پرویز قلیچ خانی و نشریه آرش: هفت خوانِ دردِ اهل قلم در روزگارِ ما، از همایون ایوانی
در دهه پنجاه خورشیدی، جهان فوتبال پر از ستارگانی بود که مشتاقان فوتبال را شیفته خود میکردند. برایم، این جهان با یوهان کرایف (کاپیتان تیم ملی هلند) شروع می شد و به تیم لیورپول با بازیگری کنی دالگلیش میرسید. تب فوتبال در ایران نیز کمتر از تب فوتبال جهانی نبود، نسل طلایی فوتبالیستهای ایران، نامهای بسیاری را با خود داشت، از عزیز اصلی تا ناصر حجازی در دروازه تیم ملی، از آندرانیک اسکندریان تا حسن نظری در خط دفاع، از خط هافبک قوی و مطمئنی با حضور علی پروین، علی جباری، محمد صادقی و پرویز قلیچ خانی، تا خط حملهای که با حسین کلانی، حسین مظلومی یا صفر ایرانپاک کامل میشد، روی نیمکت ذخیره بازیکنان دیگری مشتاق ورود به زمین و بازی در تیم ملی بودند که چند سال بعد نوبت کامل آنها میرسید. زنده یاد و جانفشانِ زندانهای جمهوری اسلامی، حبیب خبیری از این گروه بود… بنابراین سخت بود تا توجه به یکی از این نمونههای ورزش و قهرمانی جلب شود. پرویز قلیچ خانی، اما، دست خودش نبود، توجه خیلی ها را، و از جمله مرا، در همان سالهای پرشور نوجوانی به خودش جلب کرد.
نخستین بار گفتگوی رادیویی حشمت مهاجرانی، مربی وقت تیم ملی فوتبال ایران، علاقه و احترام مرا به کاپیتان پرویز قلیچ خانی برانگیخت. مطمئن نیستم که کدام مسابقه تیم ملی بود، شاید آن مسابقه معروف با تیم اسرائیل، اما در پایان بازی گفتگوی مربی تیم ملی را از رادیو شنیدم که از وضعیتی که در بازی برای کاپیتان به وجود آورده بودند، متاثر بود. در تمام نیمه اول بازیکنان تیم مقابل با خطا و ضربات کفشهایشان به پای پرویز قلیچ خانی، تلاش کرده بودند او را متوقف کنند، در استراحت بین دو نیمه، پرویز ساق بندش را در رختکن پائین نیاورده بود تا حشمت مهاجرانی متوجه وضع ساق پای آش و لاش پرویز نشود و او را از زمین خارج نکند. در پایان بازی بود که حشمت، پای زخمی پرویز را دیده بود که برای تیم ملی یک نیمه دیگر را نیز در این وضع دویده و بازهم لگد خورده بود تا تیم موفق باشد. نمیدانم این نمونه برروی کسی که با فوتبال آشنا نیست منظورم را میرساند یا نه، اما تاثیرش بر نوجوانی همچو من این بود که با «فرد محکمی» روبرو هستیم و این خوب بود که تیم ملی ما در زمین توسط او هدایت میشود.
اما داستان پرویز قلیچ خانی، با آن که پیوند بسیار ژرفی با چهره ورزشیاش دارد، نشانگر و داستان درد اهل قلم در شرایط شکست و افول جنبش انقلابی است و وفاداری بخشی از روشنفکرانِ جامعه ایران به ارزشهایی که شاید زمانی دوباره شناخته شوند! از این رو، چهره ورزشی پرویز را کنار میزنم تا آن چه که به بیان باقر مومنی در شبهای شعر در انستسیتو گوته فرموله کرد برسم: «درد اهل قلم» در دیار بیگانه و در دوران سیطره یک سویه سرمایه بر رسانهها و وجدانها!
بدیهی است که تجربه نشریه آرش را به شیوههای مختلف میتوان سنجید؛ میتوان به نقد آن نشست؛ کنسپت یا انگاره همگانیاش را دقیقتر آزمود. اما در این نوشته، به انگاره آرمانی یا نمونهواری (pattern) میپردازم که به عنوان نمونه یا سرمشق رسانههای دیگر میتواند به کار گرفته شود. این انگارهِ نمونهوارِ رسانهای، با عناوین مختلف در درازنای تاریخ سدههای اخیر خودش را بازتولید کرده، چرا که نیازی ضروری برای بشریت است. رسانههایی که در دورههای مختلف صفت و یا نامهای مختلف به خود گرفتهاند: خود را صدای بی صدایان، صدای محرومان، تریبون آزاد مردم و یا نشریهای دمکراتیک، مستقل و چپ نامیدهاند یا در بحثهای چند سال اخیر از آن به عنوان رسانه آلترناتیو یاد شده است. طبیعی است که پرویز قلیچ خانی و نشریه آرش، نمونه کامل، جامع و مانعی از این انگاره نبایستی باشد، چرا که اساسا چنین انگاره یکدست، کامل و بینقصی در جهان واقعی وجود ندارد و چنین انتظاری از رسانه آلترناتیو، نقض دیدگاهها و درکهای چندگانه از آن و ندیدنِ ویژگی «در حالِ شدن» چنین رسانههائیست. با این همه اما، آرش نمونهای خوب و قابل بررسی در روزگار کنونی از این گونه رسانههاست؛ چرا که بیست و سه سال فعالیت و انتشار 110 شماره آرش، این امکان را میدهد که نقاط قوت و ضعف آن را ببینیم، دوری یا نزدیکی آن را از این انگاره آرمانی یا نمونهوار در هر حوزه روشنتر بسنجیم و درسهایی از این تجربه ارزشمند فراگیریم.
