قلب ِبزرگ ِبهار درسینه ی ما می تپد، مجید خرّمی
به روی لبانت تبناک
زنبوری را
ترسیم می دارم .ـ
مترس ازنیشک ِآن ،ـ
باعسل ِصدایت دارد
سرمست می رقصد ،ـ
روی پارچه ی مِتقال ِبوم
میان ِبازی رنگ های من .ـ
درآستانه ی بهارم هنوز
که ازایوان ِخانه
بجانب ِشکوفه های نورس
خود را پرتاب می دهم تا ستاره ها .
تا آمیزه ی هفت سین که
شیرازه ی رخساره ی ماست
روی سفره ی حسرت ها وآرزوها .ـ
شما آنجا دسته های گل هستید
روبروی تُنگ ِبلورماهی ها .ـ
وقتی گُلابدان لبریزاست
نُقل ونبات مزه می شوند ،ـ
پُل چوبی را
درآفتاب به من بنما ،ـ
تا دشت ِسبز ِمیان ِکوه وتپه را
به نمایش بگذارد .ـ
بگذارمیان ِشراره ی باورما
بپزند کلوچه ها بدرخشند .ـ
وقتی گردگیری خانه را دیگر
گلوی جاروی مکیده است .ـ
قاب ِخاطره را
با تمنای سه حرف عشق بنواز !ـ
برابردیوار به شیپورگوش ها
به دَم ای هوشمند !ـ
می شنوی !ـ
کسی منتظرماست هنوز ،ـ
تا ازپشت ِخط بشنود
صدای مهربانی را .ـ
بگذارازدل هم شنیده شویم ،ـ
مثل شراب ِشیرین نوشیده شویم .ـ
تنهایی هم اینجا
مانند ِمسافری است
که به ما پیوسته است .ـ
می شنوی !ـ
تلنگری به دَر می زند .ـ
ببین تنهایی هم آمده است .ـ
او هم پیراهن ِبهارپوشیده است .ـ
درپیمان با ما زیر ِهمین سقف ها
می خواند وگیتار می زند .ـ
با زندگی به مُدارا گام بردار ،ـ
نگاه کن فَرا گشاده
مورچه ها هم جشن می گیرند .ـ
ببین چگونه درجزیره
پروانه می بوسد
لب های یک زندگی جُذامی را ؟
می دانم با جهان ِ دُوزنده ای روبرو هستیم ،ـ
که به اندازه ی کافی جامه دُوخته است .ـ
اما چه بسا اندام ها که برهنه
بی تبسم ِپیراهنی نُو
به حسرت ِنوروز ،ـ
درنگاه ِمات ِآینه می نگرند .ـ
ازهرفضای تنفسی ،دوریا نزدیک
رهایی بده ،بسوی ما
درودها وبوسه هایت را !ـ
با تپش ِتُنبک ِزمین ،ـ
ما رقص مان را
روی همین هستی پای می کوبانیم .ـ
باوربیاور ،که ما هنوززنده ایم !ـ
با شبنم ِروی لبانت
برخیز با ما !ـ
به شادکامی برقص !ـ
ای نیکوی همسفر !ـ
قلب ِبزرگ ِبهار درسینه ی ما می تپد !ـ
مجید خرّمی
یازدهم مارس ،دوهزاروشانزده ، فرانکفورت .ـ