مارکسِ ترییر، منوچهر
برای خواندن نسخه پی دی اف مقاله لطفا اینجا کلیک کنید
در مراسم دویستمین تولد مارکس در ترییر، در نمایشی با حضور مخالفان، موافقان، تماشاچیان کنجکاو و رسانههای رنگارنگ، مجسمهای از مارکس با کنار زدن پرده سرخی نمایان شد که ناگهان بیننده را با پیکر غولآسایی تقریبا سه برابر اندازه خود روبرو کرد. ابعادی که در اروپای معاصر برای تجلیل از یک شخصیت، نادر است.
مجسمه مونومنتال برنزی مارکس اثر وو ویشان
(Wu Weishan)
هنرمند دولتی چینی، هدیه ی جمهوری خلق چین به شهر زادگاه مارکس ترییر است که در پنجم ماه می در میدان سیمون اشتیفت
(Simeonstiftplatz)
این شهر طی مراسمی افتتاح شد. مجسمه ۴،۷ متری با وزن ۲۳۰۰ کیلو، روی برجستگی پله ای پنج ضلعی قرار داده شده است که اوجش زیر پای هیکل است. با ۳ پله از هر ضلع می توان بالا رفت و به مجسمه نزدیک شد. ارتفاع پله های ساخته شده از سنگِ آتشفشانیِ „بازالت“ یکسان نیست و به طرف بالا از ارتفاع هر پله کاسته می شود که ارتفاع مجسمه را با پایه به 5،5 متر می رساند. در آغاز از سوی هنرمند ارتفاع مجسمه با پایه، ۶ متر۳۰ در نظر گرفته شده بود. بعد در چانه زنی با مقامات شهرداری اندازه مجسمه با پایه به ۵،۵۰ متر کاهش یافت که اعلام شد مطابق ماه و روز تولد مارکس در تاریخ میلادی، پنجم ماه می است. (با این حساب اگر مارکس متولد ژانویه می بود بایستی مجسمه کوتوله و یا اگر متولد دسامبر بود بایستی اندازه ساختمانی ۵ طبقه می شد!)ـ
بعد از پردهبرداری، هم موقعیت و هم جهت در نظر گرفته شده برای مارکس ترییر مشخص گردید. در گذاشتن موقعیت مجسمه دقت شده است. پشت مجسمه به شرق و روی او، امتداد نگاه و سوی حرکتش به غرب است! ـ
ویشان مارکس را در میان سالی، با کت یا پالتو یقه بزرگ ساده و بلندی، شاید رایج برای عصر او، حجم داده است. پیکر محوری عمودی و حالتی بی مقاومت دارد. هیکل مجسمه خشک، شق و رق است و به همان نسبت سینه به جلو دارد. با در نظر گرفتن این نسبتها، مردی قد بلند و قبراق، با هیکل ایده آل و متناسب برای یک یک مانکن می تواند باشد. نیم تنه ی بالا منجمد و بسته در خود است. بازوها هیچ حرکتی ندارند. بیننده، شاهد مجسمه ای با بازوها و دستان چسبیده به تن است که هیچ تواناییای ندارند. دست راست به طرف بالاست، درحالتی که یقهی کتش را گرفته است. این حالت دست، بدون کاربرد و فقط برای پُز استفاده شده است. دست چپ به طرف پایین آویزان است و کتابی را گرفته یا حمل می کند. از نظر ابعاد، دستِ روی سینه نسبت به هیکل، ظریف و کوچک به نظر میآید. موقعیت سر در امتداد نیم تنهی بالا، خشک و بدون کوچک ترین تمایلی به چپ، راست، بالا و یا پایین است که بر جمود نیم تنهی بالا می افزاید. سرِ رو به جلو، نگاهی گم در ارتفاع سر به موازات زمین دارد. چشمهای کوچک و تنگ در برجستگی اغراقآمیزِ ابروها با گودی بیشتری فرو رفته اند که بی فروغی شان را تشدید میکنند. به جای صورت پهن و چشمان نافذی که از مارکس در عکس هایش به یاد داریم، در اینجا با صورتی استخوانی نسبتا ظریف و کوچک با بیانی بی روح مواجهیم. دماغ نازک و کشیده، متناسب با صورت ظریف این مجسمه، مارکس را بیگانه میکند. چهره مارکس، ظریف تر نسبت به نمونه های قبلی، پرداخت شده است. در کل، ترکیب این چهره نشان از متفکری با نگاهی نافذ ندارد. ترکیب صورت بی تفاوت است و فقط ابروها و چشمان