سه سوال اساسی و چند متمم از عباس هاشمی
منوچهر آذری
سه سوال اساسی و چند متمم از عباس هاشمی
ـ۱– آیا تغییر رژیم اسلامی ایران امری اجتناب ناپذیر و یا ممکن است؟ علت و موانع چیست ؟
ـ۲– اگر آری، چه تغییری باید؟ چرا و به کدام دلائل؟
ـ۳– چگونه این تغییر میسر است و ابزار و ادوات آن کدامند؟
ع هاشمی: شاید بدون دو پرسش مقدماتی مبنی بر اینکه „آرزوی تغییر“ و „عزم تغییر“ وجود دارد یا نه؟ پاسخ به این سه سوال اساسی بی معنی باشد؟
افزون بر این اپوزیسیون باید حالا دیگر فهمیده باشد که گیر وضعیت حاضر برغم آمادگی شرایط عینی درکجاست؛ به نظر میرسد جای اسب و گاری عوض شده.ـ
پس اول به این سه نکته مقدماتی میپردازم:ـ
از نظر من رویای تغییر و داشتن امید و نوعی مدینه فاضله در سر و سپس عزم به تغییر و آنگاه فرارفت از وضعیت موجود بدون تردید از مقدمات ضروری و مراحل اولیه ست و به قول شاملو:ـ
„نومید مردم را معادی مقدر نیست“
و نیز میگوید:“… بیگمان این چاووشی امید انگیز توست که قافله را به وطن میرساند“ـ
روشن است که او به اهمیت نقش عنصر پیشرو اشاره دارد.ـ
و اما حتما باز هم عده ای هستند که بگویند؛ اینها احساسات چریکی احمد شاملو است و مربوط به دوران خامی جنبش بود و دیدیم که „چاووشی امید انگیز“ پیشگامان ما ره بجایی نبرد. به جای این شعرها و اتوپی ها به ما تئوری بدهید و بگویید چه باید کرد و چه نکرد!؟
من با تاکید بر اهمیت این امر مقدماتی اما پایه ای، فقط اشاره میکنم که این ضروریات اولیه ربطی به صحت و سقم تئوری و راهبرد ندارد، ملزومات آن است. اما از آنجا که همچنان منتقدینِ به هر حرکت انقلابی به „تئوری“ای که وجود ندارد توسل جسته و توجه „مخصوص“ ابراز میداشته و میدارند باید به ایشان اطمینان داد که نه تنها اینکه اهمیت تئوری بلاتردید است، بلکه حی و حاضر هم اکثر گروهبندیها ی سیاسی دارای تئوری و برنامه و نقشههای گوناگون هستند که حتی بسیاری از مفاد آنهم در این یا آن تئوری و برنامه ها ی موجود درست و لازمه و دوای زایمان این تحول بزرگ است! مثل جدایی دین از دولت، مثل آزادی بی قید و شرط، مثل نان، کار، مسکن و برابری خلقها و زن و مرد و لاغیر. اگر واقعا مشکل تئوری صرف است، „بسم الله!“ـ
اما باید به جد پرسید با وجود اینهمه تئوری و برنامه و شعارهای اساسی و بعضا مهم و درست و برغم وجود شرایط عینی اینچنینی که حداقل نیمی از جمعیت ایران زیر خط فقر هستند و باصطلاح تق ملاها و اسلام و ولایت فقیه و برادران دزد سپاهی و دیگر کلان دزدهای بیت رهبری در آمده و عموم مردم همه رنگاش را دیده و این رژیم فلاکتزا را نمیخواهند و تا حدودی بی بی سی و هواداران بین المللی جمهوری اسلامی را هم شناختهاند، این رژیم قرون وسطایی چرا همچنان سر جایش هست؟
یکی از دلائل اش این است که اپوزیسیون „گاری“ را جلوی اسب بسته است.ـ
این را توضیح خواهم داد. ابتدا باز میگردم به عرض اولم: من فکر میکنم وجود تئوری برغم اهمیت بی چون و چرایش، برای برداشتن مانعی سیاسی و اجتماعی به تنهایی کافی نیست و بدون شور و شوق انقلابی در یک پیشگام مصمم و تاثیرگذاری مشخصاش بر توده ی وسیع، تئوری نمیتواند به جزم شدن عزم کمک کند و مانع را از میان بردارد. بیهوده تئوری را „خاکستری“ نخواندهاند. من با این گرایش مجادله نمیکنم چون معتقدم با انقلاب انفورماتیکی که طی سه دههی گذشته بوجود آمده و ادامه دارد بالطبع تغییراتی را در مکانیزم مناسبات پیشگام با توده ها بوجود آورده، لذا بهتر است در پاسخ مشخص به این سؤالهای اساسی بغرنج را بفهمیم که „محک تجربه“ هم خواهد بود.ـ
سوال اول شما این بود: آیا تغییر رژیم اسلامی اجتناب ناپذیر و یاممکن است؟
این خود دو سوال است؛ یکی اجتناب ناپذیری و دیگری ممکن بودن.ـ
پس اول باید ببینیم اجتناب ناپذیری به چه معنی ست، اجتناب ناپذیری به معنی بن بست در ادامهی حیات سیاسی یک رژیم سیاسی ست! رژیم حاکم بر ایران رژیمی خلافتی و ولایت فقیهی ست. این نوع از خلافت و رهبری نه فقط بخاطر نابهنگامی تاریخی که بدلیل بیلانِ چهل سالهاش که بر اکثریت قریب به اتفاق مردم و حتی بخشی از شرکای خودش روشن است، به بن بست رسیده و حیات او را ارگانهای سرکوب و حمایت ضمنی دول امپریالیستی حفظ کرده اند. و „ممکن بودن تغییر رژیم“ هم در چنین وضعیتی با اجتناب ناپذیری توضیح داده میشود. بنابراین پاسخ به ممکن بودن هم علیالاصول آری ست. اما این آری مشروط است و وقوعاش هم به چندین شکل میتواند رخ دهد!ـ
