برگی از تاریخ – زندگی و تجربیات عباس هاشمی: پاره چهارم: در مورد سازمان چریکهای فدایی خلق ایران

تاریخ معاصر ایران، به‌ویژه با دگرگونی‌های شتابزده و پیچیده نیم قرن اخیر، با کاستی‌های قابل توجهی در زمینه مستندسازی روبروست. بسیاری از رویدادها و تجربه‌های مهم به دلیل عدم ثبت دقیق، دسترسی نداشتن به منابع و مآخذ معتبر و یا توجه ناکافی به جزئیات، به مرور زمان در ابهام فرو می‌روند و حقیقت جای خود را به روایاتی نامعتبر و یا حتی دروغین می‌سپارد. برای پرهیز از تاریخ دروغین و تحریف شده و به ویژه در زمینه تاریخ جنبش چپ انقلابی ایران، به سراغ گفتگو با معاصرانی رفته و خواهیم رفت که در دل این رویدادها حضور داشته‌اند. از نزدیک شاهد رخدادهایی بوده‌اند که می‌توانند با ارائه روایت‌های دست اول و معتبر، پایه‌های محکم‌تری برای پژوهش‌های تاریخی ژرف‌تر و دقیق‌تر فراهم کنند. این گفتگوها نه تنها به روشن شدن زوایای پنهان تاریخ کمک می‌کنند، بلکه امکان انتقال تجربیات و دانش نسل پیشین جنبش به نسل‌های آینده را نیز فراهم می‌آورند. شبنامه مجموعه گفتگوهایی را به صورت کتبی یا شفاهی با چهره‌های شناخته شده در جنبش چپ ایران تحت عنوان „برگی از تاریخ“ تدارک می‌بیند که نخستین گفتگو از این مجموعه با رفیق عباس هاشمی از کادرهای برجسته سازمان چریکهای فدایی خلق ایران انجام شده است. شما را به خواندن این گفتگو دعوت می‌کنیم.ـ

شما می توانید نظرات، پیشنهادات و یا پرسش‌های خود را از طریق ای میل با ما در میان بگذارید:ـ

info@dialogt.org

یا از طریق کانال تلگرامی شنبامه با ادمین تماس بگیرید.ـ

https://t.me/schabname

تماس ادمین در تلگرام:ـ

@ADshab

***

شبنامه: قبلا از دوره آغاز فعالیت در دوره شاه تا دستگیری و زندان‌تان گفتید، شما چه سالی رفیق بهروز ارمغانی را در «پارس‌آباد مغان» دیدید؟ به ضربه هشتم تیر  ۱۳۵۵ اشاره کردید. اما دوست دارم به مسئله بازسازی و ادامه‌کاری سازمان هم پس از شهادت رفیق حمید اشرف و نقشی که داشته‌اید اشاراتی بکنید.ـ

ع هاشمی: من رفیق بهروز ارمغانی را در سال ۱۳۵۲ به تصادف در «پارس آباد» مغان دیدم؛ او در شرکت «گیلارد» که یک شرکت ساختمانی بزرگ بود کار می‌کرد و من در اکیپ نقشه‌برداران سازمان آب و برق در آنجا بودم. او تازه از زندان در آمده بود و من هم سال قبلش.ـ

با ضربات ۸ تیر واقعا کمر سازمان شکست یا دقیق‌اش این است که بگوییم سازمان بی سر شد. با این‌که در ساختار تشکیلاتی پیش‌بینی شده بود؛ و وجود دسته‌ها و شاخه‌های مستقل و متفاوت، دلیلش همین بود که ضربات نتوانند به یک‌باره سازمان را فلج کنند، اما بعد از ضربات ۵۴ که سازمان بخش بزرگی از کادرهایش را از دست داد، از جمله رفیق بهروز ارمغانی را، عملا امکان جدی حفظ استقلال این شاخه‌ها از بین رفت و سازمان را در برابر وضعیت ویژه‌ای قرار داد: فکر جدی‌تر برای رفتن به سوی کارگران برای تحکیم پایه‌های سازمان. اجتناب از عضوگیری در میان روشنفکران و دانشجویان، باز بالا گرفت …اما سازمان زیر آتش ضربات مرگبار دشمن قرار گرفته بود و برغم توجه به این نارسایی مهم عملا کار چندانی برای تغییر ساختار خود نتوانست انجام بدهد!ـ

