جدال زندگی علیه مرگ!
عکس روز : جدال زندگی علیه مرگ!
هستی امیری دانشجوی دانشگاه علامه امروز بلافاصله بعد از آزادی از زندان اوین تصویر پخشان عزیزی زندانی کورد محکوم به #اعدام را در دست گرفت تا صدای او باشد! مقاومت_زندگیست علیه_اعدام
بیانیه زندانیان سیاسی از زندان لاکان رشت در پیوستن به اعتصاب سهشنبههای نه به اعدام، ادامهی اعتصاب غذای دو زندانی سیاسی در اعتراض به بلاتکلیفی به دلیل نپذیرفتن وثیقهی قانونی
جمعی از زندانیان سیاسی زندان لاکان رشت در بیانیهای که روز یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۳ منتشر کردند، اعلام کردند به اعتصاب زندانیان سیاسی سراسر کشور در اعتراض به احکام اعدام میپیوندند.
متن کامل بیانیه
«مردم آگاه و مبارز ایران»
اعدام حکمی قرون وسطایی و بگونه ای قتل حکومتی است. که نه متهم می تواند با تبعات عمل خود مواجه شود و نه فرصت تجدیدنظر برای دستگاه قضایی باقی میگذارد.
این مهم انجایی ترسناکتر می شود که حکومت با استفاده ابزاری از اعدام برای ایجاد رعب و وحشت در جامعه بهره برداری می کند.
لذا ما زندانیان بند سیاسی زندان لاکان رشت ضمن محکوم کردن این حکم غیر انسانی، به کمپین سشنبه های اعتراضی « نه به اعدام » می پیوندیم.
۱- عیسی چولاندیم
۲- هومن طاهری
۳- ساسان خانزاده
۴- جمشید عزیزی
۵- حافظ فروحی
۶- مهدی میرزایی
۷- مهیار زربخش
۸- محسن هوشمند
۹- منوچهر فلاح
۱۰- محمد میری
۱۱- آرمان صدقی
شایان ذکر است که پیش از این در تاریخ چهارشنبه ۱۰مرداد ۱۴۰۳، زنان زندانی سیاسی لاکان رشت به جمع زندانیان اعتصاب کننده در کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» پیوسته بودند.
ادامهی اعتصاب غذای دو زندانی سیاسی در اعتراض به بلاتکلیفی به دلیل نپذیرفتن وثیقهی قانونی همزمان در همین روز و در پی درخواست چهار تن از زندانیان سیاسی سابق زندان لاکان رشت از حافظ فروحی و منوچهر فلاح برای پایان دادن به اعتصاب غذایشان در اعتراض به بلاتکلیفی، این دو زندانی سیاسی هم با انتشار نامهای ضمن تشکر و قدردانی از همبندیان سابق خود؛ آقایان: یونس آزادبر،عزیز قاسم زاده،عباس حقگو و پیمان سکوتی «که خیرخواهانه درخواست شکستن اعتصاب ما را داشتند» اعلام کردند: «با توجه به عدم رسیدگی مسئولان مربوطه و ادامه یافتن این روند ناعادلانه، علیرغم میل باطنی، تا حصول نتیجه و پذیرش وثیقه، به اعتصاب خود ادامه خواهیم داد».
یکشنبه ١۴ مرداد ١۴٠٣
بازنشر از کمپین دفاع از شریفه محمدی
توضیح کارگاه:
چشمانداز استرتژیک مبارزات زنان*، موضوعی که رفقای هستهی اِدنا در این متن تحلیلی به آن پرداختهاند و پرسشها و دغدغههایی پیرامون آن طرح کردهاند، پیوند ژرفی با امکانات تداوم مبارزه در موقعیت خطیر کنونی دارد؛ فارغ از اینکه تا چه حد با پاسخهای رفقا همسو باشیم. اما در کنار اهمیت مضمونی این متن، نکتهی مهمی که نباید در حاشیه بماند نفس پایبندی رفقا به ضرورت جستجوگری جمعی، بازاندیشی انتقادی در موقعیتِ سیال تاریخی، و نیز فُرم گفتگوی انتقادیِ جمعیست. از دید ما، این شیوهی برخوردْ مصداقِ مواجههی مسئولانه با موقعیت تاریخیست؛ و بدین اعتبار، حامل یکی از مولفههای مهم کنشِ انقلابیست. خصوصا وقتی درنظر بگیریم که یکی از حلقههای مفقوده در انسجامیابیِ چپِ پراکنده و مستاصلِ ایران، عدم پایبندی به گفتگوی جمعی و دیالوگ انتقادیست؛ فقدانی که استمرار دیرینِِ آن، از چپْ – بهجای یک نیروی اجتماعیِ بالنده و تاثیرگذار – مجمعالحزایری از انبوه افراد و محافل خُرد و مُنفصل بر جای گذاشته است. در چنین بافتاری، افراد و جمعهای چپ، در خلوت شخصی یا در حلقهی بستهی محافلِ خصوصیشان، در کنار رصد ناگزیرِ رویدادها و تحولات جاری، رفتار و مواضع یکدیگر را رصد میکنند؛ بیآنکه در فضای عمومی دست به نقادی مواضع و رویکردهای یکدیگر بزنند. بدینترتیب، ماحصل این رصدگری تنها در سطح گردآوری «اطلاعات» و داوریهای یکجانبه باقی میماند، که معمولا از جایگاه «بیرونی» و توام با تخطئههای غیرشفاف (طعنهزنی) رخ میدهد، بیآنکه به سنتزی جمعی از دیدگاهها و رویکردها منجر شود. (تو گویی – بهقول معروف – هر کسی تنها سرگرم شخمزدنِ باغچهی «خودش» است).
فراگیرشدنِ این پدیده واجد دلالتهای چندگانهایست: هم ناشی از مختصات فضای شکست تاریخیست؛ و هم – توامان – یکی از موانع عبور از این فضاست. ضمن اینکه جانسختیِ این رویه بازتابیست از نفوذ ژرف رسوباتِ عصر نولیبرالیسم، که بهطور متناقضنمایی در قالب تکثیر «سوژههای نولیبرال» در میان نیروهای چپ تجلی مییابد: جایی که هر «سوژه»ی فردی خود را «مرکز جهان» میانگارد و به ضرورت تکوین سوژهی جمعی و اقتدار خِردِ جمعی تن نمیدهد.
مشخصا در رابطه با قیام ژینا، عدم پیشرویِ خیزش تودهای در سطح انتظاراتِ فرضی یا آرمانی، و مسلطشدنِ نهاییِ نیروهای ارتجاعی بر میدان تحرکات و دستاوردهای خیزش، گرایش به حَزماندیشیهای جداسرانه را نزد بسیاری از «رفقا» تقویت کرده است. در این میان، ناکامیهای متوالیِ خیزشهای تودهای پس از دی ۹۶ (در غلبه بر ماشین سرکوبِ دولتی، سازههای ذهنیِ نولیبرالی و استحکامات ارتجاع) برخی از افراد و محافل چپ را بدینسمت سوق داده است که در مواجهه با خیزشهای تودهای، دستکم برای «محافظت از خود» در برابر سرخوردگیهای محتمل، بهزعمِ خود موضعگیری و مداخله را به تعلیق درآورند و صرفا فضای رویدادها را رصد کنند، تا خطایی مرتکب نشوند (منزهطلبی با «هویت چپ»). آنها با چنین معیاری عملا تنها خیزشهایی را بهرسمیت میشناسند که بهطور قطعیْ امکان پیروزی داشته باشند. بهبیان دیگر، این نحوهی بازشناسی، در همان حال که بهسان معیار و پیششرط همراهی و مداخلهگری عمل میکند، خود مستلزم پیروزیِ سیاسی نهایی و تفسیرناپذیرِ خیزش تودهایست، نه دستاوردهای انضمامی و مقطعیِ آن (که عموما محل نزاع و تفسیرند). مشکل صرفا این نیست که مازاد بیرونیِ این رویکرد چیزی نظیر «انتظار محتاطانه» است؛ بلکه بیش از آنْ این وجه آن مشکلزاست که برای توجیه انفعالِ خود ناچار است نیروها و رویکردهای فعال و مداخلهگر در خیزش و نفس مداخلهگری (و نه اَشکال و مضامینِ آن) را تخطئه کند؛ رویهای که عمدتا در حوزههای خصوصی و روابط بینا-فردی رخ میدهد، نه در قالب نقادی در فضای عمومی. روشن است که با این کار، فضای جمعی برای راهجوییِ جمعیِ نیروهای چپ درجهت تکوین کنشگریِ جمعی از آنچه تاریخا هست تنگتر و مسمومتر میشود. و باز روشن است که این محافظهکاریِ پاکدستانه، که گاهی در پسِ برشمردن معیارهای ظاهرا انقلابی برای یک خیزش «نابِ» طبقاتی سنگر توجیهی میجوید، نقطهی مقابل کنشگری فعالانه و مسئولانه و تعهد انقلابیست. چون دستکم در روند تاریخیِ معاصر پدیدهای شبیه یک «خیزش ناب طبقاتی» وجود نداشته و نخواهد داشت؛ وانگهی، توقف حرکت قطار تاریخ تا زمانی که «ما» آمادگی لازم برای بازیگری موثر در تعیین سمتوسوی حرکتِ آن را بیابیم انتظار عبثیست؛ هرچه هست، انفجار تضادهای اجتماعی و رویارویی نیروهای متعارض در بافتار تاریخیِ حیوحاضرِ سرکوبهای دولتی و مداخلات امپریالیستیست.
نامه و دفاعیهی وریشه مرادی، زندانی سیاسی کورد برای «اطلاع افکار عمومی»
داعش سر میبُرد، جمهوری اسلامی نیز سر به دار میکِشد
وریشه مرادی، اهل سنندج و عضو جامعه زنان آزاد شرق کردستان (کژار) که در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ توسط نیروهای امنیتی در سنندج بازداشت و به «بغی» متهم شده است، اعلام کرده است که در اعتراض به صدور حکم اعدام برای شریفه محمدی و پخشان_عزیزی از حضور در دومین جلسه دادگاه خود که قرار بود، «امروز ۱۴ مرداد» در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران برگزار شود، خودداری کرده است.
وی از بند زندان زنان اوین، دفاعیهای را برای اطلاع افکار عمومی نوشته که برای انتشار در اختیار #بیدارزنی قرار گرفته است.
▪️متن دفاعیه: «احکام ناعادلانهی اعدام فعالین زن (شریفه محمدی و پخشان عزیزی) در فاصلهی کمتر از یک ماه، اقرار جمهوری اسلامی به ناکارآمدی و درماندگیِ سیاسیاش است. تظاهر به قدرتمند بودن دولت جدید، ایجاد رعب و وحشت و گسترش سرکوب در آستانهی انقلاب ژن، ژیان، آزادی، خیالی باطل بیش نیست. در همین راستا من به جرم زن بودن، کورد بودن و جستجوی حیات آزاد، به «بغی» متهم شدهام. هماکنون نیز پس از گذشت یک سال از بازداشت موقت، در صف انتظار برای برگزاری دومین جلسهی دادگاه، در شعبهی ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی صلواتی در تاریخ ۱۴ مرداد، قرار دارم. اگر چه میدانم عدم حضور در دادگاه، شاید به عدم خواست دفاع از خویش تعبیر گردد، اما به نشانهی اعتراض به صدور حکم اعدام برای رفقایم شریفه محمدی و پخشان عزیزی، به دادگاه نخواهم رفت و چنین دادگاهی را که حکم عادلانهای در آن صادر نمیگردد، به رسمیت نمیشناسم. بارها در شرایط دشوار بازجوییها و بازپرسیها دفاعیاتم را ارائه دادهام، اما این بار این نامهی دفاعیهی من است که خطاب به مردم و جامعهی همیشه هشیار و آگاه و آزادیخواه به نگارش درمیآورم. از آنان میخواهم مرا و فعالیتهایم را مطابق عدالت اجتماعی قضاوت کنند.
زیستن در قرن بیستویکم در خاورمیانهای که نیروهای هژمونیک جهانی و دولت-ملتهای دیکتاتور منطقه سعی در غصب ارزشها و فرهنگها داشته و خواهان بازسازی هژمونی خویش بر آن هستند، به معنای زیستن در جغرافیایی است که به خاک و خون کشیده شده و شاهد هرروزهی نسلکشی، همگونسازی و ادغام و الحاق اجباری است. زیستن در کوردستان نیز یعنی حیاتی فاقد ضمانت قانونی، اقتصادی، سیاسی، آموزشی و …، و به عبارتی یعنی بیکاری، فقر، تبعیض، بازداشت، شکنجه، اعدام و کشته شدن کولبرها (شهدای نان)!….»
ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید: https://shorturl.at/nOo1z
سالروز اعدام وبلاگ نویس بلوچ «یعقوب مهرنهاد» در زندان زاهدان توسط جمهوری کشتار
امروز چهارده مرداد سالروز اعدام «یعقوب مهرنهاد» وبلاگ نویس بلوچ که شانزده سال پیش در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۸۷ با اتهام محاربه و افساد فی الارض تحت عنوان ارتباط با سازمان مقاومت مردمی ایران (جندالله) بدون اطلاع خانواده در زندان مرکزی زاهدان اعدام شد.
یعقوب مهرنهاد، متولد سال ١٣۵٨ و دارای سه فرزند، روزنامهنگار و فعال مدنی بلوچ، دبیر “انجمن جوانان صدای عدالت” بود، که در سال ١٣٨١ با اخذ اعتبارنامه از سازمان ملی جوانان به عنوان سازمان غیردولتی مدنی تاسیس شد. او را میتوان اولین وبلاگ نویس اعدامی تاریخ نامید، که در زندان مرکزی زاهدان اعدام شد.
به گزارش حال وش، آقای مهرنهاد در اردیبهشت ۱۳۸۶ توسط وزارت اطلاعات دستگیر و به مدت چند ماه تحت بازجویی و شکنجه در بازداشتگاه وزارت اطلاعات نگهداری میشد و اجازه ملاقات نداشت. اولین ملاقات او با خانواده و وکیلش، ۵ ماه پس از بازداشت و سپس انتقال به زندان مرکزی زاهدان انجام گرفت. وی تحت اتهام محاربه و افساد فی الارض از طریق ارتباط با گروه جندالله در دادگاه انقلاب زاهدان بدون حضور هیات منصفه، وکیل، و خانواده به اعدام محکوم شد و در ۱۴ مرداد ۱۳۸۷ بهطور غیرمنتظرهای در محوطه زندان زاهدان بدار آویخته شد.
گفتنی است در دهه هشتاد و نود بسیاری از جوانان بلوچ تحت شکنجه با اتهام ارتباط با گروه جندالله از دادگاه انقلاب به اعدام محکوم و توسط جمهوری اسلامی اعدام شده اند.
جمعه خونین زاهدان
جمعه خونین خاش
@collective98