آواهایی از ناکجاآباد برای ستارگانی بی نام

طرح از گفتگوهای زندان
طرح از گفتگوهای زندان

پيش درآمد

گرامی باد یاد ونام رفیق جانفشان فدایی امیر هوشنگ صفائیان

گرامی باد یاد ونام رفیق جانفشان فدایی امیر هوشنگ صفائیان

لوئيس بونوئل کارگردان اسپانيايي، نماد هنرمندان و روشنفکران اسپانيايي است که با پيروزي فالانژها و روي کارآمدن ژنرال فرانکو، زخم¬هاي دردناک جنگ داخلی، شکست جمهوريخواهان اسپانيايي و تبعيد را تا هنگام مرگ با خود حمل کرد. او در کتابش «با آخرين نفس¬هايم» فصلي با عنوان «حافظه» دارد و در آنجا مي¬نويسد:

«مادرم در ده سال آخر زندگي حافظه¬اش را به تدريج از دست مي¬داد… يک بار که به ديدنش رفته بودم، ديدم که بچه¬ها مجله¬اي به دستش دادند و او با دقت از اول تا آخر آن را ورق زد. بعد آن را از او گرفتند و مجله ديگري به او دادند که در واقع همان مجله اولي بود و او باز با همان دقت و علاقه آن را تا آخر ورق زد.

کار مادرم به جايي رسيده بود که ديگر حتي بچه¬هاي خود را نمي¬شناخت و آنها را به جا نمي¬آورد… من پيش او مي¬رفتم، او را بغل مي¬کردم و مدتي در کنارش مي¬ماندم؛ بعد از اتاق بيرون مي¬آمدم و پس از چند لحظه دوباره نزد او برمي¬گشتم. او باز با حالت قبلي به رويم لبخند مي¬زد و تعارف مي¬کرد که پيش او بنشينم، انگار که قبلا مرا نديده است. حتي اسم مرا هم فراموش کرده بود.

… وقتي با گذشت سال¬ها پير مي¬شويم، حافظه¬اي که قبلا تحقيرش کرده¬ايم، ارج و قرب پيدا مي¬کند. خاطره¬هاي ما بي¬آنکه متوجه باشيم در طول سال¬ها روي هم انباشته مي¬شوند، تا اين که يک روز دفعتا تلاش مي¬کنيم اسم يک دوست يا خويشاوند را به ياد بياوريم، اما حافظه ديگر ياري نمي¬کند. گاهي آدم با عصبانيت دنبال کلمه آشنايي مي¬گردد که تا نوک زبان مي¬آيد اما هرگز به بيرون جاري نمي¬¬شود.

با اين فراموشي اوليه و فراموشي¬هاي ديگري که پي¬درپي دنبال آن مي¬آيد تازه به اهميت حافظه پي مي¬بريم…»

با اين مقدمه، و بي¬آنکه استدلال¬هاي ديگري را با شما در ميان بگذارم، به اصل مطلب مي¬پردازم. چرا که فکر مي¬کنم اغلب قريب به اتفاق ما، سرنوشت زندانيان سياسي ايران و هزاران هزار جانفشان و جانباخته را نمي¬خواهيم به فراموشي بسپريم و حتي اسم خواهر، برادر، پدر يا مادر يا دوست اعدام شده خود را به ياد نياوريم.

***

در اين نوشته تلاش خواهم کرد، نخست تعريفي از چند واژگان کليدي در اين جستار را ارائه دهم و نيز کاربردها و بازتاب آن را در مورد کشتار سراسري زندانيان سياسي در ايران (يا دقيق¬تر بگويم: کشتارهاي سراسري دهه شصت) اشاره کنم. در پايان، اگر فرصتي بود، به برخي از چالش¬هاي پيشِ رو براي بازسازي حافظه تاريخي و جمعي و نيز ضرورت بازگشايي جستار از چشم¬اندازهاي ديگر بپردازم.

 

يادمانه فردي، «ما» و مسئله «فراموشي»

انسان نمي¬تواند گذشته را در درونش به فراموشي بسپارد. هر فرد داراي „يادهاي“ ويژة خويش است که با يک „ما“ در پيوند قرار دارد. پيوندي که مهم¬ترين پايه¬هاي هويتش را تعيين مي¬کند. „ما“ به نوبه خود واحدي مستقل نيست، بلکه بخشا با چندگونگي و چشم¬اندازهاي متفاوتِ فرديت¬هايِ تشکيل دهنده „ما“ روبروست. گروه¬هاي متفاوت „ما“ که با خودويژگي¬هاي فردي¬اش پيوند خورده، رنگين کماني از اعضای ناهمگن را بازتاب مي¬دهند که کم و بيش منحصر به فرد هستند.

