نظام شورایی در آلمان
نوشته ریچارد مولر
ترجمه ی : سیاوش محمودی
نسخه پی دی اف
https://wp.me/p9vUft-1yN این متن در ابتدا در سایت «نقد» منتشر شد
پیدایش ایده شورایی.1
از ایده شورا و شوراهای کارگری غالباً به عنوان یک پدیده منحصر به فرد روسی یاد میشود.
این(درک) ناشی از قضاوت نادرست از دلایل عینی این ایده جدید است. ایده شورا بیانگر مبارزه طبقاتی پرولتاریا در انقلاب پرولتریای است که در مرحله سرنوشت سازی قرار دارد. با این حال میتوان جلوههای مشابهی را در تاریخ انقلابات گذشته در قرون گذشته نشان داد. اما من در چارچوب این بحث از آن صرف نظر میکنم.
در سال 1905 دوره اول انقلاب روسیه آغاز شد. تزاریسم تا آن زمان هیچ تشکل کارگری را تحمل نمیکرد. اتحادیههای کارگری و همچنین احزاب سیاسی را سرکوب کرد. اما نتوانست ساختار سازمانی کارگران در شرکتهای بزرگ را که خود سرمایهداری ایجاد کرده بود، سرکوب کند. در اینجا شکل توسعه یافته تولید سرمایداری، کارگران را به شکل تودههای بزرگی گرد هم آورده بود. منافع مشترک توده کارگرانی که در واحدهای بزرگ تولیدی جمع شده بودند، باعث به وجود آمدن اراده جمعی واحدی نیز بین آنان شد، بدون آن که به سازمانی وابسته باشند.
با وجود این که تزاریسم تا سال 1905 با خشونتی بی سابقه سعی در سرکوب هر حرکت کارگری، حتی در شرکتهای بزرگ میکرد، اما جنبش انقلابی کارگری در سال 1905، به محض این که اولین علائم فروپاشی تزاریسم آشکار شد، شعلهور گردید. در واحدهای بزرگ تولیدی، کمیتههای کارخانه، به عنوان شورای نمایندگان کارگری انتخاب شدند. از این طریق هستههای رزمنده جنبش انقلابی شکل گرفت. بدین وسیله انقلاب پرولتری روسیه بدون بدون هیچ تدارک قبلی از درون شرایط، سازمان رزمنده خاص خود را ایجاد کرد.
امروز میشنویم که میگویند آن چه که در روسیه از درون مناسبات رشد کند، در کشورهای اروپای غربی با جنبش توسعه یافتهی اتحادیهای محلی از اعراب ندارد. اما ما همان علل و پدیده ها را در این کشورها نیز مشاهده میکنیم. حتی در انگلستان، در کشوری با قدیمیترین اتحادیههای کارگری به هم پیوسته، امروزه در بسیاری از موارد مبارزات اقتصادی به کمک نمایندگانی که در نقطه مقابل اتحادیه کارگری قدیمی قرار دارند، به پیش برده میشود. در اینجا نیز کارگران ارگان های جدید مبارزاتی خود را که با شرایط انقلابی مطابقت دارد، ایجاد می کنند.
حتی در انگلستان ایده شورا به عنوان بیان نویی از مبارزات طبقاتی پرولتری سر بر آورده است. اتحادیههای قدیمی خود را سازمانهای مبارزه طبقاتی پرولتری معرفی میکنند. بدون تردید نیز چنین است، اما آنها الزامات مبارزات طبقاتی انقلابیای را که اکنون کم و بیش در تمام کشورهای سرمایهداری قدرتنمدانه در حال تأثیرگذاریاند، برآورده نمیکند. در کشورهای اروپای غربی، این سازمانهای مبارز انقلابی جدید نه تنها علیه خواست جامعه بورژوایی بلکه علیه خواست رهبران سازمانهای مبارزاتی موجود پرولتاریا شکل میگیرند. پدیدهای که بعداً در مورد آن صحبت خواهم کرد.
آنچه را که در روسیه و انگلیس شکل گرفت، در آلمان نیز مشاهده میکنیم. اگرچه علل این پدیدهها یکسان است، اما تأثیرات بیرونی آن از اشکال متفاوتی برخوردار است. هنگامی که، در نوامبر سال 1918 در آلمان، سازمانهای مبارز پرولتری جدید در شوراهای کارگری شکل گرفت، از آن به عنوان تقلید از „روشهای بلشویستی“ یاد میشد. با این حال، این سازمانهای رزمنده جدید به عنوان پبامد حوادث نوامبر شکل نگرفتند، بلکه در دوران جنگ، زمانی که سقوط نوامبر هنوز قریب الوقوع نبود، ایجاد شده بودند. آنها حاصل تأثیرات اقتصادی جنگ، سرکوب هرگونه جنبش آزاد طبقه کارگر تحت لوای شرایط محاصره، شکست کامل اتحادیهها و همچنین احزاب سیاسی بودند. عملکرد اتحادیههای کارگری به بهانه شرایط محاصره مهار شد و به علاوه بوروکراسی اتحادیه به خدمت سیاست جنگی در آمد. حزب سیاسی کارگری دچار انشعاب شد. در حالی که بخشی از آن با صراحت کامل خود را در خدمت سیاست جنگی رژیم قرار داده بود، بخش دیگر برای مقاومت در برابر آن بسیار ضعیف بود.
