکه بود و حتی پس از پایان تفتیش عقاید، مرا به سمت چپ راهرو بیدادگاه برد ولی بعد از چند دقیقه بر گشت و مرا به سمت راست برد و به همراه صفی که حرکت میکردند راهی کرد و تاکید نمود ببرید بزنیدش تا نماز بخواند. در اسفند ماه سال 67 در زندان اوین هم وقتی مرا دید گفت توی زیر زمین (حالا منظورش کدام زیر زمین بود نمیدانم اوین یا آمفی تئاتر گوهر دشت) ندیدمت خوب قسر در رفتی.ـ
دوستان این قصه سر دراز دارد و در ارتباط با این موارد می توان سال ها نمونه آورد. به امید اینکه سایر همبندیان سابق اراده کرده و بیشتر در مستند کردن تاریخ این دهه بکوشند.ـ
مژده ارسی، محمود خلیلی
05.08.2017
ـ[1] سخنرانی مژده ارسی در مراسم یادمان جانفشانان دهه شصت در مونترال: به یادآر!ـ
سخنان لاجوردی، دژخیم سرشناس رژیم آخوندی در ۲۹ دی ماه ۱۳۶۳
http://www.iranglobal.info/node/29129