“آقا جون” صداش میکردیم. من نه ساله بودم و نمی فهمیدم که مردن یعنی چی ولی…
دسته: علی دروازه غاری
“داستانی کوتاه از علی دروازه غاری : ” دوست میدارمت ای رفیق
تقدیم به منوچهر خوبم داش احمد صداش میکردیم. داش احمد پسر دایی بزرگم بود. احمد…
چاپ دوم گزيده اى از داستانهاى زندان، گردآورنده: على دروازه غارى در دسترس علاقمندان قرار گرفت
چاپ دوم گزيده اى از داستانهاى زندان، گردآورنده: على دروازه غارى، برای علاقمندان به مطالعه نسخه…
آبا، علی دروازه غاری
اولین بار “آبا” رو تو فروشگاه کاستکو دیدم. پسرش یدی از من خواسته بود که باهاش…
Samira, life is beautiful
The story is about a 16 years old girl, in the city of Bam where earthquake…
دکتر نورالدین فرهیخته، از علی دروازه غاری
معلوم نیست چرا سن سیزده چهارده سالگی سال خوبی برای جوونها نیست. سنی که بعضی ها…
گنجی عالیجناب سبز پوش وچارلی هبدو
تو اگر گوشه محراب نشستی صنمی گفت چرا؟ من اگر گوشهٔ میخانه نشستم به تو چه چند…