حافظه (يادمانه) افراد با چنين گروه¬هايي از ما شکل مي¬گيرند، که بخشا ربطي به يکديگر ندارند و بخشا متقابلا بر يکديگر تاثير مي¬گذارند و همديگر را تقويت مي¬کنند. حافظه فردي و اجتماعي به طور متقابل در فضاي يکديگر وارد مي¬شوند. به همين دليل، يادآوري، فقط به کمک محيط¬هاي اجتماعي توانايي شکل¬گيري و ادامة زندگي دارد. اما روند به وجود آمدن حافظه فردي بدون ابزار خودش ممکن نيست. ابزاري که به وسيله واژگان و تصورات ساخته مي¬شوند، ابزاري که فرد آن¬ها را اختراع نکرده و از محيط خود وام گرفته است.

روی ديگر سکة يادآوري، «فراموشي» است. وقتي يک انسان – و يک جامعه – فقط قادر به يادآوري وضعي باشد که آنچه را که در گذشته رخ داده است؛ در درون فضاهاي ناظر کنوني بازسازي کند (به بيان ساده¬تر، گذشته را با حال و هوای محيطي امروزه بفهمد و تصوير کند)، پس به همان گونه دقيقا آن چيزهايي را فراموش مي¬کند که در کنونه، فضاي ناظري ندارد. (به بيان عامه، چنين روايتي از گذشته، «خريداري» ندارد.) به عبارت ديگر: فراموشي نيز با چنين محيط اجتماعي¬اي پيوند خورده است، در واقع فراموشي مشروط مي¬شود به تغيير فضا و دگرگوني محيط که از طريق تغييرات اساسي در شرايط زندگي و روابط اجتماعي حاکم برآن به وجود مي¬آيد.

لازمه پرداخت جامعه¬شناسانه به «فراموشي» اين است که حافظه فردي و جمعي را رودرروي يکديگر قرار دهيم. در اين رودرويي، فرايندهاي يادآوري و فراموشي، خود را به عنوان اعمال اجتماعي نمايان مي¬کنند که در آن، برخلاف تمام پيش¬فرض¬هاي روانشناسانة تحليلي، ويژگي منحصر به فرد بودن حافظه فردي را رد مي¬کند و نقش اجتماع برجستگي بيشتري مي¬يابد. به اين تعبير، مي¬توانيم بگوئيم «ما» همان چيزي است که ما را به «انسان» تبديل مي¬کند.

چکيده کلام اينکه، وقتي ما از يادآوري و فراموشي سخن مي¬گوئيم، وقتي ما از يادمانه فردي گفتگو مي¬کنيم، درک صحيح آن بدون همپيوندي و ارتباط متقابل فرد با گروه¬ها و محيط اجتماعي که فرد بر بستر آن، زندگي مي¬کند، قابل درک نيست. پاسخ به اين پرسش که چرا چيزي به فراموشي سپرده می¬شود و چرا موضوعي در يادها باقي مي¬ماند، از طريق درک بستر اجتماعي و گروه¬هايي از «ما» است که موضوعي را مي¬خواهد به پس صحنه براند و يا تجربه¬اي را مي¬خواهد ژرف¬تر و گسترده¬تر در اذهان زنده نگهدارد. واژگان کليدي «ما»، نقش فرد فردِ من؛ شما؛ و به بيان عمومي¬تر فرديت انساني را برجسته مي¬کند. از اين زاويه، پاسخ به پرسش يادآوري و فراموشي، نقش تصميم و اراده فردي من و شما را برجسته مي¬کند. يک پرسش برانگيزاننده مي¬تواند ما را به گام بعدي بحث رهنمون شود: آيا مي¬خواهيم از کشتارهاي بي¬رحمانه و اعدام ده¬ها هزار زنداني سياسي در دهه شصت و سال¬هاي آغاز به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي سخن بگوئيم؟!

حضور وسيع ما در يادمان¬هاي مختلف، پاسخ و اراده ما براي شکل دادن به يک حافظه (يادمانه) اجتماعي و جمعي است. اما به راستي چگونه مي¬توان کمي مفهوم يادمانه اجتماعي و يادمانه گروهي (يا جمعي) را روشن¬تر ساخت؟

پروانه ميلانى از فعالين خاورانى درگذشت( با لباس سفيد در عكس)

پروانه ميلانى از فعالين خاورانى درگذشت( با لباس سفيد در عكس)

 

يادمانه اجتماعي و يادمانه ملي

تفاوت يادمانه اجتماعي و گروهي در اين است که يادمانه¬ها در حافظه اجتماعي کوتاه مدت هستند و پس از مدت معيني از اذهان پاک مي¬شوند. در مقابل، يادمانه گروهي، پايدارتر است و براي دوره¬هاي زماني طولاني¬تر دوام مي¬آورد. چنين تفاوتي براي اين دو نوع از يادمانه، همبستگي جدايي¬ناپذيري با رسانه مورد استفاده براي ثبت چنين يادمانه¬هايي دارد.