***
درد اهل قلم – خوانِ یکم: پذیرش معنا و ضرورت نشریه مستقل چپ و دمکراتیک
…از درون زندان و سال های پس از خروج از زندان، گاه گداری خبرهایی از «بچه های خارج» به دستمان میرسید. کپی مقالههای آرش هم بالاخره، یک خط در میان، بیلانی بود که از فعالیتهای فکری و فرهنگی خارج از کشور داشتیم. از معدود چیزهایی بود که نشان از کاری جدی و وزین در خارج از کشور میداد. برای من، و شاید بسیاری از فعالین یا زندانیان سیاسی جان بدر برده از کشتارها، تلاش نشریه آرش برای متمرکز کردن توان فکری جنبش دمکراتیک، روشنفکری و چپ بود. تلاشی که ما در زندانهای سیاسی جمهوری اسلامی، تجربه کرده بودیم. وقوف به اختلافات، مرزبندی برسر مسائل مورد اختلاف، امری پذیرفته شده بود، اما راهی برای تبادل نظر و هماندیشی و استفاده از تجربههای مختلف جنبش سیاسی و یا انقلابی بایستی یافته میشد. نشریه آرش، یکی از رسانههای میانجی بود که دیدگاههای مختلف را بازتاب میداد. آن تصویر منفی از درگیریهای «به جا» و «بی جای» خارج کشوری که در داخل کشور موجب بیاعتمادیمان به فضای خارج میشد، در اثر کار مداوم، صبورانه و خلاقانهای که در نشریه آرش انعکاس مییافت، سمت و سویی دیگر میگرفت. آرش، امید میآورد و دماسنجی از سطح آگاهی و هوشیاری روشنفکران خارج از کشور بود. راحت بگویم، معجزه نمی کرد، اما در فضای خارج کشور به وجود آوردن مرکزی برای کار فکری سازنده و ارائه رنگین کمانی از نظرات مختلف، کمتر از معجزه هم نبود!
بخشی از فضای خارج از کشور را اتفاقا فرهیختهای همچون رضا مرزبان در شماره 58 آرش چنین بیان می کند: «انبوهی از مردم ایران، که گناهشان دفاع از آزادی، مبارزه با شاه و حکومت مذهبی بود، از ایران به خارج تارانده شدند؛ که ما هستیم، در آغاز گسسته شدن از ریشه، با امید به بازگشت و نزدیکی پایان کابوس، روزشماری کردیم. اما زمان درازشد و انبوه ما، در چاره ی زندگی آواره و گسیخته، با توفان زمانه دست به گریبان ماند. زندگی تازه، به تدارک تازه نیاز داشت. ما در هر کشور که پا نهاده بودیم، مهمان بودیم و بیگانه. و با سرزمین بومی نیز رابطه یی نمی توانستیم داشت. شمارانی بودیم پراکنده که ستمی یگانه برما رفته بود. و اگر چه تیره های گوناگون بودیم، از یک طیف آرمانی برمی خاستیم؛ طیف چپ، نیرویی که موتور حرکت انقلاب بود، و از انقلاب طرد شده بود. و در آغاز خوشبینانه به هم روی آوردیم؛ برای تاسیس یک جبهه ی همبسته و مدافع آرمان های دیرین، اما خیلی زود از رویای خوش پریدیم؛ سازمان ها و سازماندهان، بجای خود، حتی افراد تنها نیز، در خارج سودای رهبری در سر داشتند. و از یاد می بردند که به همان ترتیب و دلیل که آنها از ایران تارانده شده اند، آن دیگران جدا از آنها نیر رانده شده اند. و رهبری، در شرایط مبارزه برای آزادی، چیزی نیست که عطیه و موهبت این و آن باشد یا از نیرنگ و زد و بند به دست آید، حقی است که در جریان عمل، با ابراز شایستگی کسب می شود.»[1] ـ
در چنین فضای هژمونی طلبی، کار یک نشریه مستقل، بدون دشواری به پیش نمیرود! و آرش نشریه مستقل چپ بود. و این آن چیزی بود که در داخل کشور مطالب آرش را گیرا و دلنشین میکرد. نشریه مستقلی که با نگرشی چپ و دمکراتیک به مسائل می پرداخت. با فرهنگ چیرهجوی رایج، چنین نشریهای از سوی راست گرایان به اتهام نشریه کمونیستها لعن و تکفیر میشود و از سوی خشکاندیشان، منزهطلبان و انزواجویان به نشریهای که به راستها تریبون میدهد، متهم می شود. طاقت بسیاری میخواهد که چنین رویه مستقلی را در عین پایبندی به نگاه چپ، دنبال کنی. جالب اینجاست علاوه بر خوانندگان اصلی نشریه آرش، درست همانها که به آرش لعن و نفرین و انتقاد حواله میکردند، تریبونی در آن مییافتند و آن را نشانی از پیشبرد «سیاست فشار»شان بر نشریه ارزیابی می کردند. غافل از این که چنین نشریه ای چندصدایی بودن را سرلوحه کارش قرار داده و انعکاس صدای مخالفین نیز از جمله کارهایش بود. با خروج از کشور، امکان دسترسی و تماس نزدیکتر با پرویز قلیچ خانی و نشریه آرش برایم فراهم شد و شناخت و گفتگوی مستقیم با سردبیر و صاحب امتیاز نشریه آرش، تاییدی بر برداشتی بود که از آرش به عنوان یک نشریه روشنفکری و مستقل چپ داشتم. جای چنین نشریه یا نشریاتی، این روزها با این کیفیت و پوشش گسترده در میان ما خالی است. با این حال، یادگیری و باور به این امر، تا آخرین شماره آرش برای منتقدین سرسختش ناممکن بود و هست. و شاید این دلیلی برای خاتمه انتشار آرش است.
