قطب نَمای بانوی دریا، مجید خرّمی
فانوس ِخانه ام اینجا
به زیرِبادبان ِهمین کشتی
روشن است .ـ
ما مسافرانِ آواره ی دریایی ،ـ
ما مهاجران ِجنگ ِدمشق
ازمرزهای ممنوع آبی می گذریم .ـ
با دخترم حدیث ،هشت ماهه
خفته درآغوشم می گذرم .ـ
پشت سر مگر
آه چه دارم من ؟
جزانبوه ِبمب ،ـ
جزاندوه ِمرگ .ـ
دنیا دیگر سرزمین من است !ـ
اگرم خانه
پشت سرهمه خراب
می روم من
با تپش ِموج ها اینک .ـ
بگذارجهان
تشنه گردد
ازعطش ِدادخواهی من .ـ
بگذارجهان بداند
چه ستم ها می رود ،
برپیکروجان ِمن ؟
زنی سوری ام من ،ـ
مادرم من !ـ
پرستوی مهاجرم .ـ
گذرنامه ام را
چنگ ِآب ربُوده است .ـ
ازنفرت به جنگ
گریخته ام من .ـ
به روی این ساحل ِامداد ،ـ
به دفترِنشان ها
نام مرا بنویس : دریا !ـ
نام ِسرزمین ِ میلادم را ،ـ
بنویس : فانوس ِخاموش !ـ
سرزمین ِتازه ام را
درزبان ِمشترک ِاینجا می سازم .ـ
به من الفبای عشق به رهایی را
بیاموز،بیاموز !ـ
بگذاربنای خانه ام را
اینجا ازنو بسازم .
ایدوست ! ای انسان !ـ
گستره ی جهان میزبان من است .ـ
آمده ام من
نانم را ،ـ
ازسفره ی بازِآشتی
برگیرم .ـ
این قدح ِآب
نوش ِجانم باد !ـ
مجید خرّمی
بیست وسوم سپتامبر،دوهزاروپانزده .
فرانکفورت .