حميد اشرف، احترام دوست، اعجابِ دشمن! – عباس هاشمى
„اينها اگر طرفدارمردم و خلقى هستند چرا نميروند بالاى شهر زندگى كنند كه وقتى با پليس زد وخورد ميكنند از پولدارها كشته بشن نه مردم فقير و بيچاره ؟“ پيش ازاين اما ديگرى گفته بود: „اينها همه دكتر و مهندس اند ولى براى آگاه كردنِ كارگرا و مردم بدبخت مبارزه ميكنند „
و قبل از اين دو ، „اوستاكار“ جوانى با هيجان و اضطراب خبرداده بود : „دسته دسته پليس و لباس شخصىِ مسلح در چند خيابان متوالى (چند حلقه ) خانه ى خرابكارها را محاصره كرده بودند ونميگذاشتند مردم عبور كنند يكى ازساواكى هاىِ بيسيم به دست ، با خوشحالى عجيبى گفت ؛ رئيسشونه پيدا كرديم برويد برويد واينستين „
اين حرفها را حدود ساعت ٧ صبح روز ٨ تير سال ١٣٥٥ در رختكن كارخانه اى در سه راه آذرى تهران در حاليكه هليكوپترها هنوز بر فراز خانه „خرابكاران“ در پرواز بودند و واقعه همه را شديدا تحت تاثير قرارداده و نميتوانستند بى تفاوت باشند ، „خرابكار„ى ميشنود كه خودش هم ظاهرا كارگر است ولى مجبوربوده در مقابل اين خبر هولناك و واكنشِ تامل بر انگيز كارگران – كه از نظر او ستونِ فقرات جنبش انقلابى محسوب ميشوند – بى تفاوت باشد و احساساتش را كنترل كند !
اين „خرابكار“ اعتراف ميكند كه واكنش و حساسيت كارگران چنان او را تحت تاثير قرار داده بوده است كه براى لحظاتى با خودش گفته ؛ ما به اهدافمان رسيده ايم چه باك ؛در فقدان رفيق حميد اشرف و ما ، كارگران پيشرو ميدان نبرد اصلى را پر خواهند كرد !
همين „خرابكار“ عصر روز ٧ تير يعنى تنها چند ساعت پيش از اين واقعه با يك „كوپل“ ؛ بهزاد اميرى دوان سر قرار حميد اشرف رفته است و براى آخرين بار رفيق اش را با كُت جين بلندِآبى ميبيند. در ازدحام چهار راهى در كنار پارك شهر تهران احساس ميكند ماشينى مشكوك و محيطى مشكوك را ! رفيق حميد اما اينبار خونسردى و آرامشِ هميشگى اش را ندارد! بسته اى پول را به بهزاد ميدهد ؛„اوضاع خوب نيست„ قرار تمام ميشود ! فردايش اين خرابكار با بهزاد در قهوه خانه ى كنار كارخانه اى كه در آنجا كار ميكندنهار ميخورد؛ با بهزادِ زخم خورده اى كه خبر كمرش را شكسته ! او بغضى را در گلويش ميفشارد ودر شلوغى قهوه خانه تظاهر به شوخى و خنده ميكند و آهسته ميگويد „بد بخت شديم“ . „تو شانس آوردى كه نبُردِت “ درچشمان سياه بهزاد خشم و كينه اى شريف ميدرخشد و رنجى جانكاه با حلقه اى نازك از اشك ، برقِ نگاه اين پلنگِ زخم خورده را انگار دو چندان كرده است !
روز ده تير اين پلنگِ زخمى هم كشته ميشود؛ بهزادى كه با رفيق زندگى مشترك كرده , „حميد“ را خوب ميشناخت و به او عشق ميورزيد .