آن بخش از طبقه کارگر که به بلوغ سیاسی و انقلابی دست یافته بود، به دنبال اشکال جدیدی از مبارزات پرولتری انقلابی، به دنبال یافتن سازمان رزمنده نوینی بود. این تلاشها ابتدا در کارخانجات بزرگ شکل گرفت و اشکال مستحکمتری هم پیدا کرد.
هنگامی که ناگهان در ژوئیه سال 1916 ، 55،000 کارگر در برلین نه برای بهبود اوضاع اقتصادی، بلکه به دلایل سیاسی، وارد اعتصاب شدند، جامعه بورژوائی، بلکه فراتر از آن، رهبران سوسیال دموکراسی و اتحادیهها نیزنتوانستند این واقعیت بیسابقه را درک کنند.
این واقعیت، تمام تجارب به دست آمده جنبش کارگری را به سادگی وارونه کرد. دلایلش را در کجا باید جستجو کرد؟ چه کسی این اعتصاب را آماده و رهبری کرد؟
در رابطه با پرسش اول جامعه ی بورژوایی و رهبران اتحادیه ای نگرانی چندانی نداشتند.
آنها نمیدیدند یا نمیخواستند ببینند که جنگ و سرکوب وحشیانه طبقه کارگر میتوانست باعث سر بر آوردن چه گرایشهای انقلابی شود. بدین منظور با تمام ابزار در جستجوی رهبران این حرکت بر آمدند. این رهبران در کارخانجات بزرگ بودند، در شرکت لودویگ لووه، در کارخانجات شوارزکوپف، و الی آخر .. آنها کارگرانی بودند که در „کمیتههای کارخانه“ متحد شده بودند، مانند کمیتههای کارخانه شرکتهای بزرگ پترزبورگ در سال1905، بدون این که از فعالیتهای شان آشنایی داشته باشند. مبارزه سیاسی در جولای 1916 نمیتوانست با کمک احزاب و اتحادیهها به پیش برده شود. رهبران این سازمانها مخالف یک چنین مبارزاتی بودند، آنها حتی بعد از این نبرد، در فرستادن رهبران آن به زیر تیغ شمشیر نظامیان مشارکت داشتند. این „کمیتههای کارخانه“ را، که نمیشود دقیقا آنها را به این نام خواند، میتوان به عنوان پیشروان شوراهای انقلابی کارگری امروزی آلمان نام برد. اولین ریشههای ایده شوراها در آلمان متناسب با شرایط آن زمان متولد شد. چیزی که در ژوئیه سال 1916 پدیدار شد، به رشد خود ادامه داد و تأثیر خود را بر اعتصاب عمومی سیاسی بزرگ در آوریل 1917 با شرکت 300 هزار کارگر و نیز در اعتصاب عمومی سیاسی در ژانویه و فوریه 1918 گذاشت که بیش از 500 هزار کارگر در آن شرکت داشتند.
این مبارزات از طریق احزاب و اتحادیههای کارگری موجود انجام و رهبری نشد. در اینجا نشانههای سازمان سومی، یعنی شوراهای کارگری خود را پدیدار کرد. کارخانجات بزرگ حامل این حرکت بودند. در آنجا مردانی حضور داشتند که خود از رهبران جنبش بوده و از نظر سیاسی و اتحادیهای سازمان یافته بودند و در این سازمانها اغلب خودشان نیز در به عنوان مسئول نقش داشتند اما باید فراتر میرفتند تا سازمان پرولتری جدیدی ایجاد کنند.
در تمام این مبارزات هیچگاه به واژههایی نظیر“ شوراهای کارگری“ یا „سیستم شورایی“ و یا „سازمان شورایی“ اشاره نشده است. بعد از اعتصاب عمومی ژانویه و فوریه 1918، مقدمات سرنگونی قهرآمیز رژیم کهنه محیا شد. نمیخواهم بگویم که به این طریق انقلاب نوامبر „شکل گرفت“. علل عینی این انقلاب در فروپاشی نظامی، سیاسی و اقتصادی آلمان نهفته است. در آغاز سال 1918 میشد این زمان فروپاشی را پیشبینی کرد.
لازم بود انرژی انقلابی انباشته شده در طبقه کارگر را متمرکز کرده، نه اینکه با اقدامات منفردانه آن را به چند دستگی کشاند، بلکه آن را حفظ کرد و در زمان معین از تمام توان برای سرنگونی رژیم کهنه استفاده کرد. این آماده سازیها دوباره نشان میداد که کارخانجات بزرگ مناسبترین مکانهایی بودند که در آن بهترین امکان تمرکز انرژی انقلابی طبقه کارگر به بهترین شکل فراهم بود.