تنگ کمی به صورت کاراکتر میبخشد. این نگاه نمی تواند نگاه مارکس باشد. وزن مجسمه به طور مساوی روی پاهایی ظریف، به فاصله ی یک قدم تقسیم شده است. تقلید قدم برداشتن در حرکتی گنگ دیده می شود. نیم تنه پایین سعی در القای حرکتی به جلو دارد. باد، سمت راستِ کتِ بلند را انحنا داده است که بین خطوط عمودی – هم چون محور عمودی بدن، پاها و بازوی سمت راست – حرکت در نیم تنه پایین را نمایان میکند. این خط منحنی، از دامن سمت راست کت به موازات بازوی راست آغاز و با کش و قوسی ملایم در یقه برجسته سمت چپ کت خاتمه مییابد. حرکت باد در سمت راستِ کت و تقسیم سنگینی روی دو پا، ضمن انعطافی که به ساختار خشک مجسمه می دهد، آن را کمی شناور و سبک می نمایاند. کل قامت با توجه به موقعیت دستِ راست حالتی نمایشی دارد. حالت ایستاده و یا قدم زدن از چهارسوی زاویه دید این مجسمه، یکسان نیست. مجسمه از رو به رو در حال قدم به جلو و از پهلو ایستاده به نظر میآید. کل قامت با توجه به موقعیت دستِ راست روی سینه حالتی نمایشی و مغرور دارد.ـ
,ویشان تلاش کرده از زبان اکسپرسیو در مجسمه تمام قد استفاده کند. سطح مجسمه جنسیت گِل را در قالب برنز حفظ کرده است. خطوط کناری یا به عبارت دیگر، مرزهای حجم و فضا در کل آرام هستند، هر چند که سطح ناآرام به نظر میرسد.ـ
از روبرو خطوط منحنی کت نگاه بیننده را از پایین به بالا هدایت می کند و به سر می رساند. بیننده در مقایسه نسبت اندازه خود اگر احساس کوچکی نکند، حتما مجسمه را عظیم میبیند که به او بی اعتناست. پله ها، علاوه بر اندازه بزرگ مجسمه، تاکید دیگری بر هم سطح نبودن آن با بیننده است.ـ
کل پیکر در آرامش قرار دارد. روبروی مجسمه، باز و میدانی با سنگفرش است. سمتِ راستِ مجسمه با فاصله چند متری به پشت ساختمان آجری قدیمی محدود میشود که به فضای مجسمه رنگ و بوی تاریخی میدهد. مکان مجسمه در مرکز میدان نیست و آن را در خارج از مرکز میدان قرار داده اند و با وجود بزرگی پیکر، حاشیه ای و ایزوله به نظر می آید.ـ
مجسمه شخصیتها، یک نوع تفسیر خالق از سوژه است. اگر اثر سفارشی باشد مجسمه ساز ناگزیر به اجرای خواسته های سفارش دهنده است. مجسمه از اشخاص، همیشه حجمی است که تلاش در بیان سویه ها و یا خصوصیات موضوع دارد. به علت سکون فیزیکی کار و محدودیت های دیگر، طبیعتا هنرمند در کنار شکل موضوع، از طریق پُز و حرکت، یا نگاه و سمبل هایی، و یا قرار دادن اثر در مکانی مشخص، در استفاده از ماتریال، در ترکیب بندی، در بازی نور و سایه و… در تلاش است به معنا و محتوای کار بیافزاید. ـ
خالق مجسمه اینجا از کتاب استفاده کرده است. ویشان دست چپ مجسمه کتاب داده است که آویزان به تن چسبیده است. کتاب رابطه ای با حالت کلی مجسمه ندارد. کتاب میتواند رابطه مارکس را با مطالعه، تالیف، تفکر یا آگاهی برساند. هرچند که این سمبل برای شخصیت معروفی مانند مارکس که تالیفاتش بیشتر از کتب مقدس چاپ شده است، زائد به نظر می آید. ویشان دماغ مارکس را نازک برجسته و کمی تیز فرم داده است. این مطابقتی با دماغ مارکس که درعکس های او می شناسیم ندارد. این فرم مطمئنا نتیجه عدم تسلط استاد به حرفه اش نیست. گویا در چین، دماغ کشیده سمبل زیبایی، کمال، شور، شوق، شادی و هیجان است و شاید بدین علت ویشان با استفاده از این سمبل دماغ مارکس را شکل داده است.ـ