علتاش اینست که شرایط عینی و حتی بخشی از شرایط ذهنی بسیار بیشتر از هر زمانی امکان این تغییر را فراهم کرده و اوضاع بگونهای است که میتواند برغم عدم آمادگی شرایط ذهنی لازم، یعنی نبود آمادگی نقشهمند از طرف نیروهای مردمی و انقلابی، برغم میل دول امپریالیستی که از وجود این رژیم سود کلان اقتصادی میبرند، طوفانِ بزرگ آغاز شود و ای بسا به جایی هم که مردم میخواهند نرسد، چون در حال حاضر دو عنصر مهم، اول „دشمنان امپریالیست جمهوری اسلامی“ نمیخواهند و نمیگذارند این رژیم بدون جایگزینی سودمندتر که متضمن منافع آنان باشد تغییر کند و نه پیشگام و مردم از تجربه ی انقلاب ۵۷ و چهل سال بدبختی به جمعبندی روشنی از اشتباهات خود و رویدادها ی رنگارنگ سیاسی رسیده اند و خود را متناسب با آن تجهیز کردهاند.ـ
م آذری: این تجهیز از نظر شما چگونه است؟
ع هاشمی: دوجنبه دارد، نظری و عملی؛ درست است که درعمل و تجربه ما به جمعبندی هایی میرسیم اما این جمعبندیها باید در میان فعالین مورد بحث و بررسی قرار بگیرد و باصطلاح پالوده و از آن خود کارگران و فعالین سیاسی شود و به صورت رهنمود عمل بعدی در آید و از لحاظ عملی با نقد اشتباهات و کشف تاکتیکهای درست، آنرا پایه و سکوی حرکات بعدی برای کاهش خسرانها و افزایش دست آوردها ساخت. مثلا اصل بی اعتمادی به سیاستمداران بورژوا و نیز بورژوا! ارتباطات بین اتحادیهها و سندیکاها بدور از فرقهگرایی ولی هشیارانه و سنجیده یکی از تجهیزات است. استفادهی هوشمندانه و منظم از شبکه های ارتباطی پیشرفته در بسیج آحاد کثیر مردم برای پشتیبانی از آکسیونهای مختلف یکی دیگر از تجهیزات است. انتقال جمعبندیهای نظری روشن این یا آن نظریه پرداز. نقد گرایشهای ارتجاعی که خود را برای سوارشدن بر موج اعتراضات آماده میکنند و راه حلهای پیشگیرانه از تجهیزات است و در یک کلام باور به قدرت خویش بدور از شیخ و شاه و قهرمان و نهادینه کردن آن در پراتیک از تجهیزات مهم است.ـ
باز گردیم؛ در این اوضاع است که یحتمل پیش از وقوع زلزله خود از درون خودشان و البته باز هم با „کمکهای غیبی“ دست به انحلال رژیم ولایتی و فقاهتی میزنند و یا با وقوع زلزلهی سیاسی بسته به آمادگی، نقشه و آرایش و توازن نیروهای درصحنه نتیجه تحول در یک زورآزمایی خونبار تعیین میشود. که یکی از اشکال تغییر رژیم میتواند خوابی باشد که آمریکا با „فرشگرد“یها در معیت „رضاشاه صغیر“ برای ایران دیده است. که نباید آنرا هم دست کم گرفت. گرچه فعلا نمایشی ست.ـ
روشن است که به لحاظ آمادگی و تجهیز دفاعی، جنبش در وضعیت نا مناسبی ست. اما این فقط به ایران و خاص امروز ما نیست، بسیاری از جنبشها ابتدا در چنین وضعیتی قرار دارند ولی چنانچه در تجارب قبلی خود پی برده باشند که نباید صحنه را خالی کرد و به وعده ی این و آن اطمینان کرد، همه چیز به دست می آید و کسی نمیتواند در مقابل اراده ی مردمی که عزم گرفتن سرنوشت خودشان را بدست خود دارند، تعرضی جدی کرده و یا این مقاومت را در هم بشکند. بهمین جهت پاسخ به سوال نخست مشروط به آن است که در گام اول ببینیم چپ بعنوان پیشگام نظری و عنصری مسئول در جنبش انقلابی، نقش و جایگاه خودش و سپس دیگران را چگونه توضیح میدهد و آیا به اصل „انقلاب – و هر تحولی اساسی – کار توده هاست“ وفادار است، آنرا تبلیغ میکند و وسیعا اعلام مینماید که جنبش کنونی نیازی به قیم و ناجی ندارد و قدرت بدست توده ها؟
براستی اگر قرار است کسی، کسی را نجات دهد این کارگران و زحمتکشان انقلابی اند که با تصرف خیابان و زمین جنگ و محیط کار و تولید، دشمن را خلع سلاح و گروههای محروم از حقوق ابتدایی را آزاد خواهند کرد، نه برعکس. با چنین نگاهی ست که میتوان از انواع اپوزیسیونهای مایل به سرنگونی رژیم پرسید آیا شما حاضرید بدون چشمداشت به „حق ویژه“ به این سرنگونی کمک برسانید؟!