موضوع تازه نیست[2]، مشکل ندیدن نقش و اهمیت رسانههای مستقل چپ یکی از نقاط گرهیای است که نشریه آرش را از آغاز تا انجام در منگنه قرار میدهد. ترمزی بر شادابی و تنوع کار میزند و دست اندرکاران نشریه را دلخسته میکند. اگر پشتکار و سرسختیِ فردی مانند پرویز قلیچ خانی و صدالبته دبیرتحریریهای همچون نجمه موسوی نبود، فاتحه نشریه بایستی با اولین استعفاهای یاران نشریه خوانده میشد. بارها گفته شده است و بارها گفتهایم که یک نشریه مستقل چپ، یا به عبارتی دیگر رسانه آلترناتیو با انتشارات حزبی و یا «ارگان» متفاوت است. «مستقل بودن رسانه آلترناتیو یکی از مشخصههای کلیدی چنین رسانههاییست.»[3] یکی از نتایج شکست و قهقرای جنبش انقلابی ایران این است که سطح درک و برداشت از رسانه یا نشریه، فقط به عنوان «مبلغ و مروج» فهمیده میشود. سازوکارهای گستردهتر رسانه برای رشد و باروری آگاهی طبقاتی، در چنین فضایی درک نمیشود. اشاره به تجربیات نشریات دیگر در کشورهای دیگر جهان، نظیر یونگه ولت در آلمان، چپ نو در انگلیس یا حتی اومانیته در فرانسه، علیرغم تفاوتهای محتواییشان، برای خشکاندیشان ایرانی، دلیلی برای منکوب کردن یا تلاش برای به حاشیه راندن نشریات مستقل چپ ایرانی نیست. در چنین فرهنگی، «دیگی که برای ایشان نجوشد، بگذار سرِ سگ بجوشد!» حال، آرش نیز در این میان به اثبات خویش مینشست که آقایان، خانمها! سیاست انتشار ارگان و تبلیغ و ترویج یک سویه و مستقیم، دورانش گذشته است!ـ
درد اهل قلم – خوانِ دوم: جنبش های ناظر اجتماعی و طبقاتی و تداوم کاری
مشکل، اما، فقط این نبود، بندناف نشریهای آفرینشگر، به جنبش یا جنبشهای ناظر اجتماعی آن و سخنگویانش پیوند خورده است. جنبشهای اجتماعی در ایران، راهی سخت برای رساندن انرژی بحثهای خود به خارج از کشور داشتند. علاوه براین، فضای فکری و نوع مناسبات جنبش روشنفکری در داخل و خارج از کشور منبع آفرینش و بازتاب بحثها و پلمیکهایی بایستی باشد که یک نشریه با انتشار آنها، پرمایگی فکریای را به خوانندگان نشریه منتقل کند. پیوند محتوایی با جنبشهای نوین اجتماعی، کشش و پویایی درونی خود را برای رسانه یا نشریهای چپ به ارمغان می آورد. روش گزارش دهی، انتخاب راههای ناپیموده، ایجاد فضایی که نیروهای تازه وارد میدان شده، اشتباه کنند و زمانی برای ویرایش و پیرایش کارهایشان داشته باشند و شادابی و نوآوری خود را به محتوای رسانه بیفزایند. ایدههای گیرا و نو، آفرینش و تجربههای نوین، نیاز به نسل نوین دارد، نسلی که هنوز شور زندگی بر تجربه و آموختههای پیشیناش برتری دارد. نسل پیشین جنبش روشنفکری ایران، به مرور زمان بایستی جای خود را به نسل جوان میسپرد، نسلی که حداقل 10 تا 15 سال دیرکرد دارد، و این در بافت همکاران نشریه نیز خود را نشان میداد. گسستگی جنبش فکری چپ در ایران و خارج از ایران، آثارش را بر نشریه میگذاشت. به زبان ساده، بندناف نشریه به میزان زیادی از نیروی آفرینشگرانش کنده شده بود، اما بایستی پرسید که آیا دست اندرکاران آرش و به ویژه پرویز قلیچ خانی راهی برای پرکردن این گسست اندیشیده بودند؟
باری، از این نکته بگذریم و به بخش های دیگری از چالشهای پرویز و نشریه آرش بپردازیم.
درد اهل قلم – خوانِ سوم: آزادی مطبوعات و خودبسندگی و توان مالی یک انتشاراتی پیشرو
«برای آنکه از آزادی شخصی دفاع کنیم، قطع نظر از اینکه آن را میفهمیم یا نه، ضروری است که پیش از پرداختن به پیوندها و روابط بیرونی، ویژگیهای اصلی آن را دریابیم. ببینیم آیا مطبوعات هنگامی که خود را به سطح تجارت و کسب و کار تنزل میدهند، با خود[سرشت خود] صادقند، آیا برطبق اصالت ماهیت خود رفتار میکنند، آزادند؟ نویسنده طبیعتاً باید درآمدی داشته باشد تا بتواند زندگی کند و بنویسد، ولی تحت هیچ شرایطی او نباید به خاطر آن که درآمدی داشته باشد و زندگی کند، بنویسد…
ـ…آزادی مطبوعات قبل از هرچیز عبارت از این است که کاسبی نباشد…»[4]ـ
آرش، نشریه ای برای «کاسبی» نبود و نان را به نرخ روز نمیخورد. این موضوع، یکی دیگر از چالشهایش را رقم میزد. نشریهای در درون جامعه سرمایهداری میخواهد در زیر شلاق سرمایه از لحاظ مالی وابسته نباشد و روی پاهای خودش بایستد. این نکته را که خوشایند بسیاری از «ژورنالیستهای حرفه ای» نیست، کمی دقیق تر نگاه کنیم: مالک رسانه کیست؟! این پرسش در بحثهای کلیشهای در باب آزادی اندیشه و قلم پنهان میشود.
«پرسش درباره این که «چه کسی یا طبقهای قدرت را در دست دارد؟» به پرسش دیگری وصل میشود که «چه کسی یا طبقهای رسانهها و ارتباطات را در دست دارد؟» یا این که چه کسانی ابزارها، اطلاعات و دانش ضروری استفاده از این رسانهها را در اختیار دارند؟»[5]ـ
مسئله منابع مالی و ویژگی انگلی رسانههای حاکم، امری نیست که فقط در این بحث، درباره نشریه آرش، برآن تاکید کنیم. در واقع، این امر پارامتر کلیدیایست که سالهاست، رازش از پرده برون افتاده است. دشواری آنجاست که با تاخت وتازِ ایدئولوژیک سرمایهداری جهانی و از جمله نئولیبرالیسم، روشنفکران بسیاری اردوی خود را به سمت قدرتمداران و حاکمان تغییر دادهاند و برای توجیه جایگاه انگلی خود، به توجیه وضعیت انگلی رسانهها مشغولند. سرنوشت منتقدین را چامسکی چنین توضیح میدهد[6]:ـ