استاد توانا، وو ویشان مجسمه ساز 56 ساله چینی است. سِمَت ها و عنوان های او عبارتند از: کوراتور موزه ملی چین، معاون رئیس انجمن هنرمندان چین، پرزیدنت آکادمی مجسمه سازی چین، و مدیر آکادمی هنرهای زیبای نانجینگ. او همیشه از امکانات و پشتیبانی دولت بهرمند بوده است. اینها همه نشان دهنده نزدیکی او به مرکز به قدرت حاکم است. طبیعتا سپردن ساخت چنین اثری که ازسوی چینیها مانند سمبل دوستی دو کشور آلمان و چین پنداشته شده است، در مرکز قدرت تصمیم گیری میشود. ـ
میتوان گفت که این تفسیر مارکس در تری یر محصول نگاه زیباشناسی “حزب کمونیست” چین و فرهنگ آن کشور است. مجسمه بیننده را به یاد مجسمه های رهبران „بلوک سوسیالیستی“ میاندازد که گاهی با کت باز بلندی دست خود را بالا نگه داشته اند. هنر مورد نظر بایستی آکادمیک، ایده ال، ساده و زمینی باشد. در این کشورها سبک موسوم به رئالیسم سوسیالیستی به عنوان تنها سبک مشروع اعلام می شد که در آن بهای مخصوصی به نقش هنرهای تجسمی داده و وظیفه کاربردی آن در نشان دادن معیارهای نگاه قدرت حاکم تکلیف می گردید. این وظایف قبل از همه شامل بخشهایی است که انسان به عنوان واحدی نشانه شناسانه در مرکز توجه است. لذا در این کشورها تنها یک مسیر هنری صاحب مشروعیت و قابل حمایت از سوی دولت بود که در تکمیل مشروعیت نظم اجتماعی مورد خواست دولت از طریق هنر عمل کند. تصویر انسان، انعکاس تصور قدرت از انسان کامل است که در جامعه در تصاویر رسمی نشان داده می شود. در این روند، زبان زیباشناسی مورد توجه دولت نیز شکل گرفته و دقیق میشود. در این مسیر تکنیک کار، سوژه، پرسپکتیو، ترکیب بندی و سبک ها به خدمت بیان پیام تکلیف شده استفاده میشوند.ـ
در پیکره های مانده از اروپای دنیای قدیم (آنتیک) ما شاهد پیکرهای انسان هایی هستیم که در فرم حد کمال رسیده اند. این کمال، شفافیت و زیبایی موجود در آنتیک درقالب بدن های قوی در تصویرها تبلیغی کشورهای اردوگاهی دنبال شد. بدن انسان در صحنه های گوناگون ابزاری جهت نشان دادن الگو برای انسان در زندگی نوین گردید. هیکلهای قوی مردان و زنان را بارها دیده ایم که نشاندهنده ی قدرت، سلامتی و توانایی یک ورزشکار هستند. قاطعیت، غرور و صلابت بدن، انعطاف ناپذیری و دینامیک با تمام وجود، پُزهای تصویر شده را فرا گرفته است. دراین مجسمهها و تصاویر، بدنی به نمایش در نمی آید که نسبت های کامل بدن و صورت را نشان ندهد. مردم در فرمهای یکسان، یک شکل میشوند، اگر فردی هم از مردم متمایز یا تنها تصویر گردد، آن فرد الگوی مورد آرزوست. تنها رهبران با فردیت شان امتیاز یکسان نبودن را دارند. ولی با این وجود، رهبران و شخصیتها نیز از اندازه های ایده آل در تصویر سازی ها بر حذر نمیمانند. تصاویر و پیکر رهبران باید قهرمانانه و حماسی یا در صحنه هایی با پُزهای رومانتیک – ایده آل شده – جدی یا خوشحال به نظر آیند. مجسمه مارکس چینی ترییر هم از این سنت و با هنرمندی آشنا به این سنت شکل گرفته است. قد بلند و هیکل متناسب، نگاه جدی، خطوط ساده که همه ی نگاه را متوجه سر میکند، اتفاقی نیست. این مارکس چینی باید غول آسا و مافوق انسان باشد، از جنس دیگری جلوه کند و عوام نباشد. برای رسیدن به مرتبه او باید از پله بالا رفت. آنجا در کنارش نیز بیننده خود را تنهاتر و باز کوچک تر می بیند. بیننده نگاه مارکس را نمی تواند دنبال کند چون در “قامتِ” او نیست. مارکس ترییر ، مارکسی ممتاز، مغرور، بسته، با چشمانی تنگ و خشک، صورتی اخمو و بی تفاوت، بی اعتنا به محیط را نشان می دهد. نیم تنه ی جامد بالا، تصویر از فردی جزم گرا منتقل می کند که با قدرت تحرک نیم تنه پایین، به طور مکانیکی به پیش رانده می شود. هر چه بیشتر به مجسمه دقت می کنی بیشتر از مارکسی که در ذهن داری دور می شوی.ـ