بعد از  ضربات ۸ تیر ۵۵ عملا کادرهای درجه ی دو و حتی درجه سه بار مسئولیت‌ها را بر عهده گرفتند و البته تمام تلاش و سعی خود را به کار بردند که سازمان را حفظ کنند. درست در همین دوره که رهبری ضربه خورده بود، گرایش راست، «منشعبین» (خط بیگوند) اوج گرفت و اعلام جدایی کردند که همین باقیمانده‌ی درجه دو و سه را، دچار محدودیت کمّی هم کرد!ـ

ـ «کجدار و مریز» ادامه دادیم و هر کس به اندازهی توانش. مثلا وقتی رفقا گزارشهای مرا از کار در میان کارگران دیده بودند مرا منع از ادامه کار کردند. چرا که کارگرها در صحبت‌های صمیمانهشان با من احساس کرده بودند که من کارگر واقعی نیستم و برایم دلسوزی داشتند (به خانه گفتم یک آقایی که بیچاره شاید پدرش کاسب بوده مجبور به کار در کارخانه شده!) معنی این حرف این بود که من برغم برداشتن عینک و گذاشتن لنز و پوشیدن لباس کار باز معلوم است که روشنفکرم! بعد از آن تا اواخر ۵۶ در یک پایگاه انتشاراتی در اصفهان فعالیت می‌کردم، کار انتشاراتی و هم نشریه داخلی در میآوردیم که قیام تبریز شروع شد و شرایط عینی انقلاب فراهم می‌شد. از این پس در واحد اصلی عملیات، علیه سرکوب تظاهرات و حکومت نظامی، فعالیت داشتم، تا قیام. ـ

شبنامه: آیا عملیاتی هم این هسته انجام داد؟ اگر آری چه بوده اند این عملیات علیه سرکوبگران؟ 

ع هاشمی: طوری سوال می‌کنید که انگار در خارج از کشوریم و فرمایشات می‌فرماییم!!!ـ

البته، آن‌موقع این‌طور نبود که همه را منتر کرده و به تماشاچی بدل شده باشیم. ما به محض تشخیص اعتلای انقلابی خودمان را تجدید سازماندهی کردیم و عملیات  متعددی را علیه مقرها و ستاد مرکزی حکومت نظامی و پادگان عشرت آباد و نیروهای گشت حکومت نظامی و پست‌های نظامی که به مردم و دانشجویان شلیک می‌کردند… انجام دادیم. و همه هم موفقیت‌آمیز، تنها در یک عملیات، دشمن توانست از پشت بام به گروه عملیاتی شلیک کند و یک رفیق را از ناحیه‌ی پشت زخمی نماید.ـ

شبنامه: کجا بود و کدام رفیق؟ 

ع هاشمی: مقر سرفرماندهی حکومت نظامی در چهار راه کالج . فکر می‌کنم اسم آن رفیق زخمی هاشم بود و بعدا شد عباس هاشمی! (خنده) ـ

شبنامه: خوشبختانه زخم کاری نبوده؟! ـ

ع هاشمی: بعله من «نظر کرده هستم» (خنده) مستوره [احمدزاده] را که آوردند به پایگاه ما، و با نخ و سوزن سرو ته‌اش را هم آورد، می‌گفت «اگر چندمیلیمتر دیگر به سمت نخاع خورده بود «قطع نخاع» می‌شدی!ـ

 باری از ضربات ۸ تیر می‌گفتم که کاری بود. در مورد بقا سازمان دو رویکرد در رفقا وجود داشت: یکی می‌خواست هر چه زودتر دست به عملیات بزرگی بزنیم تا بگوییم سازمان از بین نرفته و گرایش دوم مخالف این شتابزدگی بود.ـ

شبنامه: شما در کدام گرایش بودید؟ 

ع هاشمی: من در دومی، و علیه آن دیگری، مقاله‌ای هم در نشریه‌ی داخلی نوشتم و خوشبختانه تنها نبودم و این گرایش غالب شد.ـ

شبنامه: با اینکه گرایش راست بیگوندی‌ها قبلا از سازمان رفته بودند، چطور شد که باز هم در جریان انقلاب یک اکثریتی پیدا شد که کاملا توده‌ای بود؟!ـ

ع  هاشمی: پیدایش اکثریت یک دلیل تشکیلاتی دارد و یک دلیل ایدئولوژیک: ـ

بعد از ضربات۵۴، بنا به مصوبه‌ی کمیته مرکزی سازمان و تاکید رفیق حمید اشرف، عضوگیری ممنوع شده بود. تکوین شرایط عینی انقلاب به طور طبیعی این مصوبه را ملغا کرد و سازمان به شکل شتابزده‌ای به عضوگیری پرداخت؛ در این عضوگیری‌ها که اسمش «عضوگیری ویژه» بود (یعنی علی‌رغم مصوبه) کسانی عضوگیری شدند که اساسا فعالین صنفی دانشجویی بودند. ـ