در تمامی این تدارکات هرگز ذکر نشد که چه نوع سازمانی باید به دنبال یک مبارزه پیروزمند بعد از سرنگونی رژیم کهنه ایجاد شود. کمتر به این پرداخته میشد که چه کاری باید بعد از مبارزه انجام داد. ابتدا تدارک مبارزه و رهبری پیرزومندانه آن مهم بود. وقتی فروپاشی نوامبر سر رسید، حتی زمانی که شوراهای کارگری از درون شرایط انقلابی سر بر آورد، حتی آن زمان نیز هرگز به این سقوط فکرنشده بود.
این تصویر مختصر از (روند) تحول شرایط به ما نشان میدهد که ایده شورا یک پدیده خاص روسی نیست، بلکه به عنوان فرم جدید سازماندهی مبارزه طبقاتی پرولتریاست که از درون تحولات مناسبات اقتصادی و سیاسی رشد کرده است. مبارزهی برای هستی طبقه کارگر، ایدههای تعلق طبقاتی و حس باهم بودن را نه در سازمانهای موجود، بلکه آن جایی که توده ها تحت فشار مشابهای قرار داشتند، تجربه میکرد. فعالیت سازمانهای کارگری به علت فشارهای خارجی و تضادهای درونی مهار شده بود. علاوه بر این، این سازمانها به بخشهای بزرگی از طبقه کارگر دسترسی نداشت. در کارخانههای بزرگ با تسلط فرم تولید سرمایهدارای وضع متفاوت بود. در اینجا پرولتاریا، بدون توجه به اعتقادات مذهبی و سیاسی خود برای سرنوشت مشترکی گرد هم آمده بود. در این جا بود که فرمهای جدید سازماندهی یعنی ایده ی شوراها ریشه گرفت.
با وجود این که منافع جمعی پرولتاریا با تمام قدرت ایده جدیدی را خلق کرد، در ابتدای امر تاثیرات عملی اش نا روشن ماند و در مورد ماهیت و اهداف شوراهای کارگری، به عنوان مظهر این ایده جدید، شعله مبارزاتی را برافروخت که تا امروز[اما] توضیح روشنی با خود به همراه نیاورد. چرا اینطور است و چگونه باید باشد، سعی خواهم کرد در بخش های بعدی به آن ها خواهم پرداخت.
دموکراسی یا سیستم شورایی .2
گرچه سوسیال دموکراسی آلمان دهها سال سوسیالیسم را آموزش میداد، با وجود این که برای خود برنامهای تدوین کرده بود که خواستار لغو هرگونه سلطه طبقاتی بود و مبارزه طبقاتی پرولتری را ابزار آن میدانست، اگرچه به قویترین حزب سیاسی تبدیل شد و بورژوازی قویا از آن وحشت داشت، اما زمانی که قدرت سیاسی در نوامبر 1918 به تصرف پرولتاریا در آمد، موفق نشد تا برنامههای خود را متحقق کنند.
آن چه را که فریدریش انگلس در انتقاد خود به پیشنویس برنامهی ارفورت در 29 جولای 1891، پیشگویی کرده بود به واقعیت وحشتناکی تبدیل شد.
انگلس، از جمله به اپورتونیسمی ارجاع میداد که در درون سوسیال دموکراسی آلمان خود را نشان میداد. او همینطور به کمبود برنامه ارفورت اشاره میکند و این که فضایی ایجاد شده است که گویی در آلمان توسعه مسالمتآمیز به سمت سوسیالیزم امکان پذیر است.
„چنین سیاستی در درازمدت میتواند تنها حزب خود را به بی راهه بکشاند. (این سیاست) مسائل کلی، انتزاعی و سیاسی را در اولویت قرار داده تا بدین طریق (از پرداختن به) به مسائل معین؛ بر مسائلی که با اولین رویدادهای بزرگ، با اولین بحران سیاسی در دستور کار قرار میگیرند، سرپوش بگذارد. حاصل چنین سیاستی این است که که حزب به یکباره در لحظه تعیینکننده درمانده است و پیرامون مسائل تعیین کننده ناروشنی و اختلاف نظر حاکم میشود چرا که این نکات هرگز مورد بحث قرار نگرفته بودند…“
سیاست جنگی فرصتطلبانهی اکثریت سوسیال دموکراسی که با وضوح هشدار دهندهای بازگشت از اصول انقلابی سوسیالیسم را نشان داد منجر به انشعاب در حزب و بدین ترتیب به عامل فلج کنند فعالیتهای طبقه کارگر بدل شد. این سیاست جنگی فرصتطلبانه نشان داد که چگونه بخش اعظم سوسیال دموکراسی آلمان عمیقن به بورژوازی متکی است، که با یک ایدئولوژی ظاهرا سوسیالیستی سعی در توجیه آن نموده است.
هنگامی که در نوامبر سال 1918 جامعه بورژوازی مجبور شد قدرت را به احزاب سوسیالیستی واگذار کند، در درون این احزاب یک بار دیگر گرایش فرصتطلبانه که خود را طرفدار موکراسی میدانست که فرم حکومتی آن پارلمان ملی بود، پیروز شد. در حالی که تنها بخش کوچکی به شدت علیه دموکراسی ایستادگی کرده و سیستم شوراها را به عنوان ابزاری برای غلبه بر دولت طبقاتی سرمایهداری و تحقق سوسیالیسم ضروری میدانست.