در اغلب آثار ویشان هویت جغرافیایی او دیده میشود. آثار او گاهی بیننده را به یاد نقاشی های آبرنگ چینی میاندازد که حجم گرفته اند. او در خلق هیکل های سفارشی از اصول رسمی عدول نمیکند. در تولید این اثر نیز نباید از فرم ها و بیان زیباشناسی حزبی- دولتی در چین غافل شد. معاون وزیر چینی در پرده برداری مجسمه میگوید که با این مجسمه جذابیت و بزرگی مارکس بیان شده است. این جمله شاید نشانه ای است برای درک آنها برای بیان کیفیت. کمیت وسیله بیان کیفیت شده، یعنی آن ها کیفیت را با کمیت اعلام میکنند. در چین جنون کارها با ابعاد بزرگ به راحتی قابل یافت است. شاید این جا از بزرگی مجسمه مارکس رمز گشایی می شود. کیفیت مارکس برایشان 5،5 متر بوده است. برخلاف اروپا، شاید در چین برای نشان دادن معنویت بزرگ، اغلب از کمیت، هم چون از حجم های بسیار بزرگ، استفاده میکنند. ما مجسمههای غول پیکر مائو را می شناسیم.ـ
هنرمند در آثاری همانند مجسمه مورد توجه، اتفاقی کار نمی کند بارها مدلی می سازد. نظم و هارمونی و… را پیاده می کند. اجزا و ترکیب بندی و… حامل پیام و یا مکمل حامل پیام می کند. برخی از پیام ها را با تحقیقات نشانه شناسانه و مقایسه ای میتوان دریافت. برخی دیگر ناگزیر جزو تشکیل دهنده نگاه و سبک خالق اثر است. کانتکس زمانی، مکان قرار اثر، و رابطه موضوع با هر دو به تفسیر آن می افزاید. سوژه سیاسی مانند مارکس در هر کانتکسی تفسیر سیاسی به خود میگیرد. گفتمان های عصر نیز بی تاثیر از روی تفسیر هنری نمیگذرند. این نیز ممکن است که نیت هنرمند میتواند خوانده نشود و چون رمزی در دل اثر بماند و میدان را به تفاسیر محول کند.ـ
همان گونه که قبلا ذکر شد مجسمه روی سکویی است که بلندترین سطحش در جهت حرکت مجسمه است. این جهت به سوی غرب است. اینجا می توان با موضع چپ تفسیر حرکت به سوی غرب جهت تسخیر را فرض کرد و از موضع دیگر برگشت به غرب و پشت به شرق را تفسیر کرد. نمونه های دیگر، دست چپ کتاب را پاسیو و آویزان در دست دارد. دست راست فعال در پز دخالت دارد. پای چپ در پیش و پای راست در پس است. مجسمه را نیز میتوان از روبرو عمودی در دو بخش تقسیم و تفسیر کرد. سمت چپ مجسمه جامد و بی حرکت (!) و سمت راست آن حرکت دارد و با انرژی است! هنرمند در اجزا دقت می کند. به خصوص در مجسمه هایی با این ابعاد هیچ بخش از اثر اتفاقی نمی تواند باشد.ـ
مجسمه هایی که ما از مارکس دیده ایم همه تلاش کرده اند مرد مسن متفکری را نشان دهند که با چشمانی درشت و دقیق، جای دوری را نگاه می کند. مجسمه هایی طبیعتا بسته به توانایی و خواسته ی هنرمندش شاید به زوایای دیگری از مارکس، فلسفه او یا خصوصیات وغیره پرداخته اند. ولی تفاوتی که نمونه های قبلی مارکس اینجا با مارکس چینی مشخص می شود همان فشردن مارکس در اندازه های و نرم های زیباشناسی دولتی چینی است.ـ
