جلال فتاحی: روایت زندانی دو نظام شاه و جمهوری اسلامی، همایون ایوانی
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
برخی چیزها ماندگارتر از آن هستند که فکرش را میکنی. دلبستگیهایی که شعر سعدی را نیز بایستی با تغییر زمزمه کرد:ـ
سعدی به روزگاران مهری نشسته دردل
بیرون نمی توان کرد، حتی به روزگاران
انتشار دو نوشته درباره جلال فتاحی که قبلا در صفحه گفتگوهای زندان منتشر شده بود، دلیلی شد تا بخشهای دیگری از زندگی و مبارزه جلال فتاحی و نیز درد و رنجی که خانوادهاش در دو زندان شاهنشاهی و جمهوری اسلامی متحمل شده بودند، بر ما آشکار شود. سایه و روشنهای زندگی جلال و خانوادهاش، نشان از سرنوشت بسیاری از فعالین و مبارزینی دارد که هم زندان شاه و هم زندان جمهوری اسلامی را تجربه کرده اند. هم چون یک قهرمان از بر روی شانههای مردم پس از سالهای تحمل شکنجه و زندان ساواک خارج شوی، و چند صباحی بعد رژیم جمهوری اسلامی در به در به دنبالت باشد. پس از دستگیری و تحمل مجدد سالها زندان و شکنجه اسلامی، در روزهای شکست جمهوری اسلامی در جنگ افروزیهایش، به دست پستترین کشتارگران زندانهای سیاسی ایران به همراه هزاران رفیق و هم بند به دار آویخته شوی.ـ
جلال فتاحی که در اول مهر 1329 در ملایر به دنیا آمد، فرزند سوم خانواده بود. پیش از دو خواهرش متولد شده بودند و پس از او نیز خانواده فتاحی صاحب دو فرزند دختر دیگر شدند.ـ
او فعالیت هایش را در سال های دانش آموزی اش شروع کرد. در اسفند سال 1351 زمانی که دانشجوی رشته مهندسی دانشکده علم و صنعت بود به مدت سه هفته توسط ساواک بازداشت شد.ـ
تفریبا چهار ماه بعد، در دوم تير ماه 1352 خانه را ترك و زندگى مخفى را آغاز كرد. او در این زمان به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در شاخه مشهد پیوسته بود. پس از هشت ماه زندگی مخفی، جلال در بیستم بهمن 1352 در مشهد دستگیر شد، که توضیحات آن را در مطلبی دیگر نوشتهام: http://dialogt.de/jalal_fatahi
خانواده جلال در مدت دو سالی که او تحت شکنجههای ساواک شاهنشاهی بود، از او خبر نداشتند. در تمام این مدت، او در انفرادی بود و انتظار اجرای حکم اعداماش را میکشید. خانوادهاش تا سال 1354 نمیدانستند که او زنده است یا در درگیری کشته شده است. بالاخره خبر یافتند که او زنده است ولی حکم اعدام گرفته است. اولين ملاقات به پدر و مادر رفیق جلال را بعد از حدود 2 سال در كميته مشترك دادند. جلال در آن هنگام زير بازجويى بود. مادرش به محض ديدنش بىهوش میشود.
شاه که تحت فشار بینالمللی و اعتراضات کنفدارسیون دانشجویان و محصلین ایرانی بود و در سال 1354 نمیخواست چهره خشن رژیمش و ساواک را بیش از پیش افشا شود. سرانجام با تخفیف حکم رفیق جلال از اعدام به حبس ابد موافقت کرد. بدین طریق، رفیق جلال فتاحی با «یک درجه تخفیف» حکماش از اعدام به حبس ابد تخفیف یافت. در تمام مدت زندان شاه بعد از كميته مشترک در اوين بود و در مقولهبندی ساواک، از زندانیان «خطرناک» محسوب میشد و به همین دلیل تقریبا تا آخرین روزهای حکومت شاه در زندان بود. سرانجام در 29 دى ماه 1357 از زندان قصر همراه آخرين گروه زندانيان سیاسی از زندان شاه آزاد شد.