بار دیگر، حقیقت سخنان انگلس آشکار شد: اگر چه سوسیال دموکراسی مبارزات طبقاتی پرولتری را رهبری کرده بود، اما همیشه فقط مسائل کلی را در اولویت قرار میداد، در حالی که مسائل مهم که طبیعتاً در جریان یک بحران سیاسی در دستور کار قرار میگیرند را هرگز مورد بحث قرار نداده بودند و در نوامبر 1918، این مسئله مهم ناگهان در مقابل سوسیال دموکراسی قرار گرفت. اکثریت سوسیالدموکراسی نه آن طور که کارل مارکس یا فردریش انگلس طرح کرده بودند، بلکه برای دموکراسی رسمی(متعارف) و بدین طریق برای یک ایدهآل بورژوایی تصمیم گرفتند.
مفهوم دموکراسی عموماً به مفهوم برابری سیاسی است. بر این اساس دموکراسی، در راس ایدئولوژی سیاسی بورژوازی و روشنفکرانی قرار میگیرد که آرمان سیاسی خود را برای آزادی و برابری در آن متحقق میبینند. برای این اقشار، دموکراسی به معنای تکامل همبستگی اجتماعی است که از طریق برابری سیاسی باید متحقق شود. این ایدئولوژی نه تنها بورژوازی بلکه تودههای بزرگی از پرولتاریای تحت رهبری سوسیال دموکراسی قدیمی را نیز در بر میگیرد.
دموکراسی، برابری سیاسی برای بشریت آزادی و برابری به ارمغان نمیآورد. زمانی که بیش از 130 سال پیش آرمانهای انقلاب بزرگ فرانسه، آرمانهای دموکراتیک: آزادی، برابری، برادری، تمام بشریت را سرشار از امید کرد، همه اینها میتوانستند توجیه تاریخی خود را داشته باشند. بشریت از بندهای فئودالیسم رهایی یافته بود، اما باید به قدرت سهمگین سرمایهداری تن میداد. قرنهاست که در کشورهای دموکراتیک شاهد فلاکت تودههای وسیعی بودهایم و وحشتناک ترین مبارزات طبقاتی را تجربه کردهایم. تحت حاکمیت اقتصاد سرمایهداری، برابری سیاسی تنها به عنوان یک توهم توخالی باقی میماند. آیا میتوان سخن از آزادی به میان آورد زمانی که کارگر مجبور است نیروی کارش را به سرمایهدار بفروشد، وقتی که مالکین دست به استثمار کسانی میزنند که مالک هیچ چیز نیستند؟ آیا ریاکاری ایده دموکراسی، وقتی که برابری در مقابل قانون در بهترین حالتش به مفهوم آزادی سلطه و استثمار تودههای زحمتکش توسط سرمایهداری است، پدیدار نمیشود؟ آیا آزادی در دولت سرمایهداری به آزادی گرسنگی و برادری به ریاکاری اداهای شرمآور بنگاهای خیریه تبدیل نمیشود؟ كارل ماركس دقیقا ضربه را به درستی آنجا فرود میآورد که در تحلیلهایش پیرامون تجارب کمون کاملا واضح در مورد دموكراسی سرمایهداری سخن میگوید: „طبقه برده شده هر چند سالی یک باراجازه مییابد تا تصمیم بگیرد که کدامین نماینده طبقه حاکم در مجلس او را نمایندگی یا له کند.“
پرولتاریا باید به دنبال غلبه بر دموکراسی متعارف باشد. نمیتواند به برابری سیاسی اکتفاء کند. باید برای برابری اقتصادی، لغو مالکیت بر ابزار تولید تلاش کند. این هدف نه با مبارزه پارلمانی بلکه با مبارزات طبقاتی، با عمل تودهها قابل دستیابی است. پرولتاریا باید برای دموکراسی سوسیالیستی، برابری سیاسی و اقتصادی بجنگد. فقط از این طریق جامعه سوسیالیستی بیطبقه که به مفهوم رهایی کامل بشریت است، امکانپذیر میشود.
اما مبارزه با دموکراسی متعارف در عین حال مبارزه با دولت دموکراتیک نیز هست که از دموکراسی متعارف برای سرکوب یک طبقه استفاده میکند. حتی در دولت دموکراتیک هم شاهد ارگانهای قدرت طبقه مالکین هستیم که باید آنها را نابود کنیم.
در دولت دموکراتیک دموکراسی محدود به استثمار و دیکتاتوری طبقه مالک بر اکثریت جامعه میشود. پرولتاریا از از برابری سیاسی محروم شده و در زمان انتخابات از طریق قدرت مطبوعات یومیه سرمایهداری به رأی دهنده تنزل داده میشود. همانطور که کارل مارکس گفته است، پرولتاریا هر چند سال یک بار اجازه مییابد نمایندگانی را در پارلمان انتخاب کند که منافعش را زیر پا بگذارند.