«كسی كه با آن ساختار خودش را مطابقت نمیدهد، كسی كه آن را نمیپذیرد و با آن درونی نمی شود (شما حقیقتا نمیتوانید با آن كار كنید، مگر اینكه قاطیاش شوید، و آن را باور كنید)؛ مردمی که آن را انجام نمیدهند، شبیه علفهای هرز، از مسیر کنده میشوند، از مهد كودك شروع میشود، تا به بالا. همه نوع شیوههای فیلترگذاری برای خلاصشدن از شر مردمی كه دردی در گردن هستند و غیروابسته فكر میكنند، وجود دارد. شماهایی که از طریق كالج، شناخته بودید که سیستم آموزشی عبارت از درجه بسیار بالایی از پاداش برای همنوایی و فرمانبرداری است؛ اگر آن را انجام ندهید، یك [آدم] مشكلساز هستید. به همین دلیل، این شیوهها برای فیلترگذاری است، از جانب مردمی كه حقیقتا درستكارانه (آنها دروغگو نیستند) خود را با چارچوبِ باور و گرایشهای احاطه شده توسط سیستم قدرت در جامعه، قاطی میکنند. موسسات برگزیده مثل… هاروارد و پرینستون و كالجهایی در مقیاسی کوچکتر از این دانشگاهها، پوشش اجتماعی بسیار زیادی یافتهاند. اگر از طریق جایی مثل هاروارد بروید، آن چه بیشتر در آن جا، رایج است، عبارت است از آموزش شیوهها؛ چهگونه مانند عضوی از طبقات بالا رفتارکردن، چهگونه، به شیوه درست فكر كردن، و غیره.»[7]ـ
خودبسندگی مالی نشریه مستقل، در داخل کشور برایم بدیهی جلوه می کرد، اما در خارج کشور به عنوان یک وظیفه دشوار خود را نشان داد. هزینههای مالی آمادهسازی، چاپ و توزیع نشریه بایستی تامین شود. برای حفظ کیفیت کار تحریری، نیاز به هیئت تحریریه ثابت است که روی چنین کاری متمرکز شوند. اما خرج زندگی آنها را چه کسی میدهد؟ نشریهای مثل آرش امکان پرداخت حقوق برای یک تحریریه ثابت و به اصطلاح قدیمیهای این شغل، «تحریریه نشسته» ندارد. از کجا بایستی چنین هزینههایی تامین شوند؟ تنها راه تامین مالی یک نشریه مستقل چپ فقط دریافتیهای حاصل از آبونمان و یا کمکهای مستقیم خوانندگان است. راههایی مثل پذیرش آگهی، گرفتن کمک مالی از صاحبان مناصب و قدرت که در پشت آن، چهره آزاد و خودسالار انتشاراتی یا نشریه خدشه دار میشود و از آن بدتر گرفتن پول از دولت های فخیمه برای ادامه انتشار یک نشریه مستقل چپ قابل قبول نیست و تخریب تمام دستاوردها، محبوبیت و اعتبار نشریه را در پی دارد. آرش، یک شانس داشت: پرویز قلیچ خانی!ـ
محبوبیت کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال، کمک بزرگی برای تداوم انتشار آرش بود. بارها طرفداران تیمهای باشگاهی ایران، یا تیم ملی یا… برای انتشار نشریه آرش یاری رساندند. یاریای که از خوانندگان، نیروهای سیاسی و روشنفکری خارج از کشور انتظار میرفت. پرویز هنر آن را داشت که توپ گرد فوتبال را برخلاف بسیاری از کاربردهای دیگرش، برای آگاهی و روشنگری مردمی به چرخش درآورد. تاب و توانی که پرویز در آرش از خود نشان می داد؛ برروحیه ورزشی و توان پهلوانانی همچون تختی استوار بود. او این دل نگرانی و احساس مسئولیت را فقط در مورد نشریه آرش نداشت. تلاش او در حرکتهای مختلف دیده میشد و میشود. یکی از نمونههای آن را در نخستین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران، در شهر کلن در سال 2005 شاهد بودیم. در گزارشی که از این گردهمایی منتشر شده، میخوانیم:
«کارها در این سمینار، «کارِ دل» بود، از شیفتگی و عشق برمی خاست. کسی که عاشق است، احساس یگانگی و پیوستگی به جهان دارد. مستقل و یکپارچه است، به زبان خودمانی «خودش است» و به خاطر همین اعتماد به نفس، هراس ندارد تا خود را فراموش کند تا به یاری دیگری بشتابد. چند نمونه میآورم، امیدوارم منظورم را بتوانم بیان کنم:
برای نمونه، پرویز قلیچ خانی به ابتکار و پیشنهاد خودش به بالای تریبون میرود تا برای کسری مالی سمینار درخواست کمک مالی را مطرح کند، موضوع ورای یک کار روتین است. او میتوانست با خودش فکر کند که „من سخنران و میهمان گردهمایی هستم و بقیه مشکلات را «خودشان» یک فکری میکنند…“ اما نه! رخدادی دیگر به وقوع میپیوندد: او از اعتبار خود برای برافراشته نگهداشتن پرچم مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی ایران مایه میگذارد. برایم این ترکیبی زیبا و افتخارآمیز است که چهره آشنای پرویز قلیچ خانی، بیهیچ شائبه و ادعایی، برای پیشبرد و ارتقای گردهمایی میکوشد.»[8]ـ
غرض از ذکر این نمونه، فقط یادآوری و قدردانی از پرویز قلیچ خانی نیست، نشان دادن این تیزبینی و احساس مسئولیتی است که پرویز قلیچ خانی با تواضع برخاسته از روحیاتش پنهان می کند. او می داند که تعدادی از «بچه های زندان» به ابتکار خودشان تدارک گردهمایی نخست در کلن را دیده اند، او خبردار است که جماعتهایی که هر کاری را «زیربلیط» خودشان میخواهند، به جای یاری رساندن، به چنین تلاش مستقلی بیاعتنایی کردهاند و حتی از اعلام گسترده خبر در رسانههایشان نیز پرهیز کردهاند. پس از افتتاح نیز معلوم شده است که تعدادی از شرکت کنندگان برای خود سه روز اتاق رزرو کردهاند و بدون پرداخت هزینههای آن نیامدهاند! برگزارکنندگان یعنی همان زندانیانی که بایستی توضیح وضعیت زندانهای شاه و جمهوری اسلامی را بدهند، حالا بایستی طبق قرارداد، تمام رقم رزرو اتاقها را به شرکت صاحب محل پرداخت کنند! این به معنای از بین رفتن بودجه انتشار چند شماره گفتگوهای زندان در آن سالها بود. پرویز، مارگزیده چنین شرایطی بود، به همین دلیل به سهم خود آستین را بالا زد تا ابعاد فشار مالی برروی برگزارکنندگان و به عبارتی دیگر «بچه های زندان» را کاهش دهد. من زبان ترکی یا آذری نمی دانم ولی در یکی از نوشتههای صمد بهرنگی این کلام را خواندم که بازگوی شرایط فعالین مستقل و بدنه اجتماعیای است که بایستی حافظ و پشتیبان چنین حرکات مستقلی باشند: «بیله دیگ، بیله چقندر!» (چنین دیگی، چنین چقندری را هم لازم دارد!)