م.آذری : رابطه و نوع حرکت „پیشگام„ در مقابل „جنبشی که نیازی به قیم و ناجی ندارد„ را چگونه تعریف میکنید؟ به نظر شما پیشگام امروز حامل چه خصوصیاتی میتواند باشد؟ چه ساختاری برای پیشگام تصور میکنید؟
عباس هاشمی: برای پاسخ به این سوال مهم ابتدا باید پیشگام را تعریف کنیم؛ به نظر من دو دسته پیشگام در جنبش چپ وجود دارد:ـ
دسته ی اول: نیروهای مجرب کارگری و سیاسی صنفی که از کوران مبارزات صنفی سیاسی و در میان خود کارگران و زحمتکشان به آگاهی طبقاتی رسیده و فعالین و رهبران عملی و بعضا نظری جنبشهای گوناگون هستند. این دسته از عناصر پیشگام وظایفشان را میدانند و در حال انجام آن هستند و البته از تجارب و دانش گروه دوم چنانچه تجربه و یا ایده ای برای پیشرفت و سازماندهی داشته باشند استفاده میکنند.ـ
دسته ی دوم: روشنفکران و احزاب و گروههای مارکسیستی و یا سازمانهای سیاسی چپ پراکنده هستند. این دسته بعضا صاحب تجاربی هستند که میتوانند آنرا حتی الامکان بدون داخل شدن در تشکلهای کارگری و ایجاد مشکل امنیتی برای کارگران، از طریق نوشتن یا گفتگو و یا از طریق شبکه های اینترنتی و هر نوع مداخله ی فکری و عملی دیگر در اختیار فعالین کارگری قرار دهند.ـ
از نظر من این انتظار به نوع نگاه ما به جنبش کارگری و نقشی که برای روشنفکران در جنبش کارگری و عمومی قائلیم بر میگردد: از نگاه من اکنون جنبش کارگری همانی نیست که در زمان شاه و کل جنبش کمونیستی سابق بود و آن این بود که بویژه در فقدان جنبشهای کارگری و وجود کارگران پیشرو روشنفکران به میان کارگران میرفتند تا آنان را آگاه کنند و یا آنان را بسازماندهی حزبی خودشان ترغیب و جذب کرده و یا گاها نقش نماینده یا سخنگوی کارگران را بازی کنند. اینها همه از نظر من و هم در واقعیت تغییر کرده و امروزه تکنولوژی ارتباطات کلیهی مرزها را در نوردیده و با وسائل ارتباط جمعی هوشمند قادر است بر کلیهی این روندها کنترل و احاطه داشته باشد، جنبشهای اعتراضی که جهان دیگری میخواهند باید این روند را ببینند و از آن هوشمندانه استفاده کنند.ـ
جنبش ما مجبور است از تجارب تازهی جنبش های دیگر جهان بهره بگیرد و توجه کند که „تکنولوژی پیشرفته ارتباطی“ را نباید گذاشت که فقط برای کنترل فعالین سیاسی و سندیکایی بکارگرفته شود، این طرف هم باید از این وسیله برای ترویج ایدههای سوسیالیستی حتی الامکان هرچه علنیتر و گستردهتر سودجوید.ـ
دیگر اینکه از نظر من هر کسی باید در حوزه ی کاری خودش فعال باشد و سعی همه در هر حوزهای که هستند علاوه بر انتقال تجربه و ترویج آگاهی طبقاتی و سیاسی ایجاد هماهنگی با دیگر صنوف و گروهبندیهای مختلف سوسیالیست و ترقیخواه نیز هست.