سوسیالیستهای انقلابی در نوامبر 1918 پی بردند که تحقق دموکراسی متعارف، برابری سیاسی و فراخوان مجمع ملی، مرادف با استقرار سلطه ی طبقاتی بورژوازی با تثبیت استثمار و فشار بر اکثریت مردم توسط اقلیتی ناچیز است. آنها دموکراسی را جانشین سیستم شورایی و مجلس شورای ملی را در مقابل کنگره شوراها قرار دادند. سیستم شورایی، برابری سیاسی برای مالکان و استثمارگران را رد میکند. (سیستم شورایی) صاحبان سلطه طبقاتی حاکم را در مقابل محرومان از مالکیت قرار میدهد. دولت هنوز برچیده نخواهد شد، بلکه به ابزار قدرت پرولتاریا بدل میشود. آزادی استثمار سرکوب و مقاومت استثمارگران توسط دیکتاتوری پرولتاریا با قدرت درهم شکسته خواهد شد.
در سیستم شورایی، شوراهای کارگری نماینده توده های زحمتکش را گرد هم میآورد. کسانی که از نیروی کار دیگران نفع میبرند از حق رآی محروم میشود.
بدینوسیله، تضاد اقتصادیای را که زیربنای دموکراسی متعارف سیستم پارلمانی است، از بین میبرد. شوراهای کارگری در ارتباط تنگاتنگی با انتخاب کنندگانش قرار گرفته و دائمأ تحت کنترل آنان میباشند. آنها برای مدت معینی انتخاب نمیشوند بلکه هر زمانی قابل عزل هستند. بدین طریق احساس مسئولیتپذیری قویتری در شوراهای کارگران رشد میکند. نفوذ رأیدهندگان در قانونگذاری و پیشبرد آن به مراتب قویتر از آنچیزی است که در پارلمان دموکراسی متعارف وجود دارد. در سیستم شوراها، قانونگذاری و اجرای آن در دست شوراهای کارگری یکی شده که به موجب آن هرگونه بوروکراسیای محکوم به نابودی میشود. بنابراین، سیستم شورایی به پایه و اساس یک نظم اجتماعی جدید بدل میشود. سیستم شورایی در عرصه سیاسی و اقتصادی دست به عمل خواهد زد. از لحاظ سیاسی، در دوره انتقالی به سازمان حاکمیت پرولتاریا بدل میشود. ارگانهایش باید مدیریت سیاسی را به دست گیرند و در عرصه اقتصادی به سازمان تولید بدل شوند.
بدینترتیب سیستم شورایی در فعالیت عملی سیاسی خود به سازمان رزمنده انقلابی پرولتاریا بدل خواهد شد. این امر پرولتاریا را به تصمیمگیری های مشترک مبارزاتی برای عقب راندن مخالفینش سوق خواهد داد. این وضعیت دائمی نبوده و نباید باشد. به محض این که دموکراسی سوسیالیستی به لغو مالکیت بر وسایل تولید دست یافت، دیکتاتوری پرولتاریا متوقف میشود. به این وسیله دولت ساقط شده و یک جامعه سوسیالیستی جایگزین آن میشود. کارل مارکس در باره دوره انتقالی نوشت: „…بین سرمایهداری و جامعه کمونیستی یک دوره گذار انقلابی از این به آن قرار دارد. متناسب با آن یک دوره انتقالی سیاسی وجود دارد که (شکل) دولت آن چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمیتواند باشد“.
سیستم شورایی تودههای زحمتکش را برای عمل مشترک گرد هم میآورد. بدینوسیله به دموکراسی واقعی نزدیکتر میشود، زیرا تنها یک اقلیت کوچک از آن محروم است و دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه اراده اکثریت قریب به اتفاق مردم تبدیل میشود. ابزار تولید را به تملک کل جامعه در میآورد؛ و به سوی نخستین مرحله جامعه کمونیستی هدایت میکند. سیستم شورا هنوز کمونیسم را برقرار نمیکند. همچنان از برخی هنجارهای حقوقی مدنی بورژوایی استفاده میکند. انتقال از تولید سرمایهداری و مقولات حقوقی بورژوایی به تولید اجتماعی و بهرسمیت شناختن برابری اجتماعی تنها در مسیر تکاملش میسر میشود. اصلی که کارل ماركس بیان میکند: „هر کس به اندازه تواناییاش و هر کس مطابق نیازش“، همانطور كه خود كارل ماركس اظهار داشت، „زمانی که كار نه تنها به وسیلای برای زندگی، بلکه خود به اولین نیاز زندگی“ بدل شود، حاصل خواهد شد.