مهم¬ترين رسانه مورد استفاده در يادمانه اجتماعي، بيان و گفتگوست. زندگي آن منوط به گفتگو و تبادل نظر اجتماعي است. تا زماني که گروهي بر زمينه تجربه مشترک درباره تجربيات خود از چشم¬اندازهاي مختلفشان سخن مي¬گويند و تبادل نظر و تجربه مي¬کنند، يادمانه اجتماعي به زندگي خود ادامه مي¬دهد. به اين معنا، يادمانه اجتماعي در پيوند با آنچه که فرهنگ شفاهي شناخته مي¬شود، قرار مي¬گيرد. تجربيات تاريخي نظير انقلاب مشروطيت، کودتاي رضاخان، دوران پرتلاطم 1320 تا 1332، کودتاي 28 مرداد 1332، جنبش انقلابي 1355 تا 1357 تا سرنگوني رژيم شاه و نيز روي کار آمدن حکومت جمهوري اسلامي، کشتارهاي وسيع و وحشيانه دهه شصت و به ويژه تابستان 1367 در يادمانه اجتماعي و فرهنگ شفاهي منوط به حضور و سخن گفتن افرادي است که اين تجربيات را از سرگذرانده¬اند. با مرگ حاملين اين تجربيات، حافظه اجتماعي در اين زمينه نيز رنگ مي¬بازد و با تجربيات و يادمانه¬هاي ديگري درگير مي¬شود.

يادمانه اجتماعي برآمده از جامعه¬اي است که در آن به دنيا مي¬آئيم و رشد مي¬کنيم. جامعه¬اي که درآن سخن مي¬گوئيم و با ديگران درباره يادماندني¬ها و يادها گفتگو مي¬کنيم. چنين عواملي، پيش¬فرض¬هاي اصلي ساخته شدن يادمانه اجتماعي هستند. همان طور که در سطور پيشين اشاره شد، يادمانه فردي ما، هميشه برپايه¬اي اجتماعي شکل گرفته است. يادمانه اجتماعي ساختاري يکدست و يگانه ندارد و از گنجينه تجربي گروه¬ها تشکيل شده که از طريق تکرار روايت¬ها، خود را معاصر مي¬سازد. چنين تکرارهايي فقط في¬البداهه و اتفاقي نيستند بلکه براساس قرارهايي تثبيت شده نظير يادمان جانفشانان و جانباختگان زندانيان سياسي، و يا سالگردهاي رخدادهاي مهم براي يادآوري و تائيد يادبوده¬هايي مشترک است، که از طريق تکرار، نگهداري مي¬شوند (در مقابل، نگاهی به اين عبارت در مورد کم بها دادن يادمان¬ها داشته باشيم: «چقدر اين مراسم¬ها را تکرار کنيم؟! بايد به چيزهاي جديدتري پرداخت…»). تاريخ در اين قالب معنا، محاوره و عمل مي¬شود، که گذشته در „کنونه“ باقي بماند و گذشته و حال، در مکان¬ها و اعمال معيني در هم بجوشند.

يادمانه اجتماعي، «جهان-شي¬»اي مادي پيش-داده شده است که مسائل روزمره همين طور مهندسي و آرايش مکاني (توپولوژي) تمدن شهري را شامل مي¬شود. چنين تعريفي از يادمانه اجتماعي، نشانه يادمانه ملي را دارد که مُهر خود را در اين توپوگرافي در شکل مجسمه¬هاي يادبود، نام خيابان¬ها و نظاير آن بر مقوله يادمانه ملي مي¬زند. به همين خاطر، بسياري از اين يادمانه¬هاي ملي دوامشان به سيستم و حکومت¬هايي وابسته است که آن¬ها را تقويت مي¬کنند و عمر بسياري از اين يادمانه¬هاي ملي به عمر حکومت¬ها وابسته مي¬شود. نمونه تعبير „قيام ملي 28 مرداد“ براي کودتاي برعليه دولت دکتر مصدق و يا روزهايي نظير „رحلت امام“ در جمهوري اسلامي، نمونه¬هايي هستند که با سقوط حکومت مفهوم و ارزش خود را به عنوان يادمانه ملي از دست مي¬دهند و يا دچار تفسيري شديدا متفاوت براي جامعه مي¬شوند. يا نمونه دوره آلمان نازي، تبديل و تغيير نام خيابان¬ها به نام رهبران و يا دسته¬بندي¬هاي فاشيستي را در دوران سقوط رژيم شاه و تثبيت رژيم جمهوري اسلامي نيز مي¬بينيم: خيابان پهلوي به خيابان مصدق و سپس به خيابان ولي¬عصر تبديل مي¬شود! بندر پهلوي به بندر انزلي ولي بندر شاه به بندر امام تبديل مي¬شود و…