در مورد ساختار هم؛ تغییر در ساختار و تشکل یابی کارگران و کلیه ی واحدهای کاری و اجتماعی و سیاسی این است که ضرورتا میبایست مستقل و خود گردان باشند و بشیوهی شورایی و با انتخابات مستقیم شکل بگیرند و منتخبین منظما قابل تغییر باشند.ـ
م آذری : نقش حزب و روشنفکران چه میشود؟
ع هاشمی: ما برای دو دوره ی کاملا متفاوت باید به نقش و وظیفه ی احزاب فکر کنیم: قبل و بعد از سرنگونی رژیم. قبل از سرنگونی وظیفه ی گروههای مارکسیست بیشتر سیاسی و امداد رسانی کامل با رعایت اکید مسائل امنیتی ست و پس از سرنگونی وظایف اساسا ترویجی و آموزشی ست و در هر دو دوره باید بدانند که رهبری به مفهوم سنتی تاریخاش سپری شده و برغم اینکه آگاهی از بیرون وارد جنبش کارگران میشود اما آگاهگران یا رهبران و یا روشنفکران نقش رهبران بلافصل را مثل سابق دیگر بازی نمیکنند مگر خودشان بطور طبیعی از میان کارگران برخاسته باشند. آنان اما پس از سرنگونی رژیم میبایست بطور متمرکز و سازمان یافته در جای دیگری به این کار خطیر ادامه دهند. آنرا توضیح میدهم.ـ
م آذری : اگر جنبش کارگری را از دانش و تئوری این روشنفکران دور نگهداریم بنیهی نظری جنبش ضعیف نخواهد ماند و جنبش کند پیش نمیرود؟!ـ
ع هاشمی : اصلا قرار نیست جنبش کارگری و دیگر نیروهای دموکرات از دانش روشنفکران محروم بمانند! اتفاقا باید متمرکزتر مردم را آگاه کنند و این مشکل بویژه بعد از سرنگونی راه حل دارد و اتفاقا راه حلی بسیار ضروری و عملی هم. چون اولا خود طبقه ی کارگر حتی دارای چندین گرایش نظری و لاجرم „نمایندگان“ متفاوت نظری ست و علاوه بر آن فقط طبقهی کارگر که در جامعه نیست، جامعه اگر میخواهد حیات نو بیابد باید یکپارچه بشیوه نوین از پایین دموکراتیزه شود و قدرت بدست خود مردم سپرده شود پس باید برای کلیهی روشنفکران و متخصصین (که خودشان منشاء نوعی دیگر از قدرت هستند و چنانچه دموکراتیزه و درست سازماندهی نشوند بناچار بسیاریشان به قدرت سیاسی ارتجاع جذب میشوند) سازماندهی مخصوصی داشته باشند که به بهترین نحوی بتوانند ایدههایشان را در مناظرههای وسیع و منظم و یا پرسش و پاسخهای مداوم برای هر پروبلماتیک سیاسی و اجتماعی بیان داشته و ذهن تودهها را بطور روزمره برای انتخابات بهتر و تصمیم گیری هایشان روشن سازند. طبیعی ست که علاقمندان به حزب یا محافل نظری و کلوبهای سیاسی میتوانند و مفید است که تشکلهای خودشان را برای پروراندن فکر داشته باشند اما علاوه بر اینها در مقیاس عمومی میباید امکاناتی وسیع سازمان داد مثل آکادمی های آزاد علمی و… تا همهی نهادهای جدید التاسیس شورایی بتوانند به سهولت انواع ایدهها و راهکارها را بشنوند و بشناسند و خود دست به انتخاب زده و سپس تصمیم بگیرند. شکل عملی آن هم میتواند اختصاص تریبونهای آزاد در مدیای سراسری (تلویزیون ها، رادیوها، روزنامه ها) و بدون هرگونه تبعیض برای کلیهی گرایشهای نظری باشد. و صد البته بدون گذار از یک دورهی طولانی مناظرههای جدی بین گرایشهای مختلف سیاسی طرح انتخابات مجلس و همهپرسی به اجبار به سمت انتخاب آنچه که تا کنون بوده و یا در بهترین حالت به کپی کردن از تجارب کهنهی کشورهای سرمایهداری میانجامد که خودشان هم اکنون دچار بحران و محتاج تحولی اساسی هستند. پس مهم است ببینیم این اپوزیسیون به سوال دوم چه نگاهی دارد:ـ
سوال دوم اینست که „چه تغییری میخواهیم؟“ـ
مسئله اینجاست: پاسخ به این سوال را هم در اساس جنبش میدهد و اینجا حقیقتی وجود دارد که متاسفانه کمتر به آن عنایت شده است و آن اینست که تجربهی انقلاب بهمن و چهل سال حکومت اسلامی و بازیهای رنگارنگی که این حکومت و شبه اپوزیسیون اصلاحطلباش در آورده و از آنطرف اپوزیسیون انقلابیاش هم بهر دلیل کاری پایهای نکرده ، خوشبختانه مردم بدرستی احساس کرده اند: „کس نخارد پشت من“ پس بدرستی دارند میفهمند که سرنوشت خودشان را خودشان میبایست در دست بگیرند. نگاه کنید به شعار های کارگران پیشرو „هفت تپه“: نان کار آزادی اداره ی شورائی!ـ