اجتماعی کردن و سیستم شورایی .3
منظور از اجتماعیکردن انتقال ابزار تولید به مالکیت جامعه است. اجتماعی کردن هنوز به مفهوم سوسیالیسم یا حتی کمونیسم نیست و به معنای خارج کردن قدرت اقتصادی از جامعه سرمایهداری است که تنها با مبارزه سیاسی امکان پذیر است. تا زمانی که دولت دموکراتیک وجود داشته باشد، اجتماعی کردن غیرممکن است. کلیه اقدامات اجتماعی کردن تحت قدرت دولت دموکراتیک، شیوه تولید سرمایهداری را حفظ میکند که تنها پوشش ظاهری دموکراتیک دارد. در مطلوبترین حالت، علاوه بر صاحبان ابزار تولید به عنوان بهرهبرندگان از نیروی کار، دولت نیز وارد میدان شده و هر دو ارزش اضافه ایجاد شده توسط نیروی کار را بین خودشان تقسیم میکنند. به کارگر „دموکراسی کارخانه“ وعده داده شده است و ظاهرا به او هم حق بیان داده میشود، اما در واقعیت امر، حق استثمار کارخانهداران تقویت شده و سود آنها تضمین میشود.
سیستم شورایی باید در شکل عمل سیاسیاش مبارزهای را به پیش برد تا به اجتماعی کردن و نابودی سرمایهداری دست یابد. در عین حال، اجتماعی کردن مشروط به ادامه تولید بر مبنایی است که توسط سرمایهداری ایجاد شده است. این پایه نباید نابود شود؛ بلکه باید بلافاصله در جایی که آنارشی تولید سرمایهداری در مقابل اقتصاد سازمان یافته سوسیالیستی برای تولید نیازهای فوری جامعه قرار میگیرد، اجرا شود. این بدان معنا نیست که اجتماعی کردن باید به طور یکنواخت، همهجا و در یک روز معین آغاز شود. حوزههای گسترده تولیدیای وجود دارد که باید فوراً اجتماعی شوند، در حالی که جاهای دیگر که از اهمیت کمتری برخوردار هستند، میتوانند در ابتدای امر دست نخورده باقی بمانند. امر اجتماعی کردن را نمیتوان [تنها] به کارگران واگذار کرد. این امر تنها از طریق عمل مشترک همه کارگران و مصرفکنندگان امکان پذیر است، در این امر [اجتماعی کردن] همچنین به مشارکت مردانی در عرصههای علمی نیز ضروری است. سازماندهی این نیروها برای فعالیت اقتصادی در سیستم شورایی امکانپذیر است. در سیستم شورایی دو سازمان کارگران و مصرف کنندهگان با هم متحد میشوند. این دو، سازمانهای متفاوتی هستند و باید دانش در درون هرکدامشان تأثیرگذار باشد.
نیروی محرکه تولید سرمایهداری سود است. سرمایهداری به نیازهای جامعه اهمیتی نمیدهد و هرج و مرجی را ایجاد میکند که در حال حاضر بهخصوص در آلمان شاهد آن هستیم. بنابر این، سرمایهداری ناتوانی خود در بازسازی اقتصاد ویران شده را به اثبات میرساند. سرمایهداری در برابر انحلال کامل مقاومت میکند در حالی که خود پیش شرطهای اقتصادی برای ثبات جامعه را نابود میکند. اجتماعی کردن، بیبرنامهگی تولید سرمایهداری را برمیچیند و تلاش میکند از هدر رفتن هر نیرو و وسیله ای جلوگیری کند و با صرف کمترین نیرو بالاترین بهرهوری را توسعه دهد. تعیین نیازها از طریق سازماندهی مصرف صورت میگیرد. در این نوع سازماندهی، کلیه نیروهای شاغل جامعه نقش ایفاء میکنند که در شوراهای کارگری منطقهای متمرکز شدهاند.
تولید توسط سازمان شوراهای کارگری هدایت میشود. کارگران و کارمندان از درون خودشان شوراهای کارخانه را انتخاب میکنند که مسئول کنترل تولید هستند. از درون شوراهای کارخانه، ارگانهای کنترل منطقهای تولید انتخاب شده که در رأس آن شورای ملی اقتصاد قرار دارد. در شورای ملی اقتصاد سازمانهای تولیدی و مصرفی متحد میشوند.
مدیریت شرکتها در دست شوراهای کارخانه است. این امر توسط شورای مجامع ناحیهای، که متشکل از نمایندگان شوراهای یک رشته تولیدی در یک حوزه اقتصادی هستند، تعیین میشود. در مدیریت کارخانه و همچنین در ارگانهای کنترل تولید (شورای مجامع ناحیهای، شورای مجامع کشوری، شورای ملی اقتصاد) مردان دانشمند نقش فعالی ایفاء میکنند.
سازماندهی تولید برنامه ریزی شده نیاز به تشکیل یک سازمان اقتصادی شورایی دارد. از طریق آن باید خودگردانی تمام مشاغل، بخشهای صنعتی- تجاری، تجارت و حمل و نقل تضمین بشود. پایه و اساس این سازماندهی، شوراهای کارخانه، کوچکترین واحدهای تولیدی اجتماعی حیات اقتصادی است. از درون این واحدها افراد معتمد شاغلین انتخاب میشوند. این سازماندهی شورایی تمام نیروهای شاغل را تحت پوشش قرار میدهد. این سازمان باید به صورت ارگانیک در یک سازمان مرکزی که زندگی همه مردم و اقتصاد را در بر میگیرد، توسعه یابد. جمهوری آلمان به صورت یک واحد اقتصادی درخواهد آمد و به صورت مرکزی اداره میشود و به ناحیه اقتصادی تقسیم میشود که در آنها فعالیتهای تولیدی در سازمانهای ناحیهای جمع میشوند. کل تولید به بخشهای صنعتی، تجاری و شاخههای اقتصادی و گروههای مستقل حرفهای تقسیم میشود.