با اين نمونه¬ها روشن مي¬شود که دوام و ماندگاري يادمانه ملي بسيار کوتاه¬تر از يادمانه اجتماعي است. علاوه براين، با اين نمونه¬ها، دو مسير متفاوت در بحث يادمانه آشکار مي¬شود: يادمانه رسمي (و بعضا دولتي) و يادمانه غيررسمي. يادمانه غيررسمي معمولا با فاصله و يا در ضديت با يادمانه رسمي و دولتي قرار دارد. بسياري از آنان، پاسخي هستند در مقابل روايت رسمي که از سوي حکومت¬ها با ابزارها ورسانه¬هايي که در اختيار دارند، به خورد اجتماع مي¬دهند. چنين تقسيمي، تفاوت آشکار يادمانه حاکمان با يادمانه محکومان را بيان مي¬کند و يادمان کشتارهاي دهه شصت و به ويژه کشتار تابستان 1367 يادمانة ستم¬ديدگان ايران است که محکوم به اسارت در چارچوب حکومت اسلامي ايران بوده¬اند.

زنده یاد مسعود طاعتی

زنده یاد مسعود طاعتی

 

يادمانه گروهي

يادمانه گروهي (حافظه¬ جمعي)، که دوامي بيشتر از يادمانه اجتماعي دارد, بر بستر چهار عامل زبان، زمان، مکان و تجارب مشترک شکل مي¬گيرد. زبان مهم¬ترين و ثابت¬ترين عنصر در حافظه يک گروه است. عنصر زمان و مکان براي به ثبت رساندن رخدادها هستند و رخدادها، موضوعي براي شکل¬گيري تجربة مشترک.

در حالي که حافظه فردي هم زمان يادمانه¬هاي گروهي متفاوتي را براساس وابستگي گروهي از افراد بالاجبار انبار مي¬کند، حافظه اجتماعي از اين افراد، بر اساس محيط وجودي متفاوت و تبادلات موجود در آن¬ها تاثير مي¬پذيرد. براي همين، نمي¬توان حافظه جمعي را به طور کامل فرايند ساخت و ساز گذشته افراد مشخص تعريف کرد.

يادمانه گروهي از رسانه¬هايي بسيار نيرومندتر از يادمانة اجتماعي سود مي¬جويد. پتر نويک مي¬نويسد: «يادمانه گروهي، به بياني ساده شده، رخدادها را از چشم¬اندازي يگانه و مورد علاقه¬اش مي¬نگرد، چندمعنايي را تحمل نمي¬کند، رخدادها را به چند الگوي اساطيري مي¬کاهد.» در يادمانه گروهي، نگاره¬هاي رواني به نمادها و روايت¬هاي اساطيري تبديل مي¬شوند که در آن مهم¬ترين ويژگي¬اشان، توانايي عقيده و احساس قدرتمند تاثيرگذار آن است. چنين اسطوره¬هايي، تجربه تاريخي را به ميزان زيادي از شرايط مشخص تاريخي موَجّدش جدا ساخته و به تاريخ¬هايي (داستان¬هايي) فرازماني دگرگون مي¬سازند، که نسل به نسل انتقال مي¬يابد. پاسخ به اين امر که تا چه زماني اين تجربه اساطيري نسل اندر نسل انتقال مي¬يابد، وابسته به اين است که آيا نگارة دلخواه گروه (تصويري را که گروه از خودش مي¬خواهد ارائه بدهد) و اهدافش را؛ پاسخگوست يا نه؟ از ويژگي¬هاي ديگر يادمانه گروهي، اين است که مدت دوامش محدود به آن نيست که حاملين آن تجربه از بين بروند؛ بلکه از طريق يادمانه¬هاي ديگر مختل شده و جايگزين مي¬شوند.

تجربه و احساس خودِ من اين است که در سال¬هاي اخير؛ و بهتر بگويم هرقدر که از قتل¬عام زندانيان سياسي در تابستان 1367 و اعدام¬هاي وسيع نسل مبارزين دهه شصت فاصله مي¬گيريم، اين يادمانه گروهي در جامعه ايران قدرت نمادين و اسطوره¬اي بيشتري مي¬يابد. مي¬توان در خوب يا بد بودن «اساطيري شدن» رخدادها و يا ضرورت يا عدم ضرورت نياز به «قهرمانان و دلاوران» راه آزادي و عدالت اجتماعي به بحث و تبادل نظر پرداخت ولي سلحشوري نسلي که با تمام وجود و قوا در مقابل هجوم جمهوري اسلامي ايستاد، ارزش نمادين و تاريخي¬اي دست يافته که بياني به قدرتمندي بيان احمد شاملو قادر به ستودن آن است:

ـ«وينان دل به دريا افکنانند،ـ

به پاي دارنده¬ي آتش¬ها

زندگاني

دوشادوش مرگ

پيشاپيش مرگ

هماره زنده از آن پس که با مرگ

و همواره بدان نام

که زيسته بودند،ـ

که تباهي

از درگاه بلند خاطره¬اشان

شرمسار و سرافکنده مي¬گذرد»ـ

اين پديده¬ايست که شکل¬گيري و رشد يادمانه را هم زمان سه سطح فردي، اجتماعي و گروهي، در مورد کشتارهاي دهه شصت گواهي مي¬دهد و اين گامي است که مقدمات گذار به سطح بالاتر و با دوام¬تري از يادمانه را فراهم مي¬آورد: يادمانه فرهنگي.

 

يادمانه فرهنگي

يادمانه فرهنگي، يک يادمانه بلندمدت است و مي¬توانيم آن را از يادمانه اجتماعي و گروهي تمايز دهيم. يادمانه فرهنگي، بيش از آن که از تجربه مستقيم، يا عمل يا تقليد برخيزد با نمادها پيوند خورده است. دوام يادمانه فرهنگي، بر بنياد نهادهايي همچون کتابخانه¬ها، موزه¬ها و آرشيوها استوار است، که بر تصميم¬هاي مشخصي بازمي¬گردند که چنين يادمانه¬هايي را تائيد مي¬کنند و بازمي¬گسترند. چنين نهادهايي وابسته به کارهايي تخصصي¬اي نظير موزه¬داري، کتابداري و يا پژوهشگران تاريخي هستند، که اسناد و گنجينه¬هاي فرهنگي را ذخيره مي¬سازند و معنا مي¬کنند و کارشان به تعبيري گسترده، نگاهداري و بازسازي يادمانه است. بار احساسي، شکل¬دهي موجز و استحکام نهادي؛ ويژگي¬هاي مختلفي هستند که يادمانه¬هاي اجتماعي، گروهي و فرهنگي برآن استوار مي¬باشند.

در زمينه سرکوب¬ها و کشتار زندانيان سياسي ايران، مجموعه¬اي از کتاب¬ها، فيلم¬ها، تصاوير، موزه¬ها، آرشيوها، مجسمه¬ها و بناهاي يادبود به وجود آمده¬اند و به اين طريق گام¬هاي نخست براي شکل¬گيري يادمانه فرهنگي برداشته شده است. نگاه به دستاوردها و کاستي¬هايي که در اين زمينه وجود دارد نيازمند کاری دقيق¬تر است ولي اشاره¬وار به برخي از نمونه¬ها اشاره می¬کنم:

کتاب: علاوه بر تک نگاري¬هايي که جان بدربردگان از زندان¬های جمهوري اسلامی منتشر ساخته¬اند بايستي به ابتکار عمل مشترکِ جمعي از زندانيان سياسي دوره شاه و جمهوري اسلامی در گفتگوهای زندان اشاره کرد که تاکنون با انتشار کتاب¬ها و اسناد صوتي و تصويري، به تلاش در زمينه مستندسازي و شکل دهي به يادمانه فرهنگي ما، در زمينه سرکوب و کشتار زندانيان سياسي ايران دامن زده¬اند. در اين ميان، تلاش¬ها و آثار منتشره در مورد زندان توسط نشريه آرش به سردبيري پرويز قليچ¬خانی و کتاب زندان از نشر نقطه و به ويراستاري ناصر مهاجر را نبايستي از توجه دور داشت.

تصوير: عکس¬هايي که براي مستندسازي کشتار از طرق مختلف به دست آمده است يکي از قوي¬ترين و اثرگذارترين مستنداتي هستند که از سال¬هاي سرکوب در دست داريم: عکس اعدام¬هاي کردستان در تابستان 1358 انتشار يافت، يکي از تکان¬دهنده¬ترين شواهد از اين جنايت بود. و يا نمونه عکس اجسادي که در گلزار خاوران دفن شده¬اند و شبانه

گلزار خاوران

گلزار خاوران

عکس برداري شد و به سراسر جهان انتشار يافت.

نقاشي، مجسمه¬سازي و کارهاي حجمي: در اين زمينه بايستي به کارهاي سودابه اردوان اشاره کرد که از درون زندان به خارج کشور انتقال يافت و خوشبختانه در سوئد امکان انتشار آن¬ها به صورت کتاب فراهم آمد. از هنرمندان و زندانيان سياسي مرد، آثار منوچهر شهابي نقاش و مجسمه¬ساز گرانقدر مي¬توان نام برد. او که در اطريش زندگي مي¬کند، آثارش در زمينه نقاشي، مجسمه¬سازي و کارهاي حجمي، از جمله کارهای موفق در اين زمينه است. بخشی از نقاشي¬ها و کارهای حجمی وي، در سومين گردهمايي سراسري درباره کشتار زندانيان سياسي در ايران (2009 – هانوفر، آلمان) به نمايش درآمد و توانست با مخاطبين اجتماعي¬اش، جان بدربردگان و بازماندگان از کشتارها ارتباط نزديکي برقرار کند.

