به خاطره فراموش نشدنی رفقای آرمان خلق، سعید آرمان
پس از آشنائی برادرم ناصر کريمی با همايون اين دوستی به رفاقتی جاودانه/پایدار منجر شد. يکی ديگر از رفقای اين گروه هوشنگ ترهگل بود که در همسايگی ما در یک مغازهی سلمانی کار میکرد. او آرایشگر بود و بعدها موی سر بچه ها را هم هميشه وی اصلاح می کرد. هوشنگ از نوجوانی به کار مشغول شده بود و در غیاب پدر تلاش می کرد بخشی از هزینه خانواده را برای کمک به مادرش تامین کند.
ناصر کریمی به علت وضع بد مالی اجبارا ترک تحصیل کرده و مغازه بلور فروشی پدرم را اداره میکرد. خانه ما و مغازه که در کنار هم بودند، عملا پاتوق بچه هایی شد/بود که به قول آن دوره ای ها کله شان بوی قورمه سبزی می داد! ـ