این ساختار در گروهای زیر تقسیم میشوند:
کشاورزی ، باغداری ، دامپروری، جنگلداری و ماهیگیری.1
استخراج معادن ،فلزات و مواد آلی ( متالورژی و نمک) ، حفر مواد خام.2
صنایع سنگ و خاک ، صنعت ساخت و ساز.3
صنایع فلزی.4
صنایع شیمیایی.5
صنعت نخ ریسی و نساجی، .6
صنعت کاغذ، گرافیک.7
صنعت چرم و کفش.8
صنعت چوب و چوب سازی.9
صنایع غذایی ( مشروبات ودخانیات) .10
بانکداری، بیمه و تجارت.11
صنعت حمل و نقل.12
کارمندان دولت و کارگران شرکتهای دولتی و شهری.13
حرفه های آزاد.13
.در درون گروههای ذکر شده بالا سازمانهای کارگری بر اساس شورهای کارگری تا شوراهای سراسری ملی شکل میگیرند
در هر واحد مستقل، شورای کار با در نظر گرفتن گروههای کارمندان و کارگران انتخاب میشود. شورای کار همه امور شرکت را به همراه مدیریت نظارت و تنظیم می کند.
در جایی که یک بنگاه شامل چندین واحد یا بخشهای مستقلی باشد، یک شورای کارگری برای هر واحد انتخاب میشود. این شوراها با هم شورای عمومی(شورای کل کارخانه) را تشکیل میدهند، که از درون آن شورای نظارت در مدیریت شرکت انتخاب میشود.
برای بنگاههای کوچک و متوسط مستقل با تولید مشابه، مجمعی از شوراهایی که از لحاظ مکانی در یک محدوده و منطقه قرار دارند شکل میگیرد. در آنها همچنین شوراهای شرکتهای بزرگ با همان نوع تولید میتوانند از طریق شورای مجامع ناحیهای ملحق شوند.
اصناف مستقل كوچك و سایر گروههای شغلی كه نمیتوان آنها را به عنوان شرکت تقسیم بندی کرد، در محلات، یا در شهرهای بزرگ با ناحیههای مختلف شوراهای صنفی مشترکی تشکیل میدهند(شورای شغلی).
شوراهای کارکری، شوراهای محلی، شوراهای منطقهای یا شوراهای کارگری مشترک، هر گروه در یک ناحیه قتصادی، شورای مجامع ناحیهای را تشکیل میدهند و یک کمیسیون مدیریت انتخاب میکنند. شورای مجامع ناحیه بر اساس آییننامهای که توسط شوراهای سراسری تصویب شده، وظیفه کنترل و نظارت بر تولید ناحیهای به عهده دارد. در محدوده هر ناحیه، شورای مجامع ناحیهای بالاترین مرجع برای تصمیمگیری در مورد کلیه مسائل مربوط به روابط تولیدی گروه خود است.
شورای مجامع ناحیهای هر گروهی از بین اعضای خود نمایندگانی را برای شورای اقتصادی ناحیه انتخاب میکند. این شورا در مورد ناروشنی صلاحیت تصمیمگیری بین گروههای موجود ناحیه تصمیمگیری میکند. همچنین مسائل مربوط به تولید ومسائل اقتصادی که فقط در آن ناحیه قابل تنظیم است در حوزه اختیاراتش قرار دارد.
شورای مجامع ناحیهای هر گروه از درون خود نمایندگانی برای شورای مجامع کشوری انتخاب میکند که متشکل است از نمایندگان گروهایهای مشابه تمام نواحی.
شورای مجامع کشوری (کنگره سراسری شوراها) بالاترین مرجع تصمیمگیری این گروهها است.
این شورا(کنگره) طبق برنامههای اقتصادی عمومی شورای اقتصاد ملی، نوع و میزان، تهیه و توزیع مواد اولیه، فروش محصولات و کلیه مسائل مربوط به این گروه را تنظیم میکند. (شورای مجامع کشوری – کنگره سراسری شوراها) کمیسیونهای ویژهای را برای رسیدگی به تمام مسائلی که باید انجام دهد، تشکیل میدهد که میتوانند توسط کارشناسان تکمیل شود.
شورای مجامع کشوری متشکل از حوزههای مختلف – صنعتی ، تجاری و بازرگانی و غیره – از درون خود نمایندگانی را برای شورای ملی اقتصاد انتخاب میکنند.
نمایندگان شورای مجامع کشوری در شورای ملی اقتصاد به نسبت تعداد کل افراد شاغل در هر گروهی تنظیم میشود.