معروف‌ترین این‌ها فرخ نگهدار و مهدی فتاپور بودند که به دلیل آشنایی با دیگر زندانیان سیاسی،  عضوگیری‌ها را هم جهت می‌دادند، یعنی چه کسانی خوب هستند، در نتیجه، عملا یک باندی از زندانیان سیاسی، تقریبا فله‌ای عضوگیری شدند که عموما رفیق گرمابه‌ی هم بوده‌اند. علت یا شانس اکثریت شدن این‌ها اما تنها به این محدود نمی‌شود، در شرایط انقلابی که کرور کرور آدم به سمت سازمان آمده، خیلی راحت صنفی کارها دست به ارتباط گیری زدند و  به سرعت مثل یک بهمن، بزرگ شدند و بر سر سازمانی کوچک فرود آمدند! به همین سادگی!ـ

شبنامه: دلیل ایدئولوژیک‌اش را نگفتید!ـ

هاشمی: دلیل ایدئولوژیک‌اش هم دو پایه دارد؛ یکی گرایش نظری شخص فرخ نگهدار و تمایلات توده ای‌اش ، که زیر ورسیونی راست از نظرات رفیق جزنی سنگر گرفته بود، یکی هم جذب نیروهای طبقه‌ی متوسط و متوسط به بالا  و فاقد آگاهی طبقاتی، که گرایش طبیعی‌شان ادغام در قدرت است، به وسیله مهدی فتاپور که یکی از فعالین صنفی کار با تجربه بود.ـ

در جای دیگری هم گفته ام، که فرخ نگهدار بدون مهدی فتاپور و باند بچه‌های دور ‌و برش، هرگز چنین نقش مخربی نمی‌یافت.ـ

شبنامه: از انشعاب بزرگ اقلیت و اکثریت بگویید، دعوا بر سر چه بود؟ آیا اجتناب‌ناپذیر بود؟ 

ع هاشمی: دعوا اساسا بر سر ماهیت حاکمیت بود. اکثریت آن‌را  خرده بورژوازی و لاجرم انقلابی و متحد خود می‌دانست و معتقد به رابطه‌ی انتقاد و اتحاد بود و اقلیت صراحتا آن‌را ضد انقلابی می‌دانست. البته اکثریت گرایش توده‌ای‌اش بیشتر و بیشتر هم می‌شد. آن‌ها بر مشی گذشته‌ی سازمان فدایی هم خط بطلان کشیدند و فقط  پُز قهرمانی‌ها و شجاعت و صداقت‌اش را می‌دادند.ـ

خب این انشعاب را اجتناب ناپذیر می‌کرد. اما این انشعاب شتابزده و بدون درایت لازم صورت گرفت که حتی در میان اقلیت هم مخالفان بسیاری داشت از جمله در نصف کمیته مرکزی‌اش!ـ

شبنامه: شما کدام طرف بودید؟ 

ع هاشمی: من مخالف شتابزدگی در انشعاب بودم و تاکیدم بر مبارزه ی ایدئولوژیک علنی بود که قطعا اگر درست صورت می‌گرفت این نمی‌شد که شد. البته فقط من نبودم.ـ

شبنامه:  ممکن است بگویید به‌جز شما در مرکزیت اقلیت چند نفر دیگر مخالف تعجیل بودند و اسامی‌شان چیست؟ 

هاشمی: بله حتما، اول از همه زنده یاد رفیق منصور اسکندری بود و همین‌طور رفیق رسول آذرنوش، یعنی سه به سه بودیم و قطعا در بدنه‌ی سازمان این مخالفت بسی بیشتر بود. اما تصمیم بر این شد که یک نظر پرسی هم از اعضا بشود که اعلام شد اکثر اعضا موافق انتشار نشریه کار بدون ذکر نام اقلیت (نشریه کار شماره ۶۱) بوده‌اند!ـ

شبنامه: آن سه نفر را هم ممکن است بگویید؟ 

هاشم: البته؛ هادی توکل و حیدر، که از حقه بازیهای اکثریت خسته شده بودند و می‌خواستند هر چه زودتر قال قضیه را بکنند. ـ

شبنامه: از قیام تا مقطع شکل‌گیری اقلیت و اکثریت روابط فی مابین با این باندی که گفتید چگونه بود؟ 