اما این کار مهم را گویی اپوزیسیون برعهده خودش میداند؟! یا از سوی دیگر قرار است عدهای از بالا جمع شوند و توافقاتی بکنند و مثلا در بی بی سی اعلام کنند و عکسهای „ماه“شان منتشر گردد بعد با „من و تو“ بمیریم تکلیف این رژیم تعیین میشود؟! این به این میماند که گاری را جلوی اسب بسته باشیم. بهمین جهت عناصر انقلابی، با فرهنگ و دانشور و پیشرو و متمایل به بر اندازی، عجالتا باید یک حساب و کتاب واقعی بکنند و از قوای دشمن ارزیابی روشنی داشته باشند و بدانند که قوای مسلح رژیم؛ این برادران سپاهی بخصوص پرواری هاشان حسابی منافع خودشان را میشناسند و در قدمهای اول حتما تعرض و بعد هم مدتی مقاومت میکنند و یا از بالا با اپوزیسیون دست ساز آمریکا یا دیگر نیروهای خارجی بند و بست میکنند و با ایجاد اختلال و هزار حقه نمیگذارند جنبش مردمی به پیروزی برسد. اما جنبش مردمی اگر درست هدایت و سازماندهی شود و به قدرت واقعی خودش پی ببرد و دنبال باد ندود، هیچ قدرت و هیچ حقهای بر او کارساز نیست. اکسیر نجات جنبشی که در محاصرهی انواع دشمن خودی و بیگانه است، تصرف زمین و خیابان و محل کار و زیست و نگهداری و دفاع همه جانبه از حریم خود است بهمین خاطر اپوزیسیون یا گروههایی که خود را اپوزیسیون میدانند مطلقا نمیبایست نقش سد و عنصر گمراه کننده را در مقابل این مقاومت و سازماندهی نجاتبخش جنبش ایفا کرده بلکه باید افکار و خیالات کهنه را کنار بگذارند و چنانچه میخواهند در واقعیت یاور مردم باشند بدون انتظار „حق ویژه“ و چشمداشت به „پست و مقام“، تجارب و دانششان را به هر شکل ممکن در اختیار این درک و دریافت درست و کارساز جنبش دموکراتیک بگذارند.ـ
به نظر من اگر اپوزیسیون چپ این برش را از منش و افکار کهنه راست و تصوراتی که همواره از آنِ فرصت طلبان و مرتجعین بوده و هست انجام ندهد، همانطور که میبینیم اکثرا نمیتوانند تفاوتشان را با سایر اپوزیسیونهای ارتجاعی بطور روشن رسم کنند و خودشان را یا به رقیب بیدلیل و تمایز آنها بدل میکنند و یا مجبوراند وارد همکاری با آنان شوند و در بهترین صورت همان ساز را جداگانه بزنند. در حالیکه وظیفهی اساسی مارکسیستها تبلیغ „رهایی کارگران و زحمتکشان بدست خودشان و ترویج بیاعتمادی نسبت به گرایشهای ارتجاعی و سازشکارانه بورژوایی و خرده بورژوایی ست“، تنها از این طریق میتوان به احراز بیشترین آراء و همدلی و همراهی عمومی در جنبش اعتراضی دست یافت.ـ
البته این بسیار خوب و ضروری ست که چپ بداند؛ در تحول آتی همهی گرایشهای سیاسی از چپترین تا راستترین وجود واقعی اجتماعی دارند و سهیم هستند و دارای حقوق برابر. البته هیچکس هم قیم مردم نیست و یا جایگاه ویژه و حق ویژه ندارد، فقط بشرطی که؛ قبل از همه خودش بتواند این تمایز را روشن نموده و از فرصتطلبان فاصلهاش را حفظ کند، نه اینکه خودش هم وارد همان بازی بشود!ـ
به نظر من ایران در برههی کنونی مجبور است در یک مبارزهی مرگ و زندگی برای یک دموکراسی از پایین و خودگردان دست به تغییری اساسی بزند، نه اینکه به تعویض این عده با عده ای دیگر بیاندیشد. میگویم مجبور است زیرا همهی راههای دیگر به رم ختم میشود و اکنون „رضا شاه صغیر“ در رم مشغول پرو کردنِ شنل و کت و شلوارهای مناسب „بسته به رای مردم“ است! ایشان طبق توصیهی خمینی که گفت „آن بچه برود درساش را بخواند“ رفته درسهایش را خوب خوانده و اکنون آماده شده است احتمالا امتحانی هم داده و فعلا دارد نقش عنصر فشار را برای „تعویض رفتار رژیم“ بازی میکند و چنانچه رژیم رفتارش را عوض نکرد ممکن است باو بگویند برای گمراهان نقش راهنما و نجات بخش را ایفا کند!ـ
جنبش واقعی کارگران و زحمتکشان اما راهش در درجه ی اول با فعالیتها و سرپیچیهای مدنی هرچه وسیعتر و پس از آن، اعتصابات وسیع و همگانی اش آغاز میشود و سپس به تصرف خیابان و احاطه بر محیط کار، بستن راه عبور و مرور دشمن و خلع سلاح اوباشی میرسد که به تظاهرات و اجتماعات مردمی حمله میکنند. برای دفاع قدرتمند و موثر از این تحول اجتماعی جلب حمایت و پیوستن بدنهی نیروهای مسلح به جنبش خیابان نیز ضرورت دیگری ست. این را از طریق مذاکره „شاهزاده“ با بسیج و سپاه نمیتوان بدست آورد با حضور در خیابان و تداوم آن و آمادگی و دفاع، اعتصابات و اعتصاب عمومی و نشان دادن عزم جزم بدست می آید.ـ