موسيقي: در زمينه موسيقي و آواز بايستي به آثار ارزنده گيسو شاکري هنرمند معترض و شيرين مهربد هنرمند و زنداني سياسي سابق اشاره کرد. موسيقي و اجراهاي موفق سيما بهمنش، بخش ديگري از مخاطبين را با ژرفاي دردناک کشتارها آشنا مي¬سازد.

شعر و داستان: در زمينه شعر آثار هنرمندان و شاعراني احمد شاملو، اسماعيل خوئي، عباس سماکار و سعيد يوسف با بيان ويژه خود به فاجعه نگاه مي¬کنند. علاوه براين، برخلاف نظر شيفتگان «غير سياسي» شعر «حجم گرا»، بايستي آثار خودويژة يدالله رويايي، که متاثر از سرکوب¬ها و کشتارهاي سياسي در ايران است، را نام برد. در زمينه داستان و ادبيات، داستان¬هاي کوتاه علي اشرف درويشيان و نسيم خاکسار، در اين زمينه قابل ذکرند.

فيلم: توليد برنامه ويژه تلويزيوني توسط زندانيان سياسي نظير چهار برنامه تحت عنوان «تلويزيون پويش» و تاکنون سري جديد با همين سبک کار که با عنوان برنامه تلويزيوني «پنجره¬ها» از طريق ماهواره به سمت ايران پخش مي¬شوند و از طريق اينترنت هم براي همگان قابل دسترس است. در زمينه فيلم¬هاي موضوعي، مي¬توان از آثار زير نام برد:

مسعود رئوف، «درختي که به ياد مي¬آورد»؛

دو فيلم پانته¬آ بهرامي و مهرداد بابالوئي «ازاين فرياد تا آن فرياد» (در نخستين گردهمايي سراسري درباره کشتار زندانيان سياسي ايران، 2005- کلن، آلمان به نمايش درآمد) و «و من عاشقانه زيسته¬ام» (در دومين گردهمايي سراسري درباره کشتار زندانيان سياسي ايران، 2007- کلن، آلمان به نمايش درآمد)

علاوه براين، بايستي از کارگردان موفق و جوان مقيم اطريش، آرش رياحي ياد کنم که فيلم او با عنوان «براي يک لحظه آزادي» که برنده جوايز بين¬المللي متعددي شد. اين فيلم در سومين گردهمايي سراسري درباره کشتار زندانيان سياسي ايران، 2009- هانوفر، آلمان با حضور کارگردان به نمايش درآمد.

نکته¬اي که در اين بازبيني به چشم مي¬خورد، اين است که اغلب هنرمنداني که از آنان نام برده¬ام يا خودشان زنداني بوده¬اند (براي نمونه: سودابه اردوان، پانته¬آ بهرامي، مسعود رئوف و منوچهر شهابي) و يا از بازماندگان و وابستگان جانفشانان و جانباختگان (آرش رياحي). اين نکته، کاستي مهمي را نشان مي¬دهد و آن عدم حضور و آفرينشِ هنرمندان زنداني نشده، در ميدان بازسازي يادمانه فرهنگي مردم، درباره سرکوب¬ها و کشتارهاي دهه شصت و به ويژه تابستان 1367 مي¬باشد.

همان گونه که در قسمت¬هاي پيشين اشاره کردم، يادمانه فرهنگي از ابزارهاي ديگري نيز سود مي¬جويد که برخي از نمونه¬هاي آن را که بايستي بيشتر به آن¬ها توجه داشته باشيم را اشاره مي¬کنم:

مجسمه¬ها و بناهاي يادبود: درخت يادبود زندانيان سياسي که در تابستان 1367 توسط رژيم جمهوري اسلامي قتل عام شده¬اند، در شهرهاي دالاس (آمريکا) و تورنتو (کانادا) نمونه¬هاي خوبي هستند که پيام و ياد اين رخداد تاريخي را در شهرها و کشورهاي مختلف جهان به شيوه¬اي مناسب زنده نگه مي¬دارند.

لینک به نسخه پی دی اف سخنرانی

 تصوير 1 سنگ نوشته زیر درخت يادبود (دالاس، آمريکا) کشتار زندانيان سياسی ايران توسط رژيم جمهوری اسلامی در 1367

لینک به نسخه پی دی اف سخنرانی

تصوير 2 درخت يادبود (دالاس، آمريکا) کشتار زندانيان سياسی ايران توسط رژيم جمهوری اسلامی در 1367

در مورد کتابخانه¬ها، مراکز اسناد و يا موزه¬ها، تلاش¬هايي در کشورهاي مختلف در حال انجام است که تا مرحله فعلي از دستاوردهاي آن جمع¬بندي دقيقي به دستم نرسيده است.