اين آزادى، اما، فقط سه سال و يك ماه دوام آورد. در 29 بهمن 1360 در بلوار كشاورز (بلوار اليزابت سابق) همراه با رفيقش دستگير شدند. دوران بیخبری خانواده فتاحی دوباره آغاز شد. هر هفته به دنبال خبری از جلال به لونا پارک، در نزدیکی زندان اوین که دادستانی جمهوری اسلامی در آنجا مستقر بود مراجعه میکردند و پاسخ شکنجهگران این بود که جلال فتاحی اینجا نیست. سرانجام در شب عید از زندان اجازه یک بار تماس تلفنی به خانوادهاش را یافت و توانست به پدرش خبر دستگیریاش را بدهد. معلوم شد که در زندان اوین است و این بار هم به اعدام محکوم شده و در تجدید نظر حکمش به هشت سال زندان غیرقطعی محکوم شده است. تا نهم شهریور 1367 که به همراه جلال و سایر رفقای هم بند، با چشم بند به سوی بی دادگاه و هیئت مرگ برده شدیم، حدود شش و سال و نیم از زندگی خود را در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت گذراند. چهرهای که از جلال در روز نهم شهریور 1367 به خاطر دارم، اینک که این مطلب را می نویسم جلوی چشمم میآید: رفیقی با لبخندی وزین و آرامش بخش، که نه فقط آرامش و ثبات درونی خودش را نشان میداد، بلکه دلگرمیای بود برای رفقای دیگر. گویی از ساعتهای آخرِ رزم چندین و چند ساله با هیولاهای شاه، ساواک و جمهوری اسلامی، خبر داشت. تصمیم و اراده آگاهانه برای آخرین درخشش و دفاع از آرمانهای انسانی، انقلابی و کمونیستی در بیدادگاه و رو در روی هیئت مرگ (نیری، اشراقی، رئیسی، پورمحمدی، مقیسهای و…)، گویی در سبکبالی رفتار و چهرهاش بازتاب مییافت.ـ
آخرين ملاقات بند ما، در روز 4 مرداد 1367 بود. برای بسیاری از خانوادهها و از جمله خانواده رفیق جلال، این آخرین ملاقات با فرزندان و یا عزیزانشان بود. از مرداد تا آذر 1367، خانوادهها در بیخبری بودند. مراجعه آنان
به گوهردشت، بیثمر بود و قاتلان به خانوادهها پاسخ میدادند که «ملاقات ممنوع است و خودمان خبرتان میکنیم!». در روز دوم آذر 1367 از دادستانی اسلامی به پدر جلال فتاحی، تلفن زدند و گفتند که «پس فردا به کمیته محل، واقع در فلکه دوم تهرانپارس بروند. در کمیته محل، پدر جلال، دو ساک کوچک از وسایل جلال در درون زندان دادند. دقیقا آن روزهای وحشتناک و تلخ پس از کشتار شهریور 1367 را به خاطر میآورم که از بند 74 نفری ما که رفیق جلال هم در آنجا بود، 44 هم بند ما را به دارآویختند. 30 نفر باقی مانده را به مدت کوتاهی به بند سابق بازگرداندند، در این مدت ما وسایل خودمان را برای انتقال به بند دیگر بایستی جمع میکردیم و وسایل رفقا و همبندیان اعدامی را نیز با دقت و تامل جمع میکردیم تا اگر ورقهای، پیراهنی که یادگاری خاصی از آنهاست به دست خانوادهها برسانیم. در آن لحظات به سختی تنفس میکردیم، با خشم و درد، تک تک وسایل رفقا را لمس میکردیم. دودل بودیم، که آیا به دست خانوادها میرسد یا بهتر است پیش خودمان نگه داریم و از طریق دیگر به دست خانوادهها برسانیم؟ یک عکس کوچک، یک کاردستی ساده، یک تک برگ گلی خشک شده نیز، نشانی از این همه عزیزانی بود که از دست داده بودیم. یادم میآید که یکی از هم بندیانم، پیراهن خونین برادر دیگرش که در یک درگیری در خانه تیمی گلوله خورده بود و کشته شده بود را سالها در میان وسایلش از این بند به آن بند برده بود. حالا ما با احتیاط آن را بایستی جوری میبستیم که در بازرسیهای زندانبان لو نرود و به دست خانوادهاش برسد. کارت پستال همسر رفیق مجید ایوانی را که زینت بخش سلول ما بود، دوباره در وسایلاش گذاشتیم. عکس گیاه و گلی کوچک بود که در میان چندین سخره و سنگ سخت، شکاف ایجاد کرده بود، و در میان سنگهای صخرهای بزرگ، قد برافراشته و سبز شده بود. سلول رفیق جلال در ردیفهای جلوی بند بود و به خاطر نمیآورم که کدام رفیق و همسلول آنها را جمعآوری کرد. امیدوار بودیم یادماندهای هرچند کوچک به دست خانوادهاش برسانیم. افسوس که حتی وسایل رفیق جلال کامل به خانوادهاش برگردانده نشد و از غم یادآوری فرزند از دست داده، مادرش هرگز نخواست که آن وسایل باقی مانده را نگاه کند.ـ
مادر رفیق جلال فتاحی از اولين مادر خاوران بود كه درگذشت و فقط بیست ماه دوام آورد. او در مرداد 1369 درگذشت. از طریق یکی مادران جانفشانانِ زندان، در داخل کشور خبر را شنیدم که با تاثر به خبر داد: «خانم فتاحی فوت کرد…» مادر فتاحی، هيچ يك از ملاقاتها را از دست نداد و در هر شرايطى، زمستان يا تابستان، راه دور قزلحصار يا گوهردشت از اشتياقش براى ديدار فرزندش كم نمیكرد. در اين دوره ملاقاتها، به خصوص قبل از ملاقات و در سالن انتظار فضاى سكوت و محافظهكارى حاكم بود و هر مأمورى و هر زندانبانی، قدرت قطع ملاقات را داشت. اوائل فقط به پدر مادرها ملاقات مى دادند و در 22 بهمن به خواهرهاى بزرگتر كه بالاى 35 سال بودند نیز اجازه ملاقات میدادند. به همین سبب، خواهران کوچکتر جلال، امکان دیدارش را نداشتند. فقط در سال 1363، خبردار شدیم که یکی از خواهران کوچک رفیق جلال توانسته است در قزل حصار با شناسنامه خواهر بزرگتر به ديدنش برود. این گونه خبرها، موجب شادی همه رفقای هم بند میشد. در سال 1365 و 1366 با تغییر مدیریت زندان و دوره موسوم به «میثمکراسی» (http://dialogt.de/meyssam_cracy ) همه خانواده رفیق جلال قادر به دیدار عزیزشان شدند.ـ
رفیق جلال، آن طور که دلش میخواست، نتوانست محبتاش را به خانواده عنوان کند ولى به مادرش علاقه ی خاصى داشت. يكى از همبنديانش روایت میکرد که جلال آرزو میکرد که «اگر آزاد شوم دوست دارم با مادرم به سفر بروم.»ـ
آقای فتاحی، پدرِ رفیق جلال هم در سال 82 فوت كردند. رابطه جلال با پدرش رابطهای احترام آمیز آمیخته با رودبایستیهایی بود که برای احترام به پدر رعایت میکرد.ـ
مقالات مرتبط:ـ
http://dialogt.de/meyssam_cracy
http://dialogt.de/jalal_fatahi
http://dialogt.de/jalal_fatahi-2