چند شعر تازه از مجید خرمی: گستره ی جشن ِکمان و زند ه با د پا ریس !ـ

عکس از علی دروازه غاری
عکس از علی دروازه غاری

گستره ی جشن ِکمان

با فرهنگ ِچارسویه ام

با پاره ی تنم ازتبارِفردوسی ام

ازتب ِسودابه ام

با پاره ی تنم ازمزدک ام ،می رُخم

رودم وهمچنان زاینده ام .

با پاره ی تنم فارسی زبانم .

با پاره ی تنم زاگروس ام ،کُردم .

با پاره ی تنم یاشاسین تُرک آذرم .

با پاره ی تنم همان چشمان ِسیاه ِبَلُوچم .

با پاره ی تنم ازقشلاق ِلُروییلاق ِبختیاری ام .

با پاره ی تنم عربِ رنجبرِخوزستانم وغمگسارِشادگانم .

پشت اندرپشت تا گیلان تا خرّم آباد تا شیراز

می رسم اینجا اینک ایرانی ام !

ازهفت خون ِگُلرنگم

خون گرم وهفت رنگم .

با قلم موی مانی ارژنگ

اینجا می نگارم تبسم من .

با دودمان ِواژگان زَردَشت

می نویسم ازاین تاریخ ِرنگارنگ .

آری روزی خواهد درخشید

هفت ستاره ی هفت رنگ

برسینه ی آبی ی پرچم ِایران ِآینده .

پرتوی رنگین کمان برسراسرفلات

پُل برابری خواهد دمید .

این قوس ِهمسایه مداری

قزح ِکمال ِپیوند وپیمان است .

این روایت ِفصل ِجدایی وفراق نیست ،

برآن سودای غرورِخون ِمن سرختر

براین فریب ِخام ِرنگ ِپوست ِمن زیباتر ،

روشنای درخشان ِاین هزاره

به پویایی نقطه ی پایان می گذارد .

ازطیف ِاین گستره ی جشن ِکمان

هفت خدنگ ِزبان ها به شیرینی

همه به سُرورودانایی

با نوای هم آوایی

به آسمان آبی

می شوند رها .

به روزی می رسد که

کودکان ِشاداب ما

با کامیابی ،

ازدبستان ِکبوتران ِآشتی

عاشقانه سرمشق می گیرند همه .

درکتابِ واژه نامه

واژه ی آزادی دیگر ،

برابربا افسون وجادو نیست .

پشت ِقفل ِسلول ِزندان نیست ،

واژه ی آزادی دیگر

خود افسانه نیست .

آزادی بوسه بررخُسارودست ِزن است .

به میدان ِشهرها ی آسوده ولبخند ،

آزادی ی شکوفان

همدوش ِهمسایه ها ،

درآغوش ِمهربانی

به پاکی وبه درایت ،

درچهارفصل

میوه خواهد داد .

به هزارزبان رسا

شکیبا خواهد سرود …

مجید خرّمی

یازده ژانویه ،دوهزاروچهارده ،

بازنگری : سی ویکم آگوست ،دوهزاروپانزده ،

فرانکفورت .

***

زند ه با د پا ریس !ـ

با کدام گلوله آه ،

به من وما شلیک می کنید ؟

جنون ِکویری خلافت ِخُرافه ی شما ،

 زُوزه ای است روبه هلا ک .

این آرزوی هزاره ی سوم ،

این آزادی بشر ،

آیا به رگبار ِآتش ِخدای فریب

به خیال ِخام ِشما

به همین ساده گی

خاکسترمی شود ؟

ما در میدان ِرسالت ِ انسان

اینجا اُستوار ایستاده ایم .

ازجامه ی سیاه ِ درسایه ی شبیخون

ما را هراسی نیست .

با نادانی سنگدل

ماشه ی خشم را بکشید ،

تاریخ را شما نمی سازید .

با اندیشه ی مُردابی

مرگ ِزودرس ، فرا می خواندتان .

ما بنام ِرهایی پاریس ،

اینجا به شکوفه ی عشق

سوگند به یاد می آوریم !

این نبرد ِدانشوری

سرودی است

که درشهر ِانسان

به آوازرقصنده است .

اینک جوان ،جوان

نماد ِخون ِیاران ِپاییزی ما

آذین بردرخت ِکاج ِزمستان ِنو

هنوزدرپرتوی نوردرخشان است .

دُروج ِشما

سربه نیست به نِسیان است .

انسان ِما جاودانه

اینجا همه ترانه می شود .

جام ِپاریس لبریز

ازشراب ِجانانه ی سرمست ،

درپرده ی دیگری

به جشن ونوا نواخته می گردد .

ما اینجا هُورا کشان

هنوز ایستاده ایم !

زنده باد پاریس !

زنده باد کُمون !

مجید خرّمی

بیست وهشتم نوامبر ،دوهزاروپانزده ،

فرانکفورت .