ع هاشمی: این باند قبل از شکل‌گیری اقلیت ابتدا توسط گروه رفیق اشرف دهقانی-حرمتی پور  به چالش کشیده شد، اما فرخ نگهدار فورا دست به کار شد و‌ کتابی علیه آن‌ها در آورد و مجبور به انشعاب‌شان کردند.ـ

شبنامه: گروه رفیق اشرف دهقانی کی در مقابل گرایش اکثریت  ایستاد؟ 

ع هاشمی: از همان ابتدا! بگذارید به یک خاطره اشاره کنم: در یکی از نخستین نشست‌های جمعی پس از قیام که حزب الهی‌ها و باندهای سیاه همه جا میدان‌دار شده و شروع به سرکوب هواداران کرده بودند، موضوع چگونگی برخورد با حاکمیت مطرح شده بود. عموما به شدت نگران بودند و خواهان مواجهه‌ی مقتضی با آن‌ها. این نگرانی چنان بود که فرخ نگهدار را دستپاچه کرد و برای کورتاژ بحث، پرید وسط که «آقا ما باید به این سوال جواب بدیم؛ این حاکمیت ضد انقلابیه یا خلقی ست!، آقا رای بگیریم، موافقید؟»  همه به هم نگاه کردند، کسی که با رای دادن مخالف نیست! اما بدون بحث؟

ـ «آقا کسانی‌که میگن این رژیم ضد انقلابی ست دستشونو ببرن بالا!» فقط دو دست بالا رفت، اول از همه رفیق اشرف دهقانی و دومی من بودم! این به‌هیچ‌وجه تصادفی و حتی عجیب نیست، گرچه تاسف‌بار است، چرا که به لحاظ فکری به جز  رفیق اشرف دهقانی و تا حدودی هادی، که گرایش به نقطه نظرات رفیق مسعود احمدزاده داشتند، تقریبا همه، حتی خود من از گرایش جزنی بودیم. منتها من برغم هر فکر و گرایشی که داشته باشم هرکز ایدئولوژیک نبوده و نیستم. بنابر این برغم نظر بیژن درباره خرده بورژوازی، من به عمل این نیرو توجه داشتم نه کلیشه‌ای که جزنی از کمینترن گرفته یا هر کجا!ـ

شبنامه: شما با رفیق اشرف دهقانی هرگز نزدیکی فکری و تشکیلاتی داشته‌اید؟ 

ع هاشمی: نه، ولی به او احترام دارم و هرگز فراموش نمی‌کنم استقبال و پذیرایی رفیقانه و گرم آن‌ها را وقتی‌که از طرف توکل مورد تهدید جانی قرار گرفتم که گفت «جلوی احساسات این پیشمرگه‌ها را نمی‌شود گرفت»!ـ

چون معلوم نیست آن‌ها با یک «ضد انقلابی» و «تروتسکیست خائن» چه برخوردی بکنند!  «بهتر است از مقر اقلیت بروی» و من به مقر چریک‌ها پناه بردم تا ۴ بهمن دو سال زودتر اتفاق نیوفتد!ـ

شبنامه: پس حالا از  «گرایش سوسیالیزم انقلابی»که اقلیتی در اقلیت بود بگویید.ـ

ع هاشمی: همان‌طور که در بالا به ضرورت و اهمیت مبارزه‌ی ایدئولوژیک علنی در سطح همه‌ی چپ‌ها اشاره کردم، من تا همین امروز هم آن‌را حیاتی می‌دانم، برغم شعاری که اقلیت آن‌را بلند کرد و خواهانش بود، عملا بسیاری از دیدگاه‌های ما نسبت به مسائل ناروشن و متفاوت بود. ما هم‌چنان بر ضرورت مبارزه ایدئولوژیک علنی و رفتن به طرف سازماندهی کارگران تاکید داشتیم و فقط «گرایش سوسیالیزم انقلابی» یک اقلیت در اقلیت نبود، «مستعفیون» هم اقلیتی دیگر بودند، و  چون محدود بودیم و قحط الرجال بود؛ مثلا عقب کشیدن و استعفای حیدر باعث بالا آمدن توکل شد و توکل که یک استالینیست کامل بود، علیه هر نظر انتقادی هر چه دلش می‌خواست می‌گفت و نفرت پراکنی می‌کرد و خلاصه نقش مهمی در تلاشی این اقلیت ایفا کرد.ـ