بدیهی ست که جنبش واقعی به همه عناصر فهمیده و خوبها، دانایان و دانشوران و متخصصین از هر مرام و مسلک و تفکری که دارند، حتی به „شاهزاده“ و اصلاحطلبانی که جانی نبوده باشند نیز امکان، تریبون و فرصت مساوی و کافی خواهد داد تا با علم و دانش و تخصصشان به ساماندهی این دموکراسی کمک کرده و آنرا حتی هدایت کنند اما بدون „جایگاه مخصوص“ و „حق ویژه“ و دم و دستگاه و قدرت اداری و اجرایی ویژه.ـ
قدرت سیاسی آتی ضرورتا یا بهتر است بگوییم مجبور است برای نگهداری و دوام دموکراسی و توسعه ی آن مستقیما به دست نهادهای منتخب مردمی و بر مبنای دموکراسی مستقیم شکل بگیرد و نمایندگان خود را برای دوره ای معین انتخاب کند. این نمایندگان مدام قابل نقد و تعویضاند.ـ
و در تکمیل آن مهمتر اینکه: کلیهی نهادهای تصمیمگیری و بویژه در مذاکرات سیاسی و کلیه معاملات اقتصادی بینالمللی با هر کشوری و در هر کجا بدون استثناء (این معاملات و مذاکرات) باید مستقیم و علنی باشد.ـ
نکته اساسی دیگر اینست که نیز به تجربه دریافته باشیم که سرنوشت اختلافات بیشمارِ درون اپوزیسیون را مردم و جنبشی تعیین میکند که از پایین برخاسته باشد. چون تنها در جنبشی واقعی این اختلافات محک میخورد و تعیین تکلیف میشود جنبشی که متضمن منافع طبقاتی و گروهی معینی باشد ورنه هر دسته و گروه و فرقه ای ایدههای متنوعاش را پیش شرط و مقدم بر خود جنبش قرار داده و همچنانکه تا به امروز دیدهایم؛ کلامی کوتاه نمی آید و از آن دست برنمیدارد. توصیه نمیشود که کسی از نظرات اش دست بردارد؛ اما باید نظرات را به بوتهی آزمایش سپرد و البته که برای جلب توجه و افزایش آراء، هر گرایشی میبایست و حق اوست که دست به تبلیغ و ترویج ایدههای خودش بزند. اما نباید به مانع بدل شود.ـ
بنیاد فکر چپ کارگری از این ایده برمیخیزد که طبقهی کارگر بدلیل نقش مهمی که در تولید دارد نقشاش در تحولات هم مهم است. پس روشنفکر کارگری وظیفهاش این نیست که خودش را چنان سپر طبقه ی کارگر کند که طبقه ی کارگر جلوی پایش را نبیند و احساس کند قرار است رهبرانی او را نجات دهند.ـ
دیگر طبقات و اقشار نیز میبایست از تجربهی ساختارهای مدرن خودگردان استفاده کنند تا دموکراسی دستخوش امیال فردی نشود.ـ
پس از این „مقدمه“ باید مشخصا بگوییم „چه تغییری میخواهیم؟“ همانطور که قبلا اشاره کردم پاسخ به این سوال را جنبش همگانی خواهد داد. اما بدیهی ست که بعنوان یک پیشنهاد و یا رهنمود هر کدام از گروهها یا افراد میتوانند ایدههایشان را با مردم در میان بگذارند. بعنوان مثال تصور من از تغییرات پیشِ رو یک تغییر اساسی یا بنیادی ست که به بحث گذاشته خواهد شد و صاحبنظران این گرایش ادله و توضیحات خودشان را ارائه میکنند و به همین شکل دیگر نظریهها. اما این نظرات درستی و غلطی فورمولهای تئوریکاش مثل گذشته نباید با این و آن فرقه و گروه محک بخورد و در چالههای تاکنونی چرخ بزند. نقطه نظرات گوناگون فقط ارزش رهنمودی دارد و آنرا جنبش تشخیص میدهد که مناسب است، درست است، یا پرت است. اینبار قرار است مردم یعنی کارگران و زحمتکشان و کلیه اقشار و لایههای اجتماعی خودشان با تشکلهای خودشان تصمیم بگیرند نه رهبران، پس اینبار رهبران عنایت میکنند و فقط راه های موردنظرشان را و هر ضرورتی را که لازم میبینند نشان میدهند و توصیه میکنند اما این خود مردم هستند که انتخاب میکنند و تصمیم میگیرند. بویژه که اینک با ابزارهای مدرن امکان مداخله دارند و براستی میتوانند حضور مستقیم در صحنهی سیاست داشته باشند و مستقیما هم تصمیم بگیرند. بدون آنکه تشکلهای مخفی شان را علنی کنند . مضافا اینکه تجربه اجازه نمیدهد مطمئن باشند که اپوزیسیون، فردا سرشان را کلاه نمیگذارد.ـ
خلاصه بگویم تمام گروههای برانداز مردمی باید دریابند که مشکل واقعی در تفاوت و یا تشابه و یا حتی مقبولیت و یا یکی بودن و اشتراک نظر و شعار نیست، متاسفانه مسئله اینست که تمام گروهها خودشان را به صرف داشتن نظراتی مثلا درست و حتی بگوییم عالی، بر حقترین و محور اساسی جنبش میدانند! و خوب خودتان را بگذارید جای مردم اگر چندین گروه „درستترین“ نظرات را داشته باشند، مردم با مشکلی جدی مواجه نمیشوند؟ فکر نمیکنید که مردم یا باید فعلا تماشاچی باشند تا روزی که اپوزیسیون بفهمد بد جایی ایستاده و یا باید خود آستین بالا بزنند و واردفعالیت سیاسی بشوند؟ در ضمن قول و وعده های امام راحل را مبنی بر آزادی کامل برای همه، بخصوص کمونیستها و „پول نفتی که سر سفره ها خواهد رفت“، مردم فراموش نکرده اند!ـ