عموم آدميان با تصاويرى خيالى قهرمانانى در ذهن خود ميسازند و ميپرورند كه انتزاعى اند و وجودى محسوس و ملموس ندارند . اما چنانچه در „آتش و خون“ بويژه ، با آدمى واقعى زندگى كنى و در هر مورد او را متفاوت بيابى و بتدريج دريابى كه اوىِ به ظاهر معمولى اما متفاوت „گويا حميد اشرف است“ ، آنگاه فقدان اش جانكاه است . حميد اشرف از آندست قهرمانانى ست كه در كنارتو ظاهرامعمولى ست اما در نگاهى عميق به رفتارو كردارش ميفهمى متفاوت است !
حميد اشرف يك چريكِ به تمام معنى توجيه ونمونه است : ميداند چرا مبارزه ميكند . ميداند بزودى كشته ميشود . ميداند تا بيدارى عمومى و به ميدان آمدن كارگران و خلق زحمتكش فاصله است ، و البته كه ميداند „حقيقت متحد ميكند“ اما او حقيقت را فرياد ميكند : پيشگام بايد همچون مشعلى فروزان بر فراز راه بسوزد و „حقيقت „روشنى بخشِ راه او باشد! و اوميداند و به رفقايش ميگويد: „ كشته شدن و آمادگى براى كشته شدن ،خود به خود ارزشى ندارد مهم تاثير فعاليت ماست و فقط در روشنگرى وتبليغ و ترويج ايده ها و أهداف انقلابى ؛ كشته شدنمان ارزش و مفهوم دارد ورنه كشته شدنِ صِرف ميتواند راحت شدن از سختىِ كار جدى،صبورانه ودرازمدت باشد„او ميداند در زمانه اسارت و خفقان هيچ چيز مبرمترو زيباتر از مبارزه در راه آزادى و رهايى نيست ! چون او بر اين باور بود كه : „آدمى با سر افراخته بايد بزيد و سر افراشته بايد ميرد!“
راز افسانه ى حميد اشرف اما در اين حقيقت ساده است كه
انسانى ست يگانه در حرف و در عمل
واعتقادات اش با عشق و جان اش عجين
شده است از همين رو بيشترين احترام را در جانِ دوست و ترس و اعجاب را در دلِ دشمن بر انگيخته است
البته كه حميد اشرف هم ميتواند مثل بسيارى از
انقلابيونِ آن زمان محدوديت های نظری خودش را داشته باشد اما حميد اشرف به شهادت بسيارى كه ا ورا ديده اند و با او زندگى كرده اند –از جمله بهزاد اميرى دوان ؛ و رفيق حسين حقنواز ؛ رفيقى بود“هوشمند “ ، „باز“ و به „انتقاد و انتقاد از خود“ و „حقوق برابر„ باور داشت و همين روحيه و منش بويژه به انقلابيونى كه درپراتيك تا پاىِ جان درگيرند مدد به پالايشِ نظرى و عملى شان مى رساند . بعنوان نمونه تغييرات متناوبى كه بر اثر تجربه كسب و يا به لحاظ تئوريك نقد ميشدند مثل جمعبنديها و لغو وتغيير برخى تنبيهات و مقررات در اوائل فعاليت چريكى از قبيلِ نقدِ سوزاندنِ بدن خود با آتش سيگار؛براىِ جلوگيرى از فراموشكارى ! و يا پيشنهاداختصاصِ ميز و صندلى براى صرف غذا و جلسات جمعى در پايگاهها و يا لباس مخصوص براى رفقاى دختر بهنگام ورزش روزانه و…عموما از طرف رفيق مطرح شده و يا به اجرا در آمده !ـ
همچنين
يكى از جذابيت هاى او براى بهزاد اميرى دوان روحيه ى انتقاد پذيرى و نگاه او به انتقاد بوده است
؛ „ما ضعفهايمان را انتخاب نميكنيم و خودمان هم كمتر از ديگران آنهارا ميبينيم ، اما فعاليت جمعى شانسى ست براى ديدن و آگاهىِ به آنها كه با انتقاد و انتقاد از خود ميكوشيم بر آنها غلبه كنيم „
من شانس زندگى مشترك با رفيق حميد اشرف را نداشته ام ، اما پيش از مخفى شدن قرار بود نظرم را راجع به نقطه نظرات سازمان كه در جزوات و كُتُبى كه از سازمان خوانده بودم بنويسم . در آنچه كه نوشته بودم به تناقضى در مورد وجود و عدم وجود „شرايط عينى انقلاب“ در جزواتِ سازمان اشاره كرده بودم كه رفقا در پاسخ گرچه آنرا توجيه كردند و من هم متقاعد شدم ، اما برخوردشان تحسين آميز و توام با تشويق بود؛ كه ما به رفقايى با نگاهى انتقادى نيازمنديم و اين تشويق و روحيه نشان ميدهد كه نه فقط رفيق حميد اشرف كه لااقل رفقاى رهبرى اساسا داراى چنين روحيه و ويژگيهايى بوده اند !
يكى ديگر از ويژگيهاىِ برجسته و محسوس رفيق „خونسردى “ او و اعتماد ى بود كه در اطرافيانش ايجاد ميكرد ! ( خصوصيتى كه مشابه آن بويژه در رفيق زنده ياد اسكندر (سيامك اسديان )نيز بارز بود !)
برخلاف تصور عموم كه رفيق را از لحاظ جسمى و سلامت بدنى خارق العاده و از سلامت كامل برخوردار ميدانند، بايد بگويم او نيز مثل همتايش چگوارا به بيمارىِ آسم دچار بود . او كوهنوردى ورزيده و شناگرى ماهرنيز بود ؛ او بيماريش را به شيوه اى مبتكرانه مراقبت و درمان ميكرد بطوريكه كمتر كسى متوجه اين بيمارىِ اوميشد .او اجازه نميداد بيماريش سد راه مبارزه اش شود ، اما يكبار كه براى ساختن „اسيد پيكريك„( ماده ى اصلى انفجار در نارنجك كه گازِ متصاعد شونده از آن براى تنفسِ سازندگان اش بسيار آزار دهندهاست و هنوز رفقايى كه در ساختن آن شركت داشته اند ، از عواقب آن رنج ميبرند ) با رفقا حسين حقنواز شيميست و رفيق نسترن آلِ آقا مشغول كار بوده است „بشدت سُرفه اش ميگيرد و اعتراف ميكند كه به آسم مبتلا ست و رفيق نسترن به شركت كردنِ حميدانتقاد ميكند …و او ميپذيرد„
( وقتى به حسين حقنواز گفتم : نحوه ى چك كردنِ رفيق حميد جالب است : او هراز گاهى روى پله ى جلوىِ در خانه اى مينشيند و خوب ميتواند پشت سر و همه جا را چك كند! گفت نه ! او مبتلا به آسم است …!)
ديگر نكته اى بسيار مهم را كه در مورد حميد اشرف بايد بگويم اينست كه رفيق داراى اتوريته معنوى و صاحب محبوبيت شخصى بود . اتفاقا او بخاطرِ وجود شرايط خاص ديكتاتورى حاكم و در نتيجه ناممكن بودن وجود دموكراسى در تشكيلات ، موقعيت ويژه اى در سازمان داشت كه عملا به او اجازه ميداد براحتى كيش شخصيت بسازد و صاحبِ رأى نهايى در تصميمات سازمانى باشد ، اما تا آنجا كه ميسر بوده و امكان نظر خواهى وجود داشته او تابع نظر اكثريت رهبرى بوده و به اختيارات و „استقلال شاخه ها“ عملا احترام ميگذاشته . دو نمونه از عمليات سازمان؛ يكى „انفجار بمب در اداره بيمه هاى اجتماعى كار در مشهد “ كه بخاطر اجحاف در حق كارگران و،،،“ انتخاب شده بود و ديگرى „ترور ناهيدى“ معاون و سربازجوىِ ساواك مشهد „كه مستقيمادر چندين سركوب دانشجويى دخالت و شخصا به سوى دانشجويان تير اندازى كرده بود“ . اين طرح ها در دو سال متفاوت پيشنهادِ رفقاى شاخه ى مشهد بوده و مشخصا رفيق حقنواز مترصد اجراى آن ، رفيق حميد اشرف اما مخالفِ هر دو عمل بوده است . برغم مخالفت و توضيحات آش در نقدو غير ضرورى بودن اين عمليات ، در هر دو مورد رفيق به تصميم و „استقلال نظرشاخه „و لاجرم اجراى آن گردن نهاده است !
نكته اى ديگر كه ميتوان در مورد رفيق گفت ؛ متانت و منطقى بودن اوست : مثلا در مذاكرات سياسى با مجاهدين ماركسيست شده برغم لحظات پر فشار و سختِ مذاكره ، رفيق هيچ نوع شتابزدگى و ابراز نظرى نسنجيده از خود نشان نميدهد و متانت اش را حفظ ميكند. او در همه جا حتى در درگيريهاى خيابانى هم خونسرد بوده اما بايد دانست كه در پسِ اين خونسردى ؛ فرهنگ ، منش و منطقى بودن ى وجود دارد كه بايد به آن بعنوان يك تفاوت شخصيتىِ مهم توجه داشت و به گمانِ من طول عمرزندگىِ چريكىِ رفيق را هم برغم نشان دادن چالاكى در چندين درگيرىِ مهم ، اساسا همين عنصر رقم زده است . مجموعه ى اين تفاوتها نشان ميدهد حميد اشرف، هم داراى ويژگيهاى فرهنگى و ظرفيتهايى خاص خود بوده ، و هم ضرورتا دربسترِ پراتيكى انقلابى „حميد اشرف “ شده است !
بهمين جهت چنين قهرمانانى قهرمانان „افسانه“ اى نيستند ؛ از بطنِ شرايطى برآمده اند كه در آن سرنوشت و چهار چوب زندگىِ آدميان را حكومت يا مشتى قدرقدرت تعيين ميكنند و كسى هم حق اعتراض ندارد ! معدودى اما در مقابلِ چنين اهانتى آشكار قد عَلَم ميكنند ! حميد اشرف در شمار اين معدود انسانهاست. اينان از نوع „ضد افسانه“ و عليه نظمِ قدرقدرتى و „مشيت الهى„اند و به انجامِ „ناممكن„ پرداخته و به نقش انسان در تعيين سرنوشت خويش و تغيير اين دنيا باور دارند و با عمل و زندگىِ خود به آن صحه ميگذارند!
اين قهرمانان كه پيامى تاريخى را به جامعه اعلام ميكنند ؛ „سيزيف“ ها و „پرومته“ هاىِ نوين و واقعى هستند كه بايد روشنى ببخشند و بارِ توضيحِ ضرورتِ واژگونى رژيم هاى سركوبگر وتغييرِ دنياىِ كهن را فروتنانه وپيگيرانه به دوش گيرندوآنرابه مناسب ترين شكل ممكن تبليغ و ترويج كنند ، تا سر انجام نيروهاى اصلى اين تغييراساسى هرچه بهتر آنرا درك كرده، ممكن و عملى دانسته و آگاهانه و دليرانه به صحنه در آيند !
„پرومته “ ها همچنان به جرمِ دزديدنِ „آتش“ (روشنايى) و اينكه آنرا در اختيار رنجبران زمينى قرارداده اند در„زنجير“ند و هر روزه بر „جگر„شان „لاشخور“ هاىِ رنگارنگِ ذينفع از وضعيتِ موجود چنگ ميزنند!
„هركول“ اما اينبار در قامت جنبشهاى اصيل و آگاهِ كارگرى ،دانشجويى و بيكاران ، بهمراهىِ لشكرِ كارتن خوابها ، پا برهنه ها، فاحشه ها و معتادان ميليونى اندك اندك ميرسد و„زنجير“ ها را ميگسلد و رهايى „پرومته“ ها از چنگ و آزارِ „لاشخور“ ها با رهايىِ همگانى همزمان فراخواهد رسيد !
آنروز دير نيست و آنروز ميرسد !
ياد حميد اشرف اين چريكِ نمونه
وپيشگام راهِ رهايى كارگران و رنجبران گرامى باد !
عباس هاشمى
٧ تيرماه ١٣٩٥