شبنامه: در حال حاضر روی چه موضوعاتی متمرکز هستید؟ و چه آرزوها، برنامه‌ها و اهدافی برای آینده دارید؟

عباس هاشمی: همان‌طور که در قسمت اول گفتگو اشاره کردم من برایم خیلی مهم بوده که بفهمم چرا به این وضع دچاریم؟ پیدا کردن ریشه نظری و تاریخی و ایدئولوژیک  بحران رهبری یا بحران چپ و یا هر چه اسمش را بگذاریم برای من مثل پیدا کردن «حلقه‌ی گم شده»ی داروین است .ـ

بقیه‌ی چیزها ثانوی هستند. و با این نگاه به آینده نگاه می‌کنم و آرزویم این است که پیامم به کسانی برسد که فاقد پیش‌داوری‌های سخت و  جاه‌طلبی‌های آمرانه هستند و دارای جسارت لازم برای ساختن نوع جدیدی از مناسبات دموکراتیک و اجتماعی و انسانی.ـ

شبنامه: شما تاکنون چگونه به پیشرفت و ترویج آگاهی مبارزاتی، و یا سیاسی-طبقاتی محیط اطراف کمک کرده‌اید؟ 

ع هاشمی: به لحاظ فردی، اگر تعجب نکنید من چون هیچ‌وقت خودم را رهبر نمی‌دانسته‌ام شاید از معدود کمونیست‌هایی هستم که تاکنون هیچ‌کسی را به کمونیست شدن و انقلابی شدن و فدایی شدن دعوت نکرده‌ام. حتی خواهر و  برادرانم را! علت‌اش این است که فکر می‌کنم ، آدمی باید در زندگی خودِ ببیند و احساس کند و دنبال کند و بخواند و بشنود و بفهمد  و قد علم کند، ورنه تصنعی «سیاسی» و «انقلابی» می‌شود و در پیچش های تند میبینی به یکباره طرف شاهی شد یا زرتشتی…!ـ

البته با بسیاری انسان‌ها دیالوگ دارم و می‌آموزم و ممکن هم هست در ملاحظات من هم  چیزهای آموختنی برای دیگران باشد. در تک نگاری‌هایم ملاحظاتم را نوشته‌ام که در دو جلد جمع آوری  و به نام «از بیراهه های راه» منتشر شده و جلد سوم این ملاحظات هم در دست تنظیم و انتشار است.ـ

شبنامه: با تجربه و شناختی که از گذشته و حال دارید، چشم‌انداز آینده دور، مثلا ۲۰۵۰ را برای زندگی بشریت و نیز مردم ایران چگونه می‌بینید؟ یا حداقل امید دارید، چنین شود…ـ

ع هاشمی: پیشگو نیستم اما با این تکنولوژی فوق مدرن و مدد هوش مصنوعی، که متاسفانه فعلا در چنگ سرمایداری کلان و دشمنان آزادی و بشریت است، احتمال زیادی وجود دارد که در کمتر از ۲۰ سال آینده، بشریت در یک برده‌داری مدرن سفت و سخت اسیر شود! این احتمال بسیار قوی ست و نشانه‌هایش هم ظاهر شده؛ به قوانین و مناسبات و زبان دولتیان، به میزان میلیتاریزه شدن جوامع، به دوربین‌های دیجیتالیزه در خیابان‌ها و هر کوی و برزن و اتوبان‌ها، به برنامه‌های اقتصادی، به تهاجم فاشیست‌ها برای تسخیر قدرت نگاه کنید!ـ

ترسناک است گاهی! اما راهی جز  واژگونی این سیستم و خلع سلاح این سلاح استراتژیک از دست این اقلیت تبهکار  صاحب صنایع بزرگ و بانک‌ها نیست و باید تمام امکانات مدرن ارتباط جمعی، دموکراتیزه و در خدمت عامه قرار بگیرد و با یک انقلاب اجتماعی تمام عیار بتوان دموکراسی واقعی و مستقیم را، در هرجا که ممکن است، و تا سراسر جهان بر قرار کرد و این‌کار به مشارکت «همگان» نیاز دارد و کسی نمی‌تواند و نباید قیم دیگری باشد. فراموش نکنیم حرف حکیمانه‌ی «بزرگمهر» را که گفت «همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده است»ـ

و به گمان من فقط انقلاب سوسیالیستی قادر است این «همگان» را بسازد، فقط «همه چیز » نیست که مورد توجه سوسیالیزم است، یک «همگان» اجتماعی و با فرهنگ هم از اساسی‌ترین اهداف آن و مکمل همه چیز است.ـ