مشکل اینجاست که „حقانیت“ هر کدام از ما چه واقعی باشد و چه نه، تصوری است که در کلههای ما ساخته شده و به باور ما تبدیل شده است در حالیکه تقریبا هیچکدام از ما خارج از کشوریها بویژه نمایندهی ارگانیک و یا منتخب هیچ طبقه و گروه معین اجتماعی نیستیم و ربط زنده ای هم با آنها نداریم. گیرم که معدود یا شماری از مردم کمتر یا بیشتر جانبدار این یا آن یک از این گرایشات باشند و یا به لحاظ نظری بهترین تئوریها را داشته باشیم.ـ
چنانچه بپذیریم که استعداد یا حتی صلاحیت اینکه نمایندهی طبقهای یا گروه معینی را هم داشته باشیم و به فرض شعارهای روشن طبقه و گروه و لایههایی را از اقشار اجتماعی با خود حمل هم بکنیم، اما در نهایت این خود جنبش است که در حرکت اش این واقعیت یا نا واقعیت را روشن میکند. فقط در صورت فهم این معضل است که مانع مهمی را از سر راه جنبش برداشته و به جنبش واقعی اطمینان به خود میدهیم که روی پای خود بایستد و درست و مطمئن حرکت کرده و چشم به ناجی نداشته باشد و اساسا به گرفتن سرنوشت خویش به دست خود که در خیابان و محل کار و بر زمین رزم بدست میآید تشویقاش کردهایم و او هم به سهم خود هشیارانه گوشاش را به رهنمودها ی گوناگون میسپارد و تکلیف این رژیم و اختلافات و سوء تفاهمها را بر سر رژیم بعدی در عمل روشن میکند.ـ
در یک کلام :ـ
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
پایان قسمت اول
قسمت دوم:ـ
منوچهر آذری: برایم روشن است و در واقع خودتان در صحبتهائی که با هم داشته ایم روشن کردهاید که با بعضی روشنفکران چندان میانه ی خوبی ندارید، اما با این توضیحاتتان احساس میکنم به روشنفکران کمونیست و رفقای خودتان هم امتیازی نمیدهید، آیا درست احساس کرده ام؟
عباس هاشمی: من فکر میکنم خودتان هم خوب میدانید که من روشنفکران درست و حسابی و متواضع و خردمند را بیش از اندازه دوست میدارم و چقدر وجودشان لازم و حیاتی ست. کم هم نبودهاند و خدماتشان هم مهم و چشمگیر است. خوشبختانه هنوز هم وجود دارند. در عین حال شما بدرستی احساس کردهاید که من از روشنفکرانی هم خوشم نمی آید!ـ
اتفاقا بهمین دلیل که از تجربهی شخصیام هم آب میخورد به نقش و وجود و جایگاه روشنفکران تامل بیشتری کردهام و حرفهایی را که در مورد مهار قدرت در صحبتهایم احساس کردهاید واقعی ست. اما این احساس و تجربهی من از این حقیقت هم نیز برخاسته که شباهت زیادی بین ملایان و روشنفکران دیده و بر آن تامل کردهام و دیدهام که فرق روشنفکران حرفهای و دستگاهی با ملایان گویی در تاریخ تولد آنان است؛ و آن اینکه ملایان روشنفکران عصر کهن هستند و روشنفکران حرفهای و دستگاهی ملایان عصر جدید! البته این شباهت خیلی مهم نیست مهم حق ویژهای است که هم ملایان بخاطر عوامفریبیهایشان مطالبه میکنند و هم روشنفکرانی بدلیل نقششان!ـ
خُب شاید همانطور که باید مذهب را از قدرت سیاسی دور نگهداشت، میبایست از مطالبه ی حق ویژهای که روشنفکران هم برای نوعی فرمانروایی دوست میدارند جلوگیری کرد؟ روشنفکران کمونیست هم مثل سایرین، یعنی چون کمونیست هستند که حق ویژه ای ندارند. به باور من کمونیست امروزه کسی ست که علاوه بر اعتقادات اصولی و تئوریکاش به سوسیالیسم، قدرت مدار هم نباشد و امتیازات و یا حق ویژه نخواهد.ـ
منوچهر آذری: من فکر نمیکنم شما دو مبحث جدایی دین از دولت را با جدایی ملایان از فعالیت سیاسی حتی در سطح دولت یکی بدانید؟!ـ
عباس هاشمی: حتما همینطور است اما ورود هر کدام از این دو و هر شخصیت دیگر به دولت و یا مراکز و تشکلهای سیاسی و تصمیمگیری باید انتخابی و در حوزه ی کاری هرکس انجام شده باشد. اولا من نمیدانم اصلا بعد از سرنگونی ملایان از سوراخهایشان بیرون میآیند یا نه! تا چه رسد به اینکه نمایندهی کسانی هم بشوند. دوم اینکه من مخالف نماینده شدن نه ملایان هستم و نه روشنفکران. اما من اصل را بر کار میگذارم؛ تا کسی کار نکند نمیتواند نماینده بشود. ملا ها که کار نمیکنند! روشنفکری هم که در محیط کار و تخصصاش انتخاب بشود حتما مفید و مثمر است، تازه اگر هم نباشد اداره شورایی کار در چرخش فعال خود عوضاش میکند. من برای سهولت و مصونیت بجای معیارهای اخلاقی و اعمال سلیقهی شخصی اصل انتخابی بودن، کنترل مداوم و حق خلع نمایندگان را طرح کردهام. ورنه خودم هم روشنفکر هستم و عده ای هم از من خوششان نمی آید. اگر از روشنفکر بودنمان نخواهیم سوء استفاده کنیم و حق ویژه نخواهیم، هم عدهی بسیاری میروند دنبال کارهای غیر سیاسی و هم دعوایی در میان نخواهد بود. سیاست دیگر نباید ناندانی باشد.ـ
