نه لبخند بی دریغ اش
به پهنای چهره ای مهربان،
و نه دستهای آفریننده اش …
که میتوانست گلوله را در سینه ی دشمن،
و گُل را
در خاک مردمان:
توامان بکارد،
حاشا که از یاد رفته باشند.
تو می توانی،
هم امروز تو می توانی:
دشتی از گل ها،
و کمانه ای از آتش گلوله ها را ببینی
که از افق آرمان هایش پر بر میکشد:
تا:
اهتزاز پرچم سرخ زحمتکشان !
اما،
همه راز بزرگی مهرش:
نه در لبخند بی دریغ اش،
و نه در دستهای آفریننده اش
و نه حتی در آتش سلاح اش،
که همه راز بزرگی مهرش:
آرمان جهانی اش بود!