برای کسانی که درگیر چنین کارهایی نیستند یا تکیه به انبان مالی بزرگی دارند، شاید مسئله مالی، زیاد امر مهمی جلوه نکند. راه حلشان ساده است: «می ریم یک پروژه می نویسیم، فلان جا پول بهمون می ده!» اما با کار و زحمت خود و مخاطبینت، یک نشریه یا یک گردهمایی بزرگ را به پیش بردن، جنس دیگری از آدم ها را لازم دارد! برای هر کارش، هر قدمش و هرسکهای که خرج شده، ایده، علاقه، و کار مسئولانه انسانها پنهان شده است. و کاش فیلم آن شب در گردهمایی بود و یا باشد، که حال و هوای گردهمایی و سخنرانی پرویز قلیچ خانی را در آنجا نشان دهد.ـ
درد اهل قلم – خوانِ چهارم: رسانه و ایدئولوژی حاکم یا بدیلی برای اندیشه فردای جامعه
مقالات منتشره در آرش یکی از اسناد مهمی است که وضع فکری چند دهه اخیر فعالین فکری خارج و تا بخشی داخل کشور را به نمایش میگذارد. آرش تلاش کرد از طریق دامن زدن به گفتمانهای جمعی در نشریه، به تلاش روشنگرانه خود بپردازد. اما همان طور که در بالا اشاره شد، رسانه به عنوان ابزار و میانجی، فقط میتواند کمکی باشد برای چنین گفتمانی، اما محتوای پلمیکها و گفتمانها، مشروطند به افراد؛ و اندیشههایی که آنها در این زمینه ارائه میکنند. در چنین گفتمانی، فقدان تداوم بحثها، عدم دسترسی به ژرفای معینی که راهگشا برای جامعه باشد، تاثیر برافکار عمومی جامعه و یا حتی جامعه ایرانیان خارج از کشور، کاستیهایی بود که همت جمعیتری را طلب میکرد. در فضایی که مثلا شارلاتانی مثل «هخا» تعداد مخاطبین بیشتری در داخل و خارج از کشور دور خودش جمع میکرد تا بحثهای کل جامعه روشنفکری ما در داخل و خارج و از جمله گفتمانهای منتشره در نشریه آرش، بایستی پرسید کجای کار یا کجاهای کار میلنگد؟! آیا چنین وضعی، فقط نمایانگر «یک مشکل» است یا مجموعه ای پیچیده از نبرد اندیشه حاکم بر جامعه از سویی و تلاش اندیشه ورزان فردا را از سویی دیگر نشان میدهد؟ جامعهای که به راحتی آماده و پذیرای «اَبَرمرد» است، به ویروس خطرناک فاشیسم مبتلاست! یا دنبال رضا خان میگردد یا دنبال خمینی یا دنبال کاریکاتوری چون «هخا»!ـ
این یک روی سکه است، روی دیگر این سکه این است که خودِ این روشنفکران نیز تکلیفشان با همدیگر معلوم نیست، پراکنده و درهم ریخته هستند و در عین حال، به روایت زنده یاد رضا مرزبان، هرکدام سودای «رهبر»ی در سر دارند! تمایل به همکاری، هم اندیشی و کارجمعی، گرایش و روند این گروه نیست. به همین دلیل، به زبان واحدی سخن نمیگویند و حرفهای یکدیگر را نیز متوجه نمیشوند یا بد تفسیر میکنند. چنین لشگر سلحشوری، با این ناهمگونی و وضعیت فکری آشفته، ژنده و نابهسامان، باید به مصاف توپخانه ایدئولوژیک سرمایه و فاشیسم و رسانههای رنگارنگ آنان برود!ـ
آرش، بیست و سه سال، با سرسختی قابل ستایشی در این پهنه کوشید که نمایانگر کاری متداوم باشد. به سهم خود بر افکار عمومی تاثیر بگذارد و میزان الحرارهای از واقعی بودنِ جنبش و اندیشه دمکراتیک، روشنفکری و چپ درایران را در معرض دید همگان قرار دهد. با این حال، تلاشها به نظرم به پویشی درونی زنده و رشد یابنده در میان تولیدکنندگان اندیشه تبدیل نشد. نزدیک به یک ربع قرن، رسانهای میخواهد میانجی شود و به زبان ساده بشری آدمهای چپی با هم به گپ، بحث و تبادل نظر مشغول شوند. با این حال، این میانجی، این آرش که جانش را برروی کارش میگذارد، مورد استفاده قوی و موثر چنین آدمهایی قرار نمی گیرد، برخی از آدمها، حرف خود را سخت جدی میگیرند و حرف بغل دستیاشان را حتی دقیق گوش نمیکنند. گفتمان چپ را به گفتمان اجتماع ایران دگرگون نمی کنند، چراکه فراموش می کنند که «برای آنکه مردم ما را جدی بگیرند، نخست باید خودمان جدی عمل کنیم. برای آنکه مردم با ما وارد گفتگوی سازمان یافته شوند، نخست باید خودمان بتوانیم با هم گفتگوی سازمان یافتهای داشته باشیم.»[9] آرش میتوانست که گشایشی برای مبارزه سیاسی-نظری گستردهتر و نوزایی اندیشه چپ در جنبش ایران به وجود آورد. در این امر، تا حدی به پیش رفت، اما تولیدکنندگان اندیشه در آن، قادر به اوج رساندن جستارهای نظریشان به یک نقطه عطف و کیفیت جدید نشدند. به دریافت من، یک موضوع در آرش، استثناست و در خوان ششم به آن اشاره می کنم. کار نشریه آرش در زمینه بازسازی رخدادهای تاریخی، زندان و مستندسازی تجربیات زندانیان سیاسی، یکی از موفقترین دستاوردهای نشریه است و این اسناد، اسنادی غیر قابل چشم پوشی برای هر پژوهشگر جدی درباره تاریخ معاصر ایران میباشد.
بیلان کار نشریه آرش، از سویی نشانگر تواناییهای ما برای بازسازی تاریخ و تجربیات چندنسل درگیر در سیاست و فرهنگ ایران است ولی از سوی دیگر آئینه ایست که محدودیتهای ما را در عرصه فکر، اندیشههای نوین برای نوسازی و نوزایی جنبش چپ نشان میدهد. کوتاه سخن این که در این چالش با ایدئولوژی حاکم، آرش به تلاشی ستودنی پرداخت تا تجربیات جنبش کنونی و نسل پیشین را بازسازی کند، اما در نوسازی و نوزایی اندیشه پیشرو، اندیشه ورزانی که با آرش همکاری میکردند، بازماندند و نتوانستند به جهشی کیفی در جستارهای فکریشان دست یابند.