مارکس برای تحصیل در دانشگاه در ۱۷ سالگی ترییر را ترک کرد و دیگر برای زندگی آنجا باز نگشت. اکنون از زمانی که تعداد توریستها به شهر برای دیدن زادگاه مارکس می آیند افزایش یافته، چند سالی است تری یر به یاد “پسرش” افتاده است. (سالانه فقط از چین حدود صد و پنجاه هزار توریست به این شهر جهت دیدن خانه مارکس مراجعه می کنند) از زمانی که چین (۲۰۱۵) پیشنهاد مجسمه ای به عنوان هدیه به زادگاه مارکس را داد، شهرداری پتانسیل جذب توریست و “زائران” را برای شهر درک کرد و با برنامه ریزی و کانسپ های سودآور، خود را برای ۲۰۰مین سالروز تولد مارکس آماده کرد. برای شهرداری، مجسمه مارکس و خانه مارکس تنها از زاویه شهرت شهر و وارد شدن پول اهمیت پیدا می کند.ـ
ذکر شد که مجسمه برنزی مارکس هدیه چینی ها به شهر ترییر است. شهردار شهر درمصاحبهای گفت که تمام پروسه ساخت با کنترل او و تیم اش همراه بوده و جلوی هر اتفاق یا سورپرایزِ ممکنی گرفته شده است. به نظر نگارنده دست اندرکاران شهرداری، زبان زیباشناسانه توتالیتری را می شناسند. مجسمه ای از مارکس که جمود و جزم گرایی و کلیشه های شکست خورده هنر دولتی در اروپای شرقی را یادآوری کند بهتر از مارکسی است که بیان تفکر، اومانیسم و عشق او به زحمتکشان باشد. هدف در تری یر همان بلایی است که سر چه گوارا آوردند. مارکس باید تبدیل به میکی ماوس و ترییر بایست دیسنی لند مارکس گردد. مارکس به جای آگاهی باید چهره اش را روی جا کلیدی، دستمال، لیوان، شورت و جوراب و… در اختیار بگذارد.ـ
از سوی برگزارکنندگان شگفت آور نیست که این هیکل چینی، در تبلیغ نگاه مارکس انقلابی نباشد. صرفا حجم بزرگ مرده ای بی خاصیت خلق شده است. صورتی بی بیان، هیکلی بازار پسند، که بی خیال در باد ایستاده یا قدم می زند. از آن مارکس فکور، استوار و آینده نگر اثری نیست. ـ
باید توجه داشت نظامی که بر پایه و اساس بهره کشی سازماندهی شده است چه تصویری از معروف ترین مخالفش می خواهد نشان بدهد. این مجسمه در حالی که قصدش بازاریابی و جلب توریست برای ترییر است، اما در عین حال شاید به نوعی تبلیغات منفی برای مارکس است. آن ها فکر می کنند که بر مارکس پیروز شده اند. دیگر باکی از این فیلسوف محبوب ندارند! او را چنان که می خواهند، مرده و اخته برپا می کنند. و با مجسمه مونومنتالی، مرگ مارکس انقلابی و تولد مارکس بی خطر را جشن می گیرند.ـ
متن را با بخشی از متنی که “سایت نقد” به مناسبت دویستمین سالگرد زادروز مارکس منتشرکرده است به پایان می برم:ـ
بیهمتاست، اما نه همچون تندیسی فرهمند، نه همچون پیامآورِ بهشتی دروغین، نه حتی همچون انسانی سراسر وارسته بیهیچ کاستی و خطا و آژنگی و نه هرگز همچون دارندهی اندیشهای سراسر یکدست و بیدغدغه و تردید و تناقض. او انسانی واقعی است با همهی پیروزیها و شکستها، با همهی رنجها و خوشیها، همراه با عشق و کین و بزرگی و بخل، مانند همهی آدمیزادگانِ دیگر. نه؛ مارکس بیهمتاست همچون نقطه عطفی در تاریخِ زندگی و اندیشهی بشری؛ بیهمتاست همچون مرزی که تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم میکند؛ بیهمتاست همچون نقطهی بیبازگشتِ نقد. بیهمتاست از آن رو که بهشتی دروغین را وعده نمیدهد، بلکه راز بهشتهای دروغینی را فاش میکند که خود را پایان تاریخ مینامند؛ مارکس بیهمتاست، هم برای دوستان و هم دشمنانش؛ اگر دوستانش از این بیهمتایی آگاه نباشند، دشمنانش همیشه از آن آگاه بودهاند و هستند: در ژرفترین تاریکخانهی هراسشان از توانِ روشنگرانه و ستیزهجویانهی نقد.ـ
ـ ۱۲ می ۲۰۱۸
منوچهر