 

يادمانه¬ها و برخي چالش¬ها

به جاي جمعبندي، ترجيح مي¬دهم با طرح برخي چالش¬ها و پرسش¬ها، اين بحث را باز بگذارم، چرا که هنوز چنين موضوعاتي در ميان ما بايستي بيش از پيش طرح شوند و ژرفا يابند. تا زماني که آخرين شاهدان مستقيم کشتار سراسري زندانيان سياسي ايران زنده هستند، يادمانه از تمام سطوح خود تشکيل مي¬شود: به عنوان يادمانه تجربي فردي که توسط جان¬بدربردگان تجلي مي¬يابد؛ به عنوان يادمانه اجتماعيِ تمامي افرادي که دوران ستمکاري و هراس¬افکني جمهوري اسلامي را تجربه کرده¬اند؛ مانند بازماندگانِ جانفشانان و جانباختگان اين کشتارها؛ به عنوان يادمانه گروهيِ نيروها، اقشار و طبقات اجتماعي که در اين چالش¬هاي چند دهه به نحوي مستقيم يا غيرمستقيم در معرض اين تجربه قرار گرفته¬اند و نيز به عنوان يادمانه فرهنگي که در بخش پيشين به آن اشاره کردم

آواهایی از ناکجاآباد برای ستارگانی بی نام

گلزار خاوران

.

پرسشي که در اين سال¬ها، بايستي درباره آن انديشيد اين است که چه چيزي تغيير خواهد کرد اگر آخرين شاهدان کشتار سراسري زندانيان سياسي ايران بميرند و ما به ناچار به شهادت¬هاي با واسطه و از روي اسناد بايستي اکتفا کنيم؟

از زندان¬هاي سال¬هاي پس از کشتار تعداد محدودي از زندانيان سياسي جان بدر بردند. بسياري از آنان هنوز در ايران هستند و به دليل ادامه حکومت سرکوب و اختناق قادر به مستند ساختن تجربيات خود نيستند. بخشي از آنان مجددا توسط جمهوري اسلامي بازداشت شده و يا به طرز مشکوکي (براي نمونه در تصادفات رانندگي يا سانحه در کوه) جان باخته¬اند. برخي از آنان در اثر عوارض پس از شکنجه، بيماري¬هاي زندان و يا مرگ طبيعي در گذشته¬اند. بخش ديگري از شاهدان، به دلايل قابل فهمي، هنوز تمايلي براي بازگشت به فضاي زندان و کشتارها را ندارند و از بازگويي تجربيات مستقيم خود تاکنون پرهيز کرده¬اند. و واقعيت اين است که زمان سرِ بازايستادن ندارد. اين چالشي است که بايستي توجه جدي بدان داشت و مسئله مستندسازي تجربيات درباره سرکوب، زندان، شکنجه و کشتار را به آينده¬اي نامعلوم واگذار نکرد.

چالش و پرسش ديگر اين است که چند نفر از جان بدربردگان و در مفهومي وسيع¬تر از «ما»، زندگي خود را به طور خاص، وقف تعقيب مجرمين، آمران، طراحان و عاملان کشتارها و مستندکردن يادهاي جانفشانان و جانباختگان کرده است؟

چالش ديگري که در پيش روي ماست، پرداختن به کشتار سراسري، و بيش از سه دهه سرکوب، شکنجه و زندان با چشم¬اندازهاي متفاوت وگسترده¬تري است که رابطه يادمانه گروهي در اين زمينه را در پيوند با تروماي (روان-زخمي) اجتماعي و گروهي مورد بررسي قرار مي¬دهد. چرا که فاجعه کشتار و سرکوب در ايران از تروماي فردي خارج شده و پديده¬اي توده¬اي است. امروزه با پيوستن نسل نوين چالشگران اجتماعي و سياسي، اين پديده توده¬اي را به روش و ابعاد ديگري تجربه مي¬کنيم. ما امروزه مي¬توانيم از تروماي دهه شصت، تروماي تابستان 67 و تروماي کهريزک، براي کل اجتماع سخن بگوئيم. به عبارتي مناسب¬تر، تروماي جمهوري اسلامي براي کل جامعه ايران هنوز حي و حاضر است! روان-زخمي¬سازي در روندي که به ظاهر فردي بوده است آغاز شده و به پديده¬اي گروهي و اجتماعي تبديل شده است. فراتر از آن، به دليل حساسيت مردم در قبال فجايعي که در زندان¬ها رخ مي¬دهد، بخش زيادي از طريق غير مستقيم، از طريق روايت¬هاي جان¬بدربردگان و نيز انتقال تجربه فرانسلي با اين تروما درگير شده¬اند. به اين مفهوم که جان¬بدربرده، همگان را بر زخم و آسيب وارد بر مجموع جامعه يادآور مي¬شود. چگونگي برخورد عمومي با جرم و مجرمين و يافتن راه حل مناسب براي همبستگي و همسويي با قربانيان و جان¬بدربردگان، پرسشي نيست که فقط و فقط، زندانيان سياسي سابق به آن پاسخ دهند، بلکه مجموع جامعه در قبال آن مسئول و پاسخگوست.