منوچهر آذری: شما نظرتان در مورد احزاب کمونیستی یا مارکسیستی چیست و برایشان چه رسالتی قائلید؟
عباس هاشمی: خوب شد که جمع بستید! تصور کنید که فقط یک حزب کمونیست وجود میداشت، شما اصلا این سوال را مطرح میکردید و من مجاز بودم حرف بزنم؟! نظرم در مورد احزاب کمونیستی به لحاظ حقوقی همان است که برای اسلامیها و شاهپرستان و لاغیر، اما از نظر فکری و احساسی خودم را کمونیست میدانم چون کمونیستها به کارگران و زحمتکشان می اندیشند و هم منتقدند و هم بیشتر از دیگران انتقادپذیر و اگر با مسئلهی قدرت تسویه حساب نظری کرده باشند انسانهای شریفی میمانند. رسالت مارکسیستها اساسا تبلیغ و ترویج ایدههای سوسیالیستی و افشاء عوامفریبی بورژوازی و ناپیگیری و ریاکاری خرده بورژوازی ست. برای متشکل و آگاه کردن کارگران و زحمتکشان به همین خاطر هم جز شکنجه و زندان پاداش دیگری فعلا برایشان متصور نیست. اما درست نیست اسم خودمان را کمونیست بگذاریم و برویم با انواع گرایشات ارتجاعی همکاری و همدستی کنیم. تجربه انقلاب بهمن کفایت دارد.ـ
م آذری: اگر اشتباه نکنم در شما گرایشی آنارشیستی وجود دارد و شما حتی در یکی از نوشتهها یا مصاحبه هایتان هم گفتهاید در سازمان چریکهای فدایی خلق این گرایش وجود داشته، آیا درست احساس کرده و بخاطر دارم و اگر آری این نوع از آنارشیزم را چگونه تعریف میکنید و چرا میگویید در سازمان هم وجود داشته؟
عباس هاشمی: شما بر نکته ی مهمی دست گذاشتید.ـ
بگمانم اصل موضوع مباحثات و مجادلات به همین نکته بر میگردد و بدرستی ملاحظه کردهاید که من اینجا و آنجا اشاراتی به این گرایش در سازمان کرده ام. اما واقعا این گرایش که در من هم وجود دارد گرایش تیپیک آنارشیستی نیست ولی یک وجه مشترک اساسی با آنارشیستها دارد و آن نگاه به سیاست و قدرت است. و اگر گفتهام در سازمان هم این گرایش وجود داشته علتاش و تشابهاش همین است. خودتان میدانید که سازمان تا قبل از انقلاب در ادبیاتاش به مسئله کسب قدرت سیاسی اشارهای نکرده مگر حرفهای کلی در مورد قدرت طبقه کارگر. خُب این از نوعی آنارشیزم بر میخیزد. عقل سلیم آنرا خام و غیر سیاسی ارزیابی میکند، پر بیراه هم نیست اما به نظر من و اتفاقا نقطهی قوت چریکهای فدایی خلق یا درستتر بگویم ویژگی چریکهای فدایی و بهمان خاطر محبوبیتِ افسانهای که بدست آورد ، در وجود همین نکته است چون این آنارشیزم عملا سازمان فدایی را به یک جمع هنرمندان شعبده باز یا „جمع مستان “ در ذهن مردم بدل کرد که با بازی هنرمندانه با مرگ، و تحقیرِ دیکتاتوری توامان، عنصر سیاست را با خون و شجاعت وارد حیات خفته و خوف زده جامعه کرد و در عین حال از این نمدِ سیاست کلاهی هم برای خودش نمیخواست!ـ
م آذری : تشبیه زیبایی کردید. پس اگر درست فهمیده باشم شما به نوعی دیگر از آنارشیزم باور دارید؟ اگر چنین است آنرا چگونه تعریف میکنید و توضیح میدهید؟
ع هاشمی: نه! گرچه تعصبی روی هیچ ایسمی ندارم اما درست این میدانم که بگویم به فهمی دیگر و درست از مارکسیزم رسیدهام و آنرا اینطور توضیح میدهم که اگر به مانیفست هم نگاه کنید میبینید که مارکس و انگلس مسئلهی قدرت و مظهر آن „دولت“ را بعنوان „بلایی ناگزیر که باید بتدریج تضعیف و مضمحل شود“ نگریسته اند. در تجربه شوروی و اقمار آن اما بر عکس شد و برای همین هم گند زد و اینچنین شرم آور شد. متاسفانه مارکس عمرش کفاف نداد که کار مفصلاش را روی „دولت“ انجام دهد ورنه حتما این گیر را بخوبی میدید. اگر هم نمیدید بهر حال ما باید امروز ببینیم.ـ
م آذری: رفیق هاشمی، ممنون از قبول گفتگو، در میان گذاشتن زوایای دیدتان و صحبتهای قابل تاملتان.ـ
ع هاشمی : ممنون از شما که منظما و بهنگام مرا به حرف میکشید و خودم را هم با خودم بیشتر آشنا می کنید. سپاسگزارم .ـ