شورای ملی اقتصاد متشکل از نمایندگان 14 گروه اقتصادی که در بالا نام برده شده اند و نمایندگان سازمان مصرفکنندگان به نسبت برابر میباشند. شورای ملی اقتصاد توسط شورای مرکزی که برای این امر تعیین شده است، رهبری میشود.
خواست اجتماعی کردن جهت تغییر دولت سرمایهداری عمیقن در قلب زحمتکشان ریشه دارد. این اراده در نوامبر 1918 به شکل قهرآمیزی بروز کرد.
همه جا کارگران، شاغلان و کارمندان دولت، شوراهای خود را ایجاد کردند تا کار عظیم را آغاز و تکمیل کنند.
مشکل بزرگی که در آن زمان ظاهر شده بود تا به امروز حل نشده است. طبقه کارگر بدون هیچ گونه آمادگی با این مشکل مواجه شد؛ او خود را در مبارزه برای رهایی از درون نابود کرد.(تکه پاره شد). جامعه بورژوایی دست به مقاومت زد و بدین وسیله، انقلاب اجتماعی آغاز شد، روندی که کارل مارکس در „18. برومر“ پیش بینی کرده بود:
انقلاب های پرولتاریایی، مانند انقلاب های قرن نوزدهم، هماره در حال انتقاد از خویشاند، در مسیر پیشروی شان از حرکت باز میایستند و به آن چه که ظاهرا انجام یافته بر میگردند تا دوباره بپردازند و تلاش را از سرگیرند، به دودلیها، نا توانیها و ناکامیهای تلاشهای اولیه خویش بیرحمانه میخندند، رقیب را به زمین نمی زنند مگر برای فرصت دادن به وی تا نیروی تازه از خاک بگیرد و به صورتی دهشتناک تر از پیش رویاروی شان قد علم کند، در برابر عظمت و بی کرانی نامتعین هدف های خویش بارها و بارها عقب می نشیند تا آن لحظه ای که کار به جایی رسد که دیگر هر گونه عقب نشینی را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فریاد بر آورند که „رودس* همین جا است، همین جا است که باید جهید! گل همین جا است، همین جا است که باید رقصید!“
توضیح ناشر:
ریچارد مولر، رئیس شورای اجرایی شورای کارگران و سربازان انقلاب نوامبر 1919-1918، این اندیشهها پیرامون «نظام شورایی در آلمان» را، که از بهار 1919 از سوی او و ارنست دویمیگ و دیگر رهبران انقلاب نوامبر پرورده شده بودند، در سال 1921 در مجموعهای زیر عنوان باصطلاح «نظام شورایی بیپیرایه» [Reinen Rätesystem] تدوین کرد.
توضیحات مترجم:
* ریچارد مولر یکی از اعضای «معتمدین انقلابی» برلین بود که در سازماندهی فعالیتهای اعتصابی سالهای 1916 و 1918در آلمان شرکت داشت. در روزهای انقلابی نوامبر، مولر بهعنوان رئیس شوراهای کارگران و سربازان در برلین انتخاب شد. او پس از شکست انقلاب به حزب کمونیست تازهپای آلمان پیوست. در جریان استالینیزاسیون حزب، مولر از زندگی سیاسی کنارهگیری میکند. پس از آن دیگر ردی از او در دست نیست.
**Hic Rhodos, hic salta! جمله لاتینی «رودس همین جا است، همین جا است که باید جهید» برگرفته از یکی از افسانههای ازوپ است. این جمله خطاب به لافزنی گفته شده که مدعی بود در جزیره رودس پرشی عظیم کرده است. مفهوم جمله چنین است: «رودس همین جا است، اگر پریدن از تو ساخته است، همین جا بپر!» ولی دنباله جمله که در متن مارکس به آلمانی آمده است «گل همین جا است و همین جا است که باید رقصید»، عبارتی از هگل است در پیشگفتار او بر فلسفه حق. واژه یونانی رودوس Rodos میتواند به معنای گل سرخ وRhodes بهمعنای جزیره رودس باشد.
*** این پاراگراف را از ترجمه هیجدهم برومر چاپ فارسی از باقر پرهام برداشتم. توضیحی هم در مورد رودس آورده است که در زیر میآید –م
«… انقلابهای پرولتاریایی، مانند انقلابهای قرن نوزدهم، دائماً خود را مورد انتقاد قرار میدهند، مرتباً خودشان را در جریان خودشان قطع میکنند، برمیگردند به آنچه بهنظر میرسد انجام شده است، برای شروع دوباره، ظالمانه و کاملاً نیمی از نقاط ضعف، مسخرهکردن. و ترحم از تلاشهای اول آنها، فقط به نظر میرسد كه حریف خود را به زمین میاندازد تا بتواند نیروهای جدیدی را از زمین بیرون كشیده و خود را مجذوبتر نسبت به آنها بازگرداند، همیشه دوباره از وصف نامحدود اهداف خود شروع كنید تا اینكه اوضاع ایجاد شود، که هر برگشتی را غیرممکن میکند و شرایط را خود می نامند»!
* منبع:
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-1yN