اين زخم گروهي و اجتماعي نخست بايستي به رسميت شناخته شود تا در قدم¬هاي بعدي در فکر راه چاره و معالجه آن بود. تداوم برگزاري يادمان¬هاي کشتار سراسري زندانيان سياسي، يکي از اين تلاش¬هاست که همبستگي و اراده اجتماعي را براي به رسميت شناختن چنين زخمي در جامعه ايران نمادين مي¬سازد. جنبه¬هاي ژرف¬تر و پژوهش¬هاي آکادميک را به فرصتي ديگر بايستي واگذار کرد، ولي يکي از جنبه¬هايي که (برخلاف گفتمان رايج در ميان ايرانيان)، تجربه کشورهاي ديگر نيز بر آن صحه مي¬گذارد، بدست آوردن توانايي گروه و يا جامعه، براي غمخواري (به بيان فرهنگ عامه: عزاداري) است. من يادآور مي¬شوم که در اغلب قريب به اتفاق خبرهايي که از خانواده اعدام شدگان داشتيم (و حتي در روزهاي اخير دريافت مي¬کنيم) اين جملات نماينده دادستاني يا وزارت اطلاعات تکرار مي¬شد که „اين وسايل بچه¬اتان! حکمش اعدام بود و حواستان باشد که حق نداريد صداي گريه و شيون¬تان از خانه بيرون بيايد!“ به راستي چرا؟! فقط کينه¬توزي و بدطينتي اسلاميون بود که موجب چنين ممنوعيت عزاداري مي¬شد؟! به اعتقاد من نه! رژيم و مشاورين اطلاعاتي و امنيتي¬اش مي¬دانستند که با برگزاري مراسم يادبود براي زنداني اعدامي، ميزان همبستگي گروهي و اجتماعي با خانواده آسيب¬خورده از اين جنايت علني و آشکار مي¬شود. آشکار شدن همبستگي اجتماعي با بازماندگان جانفشانان و جانباختگان، کارکردي چندجانبه دارد: در عرصه اجتماعي و سياسي، انسان¬ها موضع آشکار خود را عليه جنايتکاران و در همراهي با قربانيان بيان مي¬کنند و در عرصه فردي، خانواده¬ها و بازماندگان زنداني اعدامي، خود را در غم خويش تنها و ايزوله نمي¬يابند. به بيان عمومي¬تر، با غمخواري مشترک، همگي اعلام مي¬کنيم که دردي مشترک داريم و ميان ستمگر و ستم¬ديده خونسرد و بي¬تفاوت نيستيم. من از همين نکته به نظر کوچک و بديهي مي¬خواهم يادآور شوم که گاه استدلالات و تمايلاتي، براي به اصطلاح „آکادميک“ کردن يادمان¬ها، به دستاويزي براي سياست¬زدائي، خنثي¬سازي و کم¬رنگ ساختن نقش جنايتکارانه تماميت رژيم تبديل مي¬شود. تهي کردن بار سنگين انساني و عاطفي اين فاجعه و انتقاد به کساني که قطراتي اشک در چشمانشان جمع مي¬شود براي هزاران هزار انساني که بي¬مهابا و بي¬رحمانه قتل¬عام شدند، کاري است که توانايي¬ها و دستاوردهاي يادمان¬ها را محدود مي¬کند و صدمه مي¬زند. به دريافت من، ما مي¬بايستي مسئوليت جمعي و اجتماعي خود را آشکارا بپذيريم و اعلام کنيم. اين درد را به عنوان درد مشترک خودمان، و زخم جمهوري اسلامي را بر پيکر همه اجتماع مي¬بينيم و نه فقط مشکلي که به جان بدربردگان و بازماندگانِ جانفشانان و جانباختگان تعلق دارد.

منابع

متن سخنرانی همايون ايوانی به مناسبت يادمان های جانفشانان و جانباختگان ده شصت (2010)، در شهرهای دالاس (11 سپتامبر)، آتلانتا (12 سپتامبر)، واشنگتن دی سی (18 سپتامبر)، اورلاندو (19 سپتامبر)، لس آنجلس (26 سپتامبر) و لندن (16 اکتبر)

لینک به متن سخنرانی همایون ایوانی

لینک به نسخه پی دی اف سخنرانی