درد اهل قلم- خوانِ پنجم: آرش و رسانه های نوین
در دو دهه اخیر، رسانههای چاپی، همچون آرش، با دشواری و پرسشی جدید روبرو شدهاند. پرویز قلیچ خانی در یادداشتش برای آخرین شماره ی آرش آن را با خوانندگان در میان گذاشته است: «ازچندی پیش آرش نیز مانند بسیاری از نشریات کاغذی با این پرسش مواجه بود: آیا باید هم چنان به نشر کاغذی ادامه داد و در مقابل موج دنیای مجازی و نشریات اینترنتی ایستاد یا این تحول را پذیرفت و خود را با آن هماهنگ کرد؟ بسیاری از نشریات مهم در سطح جهانی نیز، بنابر پاسخ به این سئوال، یا فرم نشریهشان را تغییر دادند، یا در هر دو شکل کاغذی و اینترنتی ادامهی کار دادند و یا نشریهشان را تعطیل و جای خود را به نشریات اینترنتی سپردند.
من خود باور داشتم و دارم که انقلاب دیجیتالی، انفجار عرضه و تقاضای اینترنتی، اختصاص بودجه های تبلیغاتی سرمایه داری به سایت ها و وبلاگها و دسترسی رایگان به اطلاعات، چهار عنصر اصلی بحرانی هستند که بزرگترین مطبوعات جهان را با خطر تعطیلی روبرو کرده است.»[10]ـ
در سطور بالا در مورد محتوای کار آرش نوشتم و اینک بایستی درباره تکنیکها و روشهای کاری بنویسم که آرش، در نوسازی تکنیکی خود بازماند. صفحه اینترنتی نشریه آرش گرچه با استقبال خوانندگانش روبرو بود و هست، اما بیشتر نقش یک «آرشیو دیجیتالیِ» بخشی از نشریات آرش را بازی میکند. غافل شدن از این که رسانه مستقل چپ، امروزه بایستی رسانههای نوین را به خدمت بگیرد تا از همه کانالهای ارتباطی (و نه فقط رسانههای چاپی) را برای رساندن پیام و از آن مهمتر گرفتن بازخورد نظرات و ایدههای مخاطبیناش سود جوید، به صورت چشمگیری در نشریه آرش دیده شد. رسانههای حرفهای سرمایهداری با ضرب آهنگی تند، گاه ثانیهای و دقیقهای، خبر، پیام و «اطلاعات» خودشان را به افکار عمومی جهان پمپاژ میکنند. رسانه آلترناتیو، رسانه چپ نمیتواند هر از چند ماهی، به این رودخانه پر از دروغ و کثافت پاسخ گوید. عدم استفاده و یا استفادههای پراکنده، غیرسیستماتیک و محدود از رسانههای نوین، عملا نتیجهای جز به حاشیه رانده شدن از سوی بنگاههای بزرگ و پرسرمایه رسانهای نیست. از این طریق، اندیشه چپ از یک موضوع مشترک و پرطنین اجتماعی به اندیشهای ایزوله و محدود یکی از حاشیههای اجتماعی تبدیل میشود.
نکته مهم این است که یک نشریه مستقل چپ یا یک رسانه آلترناتیو نمیتواند در میدانی وارد شود که پیش شرطهای بازی قبل از آن توسط سرمایهداری تعیین و هدایت میشود. هر کس از جناح چپ با همان منطق وارد کارزار شود، شکستش در نبرد با رسانههای سفارشی سرمایه حتمی است. اگر قوائد بازی را بپذیرد در یک فرایند کوتاه و یا میان مدت در جمع رسانههای کارپرداز سرمایه ادغام میشود، که یک کم بالا یا یک کم پائین «چارچوب بازی» را رعایت میکند. اگر سرکشی کند، ایزوله میشود و مخاطبیناش را از دست میدهد، چون پیش بینی شرایط مالی چنین کارزاری را مستقل از بنگاههای بزرگ سرمایهداری نکرده است، به نوعی ورشکست میشود و درِ رسانهاش را باید ببندد. با این وضع، چهار عاملی که پرویز برای بحران رسانههای چاپی برمیشمرد، به شکل دیگری فرموله میکنم (بحث را در اینجا ساده و خلاصه کردهام، چرا که دقیقتر کردن آن از گنجایش مطلب کنونی بسیار فراتر میرود): بنگاههای رسانه ای سرمایه داری، همه رقبا را با برتری امکانات و تخصصاشان از میدان بدر میکنند. آنها بر «انقلاب دیجیتالی» (عامل نخست که پرویز قلیچ خانی ذکر میکند) سیطره دارند. با «اختصاص بودجههای تبلیغاتی سرمایهداری به سایتها و وبلاگها و دسترسی رایگان به اطلاعات» رسانههای کوچک سرمایهداری را و نیز رسانههای آلترناتیو را به ورشکستگی میکشانند تا مونوپول دانش و اطلاعات را در این کره خاکی در اختیار داشته باشند. عامل چهارمی که پرویز از آن تحت عنوان «انفجار عرضه و تقاضای اینترنتی» یاد میکند، در این سازکار سرمایهدارانه چیزی ضداطلاعات یا اطلاعات تخریبی نیستند که به همراه اطلاعات درست در شبکههای اینترنتی یا رسانههای اجتماعی مثل فیس بوک یا توویتر به صورت انبوه و دیوانهوار تولید و ارسال میشوند که از این طریق، مخاطب یا گیرنده پیامها را دچار اختلالی سازد که قادر به تصمیمگیری نباشد که کدام تحلیل و خبر درست و کدام یک دروغ و تبلیغ کذب است. برای نمونه، آنچه در یوگسلاوی سابق رخ داده یا در عراق یا سوریه رخ میدهد، برای مخاطبی که اطلاعات مشخص و دقیق از موضوع ندارد، او را آگاهتر نمیکند، بلکه گیج و فلج میکند. انبوه اطلاعات برای «اطلاع رسانی» نیست، بلکه به روایت ادواردو گالئانو «در خدمت اطلاعنرسانی جامعه بشریاند»[11].ـ
برای نمونه، آن چه در آلمان Shitstorm یا «توفان گه» شناخته میشود، یکی از اشکال ساده و لومپنی در بلوگها و یا رسانههای اجتماعی است که با انبوه تفسیرها، توهینهای شخصی و… یک بحث یا یک حرکت به لجن کشیده میشود. «توفان گه» که در رسانه های فارسی زبان نیز رایج و پرطرفدار است، مرحله بالاتری از آن چیزی است که ما آن را به «لجن پراکنی» میشناختیم! دورههای مختلف نشریه آرش، اسنادی حاکی از تجربه تلخ تحریریه و پرویز قلیچ خانی را به دست میدهند که برای تخریب یک بحث یا موضوع ارائه شده در آرش، چگونه شخصیت نویسندگان، یا مشخصا پرویز قلیچ خانی مورد اهانت قرار گرفته است. از شایعه پراکنی و افترا گرفته تا «تحلیل روانشناسانه» و پرونده سازی شخصی، همه ابزارها در خدمت خاموش کردن صدای دگراندیشانی است که به ساز قوم لجن پراکن نمیرقصند و به آن باج نمیدهند. خب، بورژوازی سطح مکالمات و فرهنگش را از «لجن» به «گه» ارتقا داده است، رسانه آلترناتیو بایستی پادزهرهای خودش را برای استفاده از رسانه های نوین داشته باشد.ـ
به نظر میرسد آرش، چنین تیم مسلطی به رسانههای نوین را نتوانست به خوبی سازمان دهد، و یا گسست کامل و بیتعارف از کنسپت رسانهای حاکم را حتی در درون نشریهاش، به صورت جدی و گسترده به بحث نگذاشت. این هشداری برای سایر رسانههای مستقل است که در این میدان بایستی کار را ادامه دهند. دنبال تیله «ژورنالیسم حرفه»ای نیافتید، این «ژورنالیسم» نه دمکراتیک است، نه چپ و نه مستقل!ـ
درد اهل قلم – خوان ششم: روایت زندان، روایت کل اجتماع ایران است
همان گونه که در سطور بالا اشاره کردم، کارنامه آرش موفقیتی چشمگیر را در بازسازی و مستندسازی رخدادهای تاریخی و به ویژه پرونده سی و پنج سال کشتار، شکنجه و زندان رژیم جمهوری اسلامی دارد. زندان و زندانی سیاسی، در نشریه آرش جایگاه مهمی داشت. این درد مشترک همه ما بود و هست. پرویز در آخرین یادداشتش نیز از آن یاد میکند. شاید تحمل درد و رنج انتشار نشریهای همچون آرش، آنگاه ارزشش را نمایان کند که در طول 110 شماره به انحای مختلف گزارش، خاطره و یا تحلیلی از مسئله زندان و زندانیان سیاسی در آن بازتاب یافته است. ویژه نامههای یادمان جانفشانان و جانباختگان زندانهای ایران، سندهای غیرقابل چشم پوشیِ هر جویای حقیقتی است که بداند در تاریخ معاصر ایران چه بر مخالفین حکومت و دگراندیشان رفته و میرود. در این ویژه نامهها، یا به قول خود پرویز «دوسیه»ها، نوشتههایی از طیفهای مختلف زندان میبینیم که تصویری از چندگونگیهای واقعی زندان به ما میدهد. راحت نیست که از فدایی، مجاهد، توده ای، پیکاری، پدر و مادر بازماندگان و جانفشانان بخواهی در نشریهای در این باره بنویسند، و راحت اتهامی به نشریه نچسبد! بالاخره چند «عقل کل» پیدا میشوند، که کل کار را به زیر سوال ببرند، چون این کار صد درصد با تصورشان از یک ویژه نامه زندان، جور در نمیآمده است. یکی صفحات بیشتری را میخواهد، یکی همه صفحات را برای تبلیغ جریان خود میخواهد. یکی انتظار دارد سلطنت طلبها را جزء شهدای جنبش بشماریم، یکی نشریه را به عنوان دنبالچه حزب یا سازمان خودش میفهمد، یکی میخواهد شکنجهگر و شکنجه شده، با هم «آشتی» کنند و نشریه باید تریبونی به شکنجهگران سابق که حالا «دگراندیش» شدهاند، بدهد. و همه اینها را باید پرویز قلیچ خانی به عنوان سردبیر و مدیر مسئول با صبوری بشنود و راه یک نشریه مستقل، چپ و پیشرو را به بیراهههای پیشنهادی گروههای فشار مختلف نسپارد. الان که دارم صحنههایی که خودم درباره نشریه آرش تجربه کردهام مرور میکنم، از خودم میپرسم آن لگدهایی که در نود دقیقه بازی پرویز در تیم ملی متحمل میشد سختتر بود، یا این گونه همدلیها و تعیین تکلیف کردنها در مورد نشریه و محتوای آن؟ طبیعی بود و هست که هر کجا لازم میبود، حمله شخصی به پرویز قلیچ خانی نیز چاشنی بحث میشد. اما تاثیرش بر خواننده نشریهای همچو من این بود که با «فرد محکمی» روبرو هستیم و این خوب بود که نشریه آرش در این سالها توسط او هدایت میشد.ـ
درد اهل قلم- خوانِ هفتم: انتشار آرش متوقف شد، زنده باد انتشار نشریاتی همچون آرش!ـ
در هنگامی که سال گذشته داشتم قسمت پایانی مطلبی را که پرویز عزیز به من واگذار کرده بود مینوشتم، هنوز نمیدانستم که دارم مطلبی را برای شماره آخر آرش مینویسم. به دلیل موضوع مقاله، که ده ساله 1357 تا 1367 را بایستی مورد بررسی قرار دهم، در انبوه گزارشات، کتابها و اسناد غوطه میخوردم و ناخودآگاه در پایان نوشته ضرورت آن را دیدم که چنین بنویسم:
«…در حین آماده سازی مقاله، بیش از پیش، به ارزش تلاش تک نگاری زندانیان سیاسی زن و مرد، کارهای جمعی زندانیان سیاسی در مجموعههای گفتگوهای زندان، مجموعههای ارزشمند کتاب زندان به ویراستاری ناصر مهاجر و ویژه نامههای نشریه آرش به سردبیری پرویز قلیچ خانی توجهم جلب شد. در این نوشتهها، شیفتگی به حقیقت و وفاداری به بیان درست و انسانی فاجعه قابل لمس است. در مقابل، به گرایش نه چندان جدید مستندسازان پروژه نویس نیز برخوردم که هزاران، هزار انسان را لابلای گزارشات اخته شده و بی روح خود بایگانی میکنند و جان مطلب را میگیرند و آرزوهای نسل انقلاب را به سایه میرانند.
در همین بازنگری روایتها و گزارشات مختلف بود که در ذهنم بیتی از حافظ تکرار میشد: «آه آه از دست این صرافان گوهرناشناس – هر زمان خرمهره را با دُر برابر میکنند». به همین خاطر، لازم میبینم از تلاشهای نشریه آرش و نیز نشر نقطه و همه زندانیان سیاسی که درد و رنج خود را به زبان میآورند تا نسل کنونی بداند که چه بر نسل انقلاب گذشت، تشکر کنم.»[12]ـ
امروز می دانیم که بیست و سه سال فعالیت ارزشمند نشریه آرش با انتشار یکی از موفقترین شمارههایش به پایان رسیده است و قدر کارهای منتشره را باید دانست و در جای خود به درستی در دسترس خوانندگان قرار داد. در این آخرین خوانِ درد اهل قلم، میخواهم ناخوشایندی خبر توقف انتشار آرش را با امید و خوش بینی نسبت آینده پیوند بزنم. روشن است که بالاییها رسانه، روشنفکر و سخنگویان خود را دارند. با توقف فعالیت نشریههایی همچون آرش، امروزه نیاز به رسانههایی از پائین که بدیلی در برابر وضع موجود و اندیشه حاکم را مطرح سازند، در میان ما بیش از پیش شده است. از نشریات مستقل، دمکراتیک و چپ، یکی از بهترین نمایندگانش، نشریه آرش از کار بازمیایستند و میدان، بیش از پیش برای دستگاه یکسانسازی اندیشهها، از طریق رسانههای حاکم یا به عبارتی دیگر
Mainstream
باز می شود. تلقی واقعی از رسانههای آلترناتیو، طیفی چند گونه است که حتی این رسانه با آن رسانه ممکن است از زمین تا آسمان فرق داشته باشند. آنها ناهمگونند، چندین نظر در کنار هم کار میکنند و محتمل است که رویکردی که آرش دنبال کرد، رویکرد قابل قبول برای رسانه یا رسانههای نوین بعدی نباشد. این اتفاقا میتواند خوب باشد، چون راههای تازهتری تجربه میشود. مهم اما این است که رسانه یا رسانههای آلترناتیوی که بایستی جای نشریاتی همچون آرش را پرکنند، خلاف جریان حاکم شنا کنند و سیستم دروغپردازی سرمایهداری را به رسمیت نشناسند. رسانهای که مقابل سیستم موجود میایستد در تمام سطوح بایستی به دشواریهایش بیاندیشد. نکاتی که در «خوان»های پیشین کمابیش به آن اشاره شد: محتوای انتقادی نشریه، راه حلهایی برای خودبسندگی مالی و اقتصادیاش، سازماندهی روند تولید، توزیع و از همه مهمتر گروه آفرینشگری که در اندیشه بازسازی تجربیات گذشته باشند ولی درعین حال، اندیشه انتقادی را نوسازی کنند و به مرحله بالاتری ارتقا دهند.
برای آن که لبخندی به لب «کاپیتان» در پایان مقاله بیاید، دوست دارم این جوری جمعبندی کنم و نوشتهام را به پایان ببرم: «از روزی که خبر آویزان کردن کفشهای „کاپیتان و تیمش“ به بازیکنان جوانتر رسیده، آنها از روی نیمکت دخیره برخاستهاند و دارند خودشان را به سرعت گرم میکنند! آخر حیف است که زمین بازی در برابر سرمایه، خالی بماند! و این زمین خالی نخواهد ماند!» همایون ایوانی/ 17 دسامبر 2014
در آرش 1 + 110 منتشر شد.
ـ[1] رضا مرزبان، نقش روزنامه در تدارک جبهه ی فراگیر چپ، آرش، شماره 58، مهر-آبان 1375، اکتبر-نوامبر 1996
ـ[2] نگاه کنید به همین بحث در مارس 2002 در «بحثی مقدماتی در ضرورت رسانه آلترناتیو»ـ
Klicke, um auf altnati3.pdf zuzugreifen
ـ[3] همایون ایوانی، بحثی مقدماتی درباره ضرورت رسانه آلترناتیو، فروردین 1381، مارس 2002، ـ
Klicke, um auf altnati3.pdf zuzugreifen
ـ[4] Marx, Karl; Debatten über Pressefreiheit, MEGA, I, I/1, p.223. به نقل از فلسفه هنر از ديدگاه مارکس، ميخائيل ليف شيتز، ترجمه مجيد مددي، انتشارات آگاه، زمستان 1381
ـ[5] همایون ایوانی، سازماندهی شبکه ای و رسانه آلترناتیو، فصل هفت بخش یک: سازماندهي و زيرساخت هاي ارتباطي ، ص 120، در لینک زیر در دسترس است: ـ
Klicke, um auf 07a_Network_20110208_Rassaneh_A.pdf zuzugreifen
ـ[6] همایون ایوانی، سازماندهی شبکه ای و رسانه آلترناتیو، فصل هفت بخش یک: سازماندهي و زيرساخت هاي ارتباطي ، ص 120، در لینک زیر در دسترس است: ـ
Klicke, um auf 07a_Network_20110208_Rassaneh_A.pdf zuzugreifen
ـ[7] چامسکي، نوآم؛ مترجم صبا اسکويي: بررسي رسانهها: روند حاکم بررسانهها چه وظيفهاي را و در چه جهتي انجام ميدهند، از بحثي در انستيتوي رسانههاي
z،
يوني 1997، ص 3
http://dialogt.org/image/chamski/1997.pdf Links:
ـ[8] گردهمایی بنيان گذاران: بنيان های کارزاری ريشه ای در لینک زیر در دسترس است:ـ
http://www.dialogt.org/seminar2005/flyer/arash/arash_bonyanha.htm
ـ[9] فرهاد سپهر، سازماندهی جنبش امروز، گفتگوهای زندان، شماره دو، پائیز 1377، در لینک زیر قابل دسترس است: ـ
Klicke, um auf 2dint1.pdf zuzugreifen
ـ[10] پرویز قلیچ خانی، آفتاب همیشه در خاطرم پرسه می زند، آرش شماره 110، بهمن 1392، فوریه 2014.
ـ[11] همایون ایوانی، سازماندهی شبکه ای و رسانه آلترناتیو، فصل هفت بخش یک: سازماندهي و زيرساخت هاي ارتباطي ، ص 157، در لینک زیر در دسترس است:
Klicke, um auf 07a_Network_20110208_Rassaneh_A.pdf zuzugreifen
ـ[12] همایون ایوانی، بررسی زندان سالهای 57 تا 67: دهۀ انقلاب، دهۀ ضدانقلاب، دهۀ کشتار آرمانهای انقلابی در شهر، خیابان و زندان. در لینک زیر قابل دسترسی است: ـhttp://dialogt.de/homayon_iwani